كار وتلاش وجهاد اقتصادی



آشنایی با مکتب اقتصاد سیاسی رسانه‌ها

بی‌توجهی مطالعات تجربی به نقش نظام‌های ارتباطی و ساختارهای اقتصادی و سیاسی، و نبود دیدگاه انتقادی در آنها، سبب شد که نظریه‌های انتقادی، این نوع مطالعات را به چالش فراخوانند.
 

مکتب اقتصاد سیاسی رسانه‌ها از جمله مکاتب انتقادی است که تحت تأثیر آرای اندیشمندانی چون "هربرت شیلر و دالاس اسمایت" از دهه 1970 میلادی به بعد گسترش یافت.این مکتب بر این باور است که رسانه‌ها مجاری انتقال محتوای فرهنگی هستند. این محتوا مستقل از رسانه‌ها شکل گرفته است.

آنان، همانند سایر محققانی که نسبت به جامعه دیدگاهی سوسیالیستی دارند، ضمن مطالعه تاریخی نظام سرمایه‌داری جهانی نتیجه می‌گیرند که نظرات حاکم بر جامعه، همان نظرات طبقه حاکم است، طبقه‌ای که به‌مثابه قدرت مادی در جامعه حضور دارد و قدرت فرهنگی و معنوی حاکم نیز هست.

بنابراین نظریه‌پردازان این مکتب بر ساختارهای پایه‌ای و بنیان‌های اقتصادی جامعه تأکید می‌کنند و برای درک شکل و محتوای رسانه‌ها به بررسی چگونگی توزیع منابع عظیم رسانه‌ای و صنایع اطلاعاتی و کسانی که آنها را کنترل می‌کنند می‌پردازند.

ازاین‌رو، طبیعی است که در آثار آنان، چگونگی تداخل متقابل مؤلفه‌های فرهنگی و اطلاعاتی و «محیط‌ سیاسی - اقتصادی ‌مورد توجه قرار گیرد و روش‌شناسی آنان، نگرشی نهادی شامل تاریخ، فن‌آوری، سیاست و اقتصاد باشد.

در میان مکاتب انتقادی، مکتب اقتصاد سیاسی با موضوع وسایل ارتباط جمعی بنیادی‌تر برخورد کرده است. مطالعه این مکتب، باتوجه به شرایط جهانی معاصر اهمیت بسیاری دارد. اکنون روند جهانی‌سازی سرمایه‌داری شتابی روزافزون گرفته و تلاش‌های کشورهای نورسته و انقلابی جهان در رهایی از قید و بندهای وابستگی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی با دشواری همراه شده است.

شیفتگی نابخردانه در استفاده از فن‌آوری‌های نوین ارتباطی و اطلاعاتی و چشم بستن به روی منافع و مصالح بلندمدت ملی و غفلت از سیاست‌گذاری روشن‌بینانه ارتباطی پیامدهایی سنگین دارد.

این شیفتگی غفلت، ناشی از القائات دیدگاه‌هایی است که به «جبر فن‌آوری» باور دارند و آینده‌ای خوشبینانه و تخیلی از جهان - به واسطه فن‌آوری‌های نوین - به تصویر می‌کشند. توجه به دیدگاه‌های انتقادی و موشکافی دیدگاه‌های تجربی، مانع عمق یافتن وابستگی‌ها، بروز بحران‌های اجتماعی و فرهنگی، و اتلاف سرمایه‌های مادی و انسانی خواهد شد.

در این مقاله، برای بحث درباره ماهیت اقتصاد سیاسی، ابتدا فرض‌های اساسی آن مورد توجه قرار می‌گیرد، سپس به دیدگاه‌های مربوط به مسائل عمومی اقتصاد سیاسی اشاره می‌شود و در ادامه ویژگی‌های اقتصاد بازاری و آثار آن بر روی تصمیمات سیاسی مورد بحث قرار خواهند گرفت.

در مبحث اقتصاد سیاسی رسانه‌ها ابتدا به اهمیت و چارچوب تحلیل اقتصاد سیاسی رسانه‌ها اشاره می‌شود و بعد رابطه فرهنگ و اقتصاد سیاسی رسانه‌ها و حکومت انحصارهای اقتصادی بر رسانه‌ها پی‌گیری خواهد شد.

در این خصوص به‌ویژه به پیوند تاریخی توسعه ارتباطات با اقتصاد سیاسی و همکاری‌ها و رقابت‌های بزرگ مالکان انحصارهای رسانه‌ای اشاره می‌شود. همچنین دیدگاه‌های صاحب‌نظران به اختصار مطرح می‌شود.

ماهیت اقتصاد سیاسی

برای درک ماهیت اقتصاد سیاسی، باید جنبه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه و کنش و واکنش متقابل این نهادها با یکدیگر مورد توجه قرار گیرد. دولت، بازار و روابط متقابل بین این دو، واژه‌های کلیدی اقتصاد سیاسی هستند.

به‌ویژه مکتب اقتصاد - سیاسی چگونگی تأثیر بازارها و نیروهای اقتصادی بر توزیع قدرت و رفاه بین دولت‌ها و فعالان سیاسی را ردیابی می‌کند. نیز پی‌گیر شیوه‌هایی است که نیروهای اقتصادی، توزیع بین‌المللی قدرت سیاسی و نظامی را تغییر می‌دهند.

رابطه بین دولت و بازار به‌ویژه تفاوت بین این دو، محور اصلی اقتصاد سیاسی است. از نظر دولت، مرزهای جغرافیایی پایه لازم برای استقلال ملی و وحدت سیاسی است. اما بازار، خواهان حذف تمامی محدودیت‌ها و موانع سیاسی و غیرسیاسی است که بر عملکرد سازوکار قیمت تأثیر دارند. بازار دنیایی مرکب از قیمت‌ها و مقادیر است. اقتصاد نسبت به علائم راهنمای قیمت واکنش نشان می‌دهد و براساس آن تصمیم‌گیری می‌کند.

