بسم الله الرحمن الرحیم
امام علی علیه السلام :
اَلتَّوَکُلُّ عَلَی اللّه نَجاةً مِنْ کُلِّ سوءٍ وَحِرْزٌ مِنْ کُلِّ عَدُوٍّ؛
توکل بر خداوند، مایه نجات از هر بدی و محفوظ بودن از هر دشمنی است.
بحارالأنوار، ج78، ص79، ح56
به ادامه مطلب بروید
داخل کیفش یک دست لباس نظامیعراقی پر از جای ترکش و خون خشک داشت! گفتم این لباس به چه کار تو میآید؟ گفت :” من با این لباس کارهای بزرگی انجام میدهم.”
عکسی را نشانم داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود ، تعریف میکرد:”من با همین لباس ،چند بار به داخل عراقیها رفتم و با آنها نان و ماست خوردم! با این جیپ هم با بچهها در منطقه گشت میزنیم.این جیپ را هم از خودشان گرفتم.”
حتی از دوستانش شنیدم در همین شناساییها مخفیانه خود را به کربلا رسانده بود!
.
ببخشید طولانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تنگة احد
صبح دومین روز حمله ، داخل سنگر فرماندهی قرار گاه خاتم الانبیاء (ص)
احمد کاظمی نتیجة قطعی شب اول عملیات والفجر دو را به من گزارش داد: آقا
محسن ، توی هیچ کدام از سه محور عملیاتی الحاق صورت نگرفته…
کاظم که ساکت شد، گفتم : راحت بگو شکست خوردیم !
احمد سر تکان داد.
متأسفانه همین طوره !
برگشت و به سرهنگ علی صیاد شیرازی نگاه کردم. پرسیدم:برادر صیاد، از
ارتش چه خبر؟
سرهنگ جلو آمد وگفت : آقا محسن ، تعریفی نداره ، دیشب ارتفاع کینگ هم
سقوط نکرده!
مدام مسئوولین سایسی کشور زنگ می زدند و از عملیات می پرسیدن. عملیات
قفل شده بود و دل و دماغی برایم نمانده بود. بلند شدم و طول سنگر را قدم زدم . به
شکست و توقف حمله فکر کردم .لحظه ای گوشم رفت به بی سیم چیِ سرهنگ صیاد
شیرازی که او را صدا می کرد:جناب سرهنگ ، فرمانده لشکر ۷۷ خراسان!
صیاد شیرازی گوشی را گرفت. به صورت او زُل زدم . با خود گفتم : لابد مشکلی پیش اومده!
هرچه می گذشت ، لبخند ظریف سرهنگ توی صورتش روشن تر می شد.
سر تکان داد و شمرده شمرده، با لحن پیروزمندانه و تحکم توی گوشی بی سیم گفت : دست تک تک سربازها را می بوسم. از طرف من بهشون خدا قوت بگید…
گوشی بی سیم را به ستوان لاغر اندام ارتش داد و به علامت تشویق زد روی شانة ستوان جوان. رو به من کرد و گفت : الله اکبر…آقا محسن، تیپ ۲ لشکر ۷۷ با
کمک تیپ المهدی(عج) ،کینگ را تصرف کردند. و الآن روی او مستقرن!
خبر خوش سرهنگ شد اکسیژن خالص و تا عمق ریه ام دوید. سر حال و قبراق شدم !
خیلی زود جعفر اسدی (فرمانده لشکر ۳۳ المهدی(عج) که در آن زمان تیپ مستقل المهدی(عج) نام داشت)و برادرش صالح داخل سنگر قرار گاه شد.
سلام آقا محسن!
جلو آمدند و رو بوسی کردیم، گفتم : کینگ آزاد شد.
آومدم همین خبر را بدم !
جعفر، اوضاع مهور شما ؟
جعفر سر کم مویش را خاراند. نقشه لوله شدة توی دستش را پهن کرد کف سنگر قرار گاه.ارتباط ما با گردان مالک قطع شده. کمیل روی ارتفاع صدر موفق نبوده
و تو محاصره دست و پاه می زنه. گردان فجر تو عمق ۲۰ کیلو متری عراق چند پایگاه و ارتفاع مهم رو که بر تنگه و شاهراه دربندی خان مشرفه ، تصرف کرده! الآن
گلوگاه دشمن تو چنگ گردان فجره!
