ایّها العزیز؟!

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است

گریه ... فراق ... گریه ... فراق ... این چه رسمی است؟!
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است


تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است

 


ادامه مطلب


[ سه شنبه 11 اردیبهشت 1397  ] [ 11:09 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

بنویس......پست ثابت

🌺مهدے جان🍃

شب‌ها بدوڹ آمدنٺ صبح مےشوند
برگرد اے توسل شب زنده دارها

ایڹ دستها بہ لطف تو ظرف گدایےاند
یا #ایها_العزیز تمام ندارهـا

#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج❤️

 


ادامه مطلب


[ یک شنبه 24 مرداد 1395  ] [ 9:17 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (3) ]

واجب فراموش شده در میان مردم فراموشکار

بشر در جهان امروز با همه ی دگرگونیها و رفاه و آسایشی که به ظاهر برای او فراهم است دائماٌ در گرداب بحران سرگردان است. زمانی که او به درون خویش می نگرد اساس خود را روحی غیرمادی می یابد که با آن  نمی تواند به شناخت خود دست یابد و زندگی سراسر آسایش برای خود رقم زند.پدیده جهانی شدن در زندگی بشر معاصر باعث شده تا او آرامش را از راههایی غیر از مجرای اصلی خود جستجو کند؛ چرا که در ذات همه انسانها فطرت خداجویی و حقیقت طلبی که بر فطرت الهی است نمایان است. (1) و این تشنگی باعث شده تا او به هر سرابی دست یازد. در این اثنا گروهی از غیبت همیشه حاضر ما استفاده کرده و به تشکیل جنبشهای ناقص دست زده اند که همه آنها حاصل دست افرادی است که شاید اندکی استعداد داشته و تنها، تجربه شخصی زندگی خود را نظام مند نموده و تحویل بشریت می دهند. (2)

در ادامه مطلب می خوانید.....

 


ادامه مطلب


[ سه شنبه 4 خرداد 1395  ] [ 11:36 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

سایه ز ما بر مدار...

بسم رب المهدی(عج)

چون جمله کاینات به بوی تو زنده اند     ای آفتاب سایه ز ما بر مدار هم

همیشه منتظر نشسته ایم اما چشم براه یک نشانه که دلمان را قرص کند دارید نگاهمان می کنید.

نشسته ایم چون آن انتهای دلمان شک داریم که شما یاد ما را از خاطر نبرده باشید. نشسته ایم اگر چه می خوانیم:"...عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رءوف الرحیم")س مبارکه توبه آیه128):«رنجهای شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مومنان رئوف و مهربان است.»

میدانیم که شما مصداق بارز این آیه اید در این زمانه!

در ادامه مطلب می خوانید ...

 


ادامه مطلب


[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 8:24 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (1) ]

او خواهد آمد ...

کی می‌رسم به لذتِ در خواب دیدنت؟
سخت است، سخت... از لب مردم شنیدنت...

نامت را فراوان بر زبان‌ها می‌آورند در این شهر... صدایت می‌زنند... نامت را قاب می‌کنند روی دیوارها... نامت را آذین می‌بندند در کوچه‌ها و معبرها... نامت را به یکدیگر می‌گویند و من چه بسیار نام تو را شنیده‌ام، ای مهربان‌ترین.
اما دریغا که دیدارت را هرگز...

گفته‌اند تو را نمی‌توان دید با این چشم‌های بیهودگی... گفته‌اند از پیش رویمان می‌گذری، اما نمی‌شناسیمت با این نگاه‌های غافل... اما ای کاش در خواب، راهی به تماشای تو داشتم. ای کاش شمیم پیراهنت از خوابم گذر کند تا بیداری‌ام را به عطر پیراهن یوسف بیناتر کنم.
در ادامه مطلب می خوانید...

 


ادامه مطلب


[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 6:32 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

چشم به راهیم؟

"همه مردم در انتظار تو هستند.پس بشتاب!بشتاب ای فرزند رسول الله!

باغات و بوستان ها سرسبز و میوه ها رسیده و زمین پر از گیاه ؛ و درختان، برگ بر آورده اند...

قدم رنجه فرما.به سرعت نزد ما بشتاب.زیرا مردم چشم به راه تو هستند و اندیشه ای جز تو ندارند. بشتاب،بشتاب،بشتاب..."

خیلی حرصم گرفته بود.متنی رو که من،من ! نوشته بودم چاپ نکردن بعد رفتن دلنوشته ی یکی دیگه رو چاپ کردن .همین متن بالایی رو می گم.البته  از حق نگذریم ،اون روز که متن رو می خوندم با خودم گفتم اَاَاَاَاَاَ... طرف چه با کلاس با امام زمانش حرف زده ها.... والا ما که از بچگی یه دعای فرج  یاد گرفتیم ؛همیشه هم همونو می خونیم ...همون دعایی که همیشه تو صف می خوندنش.همون که بود اللهم صل علی ...نه ببخشید اون که مال امام رضاست.اون یکی چی بود؟ آها! اللهم کن لولیک...حالا این چه با آب و تاب حرف زده..

