کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

چشمه سلطان ولی کریز
چشمه سلطان ولی کریز
 
نويسندگان

خاطرات انقلاب ( 7 ) از کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

در محضر حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای

 

 
 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 

 

 

 

 

در یکی از سفر‌هایی که ایام تابستان از قم به مشهد داشتم، مهمان یکی از دوستان در مدرسة جعفریه بودم. حدود سالهای 54 بود. از دوستم تقاضا کردم که با هم به دیدن آیت الله خامنه‌ای برویم. ایشان اظهار داشتند که معظم له در.یک مسجدکوچکی برای تعدادی از طلاب درس مکاسب دارند و من فردا می‌خواهم به درس ایشان بروم. با هم می‌رویم. فردای آن روز که روز چهارشنبه بود، باتفاق دوستم پای درس حاضر شدیم. استاد (آیت الله خامنه‌ای) تشریف آوردند و در جایگاه خودشان نشستند. به یکی از شاگردان فرمودند: عبارت بخوان مقداری از عبارت مکاسب را خواند. بعد جمله‌ای را از جهت ادبی و اعراب اشتباه خواند. استاد حرف او را قطع کردند و توضیحاتی پیرامون ادبیات وتاثیرآن در فهم عبارات عربی دادند وگلایه کردند و فرمودند: شما یک طلبه مکاسب خوان هستید و نباید عبارت را غلط بخوانید فردا می‌خواهید منبر بروید و سخنرانی کنید، اگر به عنوان یک طلبة انقلابی و روشنفکر مطلب درستی هم بگویید؛ لکن در ابتدای منبر یا در حین سخنرانی آیه یا روایتی را از لحاظ ادبی غلط بخوانید، صحبت شما کم اثر خواهد شد و ممکن است بگویند: فلا نی بی‌سواد است. لذا یک طلبة روشنفکر باید ادبیات را خوب بخواند. باید فن بیان و سخن گفتن بلد باشد. باید نوشتن و روان نوشتن بداند و در این رابطه می‌توان از سخنرانی‌ها‌ی جناب آقای فلسفی (محمد تقی فلسفی واعظ) استفاده نمود. می‌توان از سخنرانی و نوشته‌های دکتر شریعتی استفاد کرد. بعد فرمودند: البته من به محتوا‌ی آن کار ندارم. مطالب خوبی دارد. اشتباهات فراوانی هم ممکن است داشته باشد. مقصودم فقط از جهت شکل سخن و نوشته جات ایشان است. بعد فرمودند: این‌ها را که می‌گویم نه اینکه روی فقه و اصول کار نکنیم. آنها اصل است و اینها حاشیة کار که لازم هم هست. همین الان که من با شما صحبت می‌کنم، باندازه وزن هر یکی از شماها نوشته جات فقهی و اصولی دارم اگر باور ندارید می‌توانید تشریف بیاورید منزل و توی گنجه (کمد) خانهج مان آنها را به شما نشان دهم و شما ببینید. بعد چون ایام تعطیلات تابستان فرا رسیده بود درس را تعطیل کردند. لازم به یادآوری است که در زمانی ایشان(مقام معظم رهبری) در حوزة علمیة مشهد مکاسب تدریس می‌کردند. و بعد از آن نیز تدریس کفایه را شرو ع کرده بودند. بسیاری از مراجع فعلی قم هم در آن زمان مکاسب و کفایه تدریس می‌کردند که بعضاً اینجانب از محضر آنها استفاده می‌کردم.

منبع : کتاب خاطرا ت زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 


ادامه مطلب



[ دوشنبه 19 تیر 1396  ] [ 4:10 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

خاطرات انقلاب ( 8 ) از کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

دیدار با شیخ احمد کروبی در مدرسة فیضیه:

 

 

معمولاً طلاب قم در هر مدرسه‌ای که ساکن بودند و یا متاهل بوده و خارج از مدرسه سکونت داشتند، برای شرکت در دروس حوزه حسب مورد در مسجد اعظم یا حرم حضرت معصومه /مسجد امام حسن عسکری /مدرسة فیضیه و سایر مساجد در محضر اساتید حضور پیدا می‌کرد ند، و غالبا بعد از ظهر‌ها به مدرسة فیضیه می‌آمدند و از کلیه اخبار حوزه و اخبار سیاسی اجتماعی و حتی دیدن دوستان، قرار‌های ملاقات بعدی و حتی نامه‌هایی که والدین و یا سایر بستگان و دوستان برای طلاب می‌فرستادند، مطلع می‌شدند. مأمور پست بعد از ظهر‌ها در مدرسه حضور پیدا می کرد و نا مه‌ها را بین مراجعین تقسیم می‌نمود. فامیلش آقای خادمی بود و بسیاری از طلاب را با اسم و مشخصات می‌شناخت. به طور مثال ما که در مدرسة حجتیه پارک چهارم اتاق 75 ساکن بودیم تا مراجعه می‌کردیم، بدون اینکه چیزی بگوییم می‌گفت: پارک چهارم اتاق 75 نامه داریم یا نداریم.

