اذکاری که درهای هشتگانه بهشت را می گشاید

 
اذکاری که درهای هشتگانه بهشت را می گشاید


  شيخ بهايى (رحمة الله ) در كتاب نفيسش موسوم به اربعين ، حديثى از امام باقر (علیه السلام ) نقل كرده كه : شخصى به نام شيبه هذلى نزد پيغمبر  آمد و گفت : اى رسول خدا! من پير شده ام و سن من بالا رفته است و مرا توانايى به عمل نماز و روزه و حج و جهاد كه خود را به آنها عادت داده ام نمانده است ، پس اى رسول خدا! دستورى سبك يادم ده تا خداى مرا از آن بهره رساند.

  پیامبر اسلام فرمود:

گفتارت را دوباره بازگو كن! شيبه سه بار سخنش را بازگو كرد.

رسول خدا فرمود :

در گرداگرد تو درخت و كلوخى نيست مگر اين كه از رحمت توبه گريه افتاد. چون نماز صبح را گزاردى ،

ده بار بگو: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

كه البته خداى عزوجل تو را به گفتن آن از كورى و ديوانگى و بيمارى خوره وتنگدستى و ندارى و رنج پيرى نگاه مى دارد. 

شيبه مى گفت : اى رسول خدا! اين از براى دنياى من است ، از براى آخرت چه بايد كرد؟

رسول خدا  فرمود:

بعد از هر نماز مى گويى :

اللهم اهدنى من عندك ، و افض على من فضلك ، وانشر على من رحمتك وانزل علیّ من بركاتك.

شيبه اين كلمات را بگرفت و برفت . پس رسول خدا  فرمود: اگر بدين دستورعمل كند و به عمد آن را ترك نگويد،

درهاى هشتگانه بهشت به رويش گشوده شود، از هركدام كه خواهد داخل بهشت شود.

منبع:سایت محفل منتظران

 

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 25 تیر 1394  ] [ 10:31 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ذكر صبحگاهی برای جلوگیری از هرگونه شر

ذكر صبحگاهی برای جلوگیری از هرگونه شر


 
يك روز به ((ابوالدرداء)) خبر دادند كه خانه ات سوخت .
گفت : خانه من آتش نمى گيرد.
دوباره كس ديگرى آمد و گفت : اى ابوالدرداء خانه ات آتش ‍ گرفت .
باز گفت : خانه من آتش نمى گيرد.
تا سه مرتبه براى او خبر آتش گرفتن خانه اش را آوردند و او هم مى گفت :
خانه من آتش نمى گيرد.
بعد معلوم شد تمام خانه هاى اطراف در آتش سوخت مگر خانه او.
به او گفتند:
از كجا فهميدى كه خانه ات آتش نگرفت و نسوخت ؟!
گفت : چون از رسول خدا (ص ) شنيدم هر كس هر روز صبح اين دعا را بخواند، در آن روز هيچ بلا و آسيبى به او نمى رسد، و من چون اين دعا را خوانده بودم ، خيالم راحت بود و آن دعا اين است :
اَللّهُمَّ اَنْتَ رَبّى لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ اَنْتَ رَبُّ العَرْشِ الْعَظيمِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ ما شاَّءَ اللّهُ كانَ وَ ما لَمْ يَشَاءْ لَمْ يَكُنْ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدْيرٌ وَ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِكُلِّ شَى ءٍ عِلْماً اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسى وَ مِنْ شَرِّ قَضاءِ السُّوءِ وَ مِن شَرِّ كُلِّ ذى شَرٍّ وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ اخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.
 

كليات مفاتيح الجنان : (انتشارات جهان ) ص ۶۶۵

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 25 تیر 1394  ] [ 10:29 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

كودكی كه در آتش نسوخت!

كودكی كه در آتش نسوخت!

کودکی که در آتش نسوخت!