در ادامه مطلب می خوانید....

 


ادامه مطلب


[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 6:11 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

بوي گل نرگس

عجله کنید،عجله کنید...!

امروز کار زیاد داریم هنوز پرونده های زیادی باقی مانده!حالا چرا اینقدر خوشحالی رفیق؟مگر نمی بینی؟واقعا این اتفاق ها خوشحالی ندارد؟! من که از خوشحالی احساس می کنم بالهایم دارند بلند تر می شوند عجله کنید!!دوستان امروز پرونده ها باید به دست آقا برسد.این بار من موقع بردن پرونده ها کمتر پیش ایشان شرمنده می شوم!آقا هم این روزها کمتر گریه می کنند...

موافقم! این سیب زمینی های انسان نمای دیروز مثل اینکه از سنگینی جلد بی تعصبی خودشان خسته شده اند.دیگر گوش زور شنوی ندارند.اخبار وال استریت را شنیده ای!؟ بله!واقعا هیجان انگیز بود انگار بچه ی کودن بشریت بعد از قرن ها خفتن در دوران جنینی میل تولد پیدا کرده است..دیدی چطور زیبا همچون صدفی میدان لوءلوء را در برگرفته بودند؟ 

در ادامه مطلب می خوانید.....

 


ادامه مطلب


[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 6:07 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

به قيمت باراني شدن

من از زیر خروارها خاک می نویسم از عمیق ترین سیاه چاله های دنیا مرا سالها پیش زنده به گور کرده اند درست لحظه تولدم ...من دخترک با گناه زنده به گور شده ی عصر جاهلیت امروزم گناهم خوردن سیب بی تفاوتی بود از دستان مارهای روزگار بر رویم هر روز خاک نو می ریزند، خاک بی حیایی با زرورق تجدد ، با رنگهای تند سردر گمی ، درحلقه دوستانی از جنس  فیس بوک با طعمی به تلخی بلوتوث های آشنا.... قلب هنگ کرده ام ری استارت می خواهد،دستانم بوی یکجا نشینی گرفته ، چشمان به تاریکی خو کرده ام هراس نور دارد ، پاهایم رمق برخاستن ندارد اما صدایی آشنا در گوشم طنین انداز می شود که ای" ظلمت نفسی" تو " انی آمنت بربکم فاسمعون " هستی .

در ادامه مطلب می خوانید....


ادامه مطلب


[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 2:59 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

التماس دعا دارم...

یا علی! مولای مهربان و امام عزیزم ؛ التماس دعا دارم...

آن روزی که عباس می نازید به سقایت حاجیان و شیبه به کلید داری کعبه،وبا تو سرتحدی داشتند، تو بزرگ مرد اسلام بودی.. وقتی برای قضاوت نزد نبی رحمت صلی الله علیه و آله رفتید، خداوند عزوجل حکم را نازل کرد:«ﺃجعلتم سقایه الحاج و عماره المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم آلاخر و جاهد فی سبیل الله لا یستوون عند الله..» امام مهربانی که از حال ما خبر داری ، حکایت امروز مارا ببین.آل سعودی  که افتخار خادم الحرمین را دارند،حامی الحرامی شده اند ،همان قومی که به سقایت زائر کعبه می بالد،ساقی شراب شیاطین شده ..همانهایی که خون مارا به جرم ولایت تو مباح دانسته ند... گواهمان آنچه در بحرین و عربستان و عراق و افغانستان و.. می گذرد.

در ادامه مطلب می خوانید.....

 


ادامه مطلب


[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 2:54 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]

باز هم آهسته در گوشم بگو...

باز هم آهسته در گوشم بگو: "شب بخیر!" که اینجا هنوز صبح نشده است... ای پهناورترین مرتع خاطرمان که تک تک بذرهای مهرت را بارها به سجده افتاده ایم؛ قاصدک های گل عذارت را به گوشمان چسباندیم و بارها شنیدیم، و باورت کردیم. حباب های نگاهت به ساحل که رسید، برقی زد و فانوس شب های بی کسیمان شد. هر کدام که تنها بر ایوان نیایشت نشستیم، نسیمی شدی و از لابه لای صدامان گذر کردی و نوای خسته مان را تا دریاهای دوردست بردی و موجی بر موج های شبان بیدار عصر انتظار افزودی.

در ادامه مطلب می خوانید.....

 


ادامه مطلب


[ جمعه 31 اردیبهشت 1395  ] [ 2:46 PM ] [ محمد معزی زاده ]
[ نظرات (0) ]