اشكهاي زلال

 

با من بگو چگونه از رويش ياس ها بگويم ،

وقتي كه نرگسي هاي چشمم در انتظار آمدنت سوسو مي زنند.

هر شب با ياد تو به خواب مي روم و صبح در انتظار …

مي دانم كه مي آيي و غبار غم و اندوه هزاران ساله را

از قلبهاي خسته مان مي زدايي

و اشكهاي زلالمان را از گونه هايمان برمي چيني.

مي آيي و ضريح گمشده ياسي كبود را نشانمان ميدهي 

می ایی ودر فراسوی نگاه منتظرمان ، قلبهای کوچک و

امیدوارمان رابه هم پیوند میدهی

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 دی 1393  ساعت 6:13 AM | نظرات (0)