معطر کردن
معطر کردن
می گفت: اول بوی عطرش می آمد، بعد سر و کله خودش پیدا می شد. همه از او به خوبی یاد می کردند. خیلی به خودش می رسید، وضع ظاهرش خوب بود و همیشه خود را خوش بو می کرد. راستی، بچه های گردان اسمش را گذاشته بودند عطّار گُردان؛ چون همیشه بین دو نماز روی بچه ها عطر می پاشید و فضا را خوش بو میکرد. لحظه ای ساکت ماند. گویی خاطره های شهید محسن شریفی را برای لحظه ای از ذهنش گذراند. دوباره ادامه داد: «او معاون گردان بود، ولی هیچ امتیاز فرماندهی برای خود قائل نمی شد. اگر کسی او را نمی شناخت، نمی توانست تشخیصدهد که او معاون گردان است. برو بچه ها خیلی دوستش داشتند و به طور کامل از دستورهایش او اطاعت می کردند». امام جماعت گردان تعریف می کرد که: «یک روز صبح، بعد از اذان بود که از خواب بیدار شدم. آن شب خیلی سرد بود. پس ازگرفتن وضو به سمت چادری رفتم که آن را به نمازخانه تبدیل کرده بودند. واردچادر شدم. بوی عطرش به مشام می رسید. گویی در آن سپیده دم صبحگاهی باد صباخبر آمدنش را جار می زد. وقتی وارد شدم، خودش بود. درست حدس زده بودم. محسن شریفی، سر بر سجاده،های های اشک می ریخت. صدای هق هقش بلند شده بود. او متوجه حضور من نشد. انگار در این دنیا نبود. حتی صدای توپ های دشمن هم در او اثر نداشت. حالا دانستم او در گریه های شبانه اش، از درگاه خدا چه چیز را طلب می کرد. حالا همه می دانستند که همین اشک ها بود که چشمان او رابرای شهادت جلا داد. حتی پس از شهادتش، بوی عطرش فضا را پر کرده بود، ولی این بار، عطر شهادت بود؛ عطری که بوی بهشت می داد. او همیشه داستانی را برایمان تعریف می کرد. او می گفت: پیامبر هرگاه وضو می گرفت یا از منزل بیرون می رفت، خود را معطر می کرد و مردم از بوی خوش ایشان می دانستند که پیامبر آمده است. او همواره این حدیث امام صادق علیه السلام را بر زبان داشت که: «یک رکعت نماز با عطر، بهتر از هفتاد رکعت نماز بدون عطر است». ماهمیشه وقتی از او صحبت می کردیم، ناخودآگاه بوی عطرش در فضای اتاق حس می شد و این دو حدیث از او همیشه آویزه گوشمان بود.1
1. قصص الصلوة، ج 1، ص 124.
