نمازهاى بی نظیر و نمونه عصر ما

نمازهاى بی نظیر و نمونه عصر ما

http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B22/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2.jpg

البته، برادران جوان! امروز ديگر ما روى منبرها نماز آخوند كاشى را از شما نمى‏ خواهيم كه شصت‏ سال هم در زمستان و هم درتابستان، در حجره‏ اش و در ايوان مدرسه صدر اصفهان، وقتى نماز مى ‏خواند، در نماز از دنيا جداى جدا مى ‏شد، و بعد از تمام شدن نماز، بايد مى ‏رفت پيراهنش را كه بر اثر كثرت گريه خيس شده بود، عوض مى‏ كرد، هم در نماز ظهرش، هم در نماز عصرش، هم در نماز مغربش و هم در نماز عشايش.

 در نماز شبش در مدرسه صدر، بعد از وتر، وقتى به سجده رفت و با آن حالش گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَهِ وَ الرُّوحِ[1]‏»، تمام آجرها، ديوارها، برگ‏ها و درخت‏هاى مدسه، هم آن‏ها، به دنبال آخوند داشتند مى ‏گفتند، «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ ...»، يك نفر اين تسبيح‏ها را شنيد و غش كرد.

ما نماز مرحوم آيت الله العظمى بروجردى را نمى ‏گوييم تا شما را به آن دعوت كنيم؛ به نمازى كه آن مرحوم در سن نود سالگى ‏تا شب آخر عمرش، در جماعت مى ‏خواند. او در تمام نمازهاى‏ واجب خود در جماعت، ركوع و سجده را طول مى‏ داد و هم ذكر ركوع را: «سبحان رب العظيم و بحمده‏» و هم ذكر سجده را: «سبحان رب الأعلى و بحمده‏» هفت بار مى‏ گفت.

بر اساس اين گفته قرآن: «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ[2]‏»، به ايشان مى‏ گفتند، شما اصلا ديگر قدرت اين كار را نداريد. او نگاهى مى‏ كرد و مى ‏گفت: «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ‏» اصلًا در اين مقام نيست.

به ايشان مى ‏گفتند، مأموم‏هاى شما، توان چنين ركوع و سجده‏ اى را ندارند. الآن پنج هزار نفر دارند به شما اقتدا مى‏ كنند كه در ميان آنان مسافران شهرستانى، پيرمرد، مريض، مثل سرماخورده ‏ها، هست؛ تازه افرادى هم از تهران براى حضور در نماز شما مى ‏آيند. اقلًا اين ركوع و سجود خود را كم كنيد، ولى ايشان تا شب آخر عمرش، در حال و مقامى نبود كه بتواند اين پيشنهادها را قبول بكند.

پدر، مادر، عمو و دايى، جوان را دَور مى‏ كنند و مى ‏گويند، اين دخترى كه با او روى هم ريخته ‏اى، به درد دنيا و آخرتت نمى‏ خورد و با خانواده ‏ات هم جور در نمى‏ آيد. جوان مى ‏گويد، مرغ يك پا دارد. اگر اين دختر را براى من گرفتيد، من زن مى ‏گيرم، و اگر هم او را براى من نگرفتيد، يا من زن نمى ‏گيرم يا اين كه خودم را مى‏ كشم.

در عالم معنا هم، امثال آقاى بروجردى اين طور شده بودند. او مى‏ گفت، من وقتى ركوع مى‏ روم، در محضر محبوبم مى‏ روم و كَيف مى‏ كنم. تو مى ‏گويى، من حضور در چنين محضرى را كم كنم كه من نمى ‏توانم.

