این گونه نماز بخوانید...
این گونه نماز بخوانید...
مرحوم ملا محمّد تقى برغانى از روحانیانى بود که در محراب عبادت به هنگام سحر درحالى که مشغول خواندن مناجات خمس عشرة در سجده بود به دست فرقه بابیه به شهادت رسید. در احوال او مى نویسند:
عبادت آن جناب (قدس سره ) چنان بود که همیشه از نصف شب تا طلوع صبح صادق به مسجد خود مى رفت و به مناجات ادعیه و تضرع و زارى و تهجد اشتغال داشت و مناجات خمس عشرة را از حفظ مى خواند بر این روش و شیوه پسندیده
استمرار داشت تا اینکه در یکى از آنشب ها شربت شهادت نوشید. مکرّر در فصل زمستان دیده مى شد که در پشت بام مسجد خود در حالى که برف به شدّت مى بارید، در نیمه شب پوستین بر دوش و عمّامه بر سر داشت و مشغول تضرع و
مناجات بود و در حالت ایستاده ، دستها را به سوى آسمان بلند مى کرد تا برف سراسر قامت مبارکش را از سر تا نوک پا سفیدپوش مى کرد.
سیماى فرزانگان ، ص 170
ادامه مطلب
نماز میت به سبک چوپان!
نماز میت به سبک چوپان!
مردیبه همراه پدرش به مسافرت رفته بود که در دیار غربت، پدرش از دنیا رفت. در همان جا، به دنبال کسی می گشت تا برای پدرش نماز میت بخواند و او را دفن کند. چوپانی در آن حوالی بود و از او پرسید: «چه کسی برای مرده های شما نماز میت می خواند؟». چوپان گفت: «ما کسی را برای این کار نداریم». مرد گفت: «پس چگونه اموات خود را دفن می کنید؟»چوپان گفت: «خودم نماز آن ها را می خوانم. مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان جلو آمد و مقابل جنازه ایستاد. مرد دید چوپان یکی دو کلمه زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود گفت: «این چه نمازی بود که چند ثانیه بیشترطول نکشید؟» چوپان گفت: «به هر حال، بهتر این این بلد نبودم.» مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟» پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خداوند گفتم: “خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زنم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی؟!
ادامه مطلب
آیة الله سبحانی می فرمود

ادامه مطلب
وقت نماز است
وقت نماز است
شهید سرتیپ محمد جعفر نصر اصفهانی فرماندهی گردان 799 تکاور را به عهده داشت و من هم معاون او بودم.
سال1377 در منطقه ی «باغ طالبان» در غرب کشور محافظت از جاده های نفت به عهدهگردان ما بود. شهید نصر به عنوان فرمانده گردان از من خواست تا از پایگاه ها بازدید کنیم. هنگام مراجعت به قرارگاه ناگهان به ساعت نگاه کرد و به راننده گفت: نگه دار. گفتم: چی شده؟ گفت: وقت نماز است.
در وسط بیابان گرم، با همدیگر شروع به اقامه نماز کردیم و پس از اندکی دوباره به راه افتادیم. شهید نصر در هر شرایط، نماز خود را اول وقت اقامه می کرد. وی همیشه نیم ساعت به اذان مانده، سجاده اش را پهن می کرد و نیم ساعت پس از اقامه نماز هم به تعقیبات نماز می پرداخت.
اینشهید چندین مرتبه در جنگ مجروح شده بود، اما من که همکار و هم سنگر او بودم، از این موضوع اطلاع نداشتم و بعد از شهادتش به این موضوع پی بردم.
منبع : ماهنامه شمیم عشق ، شماره 41، مهرماه 1389
سروان علی شریف نیا
ادامه مطلب