آید آن روز که خاک سر کویش باشم
ترک جان کرده و آشفته رویش باشم
ساغر روح فزا از کف لطفش گیرم
غافل از هردو جهان، بسته مویش باشم
سر نهم برقدمش، بوسه زنان تا دم مرگ
مست تا صبح قیامت زسبویش باشم
همچو پروانه بسوزم برِ شمعش، همه عصر
محو چون می زده در روی نکویش باشم
رسد آن روز که در محفل رندان، سرمست
رازدار همه اسرار مگویش باشم
یوسفم، گرنزند بر سر بالینم سر
همچو یعقوب، دل آشفته بویش باشم
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 آذر 1393 ساعت 6:08 AM | نظرات (0)