تنها که میشم...
تنها که میشوم ترس و وهم گریبانم را می گیرد .
سراغ ادم ها می روم که تنها نمانم .
اما هر آدمی توقعی دارد از من .
بعضی توقع ها را میتوان براورد بعضی را نه .
بعضی توقع هایشان یکی است بعضی هر دم یکی .
بودن با آدم ها و در امان ماندن از ترس و وهم آسان نیست .
جمع ها هم آدم را رایگان نمی پذیرند .
جمع ها هم ازآدم چشم دارند کارهایی کند و در احوالی باشد
که خودشان خوش دارند .
و روزی است که به تهمتی یا بد خواهی ای یا یا محبتی ویا
زیاده خواهی ای که ادم زیر بارش نرفته طردش می کنند .
یاشاید هم احتیاط از وسوسه شیطان میکنن
طردش که کردند دردش از آن تنهایی و وهم روز اول بیشتر می شود.
هم ،وهم و تنهایی می آیند
هم توهینی که در این طرد است.
ان وقت تو اگر پناه ندهی .آدم از درد می میرد
ای پناه همه ی بی پنهان و راندگان.
خدایا :
آمدن و رفتن همگان و دوستی و دشمنی شان
بسته به چیزی است. این تویی که به هیچ چیز ،
بر این ناچیز، رحمت می آوری و مهر می گستری.
تو بمان که ازهمگان ماندگاتری!
خدایا تنها تویی که وقتی همه تنهایمان می گذارند ،
جلیس ومونس وهمدممان می شوی ، تو تنهایمان نگذار
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت 7:09 AM | نظرات (0)