مثل همیشه با وضو سوار شده بود

مثل همیشه با وضو سوار شده بود

78522467044544493975.jpg;

سوار کامیون شدیم. چادر را کشیدند و حرکت کردیم. نمی دانستم به کجا می رویم. همه چیز درنهایت دقت، محرمانه بود. بعد از اذان صبح، کامیون ها ایستادند. ابتدا تصور کردم برای اقامه نماز توقف کرده اند، ولی اجازه خروج از کامیون را به کسی ندادند. بعداً معلوم شد چرخ یکی از کامیون ها در گل ولای چسبناک کنار جاده فرو رفته و راه بسته است. مدتی درون کامیون نشستیم. وقت نماز صبح می گذشت، بچه ها اعتراض کردند. حسین از همه بیشتر معترض بود. نه قادر به وضو گرفتن بودیم، نه جهت قبله را می دانستیم. چیزی نمانده بود که نماز صبح قضا شود. در آن شرایط نمازش را خواند؛ مثل همیشه با وضو سوار شده بود.1


1. عباس میرزایی، زنجیرها، ص 46، خاطره حسین رضایی از شهید غلام حسین خزاعی.


ادامه مطلب


[ جمعه 30 بهمن 1394  ] [ 9:44 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

در نمازخانه گردان نماز شب می خواند

در نمازخانه گردان نماز شب می خواند

28470130735059380908.jpeg;

 شخص ناشناسی که با چفیه صورتش را پوشانده بود، در نمازخانه گردان نماز شب می خواند. هیچ کس او را نمی شناخت. بچه ها وقتی قبل از نماز صبح وارد نماز خانه می شدند، همگی با تعجب به او و به یکدیگر نگاه می کردند. یک روز خودم را به چند قدمی اش رساندم و از صدای ناله هایش او را شناختم؛ غلام حسین خزاعی بود.1


1. همان، ص 23، خاطره ایرج منوچهری از شهید غلام حسین خزاعی.


ادامه مطلب


[ جمعه 30 بهمن 1394  ] [ 9:43 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

همه نماز شب می خواندند آن هم با گریه

همه نماز شب می خواندند آن هم با گریه

94759582384364135249.jpg;

نزدیک عملیات کربلای 4 بود. سعی می کردیم زمان عملیات مخفی بماند. یک روز مهدی حسن زاده گفت: من می دانم عملیات چه موقع انجام می شود. پرسیدم چه موقع انجام می شود؟ پاسخ داد: امشب یا فرداشب. تعجب کردم، با عصبانیت فریاد زدم: از کجا می دانی؟ چه کسی گفت؟ با چهره ای خندان گفت: هیچ کس نگفت. از نماز شبی که بچه ها می خواندند متوجه شدم همه نماز شب می خواندند آن هم با گریه.1


1. عباس میرزایی، انفجار دژ، ص 57. خاطره مرتضی حاج باقری از واحد تخریب لشگر 41 ثارالله.


ادامه مطلب


[ جمعه 30 بهمن 1394  ] [ 9:40 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

همه نماز شب می خواندند آن هم با گریه

همه نماز شب می خواندند آن هم با گریه

94759582384364135249.jpg;

نزدیک عملیات کربلای 4 بود. سعی می کردیم زمان عملیات مخفی بماند. یک روز مهدی حسن زاده گفت: من می دانم عملیات چه موقع انجام می شود. پرسیدم چه موقع انجام می شود؟ پاسخ داد: امشب یا فرداشب. تعجب کردم، با عصبانیت فریاد زدم: از کجا می دانی؟ چه کسی گفت؟ با چهره ای خندان گفت: هیچ کس نگفت. از نماز شبی که بچه ها می خواندند متوجه شدم همه نماز شب می خواندند آن هم با گریه.1


1. عباس میرزایی، انفجار دژ، ص 57. خاطره مرتضی حاج باقری از واحد تخریب لشگر 41 ثارالله.


ادامه مطلب


[ جمعه 30 بهمن 1394  ] [ 9:40 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]