به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام
دل تو رامی طلبد، دیده تو را می جوید!
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ایها الامام الرئوف
نمیدانی این شبها چه به روزت میآید. ضربان قلبت تندتر میشود. گاهی هم آرامتر. حالت دست خودت نیست. یک جوری بیقراری میکنی که خودت هم سر در نمیآوری.
این روزها اصلا جوری دیگرند. پر از زمزمه و همهمه. تهی از روزمرگی، تکرار. روزهای ماه محرم. اینجا که بساط عاشقی پهن است. درست مثل همیشه.
سجده در گوشۀ ایوان طلایی عشق است
نوکری بر سر کوی تو- خدایی- عشق است
هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است
در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است
ضامن آهوی صحرا شدنت جای خودش
اینکه در روز جزا ضامن مایی عشق است
تا ابد قبله نمای دل من سمت شماست
اینکه در کشور ما قبله نمایی عشق است
همۀ عرش و زمین را به گدایی بدهند!
باز می گوید از این خانه گدایی عشق است
کعبه و کربُبلا هر یکشان عرش خداست
اینکه هم کعبه و هم کربُبلایی عشق است
امروز تاکسی سوار شده بودم
راننده پرسید: کجا؟
بی اختیار گفتم " حرم "
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
کنار گلدان بزرگ سپید مینشیند، با خودش میگوید: "امان از این زق زق استخوانها، امان از این آرتروز!".
دوست ندارد روی یکی از آن ویلچرها بنشیند، یعنی خجالت میکشد. پسرش که میخواست برایش از ورودی حرم ویلچر بگیرد، نگذاشت، میگفت: مگر من پیر شدهام!
و توضیح پسرش که این ویلچرها برای راحتی امثال شماست که پایتان درد نگیرد و راحت به زیارت بروید.
و بعد چارهای نداشت جز تسلیم مقابل اصرار پسرش.
امروز روز آخری است که مشهد هستند، پسرش رفته است راهآهن تا برای عصر بلیط برگشت بگیرد.
تنها آمده است و اینبار بیاصرار کسی برای ویلچر سوار شدن.
به پسرش که از او خواسته بود از خادمها بخواهد اورا با ویلچر ببرند برای زیارت، گفته بود نه! آرام آرام میرود و هر از گاهی مینشیند، اینطور هربار که مینشیند، کاشیها و نقش و نگارهایشان و دیگر زائران را سیاحت میکند"
آنقدر محکم و مطمئن گفته بود که پسر بعد از لحظهای سکوت فقط گفته بود: "التماس دعا!"
رفتم از کوی تو و پیش تو جا مانده دلم
پیش تو مانده و از سینه جدا مانده دلم
پر گرفتن به هوای تو چه حالی دارد
چون کبوتر به همان حال و هوا مانده دلم
پشت آن پنجره افتاده و بر گردن خود
رشته ای بسته به امید شفا مانده دلم
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
اقاجان چقدر زود گذشت
به ظاهر برگشتم ولی دلم پیش شماست
دوباره من موندم و دلتنــــــــــــــــگی
بارانی از نور
بارانی از رنگ
ای دیدنت درمان آدمهای دلتنگ
در صحنهایت،
وقتی نسیمی میوزد حس میکنم باز
صدها فرشته کرده پرواز
حس میکنم صدها فرشته
باز آمدند از آسمانها
تا ساعتی از زائران شهر ما باشند
تا در میان بارش نور
از زائران ضامن آهو، رضا باشند
شمعی شدم که بی تو به سوسو درآمده ست
سوسو کنان دوباره از این سو درآمده ست
چشمم زگنبد تو خود ماه آمده
ابرو به صحن رفته و چاقو درآمده ست
اصلا برای اینکه شود خاک پای تو
بالای چشم های من ابرو درآمده ست
هرشب گر از حوالی گنبد گذشته است
حق می دهم که ماه به زانو درآمده ست
زانو زده ضریح و برای نوازشم
از کتف مرقد تو دو بازو درآمده ست
از گوش پا گذاشته در سینه یا رضا
از بین لب به عشق تو یاهو درآمده ست
مانند آن پرنده زشتم که جرعه ای؛
از حوضت آب خورده و چون قو درآمده ست
درصحن جامع آمده گرگی به شکل من
از صحن انقلاب تو آهو درآمده ست