سعیدبن عبد اللّه، حنفی شهید راه نماز
ادامه مطلب
آرزوى برپائى نماز جمعه
آرزوى برپائى نماز جمعه
پس از شهادت مرحوم مطهرى از جيب لباسش يادداشتى بيرون آوردند كه در آن براى يادآورى خود نوشته بود: هنگامى كه خدمت امام رسيدم مسئله نماز جمعه را مطرح كنم تا اين مراسم عبادى سياسى اجتماعى آغاز شود.
آرى نماز جمعه از آرزوهاى مطهرى بود، آن مرد بزرگ در ثواب نمازهاى جمعه شريك است.
خاطرات حجت الاسلام قرائتى ؛ ج۲ ؛ ص: ۴۸
ادامه مطلب
توبه به خاطر عبادت و نماز هایی که خوانده ام
توبه به خاطر عبادت و نماز هایی که خوانده ام
يکي از سالها، در شب 21 رمضان، در مسجد شيخ انصاري، در نجف اشرف مجلس بسيار باشکوهي ترتيب داده بودند و علماء و فضلاء و بازاريان و اقشار مردم در مسجد گرد آمده بودند. آيت الله مدني بالاي منبر رفت و سخني گفت که مجلس را منقلب ساخت و دلها را تکان داد.
فرمود:
«رفقا! شماها امشب آمده ايد از گناهانتان در پيشگاه خداوند تبارک و تعالي توبه کنيد، ولي من خدا را شاهد مي گيرم که آمده ام از اعمال و عبادت هايم توبه کنم زيرا فکر مي کردم اين اعمالي که انجام داده ام عبادت خداوند بوده است، اما حالا مي فهمم که آنها توهين به ذات مقدس حق تعالي بود. امشب مي خواهم از آن عبادتها هم توبه کنم.»
«حسنات الابرار سيئات المقربين»
عابدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت، استغفار
مجموعه داستان نماز ابرار؛ محمد صحتي سردرودي؛ ص ۲۲
ادامه مطلب
نماز خواندنش طوری بود که انگار کاری مهمتر از آن ندارد
نماز خواندنش طوری بود که انگار کاری مهمتر از آن ندارد
🌷 مسجدِ آبادی نه امام جماعت داشت و نه نماز جماعت در آن اقامه میشد. عبدالحسین برونسی کاری به این حرفها نداشت. خودش راه میافتاد و به مسجد میرفت. گاهی فقط خودش بود و خدای خودش؛ اما چراغ مسجد روشن میشد. عبدالحسین گوشهای میایستاد و با خدا به راز و نیاز میپرداخت.
🌷 شور و حالش در نماز تماشایی بود. من گاهی کشیک میکشیدم، فقط برای اینکه او بیاید، گوشهای بایستد و قامت ببندد. آنوقت تماشای حالوهوای او لذتی وصفناشدنی داشت. باز بودن درِ مسجد و روشن بودن چراغ آن، بعضی وقتها عدهای را کنجکاو میکرد و به آن سمت میکشاند. گاهی چند نفری آستین بالا میزدند و وضویی میساختند و به نماز میایستادند.
🌷 عبدالحسین خودش را با نماز وفق داده بود. فرقی هم برایش نمیکرد؛ وسط عملیات و آتش دشمن وقتی میفهمید وقت نماز شده، بیاعتنا به آنچه دوروبرش میگذرد، به نماز میایستاد. نماز خواندنش طوری بود که انگار کاری مهمتر از آن ندارد.
📚 سعید عاکف، خاکهای نرم کوشک، ص34
ادامه مطلب