حاج شیخ حسنعلی در بالای بام در کنار گنبد مشغول نماز است

از آقای نظام التولیه سرکشیک آستان قدس رضوی نقل است:
شبی از شبهای زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف میبارید، آخرهای شب دستور دادم کهتمام درهای حرم را ببندد. خادمی خبر داد که حاج شیخ حسنعلی در بالای بام در کنار گنبد مشغول نماز است و مدتی است که در حال رکوع میباشد و هر چند بار که مراجعه کردم، در همان حال رکوع بود. گفتم با حاج شیخ کاری نداشته باش، فقط کمی آتش هیزم در اتاق پشت بام بگذار که وقتی نمازش تمام شد، گرم شود.
آن شب برف سنگینی در مشهد بارید. هنگام سحر که برای بازکردن درهای حرم آمدیم، به آن خادم گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حال است. خادم رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت: حاج شیخ هنوز در حال رکوع است و پشتش ازبرف پوشیده شده.
معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده است و سرمای شدید را اصلا احساس نکرده بود. (1)
1) داستان راستان / جلد 1- ص 88.
ادامه مطلب
برخیز برای نماز شب!
مرحوم قاضی طباطبایی میگوید:
شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء به علامه نوری گفت: برخی شبها خواب بر من غلبه میکند و نمیتوانم بیدار شوم و نماز شب بخوانم. علامه نوری با عتاب به او گفت: چرا بیدار نمیشوی، چرا؟ حتما برخیز، برخیز!
سالها از این قضیه گذشت و شیخ نوری وفات یافت. پس از ساله، روزی با شیخ محمد حسین نشسته بودیم و خاطرات گذشته را باز گو میکردیم، شیخ محمد حسین گفت از آن گفتگو با علامه نوری به بعد، هر شب پیش از سحر صدای علامه در گوشم میپیچد که برخیز شیخ، برخیز شیخ، برخیز و من را برای نماز شب بیدار میکند. (1)
1) مردان علم در میدان / جلد 2- ص 303
ادامه مطلب
برخیز برای نماز شب!
مرحوم قاضی طباطبایی میگوید:
شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء به علامه نوری گفت: برخی شبها خواب بر من غلبه میکند و نمیتوانم بیدار شوم و نماز شب بخوانم. علامه نوری با عتاب به او گفت: چرا بیدار نمیشوی، چرا؟ حتما برخیز، برخیز!
سالها از این قضیه گذشت و شیخ نوری وفات یافت. پس از ساله، روزی با شیخ محمد حسین نشسته بودیم و خاطرات گذشته را باز گو میکردیم، شیخ محمد حسین گفت از آن گفتگو با علامه نوری به بعد، هر شب پیش از سحر صدای علامه در گوشم میپیچد که برخیز شیخ، برخیز شیخ، برخیز و من را برای نماز شب بیدار میکند. (1)
1) مردان علم در میدان / جلد 2- ص 303
ادامه مطلب
ساعت پدرم هنوز شب ها زنگش به صدا در میآید
پدرم، شهید مطهری، همیشه مقید به نماز شب بود. شبی که پدرم به شهادت رسید، وقتی به خانه برگشتم، ساعت نزدیک 2 نیمه شب بود که صدای زنگ ساعتش به صدا در آمد. همه از خواب برخاستیم. انتظار داشتیم باز صدای ناله های محزون پدر را بشنویم، ولی خبری نشد. بلند شدیم و با یاد او ایستادیم به نماز، با چشمهایی گریان و قلبی پر از درد.
ساعت پدرم هنوز شبها زنگش به صدا در میآید، بی حضور پدر، اما با یاد پدر. (1)
1) پیشانی و خاک به نقل از علی مطهری
ادامه مطلب