لطیفه هایى از احکام
لطیفه هایى از احکام
میرزا ندیم، شبى به مسجد حاج میرزا هادى رفته و از شدت مستى به گوش هاى افتاده بود.
صبح امام جماعت براى نماز به مسجد آمد، تا او را دید گفت: او را بکشید و از مسجد بیرونش کنید.
او گفت: آخوند مگر من مد «والضالین» هستم که مرا بکشند.
منبع:http://qunoot.net
ادامه مطلب
برخاست و وضو ساخت و به نمازِ شب ایستاد

یکی از نزدیکان مرحوم شفتی میگوید: روزی همراه ایشان به سوی روستایی می رفتیم. در بین راه، شب فرا رسید و پس از قدری طی مسافت، برای استراحت و خوابیدن توقف کردیم. چون آن مرحوم گمان کرد که من بهخواب رفته ام. برخاست و وضو ساخت و به نمازِ شب ایستاد و من از نزدیک شاهدبودم که شانه هایش از شدت گریه حرکت میکرد و بندهای بدنش می لرزید و دندانهایش به هم میخورد و برای آنکه کلمات نماز را به طور صحیح و بی حرکتادا کند، گاهی کلمه ای را چند بار تکرار میکرد.
(تنکابنی، محمدبنسلیمان، قصص العلما، ص 222)
ادامه مطلب
در نماز حال عجیبی داشت

مرحوم آیتاللّه آخوند خراسانی، صاحب کتاب ارزشمند کفایهالاصول،در نماز حال عجیبی داشت. به ویژه در حالِ سجده و هنگامی که در برابر معبودسر بر خاک می نهاد، سوز و گدازی داشت و اشک و آه و گریه و نالهای از او دیده میشد که شنونده را واقعا منقلب میکرد
کفائی، عبدالحسین،مرگى در نور، ص 394.
ادامه مطلب
نماز شیطان
نماز شیطان
از امام صادق علیه السلام نقل شده: در بنى اسرائیل ، عابدى بود که در غار کوه مدت ها خدا را عبادت کرده و همیشه مشغول نماز بود. شیطان هر چه خواست او را فریب دهد، نتوانست . از هر راهى که وارد شد مؤثر نیفتاد، تا آن که روزى بالاى بلندى رفت و با صداى بلند فریاد کشید به طورى که همه لشکریانش دورش جمع شدند و گفتند: اى سید و بزرگ ما! چه روى داده که این قدر ناراحتى و فریاد مى کشى .
گفت : از دست این عابد. او مرا بیچاره و حیران نموده ، از هر راهى خواستم او را فریب دهم نتوانستم . آیا کسى هست که او را فریب دهد؟
یکى از آن میان برخاست و گفت : مناو را فریب مى دهم . شیطان گفت : از چه راهى ؟ جواب داد: از راه دنیا، و سرخوشى هاى آن . آنها را براى او زینت مى دهم . گفت : بنشین تو مرد میدان او نیستى ؛ زیرا او علاقه به دنیا ندارد و لذت دنیا را نچشیده است .
دیگرى برخاست و گفت : من مى روم واو را فریب مى دهم . گفت : از چه راهى ؟ گفت : از راه شهوت و زنان ، گفت :تو هم بنشین که مرد میدان او نیستى ؛ زیرا او از شهوت به زنان آگاهى نداردو تا حال لذتى از زن ها نبرده است که به این وسیله فریب بخورد.
سومى برخاست و گفت : اگر اجازه دهى من مى روم و او را فریب مى دهم . گفت : از چه راهى ؟ جواب داد، از راه عبادت و نماز. گفت : برو، چون تو مرد میدان او هستى . آن ملعون صبر کرد تا شب فرا رسید و هوا تاریک شد، خود را به صورت یکى از عابدان درآورد. آمد صومعه آن عابد و گفت : اى عابد! من غریبم منزلى ندارم ، حیرانم ، مرا امشب میهمان کن و در صومعه خود پناهم بده . عابد هم او را پذیرفت . شیطان از اولشب تا صبح عبادت کرد و روز هم پیوسته مشغول نماز بود. نه غذا مى خورد، نه استراحت مى نمود و نه مى خوابید؛ در حالى که عابد گاهى خسته مى شد ولى ابلیس خسته نمى شد. او مى خوابید و غذا مى خورد ولى شیطان مدام نماز مى خواند.
