حاجی اگه تونستی حالا کمکم کن!!!

یه استاد دانشگاه گفت شب تو عالم رویا حاج همت رو دیدم اومد دنبالم سوار موتور شدیم رفتیم چند تا کوچه پایین تر دم در یه خونه ایستادیم بعد به خونه خیره شد . خونه ویلایی و قدیمی بود . از خواب بیدار شدم انگار یه حسی من رو به سمت اون خونه می کشوند . آدرس و خونه رو خوب یادم بود . خودم رو به ا.نجا رسوندم چراغ روشن بود . در زدم کسی جواب نداد . از روی در خودم رو به داخل خونه رسوندم .دیدم یک نفر خودش رو حلق آویز کرده . سریع آوردمش پایین با اور‍انس تماس گرفتم . اون جوان از مرگ حتمی به خواست خدا نجات پیدا کرد . مدتی بعد تو خیابون میرفتم که یه نفر جلو اومد سلام کرد . گفت میشناسی من رو گفتم نه گفت من همون جوانی هستم که نجاتش دادی .چه طور متوجه شدی. .بعد من هم داستان رو براش تعریف کردم با زانو به زمین خورد به پهنای صورت اشک میریخت گفت من از عاشقای حاج همت هستم اون شب وقتی خواستم این کار رو کنم گفتم این دفعه اگر تونستی کمکم کن .



نوشته شده در تاريخ شنبه 20 دی 1393  ساعت 6:48 AM | نظرات (0)