باز هم غروب جمعه شد و نیامدی...

باز هم جمعه شد و غصه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد واندازه شده

باز هم جمعه شد چشم به ره مانده شدم
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم

باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم
باز از بی خبری های دلم نالیدم

باز هم درد فراغ کمرم را خم کرد
باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد

باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم
شاید آورد صبا از مه رویت خبرم

باز هم غروب جمعه است و نیامد یار
و من اینک باز هم دست بردم تا بخوانم با تو

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
باز هم غروب جمعه شد و نیامدی...


پی نوشت:
عَزیزٌ عَلیَّ اَن اَری الَخَلقَ و لا تُریَ....
چه سخت است بر من که ببینم خلق را و نبینم تو را...
الـلــهم عـجــل لـولـیــک الـفــرج



نوشته شده در تاريخ شنبه 3 اسفند 1392  ساعت 6:49 AM | نظرات (0)