تنش بین اولویت‌های مورد توجه دولت و اولویت‌های مورد توجه بازار، مسائل اساسی مورد مطالعه در اقتصاد سیاسی را تشکیل می‌دهد. در سطح بین‌المللی، بین اقتصادهای در حال تحول جهان نوعی تضاد وجود دارد. از طرف دیگر این اقتصادها به‌لحاظ فنی وابستگی متقابل جهانی دارند. از نظر سیاسی، تقسیم‌بندی نظام سیاسی جهان شامل دولت‌های خودمختار هنوز تداوم دارد.

نیروهای پرقدرت بازار به‌شکل تجارت، پول و سرمایه‌گذاری خارجی، می‌خواهند که مرزهای ملی کنار زده شوند تا بتوانند از کنترل‌های سیاسی و ترکیب جوامع فرار کنند. اما دولت‌ها می‌خواهند نیروهای اقتصادی را محدود سازند و آنها را برای خدمت به منافع دولت و گروه‌های پرقدرت در داخل کشور به جریان اندازند. منطق بازار، قرار دادن فعالیت‌های اقتصادی در مکان‌هایی است که این فعالیت‌ها مولدتر و سودآورتر باشند، اما همزمان منطق دولت تصاحب و کنترل فرایند رشد اقتصادی و انباشت سرمایه است.

در این خصوص رابرت گیلپین چنین می‌نویسد: قرن‌هاست که بحث درباره ماهیت و نتایج برخورد دو منطق متضاد بازار و دولت ادامه دارد و نظرات متفاوتی در مورد کنش و واکنش اقتصاد و سیاست مطرح است. تفاسیر متضاد در این مورد، سه ایدئولوژی اساسا متفاوت از اقتصاد سیاسی را به‌دست می‌دهد.

لیبرالیسم اقتصادی، اقتصاد ملی‌گراو مارکسیسم. هریک از این سه ایدئولوژی، حول اثر رشد اقتصاد بازار جهانی بر ماهیت و پویش‌های روابط بین‌الملل دور می‌زنند. از این گذشته، هریک از این سه دیدگاه به‌ترتیب از نظرات مرکانتیلیست‌های قرن 18، اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک دو قرن گذشته، مارکسیست‌های قرن 19 و منتقدان رادیکال سرمایه‌داری و اقتصاد بازاری جهانی ریشه می‌گیرند. (گیلپین، 1378، ص 221)

این سه دیدگاه، درباره تضادهای اجتناب‌ناپذیر سه مسأله عمومی و به هم وابسته زیر بحث می‌کنند:

1 – دلایل و اثرات اقتصادی و سیاسی رشد یک اقتصاد بازاری:

  • لیبرال‌های اقتصادی، بر این باورند که مزایای تقسیم کار جهانی برپایه اصل مزیت نسبی، باعث رشد بازارها و سازگاری بین کشورها شده است. همچنین بسط شبکه وابستگی متقابل اقتصادی، اساس و پایه‌ای برای صلح و همکاری در وضعیت رقابتی نظام جهانی است.
     
  • اقتصاددانان ملی‌گرا، بر نقش قدرت در توسعه بازار و ماهیت متضاد روابط اقتصادی بین‌المللی تأکید دارند. به نظر اینان، وابستگی متقابل اقتصادی باید پایه‌ای سیاسی داشته باشد که این خود باعث تضاد بین کشورها و به‌کارگیری سازوکارهایی برای سلطه جامعه‌ای بر جامعه دیگر می‌شود.
     
  • مارکسیست‌ها بر نقش امپریالیزم سرمایه‌داری در ایجاد یک اقتصاد بازاری جهانی تأکید دارند، اما برخی از لنین پیروی می‌کنند که می‌گوید روابط بین اقتصادهای بازاری ماهیتا تضادآفرین است و برخی دیگر از «کائوتسکی» پیروی می‌کند که عقیده دارد: اقتصادهای بازاری (حداقل اقتصادهای مسلط) برای استثمار مشترک کشورهای دارای اقتصاد ضعیف با یکدیگر همکاری می‌کنند.

2 – رابطه بین تحولات اقتصادی و تحولات سیاسی.

3 – اهمیت اقتصاد بازاری جهانی برای اقتصادهای ملی (چگونه اقتصاد بازاری جهانی بر توسعه اقتصادی کشورهای دیگر تأثیر می‌گذارد؟ و چگونه اقتصاد بازاری جهانی توزیع ثروت و قدرت را بین جوامع ملی تحت تأثیر قرار می‌دهد.)

لیبرال‌ها و مارکسیست‌ها سنتی بر این عقیده‌اند که ادغام جوامع در یک اقتصاد جهانی، عامل مثبتی در توسعه اقتصادی و رفاه داخلی است. اکثر لیبرال‌ها تجارت را «موتور رشد» می‌دانند و می‌گویند فرایند رشد تا حد زیادی در اثر عوامل خارجی مثل جریان بین‌المللی تجارت، سرمایه و فن‌آوری سرعت می‌گیرد.

مارکسیست‌های سنتی بر این باورند که این عوامل خارجی با شکستن ساختارهای اجتماعی محافظه‌کار، توسعه اقتصادی را قدرت می‌بخشند.

اقتصاددانان ملی‌گرا در کشورهای توسعه یافته معتقدند که اقتصاد بازاری جهانی به زیان رفاه اقتصادی داخل عمل می‌کند. به عقیده آنان اقتصادهای پیشرفته موجب رکود اقتصادی می‌شوند. اختلاف‌نظر درموردنقش بازارهای جهانی و توزیع جهانی ثروت، قدرت و رفاه یکی از مسائل مهم در اقتصاد سیاسی است. (پیشین، صص 202 – 201)

اقتصاد بازاری جهانی در دوره جدید از نظر روابط بین‌المللی اهمیت فوق‌العاده‌ای یافته است و اقتصاد سیاسی بر بازار و رابطه آن با دولت تمرکز دارد.

