روزی از نو..

زمين بدور خورشيد چرخيد. خورشيدي پشت ابر بود.

و انسانها مي گشتند به دور خود...خورشيدي پشت ابر بود... اين جمله سر آغازي شد براي پارو كردن برف ها از پشت بام روح و جانش. با خودش گفت: بايد فكري براي فعل"خواستن" كرد.

و بعد سوالي مغزش را به هيجان آورد:" اين نخواستن ها از كجا آب مي خورد كه هيچ گاه تشنه ي خواستن نمي شوم؟"

سوالها يكي پس از ديگري به ديد و بازديد ذهنش مي آمدند..."چند بهار بايد سپري مي شد تا دچار اين سوال شوم؟"

"احساس نياز به امام حتي از كنار روح من هم عبور نميكند."

در ادامه مطلب می خوانید....


ادامه مطلب


[ جمعه 24 اردیبهشت 1395  ] [ 6:01 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

یادداشت استاد/ با شما عهد میبندم...

باز در آستانه جشن آغاز ولایت و امامت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ایشان با زبان دلمان عهدی دوباره تازه میکنیم. چهارده بند زیبا از این عهدها را در ادامه میخوانیم و از خدا میخواهیم توفیق پایبندی به آنها را به ما بدهد.

در ادامه مطلب می خوانید....

 


ادامه مطلب


[ جمعه 24 اردیبهشت 1395  ] [ 5:57 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

آسمان شهر از انتظار آمدنت بارانیست

ای مهربان‌تر از باران! می‌گویند سکوت آسمان نشان از نیاز بی‌اندازه‌اش است، اما آسمان شهر من دیروز دلشکسته‌تر از هر روزبا چشمانی اشکبار آمدنت را در غزلخوانی خداوند می‌طلبید. دوباره جمعه شد و عطر یاس نفس‌هایت از سمت قبله دل‌ها مشام جان را می‌نوازد. صبح جمعه که می‌شود پیچک قلبمان آرام آرام و ندبه کنان قد می‌کشد و جبهه به آسمان می‌ساید و عصر هر جمعه، بی‌قرار‌تر از همیشه با قامتی خمیده پژمرده می‌شود.

در ادامه مطلب می خوانید....

 


ادامه مطلب


[ جمعه 24 اردیبهشت 1395  ] [ 5:38 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

باران شدی!

نشسته ام رو بروي عظمتت، پشت به گذشته پر غفلتم. در ميان آدم هاي غريبه ي شهر، در پيچ و تاب گرفتاري هاي هر روزه و خوشبختي هاي چموش. خو كرده بودم به آدمك هاي رنگي وكابوس هاي تكراري، برق نگاه تو خوابهايم را ربود، پرده هايم را كنار زد. باران شدي به خاطرات گل آلودم. شستي، رفتي، روبيدي. و من بي گذشته ي تاريكم، بي امروز بي بارم بي فرداي متوهمم ، روبروي توام...

در ادامه مطلب می خوانید.....

 


ادامه مطلب


[ جمعه 24 اردیبهشت 1395  ] [ 5:32 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

مقصدم هر كجا جز تو باشد، هيچ در هيچ!

سركلاس درس عربي نشسته بود. معلم مي‌خواست باب « افتعال» را تدريس كند. اينطور شروع كرد باب افتعال: ِافتَعَل- يَفتَعلُ-  افتعال و بعد چند مثال آورد و گفت مثل: ِانتظَرَ- يَنتَظِرُ-  انتظار.
كلمه « انتظار» را از روي تخته برداشت و نشاند روي نيمكت‌هاي ذهنش، دنبال كلمه‌ي ايده‌آلش مي‌گشت كه كنار انتظار بگذارد. در گردونه‌ي كلمات رنگ به رنگ يك نام يكرنگ پيدا كرد.

در ادمه مطلب می خوانید..............

 

 

 

 

 

 

 

 


ادامه مطلب


[ جمعه 24 اردیبهشت 1395  ] [ 5:30 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

هیچ‌کس آماده دیدار آقا نبود…

مولا جان!

بارها آمدی و نبودم, در تقلای این زندگی, نیازمند تو…

اما بی تو بودم!

بارها آمدی و نیامدم, بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم.

میدانم آمده‌ای... بسیار نزدیک...

پشت پلک‌هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد!

پشت در, دلی که هنوز برای میزبانی تو پاک نشده!

میدانم آمده‌ای

دعا کن من هم بیایم به پیشواز تو!

در ادامه مطلب می خوانید........


ادامه مطلب


[ جمعه 24 اردیبهشت 1395  ] [ 5:15 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

دفتر انتظار

اسمم را گذاشته‌ام منتظر...
اما زمانی که دفتر انتظارم را ورق می‌زنی می‌بینی صفحه‌های اینترنتی یا سایت‌ها را بیش‌تر از امامم می‌شناسم...
حتی گاهی صبح زود صفحه‌ی اینترنتم و سایت‌هایم را چک می‌کنم اما عهدم را نه...!
ببین چه کرده‌اند با من...
بعد می‌گوییم آقا بیا... منتظریم...

 


ادامه مطلب


[ جمعه 24 اردیبهشت 1395  ] [ 5:14 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

ما منتظریم یا او؟

پایان تمام یتیمی‌هایمان خواهد بود…
او می‌خواهد انتقام خون‌هایی را بگیرد که به ناحق ریخته شد…
یاور می‌خواهد…
ما منتظریم یا او؟
او که خیلی وقت است رسیده...

در ادامه مطلب می خوانید...........

 

 

 

 

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 23 اردیبهشت 1395  ] [ 10:25 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

از تو تا من فاصله‌ها بسیار است.

هر بار که آفتاب طلوع می‌کند داغ تو تازه‌تر می‌شود. اما شب‌ها هم آرام نداری، آخر ماه نیز جلوه‌ای از خورشید است. تا اینکه سحر از راه می‌رسد، سر بر شانه‌ی خدا می‌گذاری و دمی آرام می‌گیری. همه می‌دانند تو را داغ عون و محمد این‌گونه نساخته بلکه سینه تو در عشق حسین مذاب شده، اکنون ذره ذره آب می‌شوی و دم نمی‌زنی تا که سجاد(ع) را اندوهگین نسازی اما او "عین الله ناظره و اذنه الواعیه" ست. تو خوب می‌دانی جلوتر از تو حرف و کلامت را می‌شنود و می‌فهمد.

در ادامه مطلب می خوانید.......

 

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 23 اردیبهشت 1395  ] [ 10:11 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

از این سرگشتگی سمت تو پارو می‌زنم مولا

نشسته‌ام روبه روی عظمتت، پشت به گذشته پرغفلتم. در میان آدم‌های غریبه‌ی شهر، در پیچ و تاب‌ گرفتاری‌های هر روزه و خوشبختی‌های چموش. برق نگاهت خواب‌هایم را ربود، پرده‌هایم را کنار زد. باران شدی به خاطرات گل آلودم. شستی، رُفتی، روبیدی. و من بی گذشته‌ی تاریکم، بی امروز بی بارم، بی فردای متوهمم، روبروی توام. عطشم را زمزم چاه تو خاموش می‌کند، چشمانم به نور گنبد فیروزه‌ای تو بینا می‌شود.

در ادمه مطلب می خوانید...............

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 23 اردیبهشت 1395  ] [ 10:03 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]