در حال نمازبود که فرزندش در چاه افتاد

در حال نمازبود که فرزندش در چاه افتاد

96686176377140985383.jpg

امام سجاد علیه السلام در حال نمازبود که فرزندش در چاه افتاد.مردم متوجه شدند و سر و صدا بلند کردند و باسعى و تلاش بچه را از چاه بیرون آوردند و همچنان امام علیه السلام در حال نماز بود.
وقتى نماز به پایان رسید به او گفته شد چرا با افتادن بچه در چاه نماز را تمام نکردى و به نجات فرزندت نشتافتى ؟
حضرت فرمود: من متوجه نشدم زیرا با پروردگار بزرگم مشغول مناجات بودم .

کشف الغمه


ادامه مطلب


[ شنبه 26 دی 1394  ] [ 2:29 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

شماها از نماز خواندن خسته نمى شوید؟

82281023821764772397.jpg

شماها از نماز خواندن خسته نمى شوید؟

یکى از اسراء نمازش که تمام شد، سربازش عراقى صدایش کرد و گفت :

-شماها از نماز خواندن خسته نمى شوید؟ همیشه مى بینم چند نفر در حال نماز هستید، حتى شبها و نیمه شبها، شما خواب ندارید؟ آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقى کرد و جواب داد: - ما به خاطر همین نماز اینجا اسیر شده ایم . نماز همه چیز ماست . نماز نور چشم ماست.[1]

 [1] . زخم شقایق ، ص 5.


ادامه مطلب


[ شنبه 26 دی 1394  ] [ 6:20 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نماز غلام پرهیزگار

12337056345752417936.jpg

نماز غلام پرهیزگار

سالی در مدینه قحطی و خشکسالی بود و مردم در صحرا و بیابان می‌رفتند و دعا می‌کردند، نماز می‌خواندند، شخصی می‌گوید من غلامی را در خلوت و تنهایی دیدم که نماز می‌خواند و عبادت می‌کرد، از خشوع و گریه‌ای که می‌کرد و مناجاتی که با حق کرد و از دعائی که کرد بارانی آمد که مجذوب او شدم و شک نکردم که آمدن باران از دعا و نماز او بوده است، لذا دنبالش را گرفتم هر جور هست من باید این غلام را در اختیار بگیرم و صاحب او شوم برای اینکه غلام او بشوم. دنبال او را گرفتم، آمد و آمد و رفت به خانه‌ی امام زین العابدین (علیه السلام).

اینشخص رفت خدمت حضرت سجاد (علیه السلام) و گفت: آقا شما یک غلامی دارید من این غلام را می‌خواهم از شما بخرم، نه برای اینکه غلام من باشد، می‌خواهم او مخدوم من باشد و من می‌خواهم خدمتگزار او باشم، منت‌گذار و آن را به من بفروش. حضرت فرمود: آن را به تو می‎بخشم.تا بالاخره آن غلام را حاضر می‌کنند حضرت می‌گوید همین را می‌گویی؟ شخص می‌گوید: بله. حضرت می‌فرماید: ای غلام، این شخص مالک تو است، غلام یک نگاهحسرت باری به من کرد و گفت: تو که بودی که آمدی و مرا از مولایم جدا کردی؟

شخصمی‌گوید: من به او گفتم قربان تو؛ من تو را نگرفتم برای اینکه خدمتگزار خودم قرار بدهم من تو را گرفتم برای اینکه خدمتگزار تو باشم برای اینکه من در تو چیزی دیدم که در کسی دیگر ندیده‌ام، من جز برای اینکه خدمتگزار باشم هیچ قصد و غرضی نداشتم من می‌خواهم از محضر تو استفاده بکنم و بهره ببرم بعد جریان را به او گفتم، تا سخن من تمام شد رو کرد به آسمان و گفت: خدایا این رازی بود بین من و تو، من نمی‌خواستم بندگان تو اطلاع پیدا کنند حالا که بندگانت را مطلع کرده‌ای خدایا من را ببر، همین را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.[1]

[1] . داستان راستان


ادامه مطلب


[ شنبه 26 دی 1394  ] [ 6:15 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

اگر انسان بى نماز بودم چه مى کردم ؟

05945110458687191430.jpeg
اگر انسان بى نماز بودم چه مى کردم ؟

روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به همراه عده اى از اصحاب خود از جایى عبور مى کردند. ناگهان سگى شروع کرد به پارس کردن . پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد. اصحاب نیز توقف کردند. آنگاه رو به یاران خود کرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت ؟ اصحاب گفتند: خیر.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
این حیوان گفت اى پیامبر خدا! من همیشه خداى مهربان را شکر مى کنم که بهره من در این جهان خلقت ، این شد که سگ شوم ، اگر انسان بى نماز بودم چه مى کردم ؟

کتاب عرفان اسلانی ج5ص80


ادامه مطلب


[ شنبه 26 دی 1394  ] [ 6:14 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]