  در زمان حضرت عیسى(علیه‎السلام)، زنى صالح و عابد، زندگی می كرد. وی وقتی زمان نماز فرا مى‎رسید، هر كارى كه داشت رها و به نماز مشغول مى‎شد. روزى هنگام پختن نان، مؤذّن بانگ نماز فرا داد. زن نان پختن را رها كرد و به نماز مشغول شد؛ چون به نماز ایستاد،  شیطان در وى وسوسه كرد كه: «تا تو از نماز فارغ شوى، نان‎ها همه می‎سوزند.» زن به دل جواب داد: اگر همه نان‎ها بسوزد بهتر است كه روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد.  بار دیگر شیطان وسوسه كرد كه: پسرت در تنور افتاد و سوخت، زن در دل جواب داد: اگر خداى متعال قضا را بر این قرار داده كه من در حین نماز و پسرم به آتش دنیا بسوزد؛ من به قضاى خداى تعالى راضى هستم و از نماز فارغ نمى‎شوم كه خداوند خود، فرزندم را از آتش نگاه دارد.  شوهر زن به خانه آمد، زن را در حال نماز دید، و نان‎ها را در حالی كه نسوخته بودند در تنور دید. و فرزندش را دید كه در آتش بازى می كند و یك تار مویش نیز نسوخته است، و به قدرت خداوند، آتش بر وى بوستان گشته است.  چون نماز زن تمام شد، شوهر دست وى گرفت و نزدیك تنور آورد و در تنور نگریست، فرزند را به سلامت دید و نان‎ها را نیز نسوخته دید. مرد در عجب ماند و خدا را شكر كرد، و زن نیز سجده شكر كرد.   مرد، به همراه فرزندش به نزد حضرت عیسى(علیه‎السلام) رفت و جریان را به حضرت گفت. حضرت عیسى گفت: برو از زنت بپرس كه چه معامله‎ای با خدا كرده است و چه رازی با خدا دارد؟  چرا كه اگر مردی این كرامات را داشت به وی وحی می‎شد. شوهر نزد زن آمد و از راز این جریان پرسید. زن گفت:  - كار آخرت را در مقابل كار دنیا جلو انداختم.  - هرگز بدون طهارت نبودم.  - چون وقت نماز می‎شد همه كارها را رها می‎كردم و مشغول نماز می‎شدم.   - هر كس به من جفا می‎كرد و دشنام می‎داد، كینه‎ای از وى به دل نمی‎گرفتم و به او پاسخی نمی‎دادم و به خدا واگذار می‎كردم.   - به قضاى الهی راضى بودم.  - فرمان خدا را تعظیم داشته و اطاعت می‎كردم.   - بر مردم رحم داشتم .   - نماز شب و نماز ظهر را ترك نكردم.  حضرت عیسى(علیه‎السلام) فرمود: اگر این زن مرد بود پیامبر می‎شد.(كنایه از این كه این اعمال، كارهای پیامبران است.)  مسئله نسوختن طفل در تنور آتش، مسئله‎اى است كه دو بار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یكى حضرت ابراهیم(علیه‎السلام) در زمان نمرود و دیگر در مورد حضرت موسى(علیه‎السلام) در دوران كودكى در عصر فرعون.  مسلم است كه هر كس با تمام وجود تسلیم خداوند شود، خداوند هر مشكلى را برایش سهل و آسان و هر چیزى را به فرمان او در می‎آورد. چنانچه فرموده‎اند: «اَلْعَبُودِیَّةُ جُوْهَرَةٌ كُنْهُهَ الرُّبُوبِیَّةُ؛ بندگى، حقیقتى است كه در ذات آن مالكیت بر هر چیز نهفته است.» 
 برگرفته از عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ج 2، حسین انصاریان.
 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 25 تیر 1394  ] [ 10:23 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

اصمعى و تائب بیابانى

اصمعى و تائب بیابانى

72492949004813500533.jpg;

اصمعى نقل مى‎كند: در بصره بودم، نماز جمعه را خوانده و از شهر بیرون رفتم، مرد عربى را دیدم بر شترى نشسته و نیزه‎اى در دست دارد، چون مرا دید گفت: از كجا آمده‎ای و از كدام قبیله‎اى؟ گفتم: از طایفه اصمع. گفت: تو همانى كه معروف به اصمعى هستى؟ گفتم: آرى. گفت: از كجا مى‎آیى؟ گفتم: از خانه خداى عزّوجل.