چند روز مانده به پانزده خرداد 1354 یک روز بعد از ظهر طبق روال همیشه به مدرسة فیضیه رفتم تا دوستان را ببینم و از اوضاع و احوال و اخبار مطلع شوم، دیدم طلاب دور پیر مردی حلقه زده اند و او هم وضعیت خاصی داشت اولاً یک چوب کلفتی شبیه دسته بیل که یک تکه لوله آهنی به پایین آن چسبیده بود و به گرز بیشتر شبیه بود، تا عصا آن را بعنوان عصای خود استفاده می‌کرد و دیگر اینکه عمامه‌اش به صورت نا منظم و بزرگتر از عمامه‌های معمولی روی سر و حتی گوشهایش پیچیده بود، طوری که گوشها و گردن وی دیده نمی‌شد و مطلب دیگر اینکه به همه کسانی که با او هم صحبت می‌شدند و سوال و جواب می‌کردند. ضمن پاسخ به آنها ظاهراً اهانت می‌کرد (با عرض معذرت) تکیه کلامش بیان کلمه خر بود که آن را به همه حاضرین و سوال کننده‌ها نسبت می‌داد. مثلاً می‌گفت: خر! با تو هستم یا خر‌ها گوش کنید و حاضرین او را مجنون می‌خواندند؛ لکن من دقّت کردم دیدم که نسبت به یک رشته کلام هرگز نه اهانتی می‌کند و نه پرت و پلا می‌گوید و آن انقلاب و امام خمینی بود. مثلاً ضمن اینکه به حاضرین و حتی برخی از علما اهانت می‌کرد می‌گفت سر و جانم فدای یک تار موی خمینی و تنها یک مرد وجود دارد به نام خمینی و به بعضی از علما که بنظر ایشان انقلابی نبودند، نسبت طلحه و زبیر می‌داد و بسیاری از مسائلی را، که بیانش ممنوع بود، این پیرمرد بیان می‌کرد. لذا برای من یقین شد که این فرد دیوانه نیست؛ بلکه خودش را به جنون زده تا بتواند مطالبش را به گوش مردم و طلاب برساند. چند روزی بعد از ظهرها به مدرسة فیضیه می‌آمد و طلاب می‌گفتند که ایشان شیخ احمد کروبی است. اهل الیگودرز و پدر حجة الاسلام آقای مهدی کروبی می‌باشد(البته مهدی کروبی در فتنة سال138مردود شد.) و به نظر می‌رسد که نقش سازنده‌ای در روشنگری طلاب و بیان حقایق ایفاء می‌کند.

شیخ احمد کروبی در ساواک قم

با توجه به صحبتهای وی در مدرسة فیضیه وحمایت علنی از امام خمینی و انقلاب و بدگوئی رژیم پهلوی و خاندان وی در جمع طلاب سرانجام مأمورین امنیتی این پیر مرد روحانی ژولیده،که قیافه و هیأت غیر عادی داشت، دستگیر نموده و به ساواک قم می‌برند. به محض ورود به داخل سالن به مأمورین با صدای بلند سلام می‌کند و بلافاصله به اتاق رئیس وارد می‌شود و بعد با همان چوب دستی که به عنوان عصا از آن استفاده می کند و ته آهنی دارد، ضربه‌ای محکم به عکس شاه که روی دیوار اتاق نصب بوده می‌زند. طوری که شیشه آن شکسته و قاب عکس روی زمین می‌افتد. رئیس چرتش پاره شده واز جا می‌پرد. مأمورین نیز با شنیدن صدای وحشتناک شکستن شیشه به اتاق رئیس مراجعه می‌کنند و با قیافه پیر مردی ظاهراً غیر عادی مواجه می‌شوند. که خطاب به رئیس و مامورین می‌گوید: شما که با ما هستید. چرا این عکس را به اینجا زده‌اید. آن را بردارید. این خائن است و تکرار جمله شما با ما هستید. سریعاً مأمورین او را گرفته و از اتاق خارج می‌کنند و پس از برسی‌های اولیه و تحقیقات جزئی با توجه به نحوه حرف زدن و گفتار و کردار وی به این نتیجه می‌رسند که نامبرده دارای اختلالات روانی است و به عبارتی مجنون می‌باشد و آزادش می‌کنند. لکن او برای تبلیغ دین و روشن‌گری مردم همانند بهلول عاقلی در لباس جنون بود.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 

 

 


ادامه مطلب



[ دوشنبه 19 تیر 1396  ] [ 4:06 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

خاطرات  دفاع مقدس( 4) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

الطاف خداوند:

 

 

 

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 

آقای قالیباف فر ماندة لشکر نصر می‌گفت: یک روز صبح زود قبل از طلوع آفتاب، از جلو تپة کله قندی عبور می‌کردیم. یک نفر عراقی بالای تپه پشت تیر بار نشسته بود و به طرف ماشین ما تیراندازی می‌کرد. آن روز ما خیلی اذیت شدیم. با خودم گفتم، اگراین تیربارچی روزی به دست من بیفتد، می‌دانم با او چه کنم. مدتی گذشت این حادثة تلخ هم چنان در ذهن من بود، تا اینکه طولی نکشید. رزمندگان آنجا را از لوث وجود دشمن پاکسازی کردند و تعدادی اسیرگرفتند. یکی از اسرا را پیش من آوردند وگفتند این خیلی مقاومت کرده و تا آخر تسلیم نشده والان هم درست جواب نمی‌دهد. چند سئوالی از وی کردم، مشخص شد؛ آن کسی چند روز قبل در آن ساعت پشت تیربار بوده و ما را آن قدر اذیت کرده و ما تقاضای دستیابی به اورا از خدا داشته‌ایم، همین فرد است. ما هم به شکرانه این نعمت که خداوند به ما لطف نموده و دعایمان مستجاب شده است به او هیچ گونه اذیت آزاری نرسانده و در جمع بقیة اسرا تحویل مسئولین مربوطه دادیم.

منطقه عملیات محرم

پس ازآن وارد منطقة دهلران شده وشب را درجمع رزمندگان ماندیم. فردا از محل عملیات محرم و خطوط مقدم جبهه بازدید نمودیم. نیرو‌های بسیجی اصفهان درخط مقدم مستقر بودند. از تعدادی سنگرسرکشی کرده وساعاتی را با آنها نشستیم. چقدر نیرو‌های با صفا و صمیمی بودند. سپس خدا حافظی کرده و منطقه را ترک نمودیم.

