تمام طول راه را اشک ریختم. آنقدر اشک چشمانم زیاد بود که نه تنها از گوشه دیده که از تمامی چشمم اشک میریختم. اینکه میگویند به پهنای صورت اشک میریزد را من درست در همان خیابان طولانی و بلندی که به بارگاه تو میرسد تجربه کردم.
سایر مسافران هم زیر چشمی به من نگاه میکردند و هیچکس، هیچ چیز بر زبان نمیآورد که تو را چه میشود که این همه اشک میریزی آن هم در حالی که هنوز چند کیلومتر راه است تا به درگاهش برسی؟ با شال سبز رنگی که به سر داشتم آنقدر اشک چشمم را پاک کردم که خیس شد.