ادامه مطلب
پدر
پدر
مرگ به او نزدیک شده بود. آخرین لحظات عمرش را می گذراند. دوستان و بستگانش گرد او جمع شده بودند. چهره اش بی تاب بود و اشک پهنای صورتش را گرفته بود. پیوسته ذکر می گفت. نامش حذیفه بود. از یاران حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله. کسی که در بسیاری از جنگ ها به همراه پیامبر، شرکت داشت و بعدها نیز از یاران با وفای امام علی علیه السلام به شمار می آمد. همیشه در جهاد با دشمنان خدا پیشگام بوده و هیچ گاه از مرگ نهراسیده بود. پس دلیل زاری او چه می توانست باشد. این پرسشی بود که ذهن بستگان را به خودمشغول می کرد. یکی پرسید: «یا حذیفه! پریشانی ات از چه روست؟» او در پاسخ گفت: «گریه ام برای ترس از مرگ و ترک این دنیا نیست؛ چون همیشه مرگ را دوستداشتم. بلکه گریه من برای این است که نمی دانم چگونه بر خدا وارد شوم. من از عبادت اندک خود نزد خدا شرمسارم.» آن گاه فرزندش را نزدیک خود فرا خوانده و آخرین سفارش هایش را به زبان آورد. حذیفه می گفت و نزدیکان اشک میریختند. از حس و حال و حرف های حذیفه ترس بر اندام نزدیکان افتاده بود و آنان را به فکر وا داشت. او رو به فرزندش کرد و گفت: «ای فرزندم! بی نیازی در این است که خود را از آنچه در دست مردم است، بی نیاز بدانی و فقر و نیازمندی در این است که دست نیاز به سوی مردم دراز کنی... . فرزندم! بکوش امروزت از دیروز بهتر باشد و هنگام نماز، آن چنان نماز بگزار که گویا آخریننماز توست و دیگر به دنیا برنمی گردی و بپرهیز از کارهایی که روزی زبان بهعذرخواهی بگشایی». تنها سفارش به نماز بود که در لحظه های پایانی زمزمه زبان او شده بود و به آن تأکید می ورزید. او در سال 63 ه . ق جان به جان آفرین تسلیم کرد و تنها وصیت او که به یادگار ماند، نصیحت هایی بود که همیشه آویزه گوش پسر گردید.1
1. آخرین گفتارها، ج 3، ص 45.
ادامه مطلب
رمز موفقیت
رمز موفقیت
از مرحوم وحید بهبهانی پرسیدند: رمز پیروزی شما در رسیدن به مقام عالی علمی و اجتماعی چیست؟ ایشان در جواب بر سه اصل مهم و اساسی تأکید کردند:
1. همواره خود را کوچک شمردم؛
2. در تعظیم اهل علم و احترام به آنها، نهایت کوشش کردم؛
3. آموختن علم را بر هر چیز دیگری مقدّم داشتم. 1
8. شش کلمه و تمام حکمتها
دو چیز را فراموش مکن: خدا و مرگ. دو چیز را فراموش کن: نیکی که به کسی میکنی و بدیکه به تو میکنند. و چون در مجلسی داخل شوی، زبان خود را نگه دار!و چون به خانه مردم داخل شوی، چشم خود را نگه دار! و چون بر سر سفره مردم حاضر شوی، شکم خود را نگه دار! و چون به نماز مشغول گردی، دل خود را نگه دار! 2
پی نوشت:
1- روضات الجنّات، میرزا محمّد باقر خوانساری، ج 1، ص 125.
2- گوهر عشق، ص18.
ادامه مطلب
منتظران نماز امام حسین علیه السلام
منتظران نماز امام حسین علیه السلام
کوفیان از جمله: سلیمان بن صرد خزاعی، مسیّب بن نجیبه، رفاعة بن شدّاد، حبیب بن مظاهر و عبد الله بن وائل، در نامة خود به امام حسین علیه السلام به دنبال اقامه نماز با امام بودند. آنان در دعوت نامة خود نوشتند: «ما امام و رهبری جز تو نداریم. به سوی ما بیا! رهبری و امامت ما را بپذیر!شاید خداوند به وسیلة تو اجتماع ما را بر اساس حق گرد آورد.»
نعمان بنبشیر، حاکم کوفه، در قصر فرمانداری به سر می برد، ما نزد او اجتماع نمی کنیم. «وَ لَسْنَا نُجْمَعُ مَعَهُ فِی جُمُعَةٍ وَ لَا جَمَاعَةٍ وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ فِی عِیدٍ؛1 و در نماز جمعه و جماعت او شرکت نمی نماییم، و همراه او برای نماز عید حرکت نمی کنیم.» اگر خبر حرکت تو به سوی ما برسد، ما نعمان را از کوفه اخراج می کنیم تا به سوی شام برود، سلام ورحمت و برکات خدا بر تو ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله، و بر پدرت که قبل از تو بود و حول و قوّتی جز از ناحیة عنایت خدای علیّ اعلی نیست.»
پی نوشت:
1- اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ص34.
ادامه مطلب