نوشت اگر آرزوست، بیم چه داری ز نیش؟

باد به گوشم رساند، بانگی از آن دورها

همــره آن بانگ بود، ولوله ها، شورهــا

 

"نعره" شود "ناله ها"، رنج شود، گنج ها

خواجه چرا نشنود، ضجّه ی رنجورها؟

 

"رشته ی" آه فقیر، بر اثر درد و رنج

"مار" شود روی گنج، ای همه گنجورها!

 

گر که "سلیمان" شوی، تکیه به لشکر مکن

"بـــاد" چو "توفان" شود از "نفس مورها"!

 

"صورت" انسان بسیست، "سیرت" انسان کجاست؟

وای اگر بَر دَمند، نفحه در این "صــورها"!

 

بال بزن چون "عقاب" تا ز بر آفتاب

در دل ظلمت مرو، همره "شبکورها"

 

نغمه ی حق را شنو، از غزل بلبلان

تا نرُباید دلت غُلغُل سنتورها

 

"نوشَت" اگر آرزوست، بیم چه داری ز نیش؟

رنجه نسازد تو را، وز وز زنبورها

 

در دل دریای عشق ماهی صد رنگ بین

آه! چه شد "دام ها" وای چه شد "تورها"؟

 

دشت مزاران نگر، چهره ی خود را ببین

جلوه گه مرگ تست، آینه ی گورها

 

دست خدا بسته نیست، تا ز تو "موسا" کند

نعره بزن چون "کلیم" تا نگری "طورها"

 

بی "می و ساقی" دلم مست خدا می شود

چون بدرخشد به تاک، "خوشه ی انگورها"

 

تا که "علــــــی(ع)" بنده است، قول "انا الحق" خطاست

از سر دیوانــــــگیــــــــست "نــق نــق منصورهــــا"

 

کوچه ی عهد قدیم، تازه کند داغ من

زانکه غــــــــم کودکی آورد از دورها



نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 مهر 1393  ساعت 7:59 PM | نظرات (0)