قبض روح در حال نماز

قبض روح در حال نماز

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D9%88%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD/59093521305842736874_thumb.png

نقل شده: شخص با ايمانى در بستر مرگ افتاده بود عزرائيل نزد او آمد و بر او سلام كرد و او جواب سلام را داد عزرائيل به او گفت: (من حاجتى به تو دارم كه آهسته در گوشت مى گويم اوگفت: بگو عزرائيل آهسته در گوش او گفت: (من فرشته مرگ هستم).مؤمن گفت: مرحبا به تو خير مقدم مى گويم به كسى كه مدّت طولانى از من غايب بود سوگند به خدا در همه زمين شخص غائبى محبوبتر از تو در نزد من نبود و اكنون با محبوبترين آنها ملاقات مى كنم.عزرائيل گفت: حاجتت چيست؟بنده مؤمن گفت: حاجتى بالاتر از لقاى خدا ندارم.عزرائيل گفت: اينك اختيار را به تو مى دهم در چه حالى روح تو را قبض كنم.بنده مؤمن گفت: اگر چنين اختيارى به تو داده شده به من مهلت بده وضو بگيرم و نماز بخوانم و در حال سجده روح مرا قبض كن.عزرائيل گفت: من چنين اجازه اى دادم به او مهلت داد او وضو گرفت و مشغول نماز شد و در سجده نماز روح او را قبض كرد(1).

(1)انوار نعمانيه ص342.


ادامه مطلب


[ شنبه 21 فروردین 1395  ] [ 6:23 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نماز واقعى

نماز واقعى

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D9%88%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD/42264706976525958658.jpg

هر وقت هنگام نمازمى رسيد اميرالمؤمنين(ع) حال اضطراب و تزلزل پيدا مى كرد. عرض مى كردند شما راچه مى شود كه اينقدر ناراحتيد. مى فرمود: وقت امانتى كه خداوند بر آسمان و زمين عرضه داشت و آنها امتناع از حمل آن ورزيدندرسيده. در جنگ صفين تيرى بر ران مقدسش وارد شد هر چه كردند در موقع عادى خارج نمايند نتوانستند از شدت درد و ناراحتى آن جناب.خدمت امام حسن عليه السلام جريان را عرض كردند. فرمود: صبر كنيد تا پدرم به نماز بايستد زيرا در آن حال چنان از خود بيخود مى شود كه به هيچ چيز متوجه نمى گردد. به دستور حضرت مجتبى در آن حال تير را خارج كردند.بعد از نماز على عليه السلام متوجه شد خون از پاى مقدسش جارى است. پرسيد چه شد؟ عرض كردند تير را در حال نماز از پاى شما بيرون كشيديم(1).

(1)مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص311 به نقل از كافى (بايد توجه داشت كه نهى امام مطلوب بود ولى او درنماز در عالم ديگر بود و توجه به غير خدا نداشت).


ادامه مطلب


[ شنبه 21 فروردین 1395  ] [ 6:15 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

نزديكى نماز گزار به خدا

نزديكى نماز گزار به خدا

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D9%88%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD/1_Sajadeh-Ramazan-2.jpg

محمد بن مسلم گويد: روزى ابوحنيفه (رهبر يكى از مذاهب چهارگانه اهل تسنن) به حضور امام صادق(ع) آمد و عرض كرد: پسرت موسى(ع) را ديدم نماز مى خواند و مردم از جلويش رد مى شوند و او آنها را نهى نمى كند(1) مگر در او (موسى بن جعفر) چيزى هست؟ (كه باعث بى اعتنائى مردم از او شده است) امام صادق(ع) فرمود: موسى(ع) را به حضور آوردند وقتى كه حضرت موسى بن جعفر به حضور پدر آمد امام صادق(ع) به او فرمود: ابوحنيفه مى گويد: (تو نماز مى خوانى مردم از جلو تو رد مى شوند و آنها را نهى نمى كنى).حضرت موسى(ع) در پاسخ عرض كرد: يا ابت انّ الّذى كنت اصّلى له اقرب اليّ منهم يقول اللّه عزّوجلّ:(ونحن اقرب اليه من حبل الوريد) (اى پدر آن كسى كه من برايش نماز مى خوانم از مردم به من نزديكتر است خداوند مى فرمايد: (و ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم).امام صادق(ع) از پاسخ جالب پسرش آنچنان مسرور شد كه او را در آغوش گرفت و فرمود: (پدر و مادرم به فدايت اى كسى كه اسرار و نهانيها در قلب تو به وديعت گذاشته شده است)(1).


