او عاشق فاطمه بود ...

برای پیدا کردن قابله از منزل خارج شد...
قابله آمد ولی او نیامد !
قابله پیشنهاد داد نام دختر را " #فاطمه " بگذارند و بدون خوردن چیزی منزل را ترک کرد!
بالاخره نیمه های شب #شهید-برونسی آمد و نوزادش را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن ...
از آن پس هر وقت فاطمه را در آغوش می گرفت شروع می کرد به گریه کردن !
9 ماه بعد فاطمه کوچولو از دنیا رفت و بر سنگ مزارش نوشتند: " #فاطمه-ناکام-برونسی "
...
چند سال بعد شهید برونسی پرده از راز تولد عجیب فاطمه برداشت ؛

اون روز قبل از غروب که من رفتم دنبال قابله، یکی از دوست های طلبه رو دیدم
یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود حتما من هم باشم. #توکل کردم به خدا و باهاش رفتم...
ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم!
با خودم گفتم: ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم!
می دونستم که دیگه کار از کار گذشته
زود خودم رو رسوندم خونه.
عبدالحسین ساکت شد.
چشمهاش خیس اشک بود
اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت
فقط من می دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم.!
اون #خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونه ما...


#شهید-عبدالحسین-برونسی عاشق #فاطمه-زهرا سلام الله علیها بود ...


امروز سی امین سالگرد عروج ملکوتی این بزرگ مرد بود که حضرت آقا درموردش فرمودند : شهید برونسی از استثنائات این انقلاب است

خداوند بر درجات این شهید عزیز بیفزاید



نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 اسفند 1393  ساعت 5:37 AM | نظرات (0)