اقتصاد بازاری تمایل به گسترش جغرافیایی و گذشتن از مرزهای سیاسی دارد، زیرا متقاضی کارگر و منابع ارزان‌تر، ادغام اقتصادهای غیربازاری پیرامون خود و گسترش بازار عرضه محصولات خود است.

یکی دیگر از ویژگی‌های اقتصاد بازاری، تمایل به دخالت تمامی جنبه‌های اجتماعی در روابط بازار است، یعنی روابط اجتماعی تحت تأثیر روابط اقتصادی قرار می‌گیرد. در سطح ملی و بین‌المللی، یک نظام بازاری تمایل به تقسیم کار بین تولیدکنندگان دارد.

اقتصاد بازاری همچنین تمایل به توزیع مجدد ثروت و فعالیت‌های اقتصادی در داخل جوامع دارد و برخی افراد یا گروه‌ها بیشتر از دیگران از این توزیع ثروت و فعالیت‌ها سود می‌برند.

بازار به تمرکز ثروت در دست گروه، طبقه یا منطقه‌ای خاص تمایل دارد. دلایل این تمایل عبارتند از: دستیابی به صرفه‌جویی مقیاس، وجود رانت‌های انحصاری، اثرات مزایای مثبت خارجی، بازخوردها، و مزایای فراگیری و تجربه و بسیاری از مزایای دیگر.

همچنین بازارها تمایل به انتشار نابرابر ثروت در سراسر نظام از طریق انتقال فن‌آوری، تغییر در مزیت‌های نسبی و سایر عوامل دارند. این انتشار ثروت بیشتر به سمت هسته‌های مرکزی جدید و مراکز رشدی است که شرایط مناسب‌تری دارند.

بنابراین اقتصاد بازاری به فرآیند توسعه نابرابر در نظام ملی و بین‌المللی می‌انجامد. اگر اقتصاد بازاری به حال خود گذارده شود، اثرات قابل ملاحظه‌ای بر ماهیت و سازمان جوامع و روابط سیاسی بین آنها برجای می‌گذارد.

یکی از نتایج اقتصاد بازاری برای سیاست ملی و بین‌المللی - که اثرات اختلال‌آوری نیز بر جامعه می‌گذارد - این است که با وارد شدن نیروهای بازار و ساز و کار قیمت به یک جامعه، روابط و نهادهای اجتماعی سنتی ضعیف شده یا از بین می‌روند.

بازار میل ذاتی دارد که گسترش یابد و همه چیز را وارد مدار خود کند. بازارها دستخوش نوسانات ادواری و اختلالاتی هستند که جامعه بر آنها کنترلی ندارد.

بازارها منبع پرقدرت تغییرات اجتماعی- سیاسی هستند و چون جوامع برای حمایت از خود در مقابل نیروهای بازار واکنش نشان می‌دهند، واکنش‌های پرقدرتی پا می‌گیرد. از همین رو هیچ دولتی، هر اندازه هم که لیبرال باشد، توسعه کامل و کنترل نشده بازارها را مجاز نمی‌داند.

یک نتیجه دیگر اقتصادی بازاری این است که اثر قابل ملاحظه‌ای بر توزیع قدرت و ثروت در جوامع دارد. از لحاظ نظری، همه می‌‌توانند برای بهتر‌شدن وضع خود از فرصت‌های ارائه شده به وسیله بازار بهره گیرند.

اما در عمل افراد، گروه‌ها و ملت‌ها از نظر منابع و شرایط بهره‌گیری از فرصت‌ها با هم تفاوت دارند. بنابراین رشد و ثروت و پراکندگی فعالیت‌های اقتصادی در نظام بازاری نابرابر بوده و به نفع ملت‌های خاص است. پس دولت‌ها در هدایت نیروهای بازار در جهت افزایش مزایا برای شهروندان خود کوشش می‌کنند. (پیشین، صص 206- 205)

اقتصاد بازاری برای گروه‌ها و جوامع، هم مزایا و هم هزینه‌هایی دارد.

از یک سو تقسیم کار و تخصص، رشد اقتصادی را سرعت می‌بخشد و ثروت مشارکت‌کنندگان در بازار را افزایش می‌دهد. البته این مزایا به طور نابرابر توزیع می‌شود و در نتیجه به ندرت بعضی جوامع خود را از نظام اقتصاد جهانی کنار می‌کشند.

اما از سوی دیگر، اقتصاد بازاری هزینه‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بر مشارکت ‌کنندگان تحمیل می‌کند و در نتیجه با مشارکت در آن، برخی بیشتر از دیگران سود می‌برند. بنابراین دولت‌ها می‌کوشند با محدودکردن هزینه‌ها برای خود و شهروندان، از کشور خود حمایت کنند. مبارزه و چالش بین گروه‌ها و ملت‌ها بر سر توزیع مزایا و هزینه‌ها یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های روابط بین‌الملل در دنیای امروز است.

اقتصاد سیاسی رسانه‌‌ها

بدون آگاهی به چگونگی توزیع منابع عظیم رسانه‌ای و صنایع اطلاعاتی و این که چه کسانی این جنبش پرتکاپو را کنترل می‌کنند، نمی‌توان دریافت که چرا شکل و محتوای رسانه‌ها به گونه‌ای است که می‌بینیم. (فرداینگلیس،‌1377، ص 184)

بنابراین تعبیر، اقتصاد سیاسی قلب قضیه است به نظر فرد اینگلیس حتی در یک ارتباط دو نفره مثل مطالعه یک رمان، که در آن رابطه نویسنده و خواننده ظاهرا مستقیم است، بخش غیرمستقیمی از صنعت گسترده انتشارات، (ویراستاران،‌کتابفروشان)، دخالت دارد.