فجر! گردان مرتضی!؟
ها بله!
اشلو؟
ها بله؟
این که خوبه!
بله ، ولی یه مشکل بزرگ وجود داره!
چه مشکلی؟
پایگاه های دور تا دور گردان فجر دست عراقیاست! در اصل ، وضعیت«وحاصره تو محاصره» پیش اومده!
جعفر اسدی ساکت شد، گفتم نظرت چیه جعفر؟!
سر تکان دادو گفت: آقا محسن ، اشلو با دو گروهان اون جا رو تصرف کرده، اما خبری از یه گروهان دیگه اش نداره! دشمن هم از صبح روز قبل از زمین و
هوا دیوانه وار تلاش می کنه تپه رو پس بگیره! موندم چیکار کنم!
به فکر فرو رفتم. سرهنگ هم مثل سیر رحیم صفوی حرف های جعفر اسدی را شنیده بود. رحیم گفت: موقعیت خیلی حساسه! باید با مرتضی حرف بزنیم،
اون تو مرکز جنگه!
جعفر اسدی با مرتضی جاویدی تماس بی سیمی گرفت و گوشی بی سیم را به من داد.
اشلو اشلو ، محسن رضایی هستم!
محسن محسن ، اشلو به گوشم!
سلام آقا مرتضی، اوضاع؟
مخلص آقا محسن عزیز هستم !
خسته نباشی ، وضعیت؟
بچه ها تک تک سلام می رسونن ، ملالی نیس ، جز دوری شما!
بعد انگار که گوشی را به سمت نیروهایش گرفته باشد ، صدای الله اکبر و مرگ بر صدام افرادش را از پشت بی سیم شنیدم! گفتم: اشلو ، وضع تلفات ،
تدارکات و مهمات گردانت…
با آب و تاب گزارش داد: به حول و قوة اللهی ، تعدادی اسیر گرفتیم ، شصت نفر سر پا و تعدادی زخمی و شهید ، آذوقة برادران مزدور عراقی
تا دلتون بخواد موجوده! تا الآن هم پاتک عراقیا رو دفع کردیم. در خدمتیم!
صدای پُرطنین و شاد مرتضی حیرانم کرد. اما وقتی به نقشه و گزارش ها توجه می کردم، بهترین کار بیرون کشیدن گردان فجر از دل دشمن بود. با سرهنگ مشورت
کردم و به مرتضی جاویدی گفتم: اشلو، می تونید تا شب دوام بیارید؟
با صدایی که بوی قاطعیت و توکل داشت ، گفت: آقا محسن ، تا قیامت مقاومت می کنیم و منتظر شما می مونیم!
خدا حفظت کنه ، تا شب دوام بیارید و بعد بکشید عقب!
با لحن متعجب پرسید: عقب نشینی!؟
عقب نشینی را جوری تلفظ کرد که انگار حرف نامعقول زده ام. محتاط گفتم:
ممنونم از رشادتت اشلو، اما شما تو دل دشمن هستید باید زودتر بیاید عقب!
آقا محسن، شاید من منظورم رو بد فهموندم، ما گلوی دشمن را تو چنگ داریم! می مونیم و مقاومت می کنیم تا شما برسین به ما!
با پنجاه شصت تا نیرو غیر ممکنه!
صریح و روشن پاسخ داد: آقا محسن، من و بچه ها هم قسم شدیم نذاریم اُحد تکرار بشه! از حاج جعفر بپرسید!
از فحوای کلامش منقلب شدم. نگاهم نا خواسته رفت به جعفر اسدی که پشت چهره اش لبخند داشت، گفتم:
قصة اُحد چیه؟
آقا محسن، پیش از عملیات مکرر به اون تأکید کردم ، تنگة دربندی خان ، تنگة اُحده! اونم همش تکرار می کرد : اُحد تکرار نمی شه!
شستی بی سیم را با شک فشار دادم.
اشلو، تکلیفی برای موندن ندارین! تازه مهمات و آذوقه هم تموم میشه، موندن خود کشیه!
