جشن به خاطر نماز
جشن به خاطر نماز
مردم گروه گروه به طرف منزل سید بن طاووس میرفتند، کوچه شلوغ بود. شاگردان سیدنمیدانستند که جشن به چه مناسبتی برگزار میشود. هر کدام در ذهن خود گمانی میزد، اما از آن مطمئن نبود. یکی میگفت لابد عید است و ما نمیدانیم. آن دیگری مناسبتی دیگر حدس میزد. اما همگی سید را خوب میشناختند و میدانستند حتما آن جشن مناسبتی دارد.
منزل سید پر بود از جمعیت. ذکر صلوات و قرائت شعر در مدح ائمه فضای خانه را پر کرده بود و در این میان تنها سید بود که میدانست آن جشن برای چیست.
سکوت سید طاقت شاگردان را طاق کرده بود. سرانجام یکی از آنها پرسید: اگر مناسبت جشن را بدانیم، بیشتر خوشحال خواهیم شد.
تبسمشیرینی بر چهره سید نقش بست و گفت: امروز یکی از بهترین روزهای عمر من است. چندین سال پیش در چنین روزی من به سن تکلیف رسیدم و لیاقت آن را پیدا کردم که مورد خطاب خداوند رحمان باشم و به ادای تکلیف الهی بپردازم. از اینجهت من هر سال این روز را جشن میگیرم. (1)
1) نماز، سرود ایمان / ص 33
ادامه مطلب
نمازخوان بی بصیرت

«عطاء بن ابی رباح»1می گوید: مرد نابینایی را دیدم که قبلاً در سپاه عمر سعد در کربلا حضور داشت، از او پرسیدم: چرا چشمانت کور شده است؟ گفت: من در کربلا روز عاشورا (در میان لشکر عمر سعد) حاضر بودم؛ ولی نه نیزه ای انداختم و نه شمشیر زدم ونه تیری افکندم. هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد، به خانه ام بازگشتم. شب شد، نماز عشا را خواندم و سپس خوابیدم. شخصی در عالم خواب نزد من آمد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله را اجابت کن. گفتم: مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله چه کار؟ گریبانم را گرفت و مرا کشان کشان به سوی آن حضرت برد. ناگاه آن حضرت را در بیابانی دیدم که نشسته بود، آستینش را بالا زده و حربه ای در دستش بود و در پیش رویش فرشته ای ایستاده بود که در دستش شمشیری از آتش داشت. او نُه نفر از دوستان مرا کشت. به هر یک از آنها که شمشیر می زد، آن شخص در آتش، شعله ور می شد. نزد آن حضرت رفتم و دوزانو نشستم و عرض کردم: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّه !» حضرت،جواب سلام مرا نداد و درنگی طولانی کرد. سپس سرش را بلند کرد و فرمود: ای دشمن خدا! حرمت مرا هتک کردی و عترت مرا کشتی و حقّم را رعایت نکردی و آنچهخواستی انجام دادی. عرض کردم: ای رسول خدا! سوگند به خدا! نه شمشیر زدم و نه نیزه افکندم و نه تیر انداختم. فرمود: «صَدَقْتَ وَ لَکِنَّکَ کَثَّرْتَالسَّوَاد؛ راست می گویی؛ ولی موجب افزودن سیاهی لشکر دشمنان شدی.» نزدیک من بیا! نزدیک شدم. ناگاه طشتی پر از خون دیدم. به من فرمود: این خون، پسرمحسین علیه السلام است. آنگاه از همان خون اندکی بر چشم من کشید. بیدار شدم. دیدم نابینا شده ام و تا حال همچنان نابینایم.2بنابراین، اگر نماز حقیقتاً اقامه شود برای نمازگزار راستین دستاوردهای ارزشمندی به همراه دارد که مهم ترینش قرار گرفتن در سایة امن الهی است. نوشته ای که پیش رو دارید، می کوشد تا ارتباط متقابل نماز و حماسة عاشورا وپناهندگی امام حسین علیه السلام را در بحرانی ترین لحظه های زندگی به نمازنشان دهد. باشد که برای ما هم درس زندگی و الگویی حیاتبخش گردد.