آن وقت گاهى كه نمى ‏توانست براى نماز به مسجد اعظم بيايد، من خادم ايشان را ديده بودم، البته، خود ايشان را هم ديده بودم و در نماز ايشان هم بوده‏ ام، خادم ايشان مى ‏گفت، اگر وقت ظهر، كارهاى آقاى بروجردى اين قدر شديد و متراكم بود كه ديگر نمى ‏رسيد به مسجد اعظم برود، وضو را كه مى ‏گرفت، به درون اتاقش مى‏ رفت، در حالى كه كليد آن اتاق هم در جيبش بود.

من كه مى‏ خواستم بروم ناهار حاضر كنم، ايشان درب را از پشت كليد مى ‏كرد، و نماز ظهر و عصر را كه هشت ركعت است و مى ‏شود آن را در پنج دقيقه خواند، بيش از يك ساعت، طول مى‏داد و من پشت درب اتاق ايشان معطل مى ‏شدم تا سلام نماز دوم آقا را بشنوم. در ضمن، پيراهنى را هم حاضر كنم تا ايشان بتواند پيراهنش را عوض كند. از بس كه اشك سيل ‏وارش در نماز، اين پيراهن را خيس مى ‏كرد.

جوان! چنين نمازى را نمى ‏گوييم بخوان. از دست ما هم بر نمى ‏آيد. بر مى‏ آيد؟! ايشان آن وقت اين نماز را نقاشى مى‏ كرد، عين انبيا و ائمه، آن را نقاشى مى ‏كرد. ما حالا بياييم يك نمازى نقاشى كنيم كه حداقل شاخ نداشته باشد؛ دم نداشته باشد؛ سم نداشته باشد؛ لب و گونه ‏اش كج نباشد. بزرگان چنين نمازى مى‏ خواندند. 

من اين ماجرايى را كه مى‏ گويم، با چشم خودم ديده بودم. اين ماجرا را ديگر كسى برايم تعريف نكرده است. البته، من چند تا نماز ديده‏ ام كه هنوز در لذت آن چند تا نماز هستم. خودم چنين نمازى را نخوانده ‏ام، ولى آن را ديدم. گفت نان گندم نخورديم، ولى دست مردم ديديم:

در شهر اسلامشهر كه قبلًا اسمش شاه‏ پسند بود، در گوشه‏ اى از آن نمازى از يك حمال ديدم كه يادم نمى ‏رود؛ يعنى اين نماز را كاملًا حس كردم. به سلام نماز كه رسيد، با آن حالى كه حالا داشت، سلام مى ‏داد و با چشمى كه غرق در اشك بود،

و با آن قطع رابطه‏ اى كه در نماز با دنيا داشت، به خدا قسم معلوم بود داشت مى ‏گفت: «السلام عليك‏» «عليك»، خطاب ظاهر است؛ چون «عليك» كاف دارد و «عليه» نيست؛ يعنى نمازگزار! بايد پيغمبر را ببينى و به او سلام بگويى. سلام، سلام خطابى است. «السلام عليك»، يعنى اى كسى كه حاضر هستى و دارم تو را مى ‏بينم، و انگار آن حمال داشت پيغمبر را مى‏ ديد و يك جورى سلام مى ‏داد.

با «السلام عليكم» هم انگار داشت به همه فرشتگان، ارواح صالحين و مؤمنان سلام مى‏ گفت؛ چون خطاب حضورى است. «عليكم»؛ يعنى اى كسانى كه دارم مشاهده مى‏ كنم.

اين يك نمونه از آنچه پروردگار براى رسيدن به رحمت خود در كتابش پيشنهاد كرده و درحقيقت، از اجزاى پراكنده عناصر نماز مى‏ باشد؛ او لفظى را در اختيار ما گذاشته، يا حالت و كيفيتى را و به ما گفته، اين را در وجود خودت كامل كن و به دست من بده و ديگر كارى به آن نداشته نباش.

