اولین نمازی که خواندم

22692682402863595199.jpeg
اولین نمازی که خواندم
هوا بوی خدا را می داد، بوی عشق و محبت .هوا، هوای بزرگ شدن بود . هوای بلوغ وقتی کوچه را باد سرد پر کرده بود، وقتی پاییز طلایی من تازه از راه رسیده بود
یادم است که آن وقت که احساس کردم بزرگ شده ام . وقتی بود که با خدا دوست شدم . وقتی برای من اولین بار بوی گلاب جانماز مادر و بوی مشک و عطر سجاده پدر را فهمیدم .
وقتیکه برق تسبیح پدر بزرگ چشمانم را خیره کرد و سفیدی چادر مادر بزرگ در نظرمجلوه گر شد . فکرش را که می کنم آن روز مثل رویا بود، شیرین و دست نیافتنی.
گرچه پائیز بود ولی بوی شکوفه های سیب و عطر بهار نارنج را می شد فهمید . گرچه بهار از راه رسیده بود ولی آوای مستانه بلبل را می شد شنید . آن روز من پانزده ساله بودم . گر چه نوجوان بودم ولی دلی داشتم که می شد دران تمام حافظ را گنجاند . می شد با آن فرهاد را فهمید و شیرین را صدا کرد،می شد مجنون صفتانه پیش خدا رفت می شد به جنگ اژدهای پلید و ضحاک خونخوار رفت، می شد نوشدارو را به رستم رساند و سهراب را از مرگ نجات داد
وقتی نوجوانی پانزده ساله بودم . . .
آن روز را هرگز از یادم نخوام برد . آن روز با صدای برگهای پائیزی از خواب بیدار شدم و با باران عشق وضو گرفتم و به خدا اقتدا کردم .
آنروز احساس مجنون را داشتم وقتی به یاد لیلا اولین نمازم را خواندم .اما ایکاش همه ما همیشه در خزان، بوی گل و آوای بلبل را می شنیدیم و پرواز صمیمانه پروانه ها را احساس می کردیم و صداقت کودکانه مان را تا برزخ عمر همراه می بردیم ...امروز دیگر مجنون دلمان به یاد لیلا نیست و فرهاد از یادشیرین فارغ است . ای کاش دل خوش به رنگ و بو نمی کردیم . اصل را فراموش کرده ایم .
ای کاش اولین نماز ما آخرین نماز ما نبود!
دکتر علی شریعتی

ادامه مطلب


[ جمعه 2 بهمن 1394  ] [ 7:32 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

«امر می کنی که مرا به آتش ببرند؟»

13573665806462373736.jpg
 پیرمرد جهنّمی
امام صادق (علیه السّلام) می فرمایند:
پیرمردیرا در قیامت حاضر می کنند،سپس پرونده او را به دستش می‌دهند.پرونده به صورتی است که مردم آن را می بینند و در آن جز بدی های او را نمی نگرند. اینبرنامه به طول می انجامد تا پیرمرد به پروردگار متعال می گوید:

«امر می کنی که مرا به آتش ببرند؟»

خطاب می رسد،ای پیرمرد من یا می کنم تو را عذاب کنم در حالی که در دنیا برای من نماز خواندی؛ای
ملائکه ی من،بنده را به بهشت ببرید.
منبع:وسائل الشیعه-ج4-ص40

 


ادامه مطلب


[ جمعه 2 بهمن 1394  ] [ 12:39 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

داستان معجزه نماز

 

08593913487061624690.gif

داستان معجزه نماز

بچّه ها داشتند منطقه را پاکسازی می کردند. صبح عملیّات (قدس پنج) بود. نماز نخوانده بودم . رفتم و وضو گرفتم . ایستادم به نماز، کنار پاسگاه الیچ . هنوز رکعت اوّل را تمام نکرده بودم کهدو نفر عراقی از توی آب بیرون آمدند. نتوانستم باقی نماز را بخوانم . حفظ جان واجب بود. با اسلحه به طرفشان رفتم . لباسهایشان خیس بود. می لرزیدند. اسلحه نداشتند. رفتم برایشان لباس آوردم . به عربی پرسیدم: «شما زیر آب چکار می کردید؟» گفتند: «دیشب وقت عملیّات ، قایقهای ما را عقب بردند تا نتوانیم فرار کنیم . از ترس رفتیم توی نیزارها. وقتی دیدیم داری نگاهمان میکنی ، از ترس خود را تسلیم کردیم». امّا من اصلا به نیزار نگاه نکردم ، فقط نماز می خواندم.
چهل داستان درباره نماز و نمازگزاران/ یدالله بهتاش

 


ادامه مطلب


[ جمعه 2 بهمن 1394  ] [ 11:55 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نماز نیمه شبی دفع صد بلا بکند

59093521305842736874.gif


دلا بسوز که سوز تو کارها بکند     نماز نیمه شبی دفع صد بلا بکند

به دنبال حرکت آیة الله حاج آقا حسین قمی (متوفای 1366 ق) به شهر ری که به خاطر اعتراض نسبت به جسارتهای ضد مذهبی رضاخان صورت پذیرفت محل اقامت ایشان که در جوار حضرت عبدالعظیم بود محاصره شد. وی در یکی از شبها به قصد زیارت به مأموری که نگهبان در باغ بود فرمود:
در را باز کن تا به زیارتمشرف شوم. مأمور از باز کردن در خودداری نمود و به درخواست‎های مکرر او گوش نداد و اعتنا نمی‎کرد. آیة الله قمی (ره) خطاب به نگهبان فرمود: ما خوددر را باز می‎کنیم و می‎رویم و احتیاجی به تو نداریم. سپس دو رکعت نماز به جا آورد و پس از آن دعایی خواند در این هنگام در باغ خود به خود باز شد و ایشان از باغ خارج گردید و پس از ورود به حرم مطهر و انجام زیارت به باغ بازگشت.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند     نماز نیمه شبی دفع صد بلا بکند1

1 . کرامات علماء، ص 164.


ادامه مطلب


[ جمعه 2 بهمن 1394  ] [ 9:34 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]