چادرت را محکم بگیر

چهارده سال بیشتر نداشت . برای اعزام به جبهه باید والدینش رضایت نامه می دادند .

پدرش چندسال پیش به رحمت خدا رفته بود.

رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش.
«چه امضا بکنی، چه امضا نکنی من می روم! اما اگر امضا نکنی من خیالم راحت نیست، شاید هم جنازه ام پیدا نشود.»
در دل مادر آشوبی به پا شد، رضایت نامه را امضا کرد.

پسر از شدت شوق سر به سر مادرش گذاشت ودست مادر رابوسید وگفت :

« جنازه ام را که آوردند، یه وقت خودت را گم نکنی؛ بی هوش نشی ها، چادرت را هم محکم بگیر!»



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 30 بهمن 1392  ساعت 5:02 AM | نظرات (0)