میگویم: خانم! موهاتون دیده میشه...
میگوید: دیگه دارم از حرم میرم بیرون...
میگویم: از اینجا میرید بیرون، یعنی خدا دیگه نیست، امام دیگه شما رو نمیبینند؟!
نقل از خادم امام رضا
داشتند آماده میشدند برای گرفتن عکس دسته جمعی روبروی ایوان طلای صحن انقلاب که بهشان رسیدم و تذکری برای حجابشان دادم. تا مرا دیدند بی خیال گرفتن عکس شدند و پرسیدند: خانم! چطور یک زیارت درست و صحیح انجام بدهیم؟
تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام
تازه فهمیدم نه با جسم و نه با جان زنده ام
دور نزدیکی که از او سخت حیران زنده ام
گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من
با چه گرمایی در آغوش زمستان زنده ام
کم نمی آرم که در امروز و در فردای خود
عجیب نیست این که گنجشک کوچکی از ترس خطری که در کمینش نشسته به دامان امام زمانش پناه ببرد.باورش کجا سخت است این که حجتِ پروردگار بر روی زمین آوای پرنده ای را معنا کند؟ عجیب منم ، که دستم همیشه در دستِ پدریِ اوست و باز بالا و پایین روزگار بی تابم می کند و خیالِ بی پناهی به وحشتم می اندازد!
عجیب ، این فراموشی من است...
تا یوسف اشکم سر بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید
خارم من و در سینه من عشق شکفته است
تا خلق نگویند گل از خار نیاید
بیمار فراقم من و وصل است دوایم
تدبیر به کار من بیمار نیاید
یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک
بر دیدن این دلشده یک بار نیامد
ای حجت هشتم که خدا خوانده رضایت
مدح تو جز از ایزد دادار نیاید
خود را به تو بستم که منم نوکر کویت
از نوکریم گر که تو را عار نیاید
ما عافیت از چشم تو داریم که گوید
بیمار به دلجویی بیمار نیاید
نومیدی و درگاه تو، بی سابقه باشد
هر کار ز تو آید و این کار نیاید
آخر به کجا روی کند ای همه رحمت
گر در بر تو شخص گرفتار نیاید
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد...
خدایا، ذره ای، تنها به قدر قطره ای
آن حال دریائی شدن را، قسمتم فرما
نخوانم من کسی جز تو، نخواهم از تو من جز تو
کمک کن بشنوم زیبا کلامت را
پیام روشن فصل بهاری را
تو نفسم مطمئن گردان
که من راضی شوم از تو، و تو راضی شوی از من
سفر از خود، به آغوش تو آغازم
نوای سر خوش موسیقی زیبای رجعت را
عزیزا، خوب می دانم، توئی پایان این راهی که در پیش است
و خرسندم که با سالی که می آید،
به سویت یک قدم نزدیک می گردم
به گلبرگ گل مینا قسم، راز رضا بودن نشانم ده
بهای مردمان، آری بهشت پاک خود را، یادمان آور
مرا در مکتب درس بهاری، ثبت نامم کن
بفهمم عشق، چند بخش است
شعر از کیوان شاهبداغی
حسن خزّاز گفت: از امام رضا ( علیه السّلام ) شنیدم که فرمود:
بعضى از کسانى که ادّعاى محبّت و دوستى ما را دارند، ضررشان براى شیعیان ما از دجّال بیشتر است.
حسن گفت: عرض کردم اى پسر رسول خدا( صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ) به چه علّت؟
فرمود: به خاطر دوستىشان با دشمنان ما و دشمنىشان با دوستان ما. و هر گاه چنین شود، حقّ و باطل به هم در آمیزد و مؤمن از منافق باز شناخته نشود.
( صفات الشیعه ص 8)