اینجا ؛ غربت ارثی ست ...

رمضان زیر لبم زمزمه ی ماه علی بود.
دلتنگی عاشق ازلی و مجنون ابدی ام می کرد که
*محرم سلام کرد...
سلامی به گرمی هوای کربلا و به داغی زمینی که مولا بر رویش جان داد!
سلامش آنچنان گرم بود که با "یاحسین" پاسخش گفتم اما
*دلم آرام نگرفت...
گویا ؛ زمان وداع بود!
در را سپردم و خود قدم در صفر نهادم؛
*"ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود"
باز هم قصه ی خاندانی که لحظه لحظه،ثانیه ثانیه،لطفشان انسان را سربه زیر می کند...
*تقویمم پر است از این روزها
چه مراعات تلخی دارند ؛
رمضان...
محرم...
صفر...
و
دلیل ماتم ها
فاطمیه...
چه کسی باور می کند که اگر معجر مادر نمی سوخت،خیمه ی پسر را آتش میزدند
*که اگر روزی دخت سه ساله ی حیدر را یتیم نمی کردند،رقیه (س) از داغ یتیمی جان دهد؟!
چه کسی در باورش می گنجد که :احلی من العسل" ، آتش تلخی ست که دل شیعیان را می سوزاند

کینه ها تمامی ندارد...
هنوز بت خانه ها سوت و کور و هنوز غنیمت های جنگی بر اساس حق الناس تقسیم می شوند ...
اما ..
امان از کینه ی منافق...
لعنه الله علی القوم الظالمین...



نوشته شده در تاريخ شنبه 15 آذر 1393  ساعت 5:59 AM | نظرات (0)