چهل روز نماز به مقام ملکوتی رسید
چهل روز نماز به مقام ملکوتی رسید
در کنار مرقد مطهر ثامنالائمه علیه السلام مسجدی وجود دارد که به همت گوهرشاد خانم، همسر شاهرخ میرزا ساخته شده است. آوردهاند: «در طول مدت ساخته شدن مسجد، گاهی گوهرشاد خانم به کارها سرکشی میکرد و دستورهای لازم را به معماران و استادکاران میداد. در یکی از این روزها باد مختصری وزیدن گرفت؛ به گونهای که گوشه چادر گوهرشاد به کناری رفت و چشم یکی از کارگرها به صورت او افتاد و سخت دلباخته او شد، اما چون راه به جایی نمیبرد، از شدت حرمان به بستر بیماری افتاد و مادر دردمندش پرستاری از او را به عهده گرفت؛ زیرا پسر راز خود را با او در میان گذاشته بود. سرانجام چون پزشکان از معالجه او ناامید شدند، مادر دست به دامان گوهرشاد شد و گفت: اگر راه چاره نیابی، پسرم از دست خواهد رفت. گوهرشاد سخت ناراحت شد و در اندیشه فرو رفت. آنگاه سر برداشت و گفت: ای مادر! به خانه برو و به پسرت سلام برسان و بگو من حاضرم با او ازدواج کنم، اما دو شرط دارد: یکی اینکه من از شاهرخ میرزا جدا شوم و شرط دوم آن است که او باید چهل شبانهروز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخواند و ثوابش را به عنوان مهریه من قرار دهد. مادر به خانه رفت و جریان را برای فرزندش بازگو کرد.
پسر با شنیدن این خبر از بستر رنج برخاست و با خود گفت: چهل روز که چیزی نیست. اگر چهل سال هم بود، قبول میکردم. در هر صورت، جوان به محراب رفت و چهل شبانهروز نماز خواند تا کمکم توفیق حضرت الهی به راه دیگر افتاد، به طوریکه وقتی نماینده گوهرشاد در روز چهلم به محراب عبادت آمد تا از حال او باخبر شود، پاسخ شنید: به خانم خود بگو من نمیتوانم برای رسیدن به وصال تو دست از محبوب واقعی جهان بردارم».1
ادامه مطلب
به وسیله همسرم، نمازخوان شدم
به وسیله همسرم، نمازخوان شدم
راوی میگوید: «شخصی را میشناسم که نماز نمیخواند و هرگونه نصیحتی را هم نادیده میگرفت، ولی پس از مدتی در مسجد به صفوف نماز جماعت پیوست. بعضیها که او را میشناختند، تعجب میکردند؛ زیرا میدانستند او علاوه بر آنکه نماز نمیخواند، نماز خواندن را هم نمیداند.
سرانجام کمکم به او خوش آمد، خیرمقدم و تبریک گفتند که اهل مسجد شده است و نماز جماعت میخواند؛ در ضمن از علت آمدن وی به مسجد پرسیدند؟ او گفت: بعد از آنکه ازدواج کردم، همسرم علاقه فراوانی به نماز داشت؛ تنها ناراحتی او این بود که با شوهری بینماز زندگی میکند. سرانجام با برخوردهای ارشادی او علاقه پیدا کردم که نمازخوان بشوم و از او خواستم که نماز را یاد بدهد. در مدت یک ماه نماز را یاد گرفتم و سپس آنقدر ذوق عبادت پیدا کردم که دوست دارم به مسجد آیم و در نماز جماعت شرکت کنم.
اکنون فکر میکنم که هیچ لذتی برای من بالاتر از لذت نماز خواندن نیست. البته این را هم یادآور شوم که چنین زنانی در پیشگاه خدا مقامی بس عظیم دارند».1
ادامه مطلب
شرط داماد شدن
شرط داماد شدن
شهید بهشتی درباره حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا شیخ ابراهیم ریاضی فرمود: «خدا آقای شیخ ابراهیم ریاضی را رحمت کند؛ ایشان از فضلای برخاسته از قم بود، عالمی ارزنده، خادم و مردمی بود».