از سوی دیگر، مطالعه اقتصاد سیاسی رسانه‌ها این ویژگی را داردکه چارچوب تحلیل رسانه‌ها را از تجزیه و تحلیل مصرف به سمت تجزیه و تحلیل تولید معطوف می‌کند.

منتقدان مکاتب ساخت‌گرایی و مطالعات فرهنگی به بررسی محتوای آنچه در بازار آزاد وجود دارد می‌پردازند (کتاب‌ها، فیلم‌‌ها، برنامه‌های تلویزیونی،‌روزنامه‌ها و...) و سپس تشکیلات داخلی محتوای آنها را، از نظر نوع کارکرد، نشان می‌دهند. اما،‌هر قطعه‌ای از اقتصاد سیاسی رسانه‌ها،‌یک مطالعه تاریخی محسوب می‌شود و به خود شیوه تولید می‌پردازد.

اقتصاد سیاسی خود را منحصر به تجزیه و تحلیل رسانه‌های یک کشور نمی‌بیند و فرض اصولی در اقتصاد سیاسی این است که رسانه‌های جهان، در یک نظام گسترده جهانی جمع می‌آیند.

انزنس برگر Enzensberger عناصر تشکیل‌دهنده رسانه‌ها را در نظام جهانی چنین بیان می‌کند:‌

ماهواره‌های خبری، تلویزیون، کاست‌ها، نوارهای ویدئویی،‌دستگاه‌های ضبط ویدئویی، تلفن‌های تصویری، پخش صوت استریوفونیک، تکنیک‌های لیزری، فرآیندهای تکثیر الکترو استاتیک، چاپ‌الکترونیک با سرعت بالا، ماشین‌های حروفچین Composing و فراگیر learning، میکروفیش‌ها با دستیابی الکترونیک، چاپ رادیویی، کامپیوترهای اشتراک زمانی،‌بانک‌های داده‌ها. همه این اشکال جدید رسانه به طور مداوم پیوندهای جدیدی را چه با یکدیگر و چه با سایر رسانه‌ها مثل چاپ، رادیو،‌فیلم، ‌تلویزیون، ‌تلفن، تله‌تایپ، رادار و غیره شکل می‌دهند. (پیشین، صص 185-184)

مکتب اقتصاد سیاسی، نظام توزیع کالاهای فرهنگی و نیز ماهیت نهادهای فرهنگی را مورد نقد قرارمی‌دهد. به نظر مکتب اقتصاد سیاسی، سیاستگذاری فرهنگی نهادهای فرهنگی، یافتن مخاطب برای آثار هنری است،‌نه یافتن آثار هنری برای مخاطبان.

به نظر این مکتب، ‌فرهنگ محصور در کل نظام است. این فرهنگ مخاطبان خود را با توجه به فرصت‌هایی که فراهم یا به دست می‌آورد پیدا خواهد کرد. هنرمند خلاق، با وجود منحصر به فرد بودن هدفش، تنها می‌تواند در داخل ساختارها و فرآیندهای بازار به خلق اثر هنری بپردازد. شیوه تولید سرمایه‌داری «هر چیزی» را جذب معادل آن در نظام ارزش‌های تبادلی می‌کند؛ این ماهیت سرمایه‌داری است.

در چارچوب سرمایه‌داری روابط اجتماعی دقیقا تحت سلطه روابط تبادلی (خرید و فروش در بازار) قرار دارند و شکل می‌گیرند.

براین اساس، تمام آثار هنری صرف‌نظر از محیطی که در آن عرضه می‌شوند و مخاطبانی که آنها را مصرف می‌کنند، در چارچوب مکتب اقتصاد سیاسی قابل بررسی‌اند. زیرا این مکتب با روابط تولیدی سر و کار دارد و این روابط (روابط تولیدی)،‌ شرایط هر بده بستانی را بین مردان و زنان جامعه تعیین،‌ یا محدوده آن را مشخص می‌کند.

چارچوب مفهومی مکتب اقتصاد سیاسی رسانه‌ها

چارچوب‌های مفهومی در حوزه اقتصاد سیاسی، متفاوت از حوزه‌های دیگر است و مفاهیم جدیدی را در قالب خود دارد. جنبه‌هایی از این مفاهیم را می‌توان در مکتب فرانکفورت یافت.

آدورنو Adorno  و هورکهایم Horkheim عقیده داشتند که سرمایه‌داری عصر جدید می‌خواهد همه آنها را که تولید سرمایه‌داری اولیه به حال خود رها کرده بود یعنی عرصه‌‌های خانوادگی، تفریحات و اوقات فراغت ‌و عرصه‌های فرهنگی زندگی را تصاحب و صنعتی کند.

منطق سرمایه‌داری آن را وامی‌دارد تا در جستجو و سپس اشباع بازارهای جدید برآید. در مرحله اولیه، سرمایه‌داری مصمم به کسب سود از استخراج معادن و تولیدات کارخانه‌ای سنگین بود. قطار شکل ارتباطی آن به شمار می‌رفت.

اتومبیل و هواپیما شیوه‌های بعدی حمل و نقل و ارتباط بودند و شکل جدید ارتباطی سرمایه‌داری، ارتباطات الکترونیک است. در واقع لبه جلویی سرمایه‌داری و منبع سود فزاینده آن را فن‌آوری‌های ارتباطی و متعلقات آن تشکیل می‌دهد.

بدین ترتیب صاحبان بزرگ و قدرتمند سرمایه‌داری به صنعتی ساختن فرهنگ روی آورده‌اند. (پیشین،‌صص 189-19)

صنایع فرهنگی تضادهایی را برای سرمایه‌داری به وجود می‌آورد. این امر ناشی از رقابتی است که در چارچوب صنایع فرهنگی در جریان است. دلیل رقابت، محدودبودن منابع و نیز محدود بودن پاداش‌ها است.