وقتى اين جنس بى ‏عيب و كامل را از تو گرفتم نگه مى ‏دارم: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ[3]‏»؛ بعد از مرگ كه پيش من آمدى، آن را حاضر مى‏ بينى كه «هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً[4]»؛ از نظر خير و اجر، براى تو بهتر و بزرگ‏تر شده است. آن وقت من اين جنس تو را كه گرفتم و بعداً به صورت بهشت و رضايتم، ملكِ خودت مى ‏كنم؛ چون من به نماز تو نيازى ندارم، بلكه اين‏

تو هستى كه به نماز من نياز دارى. من گداى نماز تو نيستم؛ چه بخوانى و چه نخوانى، ولى تو گداى نماز من هستى. تو بى ‏نماز به جايى نمى ‏رسى. تو بدون نماز به رحمت من نمى‏ رسى. نه اين كه بنشينى و ياوه بگويى؛ درى ورى بگويى كه: خداى قوى، نيازى به نماز بنده دارد، و براى همين، من نماز نمى ‏خوانم. مى ‏پرسم، مگر تو از انبيا بهتر مى ‏فهمى؟! آن‏ها نمى ‏دانستند خداوند غنى است؟! تو تازه فهميدى؟! ما به همه چيز نيازمنديم و خدا به هيچ چيز نيازمند نيست. 

پی نوشت ها:

[1] سيد بن طاووس، اقبال، ج 3، ص 185.

[2] حج: 78.

[3] مزمّل: 20.

[4] همان.

منبع: حسین انصاريان، نماز الهى وشيطانى، انتشارات دارالعرفان‏، قم‏، 1389، چاپ اول‏، صص 17- 


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 18 فروردین 1395  ] [ 2:44 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

تسلیم در برابر نماز

تسلیم در برابر نماز
http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B22/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2.jpg

بچه ها داشتند منطقه را پاک سازی می کردند. صبح زود بود و من هنوز نماز نخوانده بودم. وضو گرفتم و کنار یک پاسگاه عراقی که شب قبل تصرف کرده بودیم، مشغول خواندن نماز شدم. هنوز رکعت اول را تمام نکرده بودم که دو نفر عراقی از نهری که کنار پاسگاه جاری بود، بیرون آمدند. نتوانستم باقی نماز را بخوانم و با اسلحه به طرفشان رفتم. لباسهای شان خیس بود و می لرزیدند. اسلحه هم نداشتند. آن ها را داخل سنگر بردم و به عربی پرسیدم: شما زیر آب چه کار می کردید؟ گفتند: دیشب هنگام عملیات قایق های ما را عقب بردند تا نتوانیم فرار کنیم و ما هم از ترس رفتیم توی نیزارها. حالا هم وقتی دیدیم داری نگاهمان می کنی، از ترس خود را تسلیم کردیم. وقتی در جواب آن ها گفتم که من اصلاً به نیزار نگاه نمی کردم و فقط مشغول خواندن نماز بودم، قیافه های دو اسیر عراقی خیلی دیدنی بود .

نقل از: چهل داستان درباره نماز


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 18 فروردین 1395  ] [ 2:05 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ترس از خدا

ترس از خدا
 
http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B22/%D8%A8%DB%8C%D8%A8%D8%A8%D8%A8%D8%A8.jpeg
 

ابودرداء می گوید: شبی امیرمؤمنان(ع) را دیدم که از مردمان کنار گرفته و در مکان خلوتی مشغول مناجات با پروردگار و گریه و زاری است و می فرمود: بار خدایا! چه بسیار گناهانی که با بردباری از عقوبتش درگذشتی و چه بسیار جرایمی که به کرم و بزرگواری ات آن را آشکار نساختی! بار خدایا!…

ناگاه دیدم صدا خاموش شد, گفتم: حتماً حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بیدار کنم. چون ایشان را حرکت دادم, دیدم همچون چوب خشک شده ای است. گفتم: إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَیهِ راجِعُون. حضرت از دنیا رفت.

به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از این امر آگاه ساختم. فرمود: این حالتی است که از ترس خدا هر شب بر او عارض می شود. پس از اندکی, آب بر چهره او پاشیدم تا به هوش آمد.

