عمری است منتظرم بیایی ...
دعا کردم که بیایی ...
آرزو کردم که بیایی...
ببینم روی ماهت ...
ببینم ان روی چون خاتم نبی ات ...
که شاید ببینم پایان دفتر غم ها را...
دگر نشنوم آه و ناله و فغان را ...
کم کم از دور میبینم نسیمی ...
که آرد برایم مشامی ...
عطر یوسف آید از آن دور ...
آن دوری که دیگر دور نیست ...
به پایان آمده آن همه انتظار...
دلم گوید مبارک ؛ تو را باد مژده یار ...
دنیا دگرگون گشته ...
همه دارند امیدی ...
که دیگر به پایان رسید آن سحر ...
که صبح دولتش رسیده ...
این روز ها ...
این روز ها ...
وقتی است که میشمارم ساعت ها را...
چون دگر پایان انتظار به ساعت رسیده ...
دلم با خود گوید تو ای پیر ...
تو هم بینی آن جمال را...
آن جمالی که بهجت عابدان گفت ...
به راستی پیرتر ها هم خواهند دید آن یار ...
خدایا از تو خواهم که هر چه زود تر ...
بر من و ما منت گذاری ...
به پایان بری دفتر انتظار را...
اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 6:27 AM | نظرات (0)