بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.

داوطلب زیاد بود . قرعه انداختند افتاد بنام یه جوون همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!

گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! " بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.

...

دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون . جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.

همه رفتن الا پیرمرد.

گفتند: " بیا !
" گفت " نه !

شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!

مادرش منتظره!



نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 دی 1393  ساعت 5:41 AM | نظرات (0)