منطقه عملیاتی خوزستان

از آنجا عازم مناطق جنگی خوزستان شدیم. پس از بازدید خطوط مقدم و منطقه سوسنگرد که خرابی‌های فراوانی ارتش بعثی عراق برای مردم بجا گذاشته بود از دهلاویه (محل شهادت شهید چمران) نیز بازدید نموده وسری به هویزه زدیم. از هویزه جز اسمی باقی نمانده بود. تمامی خانه‌ها و.منازل مردم را با بیل مکا نیکی تخریب کرده بودند. امکانات ووسایل مردم راغارت کرده و هر چه بجا مانده بود، زیر خروار‌ها خاک دفن شده بود. دل هرانسانی را به غم و اندوه فراوان و لعن و نفرین به متجاوزین وا می‌داشت. پس از آن از نیروهای خراسان در محل لشکر 92زرهی اهواز سرکشی نموده و سفر را به پایان رسانده به مشهد مقدس برگشتیم.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی


ادامه مطلب



[ دوشنبه 19 تیر 1396  ] [ 4:03 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

خاطرات دفاع مقدس (21) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

خواب خوش قالیباف:


یک رورز بعد از عملیات فاو (والفجر 8) در معیت آقای قالیباف فرمانده لشکر نصر با ماشین لنکروز فرماندهی از آبادان به طرف فاو می‌رفتیم. باقر بغل دست رانند ه نشسته بود و من صندلی عقب. چند کیلومتری که آمدیم، ایشان از شدت خستگی خوابش برد و سرش به صندلی پشت آویزان شد. من که عقب نشسته بودم با دستم موهای ایشان را گرفتم و سرش را راست نگه داشتم و با اینکه جاده دست انداز داشت و ماشین تکان زیادی می‌خورد و گاهی مقداری موهایش کشیده می‌شد؛ لکن وی که از شدت کمبود خواب گویا سرخود را روی بالش نرمی احساس می‌کرد، به خواب عمیقی فرو رفته بود و مسافتی از راه را به همین شکل خوابید. پس از آن هم متوجه نشدکه چه شده است.

 

 

برادر حسن
آقای باقر قالیباف برادر کوچکی داشت به نام حسن که بعدا به خیل عظیم شهدا پیوست. حسن حدوداً چهارده پانزد ساله بود. صورت سفید وگردی داشت. قدری هم تُپُل بود. با خود باقر فتوکپی برابر با اصل دیده می‌شد و خیلی به او شبیه بود. پسر با روحیه‌ای بود. گاهی با لباس بسیجی از نوع پلنگی که خیلی هم به او می‌آمد، در قرارگاه و سنگر فرماندهی می‌ماند وگاهی همراه سایر نیرو‌ها به خط می‌رفت. هر چندکوچک بود؛ لکن حرفها‌ی مردا نه و قشنگی می‌زد. از خاطراتش می‌گفت. مثلاً می‌گفت فلان جا حمله کردیم چند نفر را اسیر کردیم و امثال این مطالب. باقر هم خیلی او را دوست داشت و گا هی با او شوخی می‌کرد و او را جنرال حسن خطاب می‌کرد. این حسن که خیلی دوست داشتنی بود، مانند همه دوست داشتنیها‌ی دیگر به معراج شهادت رفت و به آسمانها پرواز کرد و به ملکوت اعلی پیوست. ولی قیافه معصوم او هرگز از ذهن و خاطرم نمی‌رود.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

ادامه مطلب



[ دوشنبه 19 تیر 1396  ] [ 3:56 PM ] [ احمد ]
نظرات 0



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 

 

 

‌بنام خدا

 

ولادت با سعادت نهمین اخترتابناک آسمان امامت

 

و ولایت حضرت امام محمدتقی، جوادالائمه علیه السلام

 

 

رابه امام زمان مهدی موعود (عج)ونایب برحقش

 

 

مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای حفظه الله

 

 

و ملت شهید پروروولایت مدار ایران اسلامی تبریک و

 

 

تهنیت می نمايم.احمد اسماعیلی کریزی.

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 


ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:41 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
 
 
 
 
 
 
 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 
 

ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:24 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

 

حضور در منطقه عملیاتی والفجر هشت

 

 

 
 

 

 

عملیات والفجر هشت با عبور از اروندرود و حمله به نیرو‌های عراقی در فاو آغاز شده بود. اینجانب خیلی مایل بودم درکنار رزمندگان باشم. لکن نگران بودم که شاید مسئولین اداری موافقت نکنند. لذا با اخذ دو هفته مرخصی استحقاقی از مشهد عازم خوزستان شدم و به اهواز آمدم و با هماهنگی مسئولین لشکر پنج نصر از اهواز عازم آبادان شده و در آبادان در یکی از مقر‌های سپاه ماندیم، تا هوا کمی تاریک شد. سپس با قایق از اروندرود که به شدت زیر آتش بود، عبورکردیم و به منطقه فاو رسیدیم. رزمندگان هنوز جای مناسب و سنگر محکمی نداشتند. یک اتاقک کوچکی بود که تقریباً کادر فرماندهی لشکر پنج نصر و تیپ بیست ویک امام رضا(علیه السلام) و بی‌سیم‌های آنان آنجا مستقر بود. خود فرماندهان لشکر سردار محمد باقر قالیباف و فرماندهی تیپ سردار اسماعیل قاآنی نیز آنجا بودند.