تولیدکنندگان در وهله اول برای این که سهمی از درآمد مصرف‌کننده را به دست آورند،‌به رقابت مشغولند. بودجه خاص کالاها و خدمات فرهنگی (ویدئو‌ها، سی‌دی‌ها، بلیط‌های تئاتر و سینما و حتی تعطیلات) به عنوان بخشی از هزینه خانوار، به موازات افزایش درآمد بالا نرفته است.

این امر با محدودیت «زمان» در ارتباط است. میزان وقتی که افراد به زندگی فرهنگی خود اختصاص می‌دهند محدود است. ساعات کار، رفت و آمد به محل کار، ساعات خوردن و خوابیدن، زمان زندگی فرهنگی را محدود می‌کند.

لذا شرکت‌های رقیب هر چه در توان دارند انجام می‌دهند تا وقت افراد را بیشتر به خود اختصاص دهند. کمیت محدود زمان، آن را هدف رقابتی بی‌امان قرار می‌دهد. افزایش سی دی‌های صوتی،تصویری و کتاب نشانه‌هایی از کشیده‌شدن زندگی فرهنگی به سوی خانه‌‌هاست.

تولید سرمایه‌داری بر تولید و توزیع انبوه کالاها متکی است. فروش بیشتر، قیمت‌ها را کاهش می‌دهد و سقف نرخ سود را بالاتر می‌برد. تولید سرمایه‌داری نوعی گرایش را، برای جایگزینی کالای نو به جای کالای کهنه به وجود می‌آورد.

این دور خرید- کهنه‌شدن- جایگزین‌‌سازی با تبلیغات صورت می‌گیرد. این دور قوه محرکه سرمایه‌داری است. البته برای تولید سرمایه‌داری، این مهم است که «نوآوری» ارزان تمام شود. فن‌آوری جدید هزینه زیادی برمی‌دارد. تحقیق برای تهیه و توسعه یک الگوی  اولیه، گران‌ترین مرحله از زنجیره تولید است.

اما فعالیت فرهنگی اقتضا می‌کند که مواد و مطالب آزادانه انتخاب شوند و ترجیحاً تازه باشند. مصرف فرهنگی در مقابل کشش تولید به سمت قالبی‌کردن محصولات مقاومت می‌کند.

از سوی دیگر دوام‌پذیری نسبی کالاهای فرهنگی با تولید سرمایه‌داری در تضاد است. کتاب‌ها، سی دی‌های صوتی و تصویری به راحتی فرسوده نمی‌شوند و مردم حاضرند آنها را به دیگران قرض دهند یا برای تکثیر غیرمجاز در اختیار دیگران می‌گذارند.

برای کنترل تضادهای مذکور، شرکت‌های صنعتی فرهنگی، روش‌های مختلفی را تجربه می‌کنند:

1- گزینش مجموعه‌ای از آثار محبوب قدیمی به عنوان آثار کلاسیک مورد تمجید و تحسین، که فروش منظم آثار مزبور را برای مدتی طولانی تضمین می‌کند (به‌ویژه اگر این آثار در برنامه درسی گنجانده شوند).

2- وقتی که یک صنعت فرهنگی اثری را موفقیت‌آمیز بیابد، تلاش می‌کند تا حد امکان به تکثیر آن بپردازد. (مثلاً تولید نسخه‌های دو و سه از یک فیلم یا نرم‌افزار یا کتاب در صورت موفقیت نسخه اول آن).

3- ارائه مجموعه‌ای از آثار به جای یک اثر، که در نتیجه شانس فروش آنها بالاتر می‌رود، زیرا موفقیت یک اثر نو به شانس و تصادف بستگی دارد و این چیزی نیست که بتوان برای آن برنامه‌ریزی کرد. (احتمال عدم فروش صفحه گرامافون به مراتب بیشتر از صفحه نوار کاست یا سی دی صوتی است که آثار بیشتری را در خود دارد).

4- تلاش برای جلوگیری از تکثیر غیرمجاز به وسیله قوانین مربوط به حق انحصار تکثیر.

5- چشم‌پوشی از سود حاصله از فروش سی دی  فیلم‌ها، نوارهای ویدئویی و کاست‌ها و محول‌کردن مسئولیت سودآوری به روش سخت‌افزار.

راندن مصرف‌کنندگان به سمت خرید ابزارهای مربوط به سی‌دی‌ها و دوربین‌های ویدئویی خانگی نمونه‌ای از این فرایند است و افزایش موارد ادغام شرکت‌ها و خرید شرکت توسط شرکتی بزرگ‌تر در داخل صنعت ارتباطات بخشی است از تلاش‌های شرکت‌های بزرگ برای کنترل عمودی کل نظام‌های تکثیر سخت‌افزار و نرم‌افزار مورد استفاده در خانه، (که بدین وسیله مطمئن شوند وقتی شما دستگاه‌های صوتی و تصویری آنها را به کار گرفتید ناچار نرم‌افزار مناسب دستگاه‌های مزبور را نیز مورد استفاده قرار می‌دهید، زیرا نرم‌افزارهای دیگران با این دستگاه هماهنگ نیست).

بنگاه‌های پخش، مخاطبان را به تبلیغاتچی‌ها می‌فروشند. میزان سرمایه‌گذاری شرکت‌های تجاری پخش رادیو تلویزیونی با توجه به پیش‌بینی حجم مخاطبین تفاوت می‌کند. شرکت‌های دولتی پخش رادیو تلویزیون (بریتانیا، فرانسه، استرالیا و کانال 13 آمریکا) ملزم‌اند که به منظور حفظ سطح سرمایه‌گذاری دولتی، با ایستگاه‌های تجاری به رقابت بپردازند.

