محبوبتـریـن چـیـزىکـه سبب مى شود بندگان به وسیله آن به خدا نزدیک شـونـد چـیـست؟

محبوبتـریـن چـیـزىکـه سبب مى شود بندگان به وسیله آن به خدا نزدیک شـونـد چـیـست؟

85358186790296430039.jpg;

معاویه بن وهب گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم بالاترین و محبوبتـریـن چـیـزىکـه سبب مى شود بندگان به وسیله آن به خدا نزدیکشـونـد چـیـست؟ حضرت فرمود: (ما اعلم شیئا بعد المعرفه افضل منهـذه الـصـلاه; بعد از شناخت خدا,چیزى را از این نماز برتر نمى دانم.)1

1ـ وسائل الشیعه, ج3, ص26.


ادامه مطلب


[ سه شنبه 29 دی 1394  ] [ 4:31 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نقش نماز دربهبود روابط خانوادگی

نقش نماز دربهبود روابط خانوادگی

77045404665334780907.jpg;

 "کسی ‌که زنی دارد و آن را اذیت و آزار می‌دهد، خداوند نمازها و دیگر رفتار حسنه­ اش را قبول نمی‌کند... و مردان نیز حکم زنان را دارند [یعنی؛ اگر زنی شوهرش را بیازارد نمازها و رفتار حسنه ­اش مورد قبول درگاه الهی نمی‌شود]1
(مجلسی، بحارالانوار، ج73 ص363)


ادامه مطلب


[ سه شنبه 29 دی 1394  ] [ 4:29 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

اولین نمازگزاران اسلام

اولین نمازگزاران اسلام

68841089351201331629.jpg;

عبدالله بن مسعود می‌گوید: در اولین مرتبه که از جریان امر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه شدم، هنگامی بود که به همراه عموهایم با چند تن دیگر از قوم خود به قصد خرید اجناس وارد شهر مکه شدیم. واز جمله اجناسی که در نظر داشتیم آن را تهیه کنیم عطر بود و ما را برای تحصیل این متاع به سوی عباس بن عبدالمطلّب راهنمایی کردند.

ما به جانب عباس رهسپار شدیم و او در نزدیکی چاه زمزم در نزدیکی خانه کعبه نشسته بود و ما هم پهلوی او نشستیم. در این هنگام مردی ازدرب صفا داخل مسجد شد که رنگ او سفید متمایل به قرمزی بود، موی سرش تا وسطگوش کشیده شده و پیچیده مانند بود، دماغ او باریک و صاف و اندک برآمدگی داشت، چشم‌هایش سیاه و بزرگ بود، دندان‌های سفید و برّاقی داشت، دست‌ها و پاهای او درشت و مردانه بود، محاسن پُری داشت و از دو پارچه‌ی سفید لباس پوشیده بود گویی که ماهیست چهارده شبه و از افق برتابیده است.

این مرد خوش اندام وارد مسجد شد و در جانب راست او پسر نیکو رویی بود و در پشت سر آنان زنی آهسته قدم بر می‌داشت و خوب زینت‌های خود راپوشیده بود این سه نفر به سوی سنگ آسمانی حجرالاسود آمدند و به ترتیب حجر را دست کشیده و بوسیدند و سپس هفت مرتبه خانه کعبه را طواف کردند. و بعد ازطواف در مقابل رُکن ایستاده و شروع کردند به نماز خواندن: دست برای تکبیر بلند کرده و تکبیر گفتند و بعد از قیام رکوع کردند، سپس به سجده رفتند و بعد باز قیام نمودند. و ما از مشاهده‌ی این جریان تعجب کردیم زیرا در سرزمین مکه این اعمال و اینگونه عبادت سابقه نداشته است.

پس رو به سوی عباس کردیم و گفتیم: آیا این آئین جدیدی است که در میان شما پیدا شده است، یا چیزیست که آنرا نمی‌شناسیم؟ عباس گفت: آری سوگند به پروردگار متعال که آن را نمی‌شناسید، این مرد برادرزاده‌ی من محمدبن عبدالله است و این پسر علی ابن ابیطالب است و این زن خدیجه دختر خویلد وزن محمد است، و در روی زمین کسی به جز این سه نفر پیدا نمی‌شود که اینگونهو به این ترتیب خداوند جهان را پرستش کند.[1]

[1] . سیر اعلام النبلاء، ج1، ص333.


ادامه مطلب


[ سه شنبه 29 دی 1394  ] [ 6:19 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

آخرین نماز مدرّس

آخرین نماز مدرّس

49120233334858970292.jpg;

مُدرّس بر سر سجاده‌اش می‌نشیند، نگاهش را دوخته به جایی و خاموش است. اِنگار که در آن دَمِ واپسین، سراسر زندگی‌اش را مرور می‌کند، تا دورترین خاطره‌هایش را و حتی ضربه‌ی ترکه‌ای را که در شش سالگی به بازویش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان کشاند.

جانِ خسته‌اش انگار ، زخم تمام ضربه‌هایی را که در سراسر عمر خورده به یاد می‌آورد با این حال در چهره‌اش طراوت و شادابی خاصی موج می‌زند زیرا به خوبی می‌داند آخرین ضربه که برای همیشه او را به دیار دوست می‌فرستد در حال فرود آمدن است.

صدای اذان، مُدرّس را به خدا و دیگران را به خود باز می‌گرداند. جهانسوزی(شخصی که برای قتل مدرس آمده بود) به تندی قوری را که از روی سماور برداشته و در استکانی چای می‌ریزد و استکان را به خَلَج(همکارش) می‌دهد. خَلَج نیز گَرد پاکتی کوچک را در آن خالی می‌کند. استکان را در مقابل مُدرّس می‌گذارد و به او می‌گوید: بخور. مُدرّس استکان را بر می‌دارد و چای را در چند جُرعه می‌نوشد و با خونسردی سریعا به نماز می‌ایستد و در پیش رویِ کسانی که داغ حسرت یک تعظیم او به دلشان مانده است،در برابر خدا به رکوع می‌رود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو می‌زند و به سجده می‌افتد. مستوفیان با نگرانی چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پایان می‌برد اما زهر هنوز اثر نکرده است. مُدرّس هنوز بر سجادهنشسته و ذکر می‌گوید. سه دژخیم با تعجب و وحشت به او خیره شده‌اند. در برابرش احساس ناتوانی می‌کنند. زهر را به او خورانده‌اند اما تلخی در کام وجان خودشان موج می‌زند. مستوفیان بیش از آن تاب نمی‌آورد بلند شده و مدرس را به زمین می‌اندازند، جهانسوزی و خلج نیز دست و پای سید را می‌گیرند. مُدرّس با صدای بلند شهادتین خود را می‌گوید. مستوفیان عمامه‌ مدرس را باز می‌کند و آن را بر گردن او می‌پیچد. آنگاه دو سوی عمامه را آن قدر از دو طرف می‌کشد تا راه لب، بر کلام سرخ مُدرّس بسته می‌شود. چشمانش به روی مُهرسجاده و لبانش به کلام خدا بسته می‌شود اما جلاّدان هنوز رهایش نمی‌کنند.

آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه می‌دارند تا پیکر نحیف و رنج کشیده‌اش سُست می‌شود و ستاره بر آسمان سجاده می‌افتد همچون مولایش علیـ علیه السّلام ـ در محراب خون.[1]

[1] . ستاره‌ای بر خاک، ص106.


ادامه مطلب


[ سه شنبه 29 دی 1394  ] [ 6:18 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]