دیداری با شهید صادقی

گاهی با فرماندهان بیرون می رفتیم و سری به نیروهای مستقر در خاکریزها‌ی خط مقدم میزدیم و سپس به همین محل باز می‌گشتیم. در همان لحظات اول شب ورود به منطقه، موفق شدم با بی‌سیم تماسی با شهید محمدعلی صادقی فرمانده گردان کوثر از تیپ بیست و یک امام رضا(علیه السلام) که از منسوبین هستند و در خط مقدم بودند، داشته باشم و فردای آن روز با برادر اسماعیل قاآنی با جیپ فرماندهی خواستم به آنها سری بزنم و احوالپرسی کنم. که توفیق این امر پیدا شد و دو نفری خیلی خوشحال شدیم و روحیة ایشان و همه رزمندگان بسیار عالی بود.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته ججت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 


ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:23 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

خاطرات انقلاب(19) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

آگاه سازی مأمورین حکومت نظامی

 

 

 

 

 

 

سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ، ایام حکومت نظامی بود و چند صباحی از ابتدای آن درشهرقم ،گذشته بود. کم کم وجود نظامیان و استقرارتانکها درمیادین وخیابانها و چهارراه‌ها عادی شده بود. ما هم سعی می‌کردیم به صورت عادی از کنار آنها عبورکنیم وگاهی اگر زمینه‌ای بود، مطلبی را به صورت کوتاه منتقل کنیم و به آگاه سازی آنها کمک کنیم. یک شب ساعت‌های نه بود، کیسه برنجی برای منزل خریده بودم و با خود حمل می‌کردم و عمداً ازکنار تانکی که چند نفر نظامی در اطراف آن ایستاده بودند، در میدان آستانة قم مقابل مدرسة خان عبور کردم. به یکی از آنها که مقداری با دیگران فاصله داشت، سلام کردم. درجه دار میان سالی بود او هم جواب سلام را داد. بعد گفت: حاج آقا کمک کنیم؟

 

گفتم: خیلی ممنون این کیسه برنج را خودم می‌توانم ببرم. شما طور دیگری به ما کمک کنید.

 

آهسته گفت: «می‌دانم انشاءالله وقتش برسد کمک خواهیم کرد» و این مطلب خیلی به من روحیه داد و باعث خو شحالی من شد و با اینکه مقررات حکومت نظامی سخت بود و ارتبا ط مشکل. لکن سعی می‌کردیم درگوشه وکنار خیابان با عبور از کنار آنان وگفتن سلام و احترام با برخی مأمورین ارتباطات کوتاهی برقرار کرده و واقعیات را به آنها برسانیم. زیرا آنها توجیه شده بودند که تظاهرکنندگان همه اخلال گر و وطن فروش وکمونیست هستند و این شیوه احترام و ارتباط کوتاه نسبتا درآگاه سازی آنان موثر بود.

 

فاجعة هفدة شهریور

 

روز هفده شهریور سال 1357 بود، روز قتل عام مردم بی‌دفاع تهران در میدان ژاله که بعداً به عنوان میدان شهدا نامیده شد، می‌با شد. ده‌ها نفر از تظاهر کنندگان شهید شده بودند و تعدادی در قبرستان بهشت زهرای تهران به عنوان ناشناس دفن شدند. این خبر به سرعت توسط رادیو‌های خارجی و رادیو بی‌بی سی، در بین مردم پخش شد. اینجانب آن روز عصر از مشهد عازم تهران بودم و صبح هجدهم شهریور به تهران رسیدم. سایة شوم حکومت نظامی همه جا را فرا گرفته بود. لکن احساس کردم، مقداری بیش از سایر ایام اوضاع غیر عادی است. ولی خیلی متوجه جریانات نبودم. زیرا اخبار گوش نکرده بودم و چون مسافر بودم، از مردم نیز چیزی نشنیده بودم. در کنار ترمینال چهاراه کارخانه چیت سازی، ازیکی از مأمورین که کلاه آهنی داشت. آدرسی سوال کردم، با خشنونت جوابم داد. تا اینکه با اتوبوس عازم قم شدم. همین که به قم رسیدم، دوستان ماجرا را برایم تعریف کردند و عمق فاجعه خیلی شدید بود و آن روز به جمعة سیاه درتاریخ انقلاب لقب یافت. مدتی سکوت معناداری جامعه را فراگرفت. زیرا کشتار بسیار سنگین بود و مردم دست خالی و بدون هیچ گونه وسیلة دفاعی. شاید برخی از علما نیز به تردید افتاده بودندکه وظیفه چیست. توقف یا ادامه تظاهرات؛ تا اینکه امام اطلاعیه داد و مقطع زمانی ما را با جنگ صفین و شهدا را با آن شهدا مقایسه کرد و ادامة راه را لازم دانست. سپس بقیة مراجع نیز اطلاعیه دادند و نهضت باقوت و قدرت ادامه یافت.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:20 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

 

خاطرات دفاع مقدس (14) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 

 

شهادت شهید کیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

احساس کردم که باید برای کیا اتفاقی افتاده باشد. درب ماشین وانت را باز کردیم و آن را به پشت خط منتقل نمودیم. لکن از کیا خبری نشد. البته تقریباً من مطمئن بودم که کیا اسیر نشده است و قطعاً باید شهید شده باشد. زیرا در عملیات والفجر مقدماتی که با هم بودیم و جزء نیرو‌های خط شکن محسوب می‌شدیم. به من گفت: من حال اسارت ندارم یا باید سالم برگردم و یا جزء شهدا خواهم بود. اگر نیامدم توی اسرا دنبال من نگردید. از او سئوال کردم. چگونه با اطمینان این حرف را می‌زنی. گفت: اگر در چنگ عراقی‌ها اسیر شوم به هیچ وجهی تسلیم نخواهم شد و یقیناً آنها وقتی مقاومت شدیدی از طرف من ببینند، مرا خواهند کشت و این از اسارت بهتر است. لذا برای من اطمینان حاصل شد که کیا شهید شده است. پس از مدتی و در پایان ماموریت سه ماهه من به مشهد بر گشتم. لکن هرگز یاد و خاطرة کیا را فراموش نخواهم کرد. او شایسته شهادت بود. بعد اندکی تامل وتفکر فهمیدم که تمام این مقدمات حساب شده بوده، تا من با ایشان شوخی کنم. و بگویم: مگر تو پدر و مادر نداری. و ایشان که از ماه‌ها قبل از خانواده بی‌خبر بود. تحریک شود. و به مرخصی برود و آن هم بجای یک هفته دو هفته بماند. و دیدارش را که آخرین دیدار خواهد بود، کامل کند. سپس به اهواز بیاید و بعد بر خلاف قرار بین ما که باید به قرارگاه عملیاتی می‌آمد، به قرار گاه تاکتیکی برود و همراه نیروهای تیپ بیست ویک امام رضا(علیه السلام) عازم خط مقدم شود و جزء نیروهای عمل کننده باشد و بعد هم به درجه رفیع شهادت برسد. جنازه این شهید بزرگوار بعد از مدتها پیدا شد و تشییع گردید. راهش پر ره رو باد و امید شفاعت از او دارم.