محدودیت ساعات پخش تبلیغات، باعث می‌شود که سرمایه‌گذاری و همچنین کسب درآمد از تبلیغات در مقایسه با سایر هزینه‌ها و درآمدها رشد‌ کم‌تری داشته باشد.همه صنایع فرهنگی برای منبع محدودی از نیروی کار ماهر در رقابت هستند.

نویسندگان، موسیقی‌دان‌ها، هنرپیشگان، فیلمبرداران و... در بیش از یک صنعت فرهنگی کار می‌کنند. علاوه بر تضاد تولید سرمایه‌داری و صنایع فرهنگی که به رقابت مربوط می‌شود، تضادهای دیگری هم وجود دارند:

در مورد صنایع فرهنگی، سرمایه‌داری در تمیز قایل‌شدن بین محصول و فرایند تولید، دچار مشکل است. درک این که کالاهای فرهنگی چیست، لزوماً وابسته به درک «شیوه تولید» و روابط تولیدی است. در مورد بیشتر محصولات فرهنگی تمایز بین این دو بسیار دشوار است.

مخاطبان سرکش و دمدمی هستند، وقت آنها محدود است و بدین ترتیب بازار نمی‌تواند برای همیشه گسترش یابد. آنها بر نوبودن اصرار دارند. بازار فرهنگی برای داد و ستد محل بسیار بی‌ثباتی است. در این بازار سلیقه و قضاوت معامله می‌شود، یعنی انتخاب‌های مردم برای استفاده از اوقات فراغت خود به شیوه‌هایی که احساس آنها را به عنوان فردی متمایز ارضا کند.

بدین ترتیب، تصمیم‌ها در صنایع فرهنگی معاصر، بیشتر به کنترل توزیع مربوط می‌شود تا به کنترل تولید. این یک  اصل اساسی در اقتصاد سیاسی رسانه‌ها است. تولید کالاهای فرهنگی بسیار گران‌تر از تکثیر است. تصمیمهای حیاتی در صنایع فرهنگی، تصمیماتی مربوط به توزیع گسترده‌تر است.

بنابراین چهره قدرتمند و خلاق، شخصی است که به درستی حجم مخاطبین را حدس زند، و این مخاطبین را در عرض یک مجموعه وسیع از آثار فرهنگی حفظ کند. براین اساس خلاقانه‌ترین کارکرد را در صنایع فرهنگی، گزینشگران برعهده دارند. آنان محصول را با مخاطب پیوند می‌دهند و هزینه ساخت فیلم، کتاب، موسیقی یا برنامه را با قدرت پرداخت مخاطب مورد نظر وفق می‌دهند.

پیوند تاریخی توسعه ارتباطات با اقتصاد سیاسی

امروزه سرمایه‌داری برای حل تضادهای خود در ارتباط با بازار، به دولت رو می‌کند.
به نظر مارکسیست‌ها، هنگامی که تعارضاتی در ساختارهای جامعه صنعتی مدرن وجود دارد، دولت‌ها سعی می‌کنند تا با برپایی نوع جدیدی از یک نهاد کم و بیش آشتی دهنده، به حل آنها بپردازند. سیر تاریخی توسعه فن‌آوری‌های ارتباطی و نیز برپایی نهادهای پخش را می‌توان از این نظر مورد بررسی قرار داد.

پس از جنگ جهانی اول، فن‌آوری‌های ارتباطی به نحوی فعالانه توسعه‌یافته بودند بدون این که محتوا یا زمینه خاصی داشته باشند. از یک سو این فن‌آوری‌ها، نیروی درونی سرمایه‌داری را برای جاری‌کردن سرمایه‌ به درون خود تحریک می‌کرد و از طرف دیگر دولت‌ها برای حل گسیختگی‌های اجتماعی بعد از جنگ، که در حد تبدیل به بحران بودند، مترصد استفاده از این فن‌آوری بودند.

در این مقطع تاریخی، علاوه بر تلگراف، رادیو به مرحله تولید انبوه رسیده‌بود. دولت بریتانیا، اقتصاد و سیاست را با برپایی «بی.بی.سی» با هم جمع کرد. ریموند ویلیامز، اشاره می‌کند که وجود رادیو در خانه‌ها باعث شد که بخشی از نیروی محرکه آن در خدمت توسعه کالاهای مصرفی خانگی قرار گیرد و ورود آن همراه بود با ورود اتومبیل، موتورسیکلت، دوربین، اتوی برقی و تلفن خانگی، برای کسانی که درآمدشان کفاف تامین آنها را می‌کرد. (پیشین،ص 203).

این شیوه زندگی از دهه 1920 آغاز می‌شود و رادیو اولین نشانه‌ آن است. بی‌بی‌سی این فرایند را شکل داد و به آن استحکام بخشید و با انجام این کار در زمینه آشتی ملی و اعاده هویت ملی به عنوان یک نهاد نمونه، نقش خود  را ایفا کرد.

بی‌بی‌سی برای بنگاه‌های پخش  دولتی کشورهای دیگر به‌عنوان یک الگو عمل کرده است و در تاریخ آن می‌توان بازی خودگردانی و اطلاعات، طغیان و سازشکاری، نقدگرایی و ملی‌گرایی را در صنایع خدمات فرهنگی مشاهده کرد. تاریخ بی.بی.سی نظریه‌های فشار و تثبیت ایدئولوژی را مورد تأیید قرار می‌دهد.

