دو رکعت نماز حاجت

 دو رکعت نماز حاجت

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D9%88%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD/%D8%AC%D8%A7%20%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2%20033.jpeg

 عمليات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، بنده به همراه دو تن ديگر از رزمندگان در اثر يك غفلت در محاصره عراقى‌ها قرار گرفتيم، به گونه‌اى كه راه پيش و پس نداشتيم.

 خواستيم خود را تسليم كنيم، ولى هنوز كمى اميد داشتيم، چون در يك چادر بوديم و هنوز عراقى‌ها ما را نديده بودند.

 با هم مشورت كرديم. بنده عرض كردم در سال 60 در عملياتى كه با مشكل رو به رو شديم با دو ركعت نماز مشكلمان را حل كرديم.

 اين جا هم خوب است دو ركعت نماز بخوانيم و از خدا كمك بخواهيم.

 خيلى سريع دو ركعت نماز حاجت خوانديم.

 بعد از نماز، با تعويض لباس‌هاي عراق از سنگر خارج شديم. در حال فرار بوديم كه عراقى‌ها به ما مشكوك شدند و وقتى فهميدند از خودشان نيستيم شروع به تير اندازى كردند؛ ولى آسيبى به ما نرسيد.

 (کتاب پر پرواز ؛ آقایان آیتی و محمودی؛ ص 54)


ادامه مطلب


[ شنبه 22 خرداد 1395  ] [ 12:52 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

از بین نمازها کدام نماز را بیشتر دوست داری؟!

از بین نمازها کدام نماز را بیشتر دوست داری؟!

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D9%88%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD/7.jpeg

  از طرف پرسیدند:

از بین نمازها کدام نماز را بیشتر دوست داری؟!
گفت: نماز میّت را.

گفتند: چطور؟!
گفت: چون وضو نمی‌خواهد، كفش‌ها را لازم نيست در بیاوریم، اگر چیزی هم نخوانیم موردی ندارد، رکوع و سجده ندارد، تازه یک رکعت هم بیشتر نیست و زود هم تمام می‌شود، مهم‌تر این‌که بعدش هم غذا می‌دهند.

 کتاب پر پرواز ؛ آیتی و محمودی ؛ ص ۱۷


ادامه مطلب


[ شنبه 22 خرداد 1395  ] [ 12:48 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

تعهدي كه به ما دادي يادت نرود، نماز اول وقت!

تعهدي كه به ما دادي يادت نرود، نماز اول وقت!

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D9%88%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD/%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%20%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD.jpg

 حکایت طولانی و زیبای ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را از دست ندهید…

 ... صداي اذان از راديو ماشين به گوش رسيد، جواني كه در كنارم نشسته بود بلند شد و به طرف راننده رفت و به او گفت: آقاي راننده! مي خواهم نماز بخوانم.
راننده با بي تفاوتي و بي خيالي گفت: برو بابا حالا كي نماز مي خواند! بعدش هم توجهي به اين مطلب نكرد، ولي جوان با جديت گفت:
به تو مي گويم نگهدار!

راننده فهميد كه او بسيار جدي است، گفت: اينجا كه جاي نماز خواندن نيست، وسط بيابان، بگذار به يك قهوه خانه يا شهري برسيم، بعد نگه مي دارم.
خلاصه بحث بالا گرفت راننده چاره اي جز نگه داشتن نداشت.

بالاخره ماشين را در كنار جاده نگه داشت، جوان پياده شد و نمازش را با آرامش و طمأنينه خواند، من هم به تأسي از وي نماز خواندم. پس از نماز وقتي در كنار هم نشستيم و ماشين حركت كرد از او پرسيدم: چه چيز باعث شده كه نمازتان را اول وقت خوانديد؟

گفت: من به امام زمانم، حضرت ولي عصر(عج) تعهد داده ام كه نماز را اول وقت بخوانم.
تعجب من بيشتر شد، گفتم: چگونه و به خاطر چه چيز تعهد داديد؟

گفت: من قضيه و داستاني دارم كه برايتان بازگو مي كنم، من در يكي از كشورهاي اروپايي براي ادامه تحصيلاتم درس مي خواندم، چند سالي بود كه آنجا بودم، محل سكونتم در يك بخش كوچك بود و تا شهر كه دانشگاه در آن قرار داشت فاصله زيادي بود كه اكثر اوقات با ماشين اين مسير را طي مي كردم. ضمناً در اين بخش، يك اتوبوس بيشتر نبود كه مسافران را به شهر مي برد و برمي گشت. براي فارغ التحصيل شدنم بايد آخرين امتحانم را مي دادم، پس از سال ها رنج و سختي و تحمل غربت،