شهید کیا در ایست و بازرسی‌ها

شهید سلیمان کیا درعین حالی که بسیار متدین بود، خیلی شوخ و جسور بود. جلو ایست و باز رسیها که می‌ر سیدیم، ایشان که نوعاً خودش رانندگی می کرد، سرش را از شیشه ماشین بیرون می‌آورد و با یک سلام و احوالپرسی گرمی با مأمور دژبان یک اسم الکی را می‌گفت. مثلاً می‌گفت: برادر حسن کجا است، هنوز مأمور جواب نداده بود می‌گفت. سلام برسان و سریع رد می شد. یا اگر دو ماشین پشت سرهم بودند، بعد از یک احوالپرسی سریع و گرم با مامورمی گفت: ماشین پشت سری هم با ماست، بگذار عبور کند و سریع خودش عبور می‌کرد و ماشین بعدی هم پشت سر او رد می‌شد. بعد می‌خندید و می‌گفت: ببین مملکت ما را فقط خدا حفظ می‌کند.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 


ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:19 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

 

خاطرات انقلاب(19) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 

 

آگاه سازی مأمورین حکومت نظامی

 

 

 

 

 

 

سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ، ایام حکومت نظامی بود و چند صباحی از ابتدای آن درشهرقم ،گذشته بود. کم کم وجود نظامیان و استقرارتانکها درمیادین وخیابانها و چهارراه‌ها عادی شده بود. ما هم سعی می‌کردیم به صورت عادی از کنار آنها عبورکنیم وگاهی اگر زمینه‌ای بود، مطلبی را به صورت کوتاه منتقل کنیم و به آگاه سازی آنها کمک کنیم. یک شب ساعت‌های نه بود، کیسه برنجی برای منزل خریده بودم و با خود حمل می‌کردم و عمداً ازکنار تانکی که چند نفر نظامی در اطراف آن ایستاده بودند، در میدان آستانة قم مقابل مدرسة خان عبور کردم. به یکی از آنها که مقداری با دیگران فاصله داشت، سلام کردم. درجه دار میان سالی بود او هم جواب سلام را داد. بعد گفت: حاج آقا کمک کنیم؟

 

گفتم: خیلی ممنون این کیسه برنج را خودم می‌توانم ببرم. شما طور دیگری به ما کمک کنید.

 

آهسته گفت: «می‌دانم انشاءالله وقتش برسد کمک خواهیم کرد» و این مطلب خیلی به من روحیه داد و باعث خو شحالی من شد و با اینکه مقررات حکومت نظامی سخت بود و ارتبا ط مشکل. لکن سعی می‌کردیم درگوشه وکنار خیابان با عبور از کنار آنان وگفتن سلام و احترام با برخی مأمورین ارتباطات کوتاهی برقرار کرده و واقعیات را به آنها برسانیم. زیرا آنها توجیه شده بودند که تظاهرکنندگان همه اخلال گر و وطن فروش وکمونیست هستند و این شیوه احترام و ارتباط کوتاه نسبتا درآگاه سازی آنان موثر بود.

 

فاجعة هفدة شهریور

 

روز هفده شهریور سال 1357 بود، روز قتل عام مردم بی‌دفاع تهران در میدان ژاله که بعداً به عنوان میدان شهدا نامیده شد، می‌با شد. ده‌ها نفر از تظاهر کنندگان شهید شده بودند و تعدادی در قبرستان بهشت زهرای تهران به عنوان ناشناس دفن شدند. این خبر به سرعت توسط رادیو‌های خارجی و رادیو بی‌بی سی، در بین مردم پخش شد. اینجانب آن روز عصر از مشهد عازم تهران بودم و صبح هجدهم شهریور به تهران رسیدم. سایة شوم حکومت نظامی همه جا را فرا گرفته بود. لکن احساس کردم، مقداری بیش از سایر ایام اوضاع غیر عادی است. ولی خیلی متوجه جریانات نبودم. زیرا اخبار گوش نکرده بودم و چون مسافر بودم، از مردم نیز چیزی نشنیده بودم. در کنار ترمینال چهاراه کارخانه چیت سازی، ازیکی از مأمورین که کلاه آهنی داشت. آدرسی سوال کردم، با خشنونت جوابم داد. تا اینکه با اتوبوس عازم قم شدم. همین که به قم رسیدم، دوستان ماجرا را برایم تعریف کردند و عمق فاجعه خیلی شدید بود و آن روز به جمعة سیاه درتاریخ انقلاب لقب یافت. مدتی سکوت معناداری جامعه را فراگرفت. زیرا کشتار بسیار سنگین بود و مردم دست خالی و بدون هیچ گونه وسیلة دفاعی. شاید برخی از علما نیز به تردید افتاده بودندکه وظیفه چیست. توقف یا ادامه تظاهرات؛ تا اینکه امام اطلاعیه داد و مقطع زمانی ما را با جنگ صفین و شهدا را با آن شهدا مقایسه کرد و ادامة راه را لازم دانست. سپس بقیة مراجع نیز اطلاعیه دادند و نهضت باقوت و قدرت ادامه یافت.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:18 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 


خاطرات دفاع مقدس (17) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
 
 
 
