نقش لقمه حرام

نقش لقمه حرام
86856558759956769581.jpg;

 در حـالات ( شـریـک بـن عبدا... قاضى ) نوشته اند: وى در ابتدا فقیه با ورعى بود تا وقتى که مهدى عباسى او را احضار کرد و مجبور نمود که یکى از سه کار را بکند، یا منصب قضاوت را بپذیرد یا معلم و مربى اطفال خلیفه شود یا یک مرتبهاز طعام خلیفه بخورد. او خوردن طعام را اختیار کرد و آن را نسبت به دو کاردیگر سهل شمرد. خلیفه به آشپز مخصوص دستور داد انواع مـتـعدد از خوراکى هاى لذیذ تدارک کند، چون ( شریک ) از آن طعام ها خورد، آشپز مزبور گفت ، وىپـس از خـوردن ایـن طعام رستگار نخواهد شد و همانطور هم شد. زیرا آن لقمه هاى حرام چنان در او تاءثیر کرد که دو کار دیگر را هم پذیرفت .1

1 گناهان کبیره ، شهید آیت ا... سید عبدالحسین دستغیب ، ج 1، ص 390.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 24 دی 1394  ] [ 6:46 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

روزها نماز مى خواند و شب ها دزدى مى کند

روزها نماز مى خواند و شب ها دزدى مى کند


15100936734912948227.jpg;

  خدمت پیامبرعرض کردند: فلان کس روزها نماز مى خواند و شب ها دزدى مى کند، حضرت فرمود:«بالاخره روزى نماز او را از گناه رادع مى شود: «اِنَّ صَلواتَهُ لَتَرْدَعُهُ یَوْماً ما».1

1 بحارالانوار ، ج 82، ص 198.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 24 دی 1394  ] [ 6:43 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

بالاخره روزى نمازش او را باز خواهد داشت

بالاخره روزى نمازش او را باز خواهد داشت

04078008616574414169.jpg;

 در روایات آمده: «جوانى از انصار پشت سر پیامبرصلى الله علیه وآله نماز مى خواند و در عین حال به اعمال زشت دست مى زد، درباره آن جوان با پیامبر صحبت شد، حضرت فرمود: بالاخره روزى نمازش او را باز خواهد داشت.»  1

1 بحارالانوار ، ج 82، ص 198.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 24 دی 1394  ] [ 6:41 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

آخرین نماز مدرّس

آخرین نماز مدرّس

49120233334858970292.jpg;

مُدرّس بر سر سجاده‌اش می‌نشیند، نگاهش را دوخته به جایی و خاموش است. اِنگار که در آن دَمِ واپسین، سراسر زندگی‌اش را مرور می‌کند، تا دورترین خاطره‌هایش را و حتی ضربه‌ی ترکه‌ای را که در شش سالگی به بازویش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان کشاند.

جانِ خسته‌اش انگار ، زخم تمام ضربه‌هایی را که در سراسر عمر خورده به یاد می‌آورد با این حال در چهره‌اش طراوت و شادابی خاصی موج می‌زند زیرا به خوبی می‌داند آخرین ضربه که برای همیشه او را به دیار دوست می‌فرستد در حال فرود آمدن است.

صدای اذان، مُدرّس را به خدا و دیگران را به خود باز می‌گرداند. جهانسوزی(شخصی که برای قتل مدرس آمده بود) به تندی قوری را که از روی سماور برداشته و در استکانی چای می‌ریزد و استکان را به خَلَج(همکارش) می‌دهد. خَلَج نیز گَرد پاکتی کوچک را در آن خالی می‌کند. استکان را در مقابل مُدرّس می‌گذارد و به او می‌گوید: بخور. مُدرّس استکان را بر می‌دارد و چای را در چند جُرعه می‌نوشد و با خونسردی سریعا به نماز می‌ایستد و در پیش رویِ کسانی که داغ حسرت یک تعظیم او به دلشان مانده است،در برابر خدا به رکوع می‌رود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو می‌زند و به سجده می‌افتد. مستوفیان با نگرانی چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پایان می‌برد اما زهر هنوز اثر نکرده است. مُدرّس هنوز بر سجادهنشسته و ذکر می‌گوید. سه دژخیم با تعجب و وحشت به او خیره شده‌اند. در برابرش احساس ناتوانی می‌کنند. زهر را به او خورانده‌اند اما تلخی در کام وجان خودشان موج می‌زند. مستوفیان بیش از آن تاب نمی‌آورد بلند شده و مدرس را به زمین می‌اندازند، جهانسوزی و خلج نیز دست و پای سید را می‌گیرند. مُدرّس با صدای بلند شهادتین خود را می‌گوید. مستوفیان عمامه‌ مدرس را باز می‌کند و آن را بر گردن او می‌پیچد. آنگاه دو سوی عمامه را آن قدر از دو طرف می‌کشد تا راه لب، بر کلام سرخ مُدرّس بسته می‌شود. چشمانش به روی مُهرسجاده و لبانش به کلام خدا بسته می‌شود اما جلاّدان هنوز رهایش نمی‌کنند.

آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه می‌دارند تا پیکر نحیف و رنج کشیده‌اش سُست می‌شود و ستاره بر آسمان سجاده می‌افتد همچون مولایش علیـ علیه السّلام ـ در محراب خون.[1]

[1] . ستاره‌ای بر خاک، ص106.


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 24 دی 1394  ] [ 6:40 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]