آقا محسن ، ما مخلص دستور فرماندهی هستیم ، اما اینو هم بدونید که برگشتن ما هم از حلقة محاصرة دشمن ، خود کشی یه!
ولی!؟
حرفم را برید.
آقا محسن، تا دلتون بخواد دشمن برای ما مهمات گذاشته، آب و آذوقه رو هم یه کاریش می کنیم!
توکل کلام مرتضی، نشاط و امید را دمیدبه روحم. اشک توی چشمم حلقه زذ.آب دهانم را قورت دادم و گفتم: اشلو مقاومت کنید، ببینم چی می شه!
دلم لرزید، گفتم: ان شاء الله پیروزید و قول می دم سلام شما و رشادتتون رو برسونم خدمت امام!
یک دفعه صدای هلی کوپتر از بی سیم شنیدم.
برادر محسن ، مهمون داریم، باید آماده پذیرایی بشیم!
بعد از این حماسة تارخی بود که زمینة مقدمات ملاقات با حضرت امام خمینی این مرشد معنوی مرتضی و بچه های او فراهم گردید و امام
معامله ایی با او کرد که تا بحال به قول صیاد با هیچ کسی دیگر نداشته ، امام مرتضی را در آغوش گرفت و پیشانی مرتضی را بوسه زد و
این بوسه تاج افتخاری بود که مرتضی از امام امت گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می رسیدم ، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در
آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید ، و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلوی معروف.
اینگونه بود که وقتی صیاد شیرازی به قصد زیارت مزار شهید مرتضی جاویدی در روستای جلیان (شهرستان فسا در استان فارس) می رفتند
از فاصلة چند متری قبر شهید مرتضی جاویدی با پای برهنه وارد می شدند.
.
.
.
.
امام حسن عسگری (صلوات الله علیه) فرمودند:
- من التّواضع السّلام علی کلّ من تمرّ به و الجلوس دون شرف المجلس.
- از جمله تواضع و فروتنی، سلام کردن بر هر کسی است که بر او میگذری، و نشستن در پایین مجلس است.
* تحف العقول، ح487
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توی پادگان منتظر یکی از مسئولان بودیم برای سخنرانی ، همین که مسئول رسید راننده پیاده شد
و در خودرو را برای ایشان باز کرد ، ناگهان محمود گفت :حاج آقا ببخشید میشه برگردید توی ماشین و در را ببندید !
وقتی آن مسئول نشست ، محمود به آرامی به او گفت :ما انقلاب کردیم تا برای کسی در ماشین را باز نکنیم لطفاً خودتون در را باز کنید و پیاده شید !
شهید محمود اخلاقی
.
.
.
وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
و هر که با خدا و پیامبر او و مؤمنان دوستی کند ، بداند که پیروزمندان گروه خداوندند
المائدة آیه 56
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عصبانی گفت«نگه دار ببینم این کیه.»
پیاده شد و رفت طرف مرد کرد. هیکلش دوبرابر حاجی بود. داشت با سبیل کلفتش بازی میکرد.
ـ ببینم،تو کی هستی؟کارت چیه؟
ـ من؟کوملهم.
چنان سیلی محکمی بهش زد که نقش زمین شد.بعد بالای سرش ایستاد و بلند گفت«ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم، اون هم جمهوری اسلامیه. والسلام.»
.
.
حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: فروتنی و تواضع، مایه ی اصلی هر شرف محبوب و مقام بلند است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با حاج احمد متوسلیان کار داشتیم،رفتیم اتاق فرماندهی ، اما نبود.یادمون افتاد که روز چهارشنبه است و وقت نظافت.رفتم طرف دستشوئی ها،آنجا بود و در حال شست و شو،رفتم سطل رو ازش بگیرم اما نداد
گفتم: شما چرا حاجی؟!همین طور که کار می کرد ، گفت: یادت باشه ! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگتر همه حساب میشه،اما در بقیه ی مواقع ، کوچک ترین و حقیرترین برادر اون ها...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شادی روح حاج احمد متوسلیان صلوتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشته شده در تاريخ جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 6:54 AM | نظرات (0)