ملاّ محمّد اشرفى (ره) و نماز شب
ملاّ محمّد اشرفى (ره) و نماز شب
آورده اند كه مرحوم ملاّ محمّد اشرفى كه از شاگردان سعيدالعلماست ، از نيمه شب تا صبح مشغول تضرّع و زارى و مناجات با حضرت بارى (جلّ و علا) بود، و آنقدر بر سر و سينه مى زد كه هنگامى كه صبح مى شد در نهايت ضعف و نقاهت بود به گونه اى كه هر كس او را مى ديد چنين مى پنداشت كه تازه از بستر بيمارى ، برخاسته است .
آرى ، به قول مولا امير المؤمنين عليه السلام :
قَدْ بَر اهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِداحِ، يَنْظر إ لَيْهِمُ النّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضى ، وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ، وَ يَقُولُ: لَقَدْ خُوْلطُوا...
بيم خداوند متعال ، آنان را به سان پيكانهاى باريكى كه تراشيده شده لاغر و نحيف كرده است . كسى كه آنان را مى بيند، خيال مى كند كه بيمارند.
در حالى كه بيمارى ندارند و ترس از جهنّم آنان را لاغر كرده است ، و مى گويد: اينان ديوانه شده اند. در صورتى كه مجنون نيستند ..
ادامه مطلب
تعجب هارون
تعجب هارون
«ابوالحسن امام موسی بن جعفر علیهما السلام » در ده سال و اندی، هر روز پس از طلوع خورشید تا وقت زوال را با یک سجده می گذراند. «هارون» که دشمن حضرت بود، به این مطلب اعتراف کرد که او، نمونه ای برجسته برای توجه به خدا و ایمان است. هارون موقعی این اعتراف را کرد که آن حضرت را در زندان ربیع، محبوس کرده بود و از بالای کاخ، حضرت را نظاره می کرد، دید جامه ای در گوشه زندان افتاده بدون اینکه تغییر موضع دهد، لذا از این حالت تعجب کرد و به «ربیع» گفت: آن جامه ای که هر روز در آنجا می بینم چیست؟
ربیع گفت: یا امیرالمؤمنین! آن جامه نیست، بلکه «موسی بن جعفر» است، او هر روز پس از طلوع خورشید تا وقت زوال، یک سجده دارد.
هارون حیرت زده شد و از روی تعجب گفت: به راستی که این شخص از راهبان بنی هاشم است! ربیع پس از اینکه اعتراف هارون را نسبت به پارسایی امام و کناره گیریش از دنیا شنید، رو به هارون کرد و در حالی که تقاضای آزادی و سخت نگرفتن برای آن حضرت را داشت گفت: یا امیرالمؤمنین! پس چرا اینقدر در زندان بر او سخت گرفته اید؟ هارون پاسخی داد که حکایت از بی رحمی باطنی او داشت، او گفت: هیهات! باید اینطور باشد .
بحار، ج 11، ص 291. تحلیلی از زندگی امام کاظم علیه السلام ، باقر شریف قرشی ، ترجمه محمد رضا عطایی، ج 1، ص 165 و 166.
منبع: داستانهایی پیرامون نماز نویسنده : محمود علی محمدلو
ادامه مطلب
لذت نماز را چگونه می توان ایجاد کرد
لذت نماز را چگونه می توان ایجاد کرد ؟
شخصی که تازه مسلمان شده بود به محضر پیامبر اکرم (ص) آمد، عرض کرد من نمی توانم نمازهای پنجگانه را انجام دهم، ولی می توانم شبانه روزی دو رکعت نماز بخوانم. پیامبر اکرم (ص) دریافت که آن شخص هنوز نماز را نشناخته و به اهمیت آن پی نبرده است، از این رو به گونه ای به نماز می نگرد که گویا به او تحمیل شده است و بدون رغبت و میل باید انجام دهد. پیامبر (ص) بر او سخت نگرفت و با او موافقت کرد که او روزی دو رکعت نماز بخواند. آن شخص مدتی به همین دو رکعت نماز اکتفا کرد که او روزی دو رکعت نماز بخواند. آن شخص مدتی به همین دو رکعت نماز اکتفا کرد تا که حلاوت و شیرینی نماز را چشید و اهمیت آن را شناخت و کم کم آماده گردید و نمازهای پنجگانه را با خشوع و خلوص تمام انجام می داد.
ادامه مطلب
ماجرای عنایت آیت الله ملکی تبریزی به علامه حسن زاده آملی
ماجرای عنایت آیت الله ملکی تبریزی به علامه حسن زاده آملی
علامه حسن زاده آملی مینویسد: راقم سطور پس از آنکه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى آگاهى یافت، تا مدّت مدیدى مىپنداشت که قبر آن جناب در نجف اشرف است. تا اینکه در شبى از نیمه دوم رجب هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى در حدود سه ساعت از شب رفته، با جناب آیة الله آقا سید حسین قاضى طباطبائى تبریزى برادر زاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى، در کنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد. با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى سخن به میان آوردم و سؤال از تربتشان کردم، فرمودند: قبر ایشان همین شیخان قم نزدیکى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد.
من به محض شنیدن اینکه لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم که در کدام سمت قبر میرزاى قمى و چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى کردم شتابان به سوى شیخان قم رفتم که مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبور را نگاه کردم که بعضى را تا حدّى تشخیص دادم و بعضى را چون شب بود و برقهاى آنجا هم بسیار ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛ با خود گفتم حالا که شب است و تاریک است باشد تا فردا، داشتم از شیخان به در مىآمدم ولى آهسته آهسته که باز هم نظرم به الواح قبور بود که دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مىآید تا به من رسیده گفت: آقا قبر آمیرزا جواد آقاى ملکى را مىخواهید؟ و مرا در کنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد که از قبرستان بدر رود، من بىاختیار تکانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم و گفتم آقا من که قبر ایشان را مىخواستم اما شما از کجا مىدانستید؟ آن شخص در همان حال که به سرعت به سوى درب غربى شیخان مىرفت، صورت خود را برگردانید و نیمرخ به سوى من نموده گفت: ما مشتریهاى خود را مىشناسیم!
ادامه مطلب