بی‌بی‌سی نشانه‌شناسی خاص خود را به‌وجود آورده است و یک الگوی عملی تولید فرهنگی در یک عصر خاص است که به‌کمک آن نظریه‌پرداز رسانه‌ای می‌تواند نظرات خود را مورد آزمون قرار دهد...، پخش دولتی چیزی بود که جان‌ریث (اولین مدیرکل بی‌بی‌سی) خود را وقف آن کرد...، بی‌بی‌سی دارای فرمان سلطنتی بود که هم جایگاه منحصربه‌فردی به آن اعطا می‌کرد و هم به‌معنی مستقل بودن از گروه‌های دولتی و داشتن وظایف و شرایط کاری مشخص است، مانند:

حفظ توازن و بی‌طرفی و همچنین مسئولیت‌های بزرگی مثل آموزش و فراهم کردن امکان تفریح جامعه...، بی‌بی‌سی از ابتدا، آمیزه‌ای قابل‌توجه از فرهنگ متعالی و فرهنگ مورد پسند عامه را ارائه کرد...، تفاوت در سلیقه‌ها به‌وضوح در برنامه‌ها منعکس بود.

بی‌بی‌سی، بینش خودآموزی مردم را دنبال می‌کرد و برای خود رسالت الگوی فرهنگی بودن را قائل بود و در همین راستا «واحد پخش مدرسه‌ای و آموزشی» تأسیس کرد. در جنگ جهانی دوم، بی‌بی‌سی با لحن رسمی، حقیقت‌گویانه و موثر خود به معیاری برای گزارش رویدادهای جنگی تبدیل شد و توانست هاله‌ای از اقتدار را برای خود ایجاد کند، از 1945 موقعیت بی‌بی‌سی به‌عنوان یک نهاد اجتماعی در زندگی مردم بریتانیا به‌اندازه کلیسای رسمی و دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج، بزرگ و پابرجا می‌نمود. (پیشین، صص 207 -204)

هدف اقتصاد سیاسی این است که چگونگی صورت گرفتن تغییرات وسیع را در یک بستر تاریخی تبیین کند و نمونه‌هایی مانند بی‌بی‌سی، و شبکه‌های پخش رادیو تلویزیونی در ایالات متحده، به این تبیین به‌خوبی کمک می‌کنند.

بی‌بی‌سی با حضور همیشگی و اطمینان بخش خود در همه جا، در زندگی مردم عادی ریشه‌های عمیقی دواند...، حضور دوستانه و دائمی‌اش در منزل، آن را به‌صورت آهنگ متن همیشه شنیدنی برای فرهنگی ملی درآورده است...

بین مفهوم خدمات دولتی و عمومی پخش در کشور بریتانیا با کشورهای دیگری مثل فرانسه، بلوک شوروی سابق و آمریکا تفاوت وجود دارد.

در ایالات متحده منابع مالی تولید برنامه از طرف مؤسسات تبلیغات تجاری و صنایع سازنده تجهیزات الکترونیک تأمین می‌شود. سازندگان تجهیزات پخش، مخالف کنترل دولت فدرال بر کار پخش ملی بودند.

کمیسیون ارتباطات فدرال در 1937، مقرراتی را جهت تنظیم رقابت در بازار وضع کرد. اما شبکه‌هایی مانند سی.بی.اس CBS و ان.بی.سی NBC باتوجه به ثروت و قدرتی که دارند، هرآنچه را مناسب تشخیص دهند، از ایستگاه‌های تلویزیونی می‌گیرند و یا از خارج می‌خرند و در سطح کشور پخش می‌کنند.

در واقع غول‌های شبکه‌ای در مقابل نفوذ دولت فدرال مصون هستند و آنچه تحت عنوان خدمات دولتی و عمومی در ایالات متحده وجود دارد در واقع رابطه ضعیف شبکه‌های تجاری است.

اما اهمیت شکل‌گیری پخش رادیو تلویزیونی در آمریکا، به‌خاطر کیفیت برنامه‌های آن در آمریکا نیست، بلکه به‌خاطر نقشی است که صنایع ارتباطی ایالات متحده به‌عنوان الگوی صنایع پخش در جهان به‌وجود آوردند و تا دهه 1970 که ژاپنی‌ها این الگو را در بخش سخت‌افزاری به‌یکباره برهم زدند، بر آن تسلط داشتند.

این تسلط از طریق پیوند نزدیک صنایع ارتباطی آن کشور با یک «مجتمع نظامی – صنعتی» امکان‌پذیر شد. پس از جنگ جهانی دوم فرکانس‌های ارسال امواج به‌نحو قابل‌توجهی در اختیار نیروهای مسلح قرار گرفت آر.سی.ا (R.C.A)، شرکت بزرگ تولیدکننده رادیو در آمریکا مورد حمایت مالی برای تحقیقات نظامی قرار داشت.

وزارت دفاع به‌تنهایی دارای شبکه جهانی متشکل از 40 ایستگاه تلویزیونی و بیش از 200 ایستگاه رادیویی بود. ورای این نظام گسترده نظامی، شرکت‌های پخش آمریکا، دارای ایستگاه‌ها و شرکت‌های وابسته خاص خود در سراسر شرق دور و آمریکای لاتین نیز بودند. این شرکت‌ها فیلم‌های کهنه و نمایش‌های احساسی خانوادگی سه دهه پیش را با قیمت‌های نازل به جهان فرومی‌ریزند.

مؤسسات بازاریابی این امر را فروش عمودی می‌نامند، یعنی تحویل یک مجموعه پخش به کشورهای جدید یا فقیری که مشغول برپایی اولین نظام‌های پخش دولتی خود هستند. این مجموعه پخش شامل نظام‌های توزیع (ایستگاه‌های پخش و شبکه آنها)، محتوا (برنامه‌ها و فیلم‌های قدیمی)، و نظام‌های دریافت، است.

این تجهیزات با هاله تجاری قدرتمند خود همراه است، که وابستگی دولتی یا سیاسی آن‌را آشکار می‌سازد و به مجموعه‌ای از مواد تبلیغی تجاری که تماما آماده تطبیق به زبان‌ها و شرایط محلی هستند، مسلح است.[ (پیشین، صص 211 – 208).