 
 
 
 

حالت معنوی شهید حسن آزادی

 

 

 

 

 

 

 

 

شهید حسن آزادی نیز در همان منطقه بود و عصر آن روز من ایشان را مشاهده کردم که نماز ظهر و عصر را با یک حال عجیبی می‌خواند. غبار جبهه روی سرو صورت و لباسش مشهود بود. آفتاب گرم منطقه بر او تابیده و دانه‌های عرق از پیشانیش مانند مروارید سرازیر بود. وقتی که دستها را به عنوان قنوت به طرف آسمان بلندکرده بود، غرق در معنوییت و ار تباط با معبودش بود. لحظاتی توجهم به ایشان جلب شد و از کنار نظاره گر حالت او بودم نمازش تمام شد. لکن به دلم گذشت که او شهید خواهد شد و شاید بیست و چهار ساعتی ازاین منظره نگذشته بود، که حسن به شهادت رسید.

شکار هلی کوپتر توسط شهید شریف

در منطقه رطه امکانات کم بود و هجوم هوائی و زمینی دشمن فراوان. بعضاً هواپیماها چنان با ارتفاع کم پرواز می‌کردند که دیوار صوتی شکسته می‌شد وگرد و غبار ناشی از ارتفاع کم آنها موجب اذیت و آزار نیروها و تضعیف روحیه می‌شد. شهید شریف که فرمانده گردان و از شیرمردان خطة خراسان بود. یک هلی کوپتر عراقی را با سمینوف شکار کرد. سر نگونی آن را همه دیدند و صدای تکبیر آنان فضای منطقه را پرکرد و این باعث تقویت روحیه رزمندگان شد. بالاخره پس از دیدار رزمندگان و بازدید مناطق عملیاتی به پشت خط آمده و به مشهد برگشتیم.

 

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:18 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 


خاطرات انقلاب(26 )ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

اعلام حکومت نظامی

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 

 

ساعت دوی بعد از ظهر آن روز بیست ویک بهمن رادیو اعلام کرد، حکومت نظامی امروز از ساعت چهار بعداز ظهر می‌باشد و مقررات حکومت نظامی این بود که تجمع بیش از دو نفر ممنوع است و نیروهای مسلح حق تیراندازی به افراد را در ساعات ممنوعه داشتند و کنترل خیلی شدید بود. من و پسر عمو که در تهران جائی نداشتیم آمدیم، به سمت بیت امام مدرسة رفاه علوی و چون خبر حکومت نظامی را آن جا هم شنیدیم با هم به سمت منزل یکی از دوستان قدیمی به نام آقای علی زندی که در میدان تجریش فرمانیه، سداشت رفتیم. مقارن با ساعت چهار، زمان پایان مهلت تردد در خیابان‌ها و شروع حکومت نظامی، خودمان را به منزل ایشان رساندیم. پس از اینکه زنگ درب منزل ایشان را زدیم، خانمش آمد. دم درب و اظهار داشت که علی آقا نیستند. لکن با توجه به وضع اضطراری، آشنایی قبلی و رفت و آمد خانوادگی، اجازه ورود خواستیم. پس از اجازه، وارد شدیم و ایشان هم به ما پناه داد و از ما پذیرائی کرد و ما شب را ماندیم؛ لکن از علی آقا خبری نشد.

لغو حکومت نظامی توسط امام

پس از نماز صبح و روشن شدن هوا از خانم آقا‌ی زندی معذرت‌خواهی کرده و منزل ایشان را به طرف بیت امام مدرسة رفاه علوی ترک کردیم. وقتی وارد خیابان شدیم، احساس کردیم که همان دیشب، یعنی عصر بیست ویک بهمن و شب بیست و دوی بهمن انقلاب پیروز شده و امام اعلام فرموده بودند که ما دولت را قبول نداریم و اعلام حکومت نظامی از طرف ایشان غیرقانونی است و از مردم خواسته بودند که به خیابان‌ها بریزند و حکومت نظامی را بشکنند؛ لکن من و پسر عموآن شب از این دستور بی‌خبر بودیم و نوعاً بالای شهر خبر‌ها کمتر بود وآن شب باران رحمتی هم بر مردم بارید که مطر سوء برای دشمن بود. سران رژیم شاه یا فرارد یا دستگیر شدند و حکومت پهلوی برای همیشه سقوط کرد.

پیروزی انقلاب اسلامی

22 بهمن 57 روز پیروزی انقلاب اسلامی ایران معرفی شد و دولت بازرگان رسماً کار خود را آغاز کرد.

پس از پیروزی انقلاب چند روزی را با پسر عمو شیخ اسماعیل در تهران ماندیم و با برخی از نیرو‌های خود جوش انقلاب که برای پاک‌سازی برخی ساختمانها‌ی مربوط به رژیم پهلوی و تصرف آنها و حراست از اموال آنها اقدام می‌د، همکاری داشتیم. من جمله تصرف بنیاد نیکوکاری فرح پهلوی و یک ساختمان مربوط به یک شرکت مخابراتی خارجی، واقع در تخت طاووس تهران که هنوز هم برای من روشن نیست که آنجا کجا است و چه وسایلی جابجا شد و چرا جابجا شد و آن افراد چهانی بودند.

حمله به ایستگاه تلویزیون

یکی دو شب پس از پیروزی انقلاب چپی‌ها کمونیستها فدائیان خلق و سایر همفکران آنها به تلویوزیون حمله د و قصد تصرف آنجا را داشتند. درگیری خیلی شدید بود. مردم به کمک مأمورین آمدند و حمله دفع شد. لکن در گیریهای مسلحانه بخش‌های مختلفی از تهران را فراگرفته بود. من داخل پیکان فردی به نام آقای رضائی بودم، صدای گلوله‌ها امان ما را بریده بود. ایشان پیکان را در نزدیکی های تخت طاووس کنار خیابان پارک کرد و از چهار طرف صدای تیر اندازی می‌آمد.

