رقیه بنت الحسین

السلام علیکِ یا بنت الحسین؛
خانوم جان قربونت برم، ما رو پیش بابات شفاعت کن
العبد
***
هر لحظه نگاهت که می افتد به نگاهم
یک قافله ریزد به هم از قدرت آهم

هر بار می آیم که تو را خوب ببینم
هِی سیلی و شلاق می آید سرِ راهم

دختر همه ی هوش و حواسش پی ِباباست
خوب!من که یتیمم چه به جز مرگ بخواهم؟!

حالا چه شده این همه بعد از تو نمردم!...
…از برکت عمه ست که بوده ست پناهم

ورنه لگد و کعب نی و سنگ که انگار
طوفان مهیبی ست،و من چون پرِ کاهم

آتش که نوازش کند آیا اثری هم
می ماند از آن معجر و گیسوی سیاهم؟

هر جا که رسیدیم مرا مسخره کردند
انگار نه انگار که من دختر شاهم

خولی و سنان،ضجر،دگرها و دگرها...
من یک تن و همدست شدند این همه با هم

***

هر کس ز عمو کینه به دل داشت مرا زد
بی آنکه بگویند چه بوده ست گناهم

بر نی سر اصغر رود اما سر من نه؟!
ای شمر ، تو یا حرمله...دریاب مرا هم
علی صالحی



نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 آبان 1393  ساعت 7:20 PM | نظرات (0)