عابد پیش او رفت و گفت : اجازه مىدهى سؤالى از تو بکنم . گفت : فعلا وقت ندارم ، بگذار نماز بخوانم ، با اصرار زیاد اجازه گرفت و گفت : اى بنده خدا! من عابدى مثل تو ندیده ام که این قدر عبادت کند، و نماز بخواند. تو چه کرده اى که این قدر عاشق عبادتى ؟به طورى که نه مى خورى نه مى خوابى و نه آرام دارى و خسته نمى شوى ؛ در حالى که من چنین نیستم .
گفت : علتش این است که من مرتکب گناهى شده ام و هر وقت به فکر آن گناه مى افتم از ترس خدا بر خود مى لرزم ،خورد و خواب از من سلب مى شود و مشغول نماز و عبادت مى گردم ، ولى تو تا به حال گناه و معصیتى انجام ندادى و ترس از خدا در دل تو نیست از این رو، در عبادت سست هستى و از آن خسته مى شوى و گاهى استراحت مى کنى و مى خوابى .
عابد گفت : چه کرده اى و گناه تو چه بوده که این قدر از خدا مى ترسى و عبادت مى کنى ؟ گفت : من زنا کرده ام وقتى به فکر آن مى افتم ، قدرت عبادتم بیشتر مى شود. تو هم اگر مى خواهى مانند من حال عبادت پیدا کنى ، باید ولو یک مرتبه زنا کنى .
عابد گفت : من کسى را نمى شناسم که با او زنا کنم وانگهى ، این کار خرج دارد و احتیاج به پول است ؛ در حالىکه من ندارم و کسى به من پول نمى دهد. شیطان گفت : من به تو کمک مى کنم و راهنمایى ات مى نمایم . دست برد زیر سجاده و چهار درهم بیرون آورد به عابد داد و گفت : این پولها را بگیر و داخل شهر شو. سراغ خانه فلان زن فاحشه را بگیر و با او زنا کن ، بعد از آن دیگر از نماز خسته نمى شوى .
عابد پول را گرفت و روانه شهر شد وسراغ خانه فلان زن فاحشه را گرفت . مردم خوشحال شدند و گفتند: عابد آمده که او را توبه دهد و از گناه منع کند. خانه را به او نشان دادند. با همان لباس وقیافه اى که داشت داخل شد و گفت : اى زن ! این پول را بگیر و زود آماده شو که وقت نماز نگذرد.
زن نگاهى به او کرد و لباس و قیافه او را که دید دریافت وى از مشتریان او نیست والا سر و وضع خود را تغییر مى داد و این قدر عجله نداشت . او اهل فسق و فجور نیست . ماجرا را ازعابد پرسید: او هم تمام سرگذشت آن کسى که میهمان او شده و عبادت او را تا آخر براى زن نقل کرد.
زن فهمید که آن شخص شیطان بوده است . گفت : اى بنده خدا! او شیطان بوده و با نماز مى خواسته تو را فریب دهد! برگرد و از این عمل منصرف شو که گناه نکردن بهتر از گناه کردن و بعد توبه نمودن است ؛ زیرا شاید توبه قبول نشود یا عمر تمام شود؛ و در حالى بمیرى که توبه نکرده باشى . اى عابد برگرد، اگر آن شخص هنوز مشغول نماز استبدان او انسانى بوده و اگر رفته بدان شیطان بوده ، عابد وقتى برگشت کسى راندید.
اتفاقا آن زن همان شب از دنیا رفت. صبح که شد، دیدند بر در خانه او نوشته شده ، اى مردم ! جمع شوید فلان زنرا دفع کنید که از اهل بهشت است ! مردم به شک افتادند، در کفن و دفن او حیران شدند! و سه روز دفن او را به تاءخیر انداختند. خداوند به حضرت موسى علیه السلام خطاب کرد که : برو و مردم را خبر کن ، جنازه اش را غسل دهند و بر وى نماز بخوانند و در قبرستان مسلمانان دفن کنند. من به خاطر این که یکىاز بندگان ما را از گناه منصرف کرد، او را بخشیدم و از گناهان او صرف نظر کردم و او را از اهل بهشت قرار دادم .[1]
[1] جامع الحکایات ، ص 28؛ بحارالانوار، ج 14، ص 496.
ادامه مطلب