من و آقای رضائی به کف ماشین چسبیده بودیم و هر لحظه منتظر بودیم که مورد اصابت گلوله‌ای قرار بگیریم؛ لکن بعد از حدود یک ساعت، تیراندازی فروکش کرد. گفته شد که این در ادامه همان جنگ خیابانی جهت تصرف صدا و سیما بوده است و نیرو‌های انقلابی پیروز شده‌اند و ما جان سالم از معرکه بدر بردیم.

منزل آقای رضایی

شب را منزل همان آقای رضائی رفتیم که از قبل هیچ گونه آشنائی با هم نداشتیم و بعد هم ایشان را ندیدم و آدرسی از ایشان در دستم نیست. لکن چون در جهت اهداف انقلاب فعالیت می‌کردیم، گویا ما را می‌شناخت و به منزل دعوت می‌کرد و پذیرائی می‌نمود و چند شب در منزل ایشان بودیم. یعنی آخر شب می رفتیم وصبح زود جهت فعالیت‌های بیرونی از منزل خارج می‌شدیم.

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:16 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

 

 

خاطرات  دفاع مقدس( 4) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 

 

الطاف خداوند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقای قالیباف فر ماندة لشکر نصر می‌گفت: یک روز صبح زود قبل از طلوع آفتاب، از جلو تپة کله قندی عبور می‌کردیم. یک نفر عراقی بالای تپه پشت تیر بار نشسته بود و به طرف ماشین ما تیراندازی می‌کرد. آن روز ما خیلی اذیت شدیم. با خودم گفتم، اگراین تیربارچی روزی به دست من بیفتد، می‌دانم با او چه کنم. مدتی گذشت این حادثة تلخ هم چنان در ذهن من بود، تا اینکه طولی نکشید. رزمندگان آنجا را از لوث وجود دشمن پاکسازی کردند و تعدادی اسیرگرفتند. یکی از اسرا را پیش من آوردند وگفتند این خیلی مقاومت کرده و تا آخر تسلیم نشده والان هم درست جواب نمی‌دهد. چند سئوالی از وی کردم، مشخص شد؛ آن کسی چند روز قبل در آن ساعت پشت تیربار بوده و ما را آن قدر اذیت کرده و ما تقاضای دستیابی به اورا از خدا داشته‌ایم، همین فرد است. ما هم به شکرانه این نعمت که خداوند به ما لطف نموده و دعایمان مستجاب شده است به او هیچ گونه اذیت آزاری نرسانده و در جمع بقیة اسرا تحویل مسئولین مربوطه دادیم.

 

منطقه عملیات محرم

 

پس ازآن وارد منطقة دهلران شده وشب را درجمع رزمندگان ماندیم. فردا از محل عملیات محرم و خطوط مقدم جبهه بازدید نمودیم. نیرو‌های بسیجی اصفهان درخط مقدم مستقر بودند. از تعدادی سنگرسرکشی کرده وساعاتی را با آنها نشستیم. چقدر نیرو‌های با صفا و صمیمی بودند. سپس خدا حافظی کرده و منطقه را ترک نمودیم.

 

منطقه عملیاتی خوزستان

 

از آنجا عازم مناطق جنگی خوزستان شدیم. پس از بازدید خطوط مقدم و منطقه سوسنگرد که خرابی‌های فراوانی ارتش بعثی عراق برای مردم بجا گذاشته بود از دهلاویه (محل شهادت شهید چمران) نیز بازدید نموده وسری به هویزه زدیم. از هویزه جز اسمی باقی نمانده بود. تمامی خانه‌ها و.منازل مردم را با بیل مکا نیکی تخریب کرده بودند. امکانات ووسایل مردم راغارت کرده و هر چه بجا مانده بود، زیر خروار‌ها خاک دفن شده بود. دل هرانسانی را به غم و اندوه فراوان و لعن و نفرین به متجاوزین وا می‌داشت. پس از آن از نیروهای خراسان در محل لشکر 92زرهی اهواز سرکشی نموده و سفر را به پایان رسانده به مشهد مقدس برگشتیم.

 

منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com

 

 


ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:14 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

خاطرات انقلاب(25) ازکتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

منزل آقای ابو الفضلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آن روز( بیستم بهمن ماه) پسر عمو شیخ اسماعیل و حاج علیرضا ابوالفضلی را در دانشگاه تهران دیدم و با هم به منزل آقای ابوالفضلی که در فلکة دوم تهران پارس، منطقة خاک سفید بود، رفتیم. شب را آنجا ماندیم. صدای تیراندازی‌های پراکنده از داخل شهر می‌آمد. لکن این صدا‌ها و جنگ و گریز‌های شبانه، بین مأمورین نیرو‌های مسلح و جوانان امری عادی بود. لذا حساسیت چندانی بخرج ندادیم و فردای آن روز یعنی بیست و یکم بهمن، صبح زود با پسر عمو شیخ اسماعیل، منزل آقای ابوالفضلی را ترک کردیم و به طرف میدان فوزیه (میدان امام حسین فعلی) حرکت کردیم مشاهده نمودیم که در اطراف پادگان نیروی هوایی، به شدت درگیری است و صدای تیر اندازی می‌آید و تعدادی از مردم درب منازل مشغول درست کردن سنگر با کیسه‌های شن هستند. داخل کوچه خانم بی‌حجابی را دیدیم که کلنگی به دست داشت و می‌خواست موزائیک‌های پیاده رو را بکند و از زیر آنها کیسه خالی برنجی، که به دست داشت، را پر از شن نماید و برای دفاع سنگر درست کند. وضع عجیبی بود. با پسر عمو که دو نفری معمم بودیم، کمی پیاده جلو‌تر رفتیم تا به میدان فوزیه (امام حسین) رسیدیم. دیدیم قسمت پایین و زیرگذر میدان، تانکی را آتش زده‌اند که حاکی از درگیری شدید شب گذشته بود. پس از پرس و جو از مردم با خبر شدیم که دولت بختیار در یک توطئه حساب شده، این درگیری را به وجود آورده است.