پی نوشت:
1- مفتی اهل مکّه، م 114ق.
1- اللهوف، سید بن طاووس، نشر جهان، تهران، 1348ش، ص137.
منبع: ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره159.
ادامه مطلب
اصمعى و تائب بیابانى
اصمعى و تائب بیابانى
اصمعىنقل مىکند: در بصره بودم، نماز جمعه را خوانده و از شهر بیرون رفتم، مرد عربى را دیدم بر شترى نشسته و نیزهاى در دست دارد، چون مرا دید گفت: از کجا آمدهای و از کدام قبیلهاى؟ گفتم: از طایفه اصمع. گفت: تو همانى که معروف به اصمعى هستى؟ گفتم: آرى. گفت: از کجا مىآیى؟ گفتم: از خانه خداى عزّوجل.
گفت: اَو للهِِ بَیْتٌ فِى الاَْرْضِ؟ آیا در زمین، براى خداوند خانهاى هست؟
گفتم:آرى، خانه مقدس معظم، بیت اللهالحرام. گفت: آنجا چه مىکردى؟ گفتم: کلام خدا مىخواندم. گفت: اَو للهِِ کَلامٌ؟ آیا خدا کلامى دارد؟
گفتم: آرى، کلامى شیرین.
گفت: چیزى از آن را برای من بخوان، سوره والذاریات را خواندم تا به این آیه رسیدم:
«وَفِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ(1)؛ و روزى شما و آنچه که به شما وعده داده شده در عالم بالاست.»
گفت: این کلام خدا و سخن او است؟ گفتم: آرى، سخن اوست که به بندهاش محمد(صلى الله علیه و آله) نازل کرده است.
پساز این حرفها گویى آتشى از غیب به وجود او انداختند، سوزى در وى پدید آمد، دردى شگفتآور از درونش سر زد، نیزه و شمشیر را به زمین انداخت، شتر را قربانى کرد و به تهیدستان داد، لباس ستم از تن خارج کرد و گفت: ترى یقبلمن لم یخدمه فى شبابه .
اصمعى! آیا کسى که در جوانى به عبادت و طاعت نگذرانده، قبول درگاه میشود؟
گفتم:اگر نمىپذیرفتند چرا پیامبران را مبعوث به رسالت کردند؟ رسالت انبیا براىاین است که فرارى را باز گردانند و قهر کرده را آشتى دهند .
گفت: اصمعى این درد زده را دارویى بده، و خسته معصیت را مرهمى بنه .
دنباله آیات خوانده شده را شروع کردم:
«فَوَرَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ(2)؛ پس به خداى آسمان و زمین قسم که وعده خدا حق است همانند سخنى که با یکدیگر دارید .»
چون آیه را قرائت کردم چند بار خود را به زمین زده و نعره کشید، و همچون والهاى سرگردان و حیران، رو به بیابان نهاد .
دیگر او را ندیدم تا در طواف خانه خدا، که دست به پرده کعبه داشت و مىگفت:
من مثلى و أنت ربّى، من مثلى و أنت ربّى؟
مانند من کیست که تو خداى منى، مانند من کیست که تو پروردگار منى؟
بهاو گفتم: با این کلام و حالى که دارى مردم را از طواف باز داشتهاى. گفت: اى اصمعى! خانه خانه او و بنده بنده او، بگذار تا براى او نازى کنم، سپس دوخط شعر خواند که مضمونش این است:
اى شب بیداران ! چه نیکو هستید، پدرم فداى شما باد چه زیبا هستید، درِ خانه آقاى خود را بزنید، به یقین در به روى شما باز مىشود .
