اندازه هزار سال بهم سخت گذشته ...

کم حرف می زد.

 

سه تا پسرش شهید شده بودند.

 

ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»

 

گفت :«هزار سال.» خندیدم .

 

گفت «شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته .»

 

صداش می لرزید.



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:35 AM | نظرات (0)