یکی از ارادتمندان ایشان میگوید: «ایام جوانی به بطالت و سستی گذشت و حسرت و افسوس آن باقی ماند. بیهمتی و فریب شیطان از من انسانی بیقید و گریخته از زیباییهای دین ساخته بود. اهل نماز و نیاز نبودم. یکی از روزها گوشه خیابان ایستاده بودم که شیخ ابراهیم ریاضی از آنجا عبور میکرد. او سر به زیر داشت و چون روبهروی من رسید، نگاهی به من انداخت. من بیاختیار، سلامی خشک از دهانم پرید، اما شیخ همین سلام بیرمق را آغاز یک ارادت کرد و زلالی از معرفت به جانم سرازیر ساخت. او از رفتن باز ایستاد. به گرمی جواب سلام مرا داد و پیش من آمد، احوالپرسی گرمی کرد؛ چنانکه گویی هیچ غربت و بیگانگی بین من و او نیست. پس از آن، سر سخن را با من باز کرد و نقطه آغازینی را که هدف گرفت، بسیار حساس بود. به من گفت: زن داری؟ گفتم: نه. گفت: چرا زن نمیگیری؟ با همان آداب و لحن کلام پرسهزنان ولگرد گفتم: کی به ما زن میده؟ گفت: یک دختر خوب سراغ دارم؛ میخواهی بروی مقدمات آن را آماده کنی تا آن را برای تو عقد کنم؟
باورم نمیشد، اما او جدّی میگفت. خوب نیز نفهمیدم که در خشت خام جان من چه دید که دیگران در آینه انسانیتم ندیدند. با این حال، بیمیل نبودم و رضایت خود را به او فهماندم. ایشان گفتند: خانه مدیر بروید و دخترش را خواستگاری کنید. بعد از انجام مقدمات مرا خبر کنید تا بیایم خطبه عقد را بخوانم.
ـ مدیر مدرسه اسلامی نجفآباد؟
برایم بسیار غیرمنتظره بود که کسی چون من به خواستگاری دختر مدیر برود. در افکار خود غرق بودم که شیخ مهلتی نداده، راهش را گرفت و رفت. به هر حال، با هماهنگی، از دختر مدیر خواستگاری کردیم و آنان به پشتوانه شیخ، ما را پذیرفتند، ولی شرط کردند که هرگز نماز داماد ترک نشود و دوم اینکه لب به شراب نزند. پذیرش این دو شرط ابتدا از طرف شیخ به نیابت از من و به قصد تعلیم من و بعد هم از طرف خودم انجام شد. پس از آن روز شرابخواری را کنار گذاشتم و اولین سجدهها را به درگاه بینیاز بردم. این عمق عمل خالص و تأثیر نَفَس پاک یک مرد الهی بود که با قلوب آماده چنین میکرد».1
ادامه مطلب
به من نماز بیاموزید
به من نماز بیاموزید
یکی از علمای محترم قم نقل میکرد: «یک نفر از اهالی باکو که با من آشنا بود، در قم مهمان ما شد. ضمن صحبتها به او گفتم: فردا نماز جمعه برگزار میشود. اگر موافق باشید، در این نماز شرکت میکنیم، اما چندان تمایلی نشان نداد. فردای آن روز نزدیک ظهر بار دیگر نماز جمعه را یادآور شدم و پرسیدم: آیا دلیل خاصی دارد که نمیخواهید به نماز جمعه بیایید؟ گفت: خیر، ولی از این میترسم که به دلیل وضو و ندانستن ذکرهای نماز مورد تمسخر مردم واقع شوم. من گفتم: نگران نباشید. اینجا کسی با شما کاری ندارد. او پذیرفت و به هر حال وارد مصلی شدیم؛ امام جمعه در حال خطبه بود؛ من پارهای از مفاهیم خطبه را برایش ترجمه میکردم. خطبه به پایان رسید. مؤذن اذان سر داد. طنین اذان از یکسو و زمزمه ذکر نمازگزاران از سوی دیگر، فضایی نورانی ایجاد کرده بود. امام به نماز ایستاد و نمازگزاران به پا خاستند. من به دوست آذری خود گفتم: تو نیز میتوانی با مردم هماهنگ و با آنها خم و راست بشوی. گفت: من نمی دانم چه بگویم و تنها صلوات را خوب میدانم.
گفتم: تو همان را تا آخر نماز زمزمه کن. نماز پایان یافت و مردم پراکنده شدند و ما نیز به سوی منزل روانه شدیم. قابل توجه این است که او در راه میگفت: حالا فهمیدم که شما بر حق هستید و از من تقاضا کرد نماز را به او یاد دهم. در چهرهاش آثار تحولی نورانی موج میزد و لرزه شوق بر تن داشت، ولی چیزی دستگیرم نشد.
پیش خود گفتم: این آقا یک نماز بدون وضو و قرائت به جای آورده، حالا درباره حقانیت ما اظهارنظر میکند؛ البته من نتوانستم کنجکاوی خود را پنهان دارم. بنابراین پرسیدم: تو از کجا فهمیدی که ما بر حق هستیم؟
پاسخی که داد، مرا هم دگرگون ساخت؛ گفت: از آنجا که وقتی در رکعت دوم به سجده افتاده بودم، با همین گوش سر شنیدم که از طرف مصلی ندایی به سوی من میآید و با زبان آذری محلی خودمان میگوید: به خانه ما خوش آمدی. من دریافتم که این ندا سروش غیبی است که روح پژمردهام را طراوتی تازه میدهد. شما را به خدا، مرا با خدا آشنا سازید؛ به من نماز بیاموزید».1
ادامه مطلب