سپسدر میان جمعیت پنهان شد، جستجو کردم اما او را نیافتم، حیرت زده و مدهوش ماندم، طاقتم از دست رفت، برایم جز گریه و ناله چیزی نماند.(3)
پینوشتها:
1- ذاریات : 22 .
2- ذاریات : 23 .
3- تفسیر کشف الاسرار : 9 / 319 .
برگرفته از کتاب عبرت آموز، حجة الاسلام حسین انصاریان.
ادامه مطلب
کودکی که در آتش نسوخت!
کودکی که در آتش نسوخت!

در زمان حضرت عیسى(علیهالسلام)، زنى صالح و عابد، زندگی می کرد. وی وقتی زمان نماز فرا مىرسید، هر کارى که داشت رها و به نماز مشغول مىشد. روزى هنگام پختن نان، مؤذّن بانگ نماز فرا داد. زن نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول شد؛ چون به نماز ایستاد، شیطان در وى وسوسه کرد که: «تا تو از نماز فارغ شوى، نانها همه میسوزند.» زن به دل جواب داد: اگر همه نانها بسوزد بهتر است که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. بار دیگر شیطان وسوسه کرد که: پسرت در تنور افتاد و سوخت، زن در دل جواب داد: اگر خداى متعال قضا را بر این قرار داده که من در حین نماز و پسرم به آتش دنیا بسوزد؛ من به قضاى خداى تعالى راضى هستم و از نماز فارغ نمىشوم که خداوند خود، فرزندم را از آتش نگاه دارد. شوهر زن به خانه آمد، زن را در حال نماز دید، و نانها را در حالی که نسوخته بودند در تنور دید. و فرزندش را دید که در آتش بازى می کند و یک تار مویش نیز نسوخته است، و به قدرت خداوند، آتش بر وى بوستان گشته است. چون نماز زن تمام شد، شوهر دست وى گرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست، فرزند را به سلامت دید و نانها را نیز نسوخته دید. مرد در عجب ماند و خدا را شکر کرد، و زن نیز سجده شکر کرد. مرد، به همراه فرزندش به نزد حضرت عیسى(علیهالسلام) رفت و جریان را به حضرت گفت. حضرت عیسى گفت: برو از زنت بپرس که چه معاملهای با خدا کرده است و چه رازی با خدا دارد؟ چرا که اگر مردی این کرامات را داشت به وی وحی میشد. شوهر نزد زن آمد و از راز این جریان پرسید. زن گفت: - کار آخرت را در مقابل کار دنیا جلو انداختم. - هرگز بدون طهارت نبودم. - چون وقت نماز میشد همه کارها را رها میکردم و مشغول نماز میشدم. - هر کس به من جفا میکرد و دشنام میداد، کینهای از وى به دل نمیگرفتم و به او پاسخی نمیدادم و به خدا واگذار میکردم. - به قضاى الهی راضى بودم. - فرمان خدا را تعظیم داشته و اطاعت میکردم. - بر مردم رحم داشتم . - نماز شب و نماز ظهر را ترک نکردم. حضرت عیسى(علیهالسلام) فرمود: اگر این زن مرد بود پیامبر میشد.(کنایه از این که این اعمال، کارهای پیامبران است.) مسئله نسوختن طفل در تنور آتش، مسئلهاى است که دو بار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یکى حضرت ابراهیم(علیهالسلام) در زمان نمرود و دیگر در مورد حضرت موسى(علیهالسلام) در دوران کودکى در عصر فرعون. مسلم است که هر کس با تمام وجود تسلیم خداوند شود، خداوند هر مشکلى را برایش سهل و آسان و هر چیزى را به فرمان او در میآورد. چنانچه فرمودهاند: «اَلْعَبُودِیَّةُ جُوْهَرَةٌ کُنْهُهَ الرُّبُوبِیَّةُ؛ بندگى، حقیقتى است که در ذات آن مالکیت بر هر چیز نهفته است.»
برگرفته از عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ج 2، حسین انصاریان.
ادامه مطلب