گفت: اَو للهِِ بَیْتٌ فِى الاَْرْضِ؟ آیا در زمین، براى خداوند خانه‎اى هست؟

گفتم: آرى، خانه مقدس معظم، بیت الله‎الحرام. گفت: آنجا چه مى‎كردى؟ گفتم: كلام خدا مى‎خواندم. گفت: اَو للهِِ كَلامٌ؟ آیا خدا كلامى دارد؟

گفتم: آرى، كلامى شیرین.

گفت: چیزى از آن را برای من بخوان، سوره والذاریات را خواندم تا به این آیه رسیدم:

«وَفِی السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ(1)؛ و روزى شما و آنچه كه به شما وعده داده شده در عالم بالاست.»

گفت: این كلام خدا و سخن او است؟ گفتم: آرى، سخن اوست كه به بنده‎اش محمد(صلى الله علیه و آله) نازل كرده است.

پس از این حرف‎ها گویى آتشى از غیب به وجود او انداختند، سوزى در وى پدید آمد، دردى شگفت‎آور از درونش سر زد، نیزه و شمشیر را به زمین انداخت، شتر را قربانى كرد و به تهیدستان داد، لباس ستم از تن خارج كرد و گفت: ترى یقبل من لم یخدمه فى شبابه .

اصمعى! آیا كسى كه در جوانى به عبادت و طاعت نگذرانده، قبول درگاه می‎شود؟

گفتم: اگر نمى‎پذیرفتند چرا پیامبران را مبعوث به رسالت كردند؟ رسالت انبیا براى این است كه فرارى را باز گردانند و قهر كرده را آشتى دهند .

گفت: اصمعى این درد زده را دارویى بده، و خسته معصیت را مرهمى بنه .

دنباله آیات خوانده شده را شروع كردم:

«فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ(2)؛ پس به خداى آسمان و زمین قسم كه وعده خدا حق است همانند سخنى كه با یكدیگر دارید .»

چون آیه را قرائت كردم چند بار خود را به زمین زده و نعره كشید، و همچون واله‎اى سرگردان و حیران، رو به بیابان نهاد .

دیگر او را ندیدم تا در طواف خانه خدا، كه دست به پرده كعبه داشت و مى‎گفت:

من مثلى و أنت ربّى، من مثلى و أنت ربّى؟

مانند من كیست كه تو خداى منى، مانند من كیست كه تو پروردگار منى؟

به او گفتم: با این كلام و حالى كه دارى مردم را از طواف باز داشته‎اى. گفت: اى اصمعى! خانه خانه او و بنده بنده او، بگذار تا براى او نازى كنم، سپس دو خط شعر خواند كه مضمونش این است:

اى شب بیداران ! چه نیكو هستید، پدرم فداى شما باد چه زیبا هستید، درِ خانه آقاى خود را بزنید، به یقین در به روى شما باز مى‎شود .

سپس در میان جمعیت پنهان شد، جستجو كردم اما او را نیافتم، حیرت زده و مدهوش ماندم، طاقتم از دست رفت، برایم جز گریه و ناله چیزی نماند.(3)

 پی‎نوشت‎ها:

1- ذاریات : 22 .

2- ذاریات : 23 .

3- تفسیر كشف الاسرار : 9 / 319 .

برگرفته از كتاب عبرت آموز، حجة الاسلام حسین انصاریان.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 25 تیر 1394  ] [ 10:19 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]