ادامه مطلب


[ شنبه 21 فروردین 1395  ] [ 6:13 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

معاويه و نماز

معاويه و نماز

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%85%D9%87%D8%B1%20%D9%88%20%D8%AA%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D8%AD/02636266604492642217.jpg

مسعودى مى گويد: كار فرمانبردارى و اطاعت كوركورانه مردم از معاويه به جايى رسيد كه وقتى به طرف صفين مى رفت نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه كرد و تمام سپاهيانش به وى اقتدا كردند و با وجود اين بدعت آشكار مورد اعتراض واقع نشد و در ميدان جنگ به فرمانش از سر مى گذشتند و او را سرور و مطاع خود مى دانستند.بعد از جنگ صفين سلطه و قدرت معاويه افزايش يافت و مردم بى چون و چرا دستوراتش را به كار مى بستند و بيش از پيش در راه اجراء اوامرش به اطاعت تن مى دادند. اهالى شام آن چنان تسليم معاويه شدند كه فرمانش را بر فرمان خدا و پيغمبر حتى فرمان عقل و وجدان مقدم مى داشتند گوئى فقط به خواسته ها و دستورهاى او فكر مى كردند و براى عدل و انصاف حق و فضيلت شرافت و درستكارى و ديگر سجاياى انسانى ارزش قائل نبودند.يكى از سربازان كوفى كه با شتر خود به جبهه جنگ صفين آمده بود در مراجعت مصمّم شد سفرى به شام نمايد و از نزديك حوزه حكومت معاويه را ببيند. تصميم خود را عملى نمود و رهسپار شام گرديد. روزى كه وارد دمشق شد با سربازى از لشكريان معاويه مواجه گرديد كه او را در صفين ديده بود و مى دانست از دوستان على عليه السّلام است. نزديكش آمد با وى گلاويز شد و گفت: اين ناقه كه تو بر آن سوارى متعلق به من است و تو در صفين از من گرفتى مردم جمع شدند اختلاف و گفتگو بين آن دو بالا گرفت و ناچار به معاويه مراجعه كردند.دمشقى دعوى خود را طرح نمود و براى اثبات گفته خود پنجاه شاهد آورد و همه گواهى دادند كه ناقه متعلق به مرد شامى است. معاويه به نفع او حكم داد و به كوفى امر نمود كه شتر را تسليم وى نمايد.در لغت عرب (ناقه) اسم شتر ماده است و (جمل) نام شتر نر. پس از صدور حكم مرد كوفى به معاويه گفت اين شتر (جمل) است نه (ناقه) و مرد دمشقى از آغاز مدعى ناقه بود و پنجاه شاهد نيز به عنوان ناقه شهادت دادند و در واقع خواست با اين تذكّر معاويه را به حقيقت امر متوجه كند و به او بفهماند كه اين هياهو يك صحنه سازى بيش نبود و حكمى كه داده ناصحيح و برخلاف حق است ولى معاويه به اظهارات او اعتنا نكرد وگفت حكمى است كه صادر شده و بايد اجراء شود.مجلس قضا پايان يافت. طرفين دعوى و شهود متفرق شدندلكن معاويه در پنهان مرد كوفى را احضار نمود قيمت شترش را پرسيد و دو برابر آن به وى پرداخت نمود بعلاوه مورد عنايت و احسانش قرار داد.وَقالَ لَهُ اَبْلِغْ عَلِيّاً اِنّى اُقابِلُهُ بِمائَةِ اَلْفٍ مايُهِمُّ مَنْ يُفَرِّقُ بَيْنَ النّاقَةِ وَالْجَمَلِ.به او گفت: از قول من اين مطلب را به على عليه السلام برسان كه من مى توانم با صد هزار سربازى كه بين ناقه و جمل فرق نمى گذارند با شما مقابله نمايم.مرد دمشقى و پنجاه نفر شهودش مانند ديگر مردم شام طرفدار معاويه و مطيع بى قيد و شرط او بودند. اينان به حق و باطل حلال و حرام و خشنودى و خشم خدا فكر نمى كردند فقط در اين انديشه بودند كه با هر صورت ممكن از معاويه و طرفدارانش حمايت نمايند و به على عليه السلام و يارانش آسيب برسانند به فرموده امام صادق عليه السّلام بنى اميه به مردم آزادى ندادند كه شرك را بشناسند و تعاليم اسلام را به درستى فرا گيرند براى آنكه بتوانند در مواقع لازم آنان را به اعمال مشركانه وادار كنند و منويات ناروا و غير مشروع خويش را بر آنها تحميل نمايند(1).

(1)مروج الذهب جلد 3 صفحه 31.


ادامه مطلب


[ شنبه 21 فروردین 1395  ] [ 6:11 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]