 

توطئة دولت بختیار

 

هنگام ورود امام خمینی به ایران، مراسم ورود امام به فرودگاه و استقبال مردم فیلم برداری شده بود؛ لکن چون تلویزیون در اختیار دولت بختیار بود، از پخش آن ممانعت کرد. از طرفی مردم خیلی مشتاق دیدن این مراسم بودند -بلا تشبیه خیلی شدید‌تر از جام جهانی و پخش مستقیم که مردم همه پای تلویزیون می‌نشینند و خیابانها خلوت می‌شود- لذا مردم به دیدن مراسم ورود امام خیلی علاقه داشتند و از طرفی روز نوزده بهمن تعدادی از افسران و همافران نیروی هوائی با لباس فرم نظامی در مدرسة علوی، از جلو امام رژه رفتند و عکس آنها در روزنامة کیهان چاپ شده بود. این مطلب برای دولت بختیار و ارتشیان وفادار به شاه، خیلی سنگین بود. لذا خواستند این افراد را سرکوب کنند، تا درس عبرتی برای دیگران بشود.

 

به قول خودشان دیگر کسی به خود اجازه ندهد آنهم با لباس فرم نظامی از امام حمایت کند. لذا اعلام کردند که شب بیست و یکم بهمن ساعت هشت ونیم، مراسم ورود امام خمینی از تلویزیون پخش می‌شود. این اعلام موجب شد که مردم خیا بانها را خلوت کنند و به منازل جهت تماشای فیلم بروند و افسران و همافران که آماده باش بودند و داخل پادگان بسر می‌بردند، همه در آسایشگاه و آنهم با لباس راحتی تجمع نمایند. به عبارتی پادگان هم خلوت باشد. در این مرحله به نیرو‌های گارد جاویدان که با صطلاح جان فدایان شاه بودند و برای هرگونه عملیاتی آمادگی داشتند، دستور دادند که به پادگان نیروی هوائی وآسایشگاه محل تجمع افسران، حمله کنند و تعدادی تانک را نیز در مقابل درب‌های ورودی پادگان مستقر نمایند.

 

با ورود نیرو‌های گارد به داخل پادگان، نیروی هوائی کسانی که داخل بودند، ولو اینکه بعضاً طرفدار انقلاب و امام هم نبودند، چون هجوم بیرونی را دیدند، با هم متحد شدند و درب اسلحه خانه نیروی هوائی را باز کرده و تعدادی سلاح در اختیار نیرو‌های داخل قرار گرفت و بعضاً توسط آنها به دست مردم افتاد. درگیری بین نیرو‌ی هوائی و نیرو‌های گارد جاویدان، شدت یافت و نیروهای گارد از فرماندهی در خواست کمک کردند و فرماندهی تعدادی دیگر تانک و نیرو اعزام کرد که با هوشیاری مردم و جلوگیری آنها، این نیرو‌های کمکی به پادگان نیروی هوائی نرسیده یا بدست مردم اسیر شده یا فرار کردند و سلاح و مهما ت آنها بدست مردم افتاد و تانکها را آتش زدند. منجمله یکی از آنها در زیرگذر میدان فوزیه (امام حسین) مشاهده شد.به خواست خدا این توطئه برای آنها نتیجه عکس داد.

 

اوضاع داخلی خیابانها

 

من و پسر عمو شیخ اسماعیل به طرف میدان توپخانه و ناصر خسرو و شمس العماره رفتیم. عده‌ای می‌گفتند که انقلابیون می‌خواهند رادیو را تصرف کنند. پیرمردی از معاودین عراقی را دیدم که با لهجه عربی آمیخته به فارسی، از مردم می‌خواست که دعا کنند. حمد بخوانند و آیة الکرسی قرائت کنند. صحنه‌های جالبی بود. ساعتهای حدود یک و نیم بعد از ظهر روز بیست ویکم بود که نفربری را در خیابان مشاهده کردیم، که تعدادی افراد عادی با اسلحه روی آن سوار بودند و اظهار شادی می‌کردند و نوید پیروزی می‌دادند و در بین مردم زمزمه‌ای بود که ارتش اطلاعیه داده و اعلام بی‌طرفی کرده است.

 

منبع: کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلی کریزی

 

 

 

 

 

 



barrud.rasekhoonblog.com
 
 
 "لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
 
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

 

 

 

baghdasht1.blogfa.com


ادامه مطلب



[ شنبه 17 تیر 1396  ] [ 6:14 PM ] [ احمد ]
نظرات 0

باسمه تعالی

شادی روح مطهرسرداران رشیدسپاه اسلام

 

شهیدان حاج محمدعلی صادقی طرقی

 

ومحمدیزدانی کریزی  

 

فرمانده ومعاون گردان کوثر صلوات**      ‌‌

 

         اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم.  

 

 

 

 

 

 

 

  barrud.rasekhoonblog.com

******

احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

/baghdasht1.blogfa.com


ادامه مطلب



[ جمعه 16 تیر 1396  ] [ 8:45 PM ] [ احمد ]
نظرات 0
.: Weblog Themes By themzha :.

تعداد کل صفحات : 20 :: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >

درباره وبلاگ


استان خراسان رضوی:شهرستان مشهدمقدس

آمار سايت
كل بازديدها : 4050929 نفر
تعداد نظرات : 49 عدد
تاريخ ايجاد وبلاگ : پنج شنبه 14 خرداد 1394  عدد
كل مطالب : 13380 عدد
آخرين بروز رساني : یک شنبه 3 فروردین 1399 
کد موزیک آنلاین برای وبگاه
امکانات وب