به نقل از: اسرار الصلوة, ص214ـ


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 18 فروردین 1395  ] [ 2:00 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم پيدا نكردم

اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم پيدا نكردم
http://file.tebyan.net/a433b6090c/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%20%D9%86%D8%A7%D9%85/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B22/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%20%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2.jpg
 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از علماى بزرگ شيعه مى گويد: من از هنگامى كه خواندم يا شنيدم كه امام حسين (ع ) درشب عاشورا فرمود: من اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در اين حرف دچار تريد شدم و نمى توانستم بپذيرم كه اين سخن از اباعبداللّه (ع ) باشد زيرا با خود مى انديشيدم كه اصحاب آن حضرت خيلى هنر نكردند خوب امام حسين است و ريحانه پيغمبر و امام زمان و فرزند على (ع ) و زهراى اطهر است هر مسلمان عادى هم اكر امام حسين (ع ) را در ن وضع ميديد او را يارى مى كرد و انها كه يارى كردند بنابر اين خيلى هم قهرمانى به خرج نداند و انها كه يارى نكردند خيلى آدمهاى پست و بدى بودند. پس از مدتى كه در اين فكر بودم خداوند متعال انكار مى خواست مرا از اين غفلت و جهالت و اشتباه بيرون بياورد لذا شبى در عالم رويا ديدم صحنه كربلاست .

من هم در خدمت ابا عبداللّه (ع ) آماده ام خدمت حضرت رفبم سلام كردم گفتم : يابن رسول اللّه من براى يارى شما آمده ام .
امام (ع ) فرمود به موقع به تو دستور مى دهم .
كم كم وقت نماز فرا رسيد (همانطور كه در كتب مقتل خوانده بوديم كه سعيد بن عبداللّه حنفى و افراد ديگرى آمدند خود را سپر ابا عبداللّه قرار دادند تا ايشان نماز بخوانند)
حضرت به من نيز فرمود: ما مى خواهيم هم اكنون نماز بخوانيم تو در اينجا بايست تاوقتى كه دشمن تيراندازى مى كند مانع از رسيدن تير دشمن بشوى .
گفتم : مى ايستم ، پس جلوى حضرت ايستادم . و حضرت مشغول نماز شدند، ناگهان ديدم يك تير به سرعت به طرف حضرت مى ايد تا نزديك من شد بى اختيار خود را خم كردم ناگاه تير به بدن مقدّس ابا عبداللّه (ع ) اصابت كرد در عالم رويا گفتم : استغفراللّه ربى واتوب اليه ، عجب كار بدى شد ديكر نمى گذارم تكرار شود دفعه دوّم تيرى آمد تا نزريك من شد هم شدم باز به حضرت خورد! دفعه سوّم و چهارم هم به همين صورت خود را خم كردم و به آن جناب اصالت كرد ناگهان ديدم حضرت تبسمى نمود و فرمود: ما رايت اصحابا ابرُ و اوفى من اصحابى ، يعنى ((اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم پيدا نكردم )).
فورا به خودم آمدم و فهميدم اين كه آدم در ميان خانه بنشيند و بگويد: ياليتنا كنا معك فنفوز فوزا عظيما يعنى اى كاش ما هم با تو بوديم و به اين رستگار ى بزرگ نائل مى شديم كار آسانى است و گرنه اگر پاى عمل به ميان آند آن وقت معلوم مى شود كه ديندار واقعى كيست ! و كى مرد عمل است و چه مسى مرد حرف و زبان . ولى اصحاب اباعبد اللّه امتحان خود را خوب پس دادند و ثابت كردند كه در عزم و رزم خويش محكم و پايدار هستند

 گفتارهاى معنوى ، صص 239 و 240


ادامه مطلب


[ چهارشنبه 18 فروردین 1395  ] [ 1:58 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]