خلاصه روز موعود فرا رسيد، درس هايم را خوب خوانده بودم، آماده بودم براي آخرين امتحان سوار ماشين اتوبوس شدم و پس از چند دقيقه، اتوبوس در حالي كه پر از مسافر بود راه افتاد، من هم كتاب جلويم باز بود و مي خواندم، نيمي از راه آمده بوديم كه يكباره اتوبوس خاموش شد، راننده پايين رفت و كاپوت ماشين را بالا زد، مقداري موتور ماشين را نگاه كرد و دستكاري نمود، آمد استارت زد، ماشين روشن نشد، دوباره و چندين بار همين كار را كرد، اما فايده اي نداشت، (اين وضعيت) طولاني شد و مسافران آمده بودند كنار جاده نشسته و بچه هاي شان بازي مي كردند و من هم دلم براي امتحان شور مي زد و ناراحت بودم، چيزي ديگر به موقع امتحان نمانده بود، وسيله نقليه ديگري هم از جاده عبور نمي كرد كه با او بروم، نمي دانستم چه كنم، در اضطراب و نگراني و نااميدي به سر مي بردم، تا شهر هم راه زيادي بود كه نمي شد پياده بروم، پيوسته قدم مي زدم و به ماشين و جاده نگاه مي كردم كه همه تلاش هاي چندساله‌ام از بين مي رود و خيلي نگران بودم.

يكباره جرقه اي در مغزم زد كه ما وقتي در ايران بوديم در سختي ها متوسل به امام زمان(عج) مي شديم و وقتي كارها به بن بست مي رسيد از او كمك و ياري مي خواستيم، اين بود كه دلم شكست و اشكم جاري شد، با خود گفتم: يا بقية اللَّه! اگر امروز كمكم كني تا به مقصدم برسم، قول مي دهم و متعهد مي شوم كه تا آخر عمر نمازم را هميشه سر وقت بخوانم.

پس از چند دقيقه آقايي از آن دورها آمد و رو كرد به راننده و گفت: چه شده؟ (با زبان خود آنها حرف مي زد). راننده گفت: نمي دانم هر كار مي كنم روشن نمي شود. مقداري ماشين را دست كاري كرد و كاپوت را بست و گفت: برو استارت بزن!

 چند استارت كه زد ماشين روشن شد، همه خوشحال شدند و سوار ماشين گشتند و من اميدي در دلم زد و اميدوار شدم، همين كه اتوبوس مي خواست راه بيفتد، ديدم همان آقا بالا آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت: «تعهدي كه به ما دادي يادت نرود، نماز اول وقت!» و بعد پياده شد و رفت و من او را نديدم.

 فهميدم كه حضرت بقية اللَّه امام عصر(عج) بوده، همين طور اشك مي‌ريختم كه چقدر من در غفلت بودم. اين بود سرگذشت نماز اول وقت من.
 
 نماز و عبادت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، عباس عزيزی، ص ٨٥


ادامه مطلب


[ جمعه 21 خرداد 1395  ] [ 3:01 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

خاطره ای از تاثیرگذاری نماز از زبان سید علی اکبر ابوترابی

خاطره ای از تاثیرگذاری نماز از زبان سید علی اکبر ابوترابی

 تصمیم قطعی بر کشتن من داشتند. لذا مرا در وزارت دفاع از جمع جدا کردند و به یک پادگان نظامی که اسیر ایرانی هم آنجا نبود، بردند. دیدم اینجا آخر خط به معنای واقعی است.

 جایتان خالی از صبح که بلند می شدم نماز قضا می خواندم تا ظهر. ۳ دقیقه بین نمازهایم فاصله نمی گذاشتم. بکوب نماز، تا ظهر و ظهر نیم ساعتی چرت می زدم و بعد از آن می خواندم تا غروب آفتاب. بعد از نماز مغرب تا ده شب [هم] بکوب نماز می خواندم.

 آنجا کسانی بودند که با ایرانی سر و کار نداشتند. غذا را برایم با لگد می آوردند. خیلی برخورد بدی داشتند. بعد از ۳روز-که سلول هم انفرادی بود و یک روزنه ای داشت- نگهبان دید صبح رد می شود من دارم نماز می خوانم، یک ساعت دیگر، دو ساعت دیگر هم همین طور.

 از روز سوم غذا را دو دستی گذاشت جلوی من. شب چهارم و پنجم در را باز کرد و آمد خیلی مودب گفت: انت عابد؛ زاهد؟ تو عابدی؟ تو زاهدی؟ چه هستی؟

 گفت: ما شنیده ایم ایرانی ها مجوسند و آتش پرستند. تو را از کجا به نام ایرانی آوردند.گفتم: به هرحال اگر ایرانی ها مجوسند، من هم مجوسم و اگر نماز می خوانند من هم نماز می خوانم.

 از روز دوم که دید نمازم قطع نمی شود، خجالت کشید که با من آن گونه برخورد کند. از آن شبی که به من گفت: انت زاهد، انت عابد، دیگر می آمد در سلول را دو، سه ساعت باز می گذاشت که هر وقت می خواهم بروم دستشویی و وضو بگیرم. نماز رفتار اینها را عوض کرد.

بعداز ۱۶روز صحنه عوض شد. مرا دوباره بردند وزارت دفاع [ و از کشتن من صرف نظر کردند]

 کتاب تسبیح ابوترابی ؛ ص ٧٨


ادامه مطلب


[ جمعه 21 خرداد 1395  ] [ 2:52 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]