ریموند ویلیامز در کتاب تلویزیون: فن‌آوری و گونه فرهنگی، این را یک عملیات طرح‌ریزی شده توسط آمریکا عنوان می‌کند: ویژگی تجاری تلویزیون را باید در سطوح مختلف مورد توجه قرار داد: از نظر ساخت برنامه جهت سود بردن در یک بازار شناخته شده، از نظر اقتصادی کانالی برای تبلیغات تجاری، و به‌عنوان یک شکل فرهنگی و سیاسی که مستقیما توسط هنجارهای یک جامعه سرمایه‌داری به‌وجودآ‌مده و بدان‌ها وابسته است، جامعه‌ای که هم کالاهای مصرفی و هم شیوه زندگی مبتنی بر آن کالاها را به فروش می‌رساند و این کار را در فضایی روحی انجام می‌دهد که همزمان هم زاده منافع و نفوذ صاحبان سرمایه محلی است، و هم در چارچوب یک برنامه سیاسی، توسط قدرت غالب سرمایه‌داری بین‌المللی سازمان یافته است.(Willians, 1974, p.41)

اقتصاد سیاسی رسانه‌ها در زیست‌بوم تاریخی امروزین خود، دچار تلاطم شدیدی شده است. دولت‌های غربی با حرارت از انفجار علمی و جامعه اطلاعاتی صحبت می‌کنند. تصویری روشن از آینده ترسیم می‌شود که در آن مصرف‌کننده امکان گزینش‌های بی‌شماری را دارد. اما در عین حال صفحه تلویزیون‌ها، نمایش‌های شبکه‌های متعلق به شرکت‌های بزرگ را پخش می‌کنند، چه درمورد تلویزیون کابلی و چه پخش مستقیم ماهواره‌ای و چه شبکه‌های محلی پخش، اعم از عمومی یا تجاری.

تمرکز سرمایه و رشد انحصارات، چهره‌های سرمایه‌داری را امپراطور شرکت‌های عظیم بین‌الملل کرده است. صاحبان این شرکت‌ها با حکومت‌های محل استقرارشان مشارکتی فعال دارند تا در عرصه بین‌المللی در رقابت برای گسترش امپراطوری خود پیروز شوند. پیامدهای فرهنگی این وضع خطرناک خواهد بود.

منطق تراکم Accumulation، منطقی مرکزگرا Centripetal است: سرمایه به سمت درون کشیده می‌شود و به‌دست افراد معدودتری می‌رسد. برای حضور در میدان رقابت رسانه‌های پخش، این شرکت‌ها متقابلا همدیگر را می‌بلعند تا بخش بزرگ‌تری از دایره تولید و پخش را به‌دست آورند. این گرایش در ایالات متحده کاملا ریشه‌دار است.

مثلا شبکه سی‌بی‌اس C.B.S تماما در ماکلیت یک فرد، ان.بی.سی N.B.C در مالکیت «جنرال الکتریک»، و ای.بی.سی(A.B.C) در مالکیت مجتمعی از شرکت‌های رسانه‌ای یعنی کاپیتال سیتیز(Capital Cities) قرار دارد.

در اروپا، استرالیا و نیوزلند در آغاز دهه 1990 تنها چهار نفر در حال رقابت بودند: روپرت مرداک، رابرت ماکسول، لئوکرچ و سلیویو برلوسکونی. کاهش کنترل‌های دولتی به این چهار نفر اجازه داد که از اواخر دهه 1980 در کشورهای بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان غربی قسمت‌های عظیمی از صنایع فرهنگی را در تلاش برای تسلط عمومی بر تولید و پخش، به‌صورت یکجا خریداری نمایند.

این چهار امپراطوری عظیم رسانه‌ای، در مواردی هم را می‌درند و در مواقعی هم با یکدیگر همکاری می‌کنند. در چنین وضعیتی، دولت‌ها خواهان آنند که همراه با تحولات، به شیوه‌هایی که برای آنها سودآور باشد به پیش روند.

اما از آنجا که این تحولات فراملیتی هستند، بهره‌وری اقتصادی (اگر حاصل شود) فراتر از اقتصادهای ملی است. رویه‌ای که اکثر این دولت‌ها در پیش گرفته‌اند، واگذاری سیاست‌گذاری رسمی در اختیار قوانین بازار (به‌ویژه اصل رقابت) و پرهیز از مقررات‌گذاری است. این کار ماهیت خدمات پخش عمومی را از بین می‌برد.

ادامه گسترش یاد شده، مخاطبان را پراکنده و منابع لازم را از دست پخش عمومی تلویزیونی خارج ساخته است. درنتیجه، عرصه‌ای از فرهنگ که می‌تواند کارهای عالی ارائه دهد زمین‌گیر شده و خدمات پخش عمومی، که به جامعه تعلق دارد به‌شدت ضعیف شده است. (پیشین، صص 219 – 212)

مروری بر دیدگاه‌های هربرت شیلر Herbert Schiller

Herbert Schillerمکتب اقتصاد سیاسی رسانه‌ها از سال 1969 تحت تأثیر اندیشه‌های هربرت شیلر، اندیشمند فقید آمریکایی، گسترش یافت. وی در آن سال با انتشار کتاب «وسایل ارتباط جمعی و امپراطوری آمریکا»، ابعاد سلطه جهانی آمریکایی را با تأکید بر نقش قدرت فرهنگی رسانه‌ها مطرح کرد.

دالاس اسمایت درمورد این کتاب می‌گوید که با چاپ این کتاب برای اولین‌بار ساختار و سیاست ارتباطات جمعی در ایالات متحده به‌طور جامع باتوجه به مهم‌ترین کارکرد آن – کارکردهای اقتصادی و سیاسی - به‌صورت انتقادی مورد بررسی قرار گرفت. (معتمدنژاد، 1377، ص 17) او در سال  1973 در کتاب "گردانندگان افکار"، چگونگی سوءاستفاده متخصصان نمایشگری‌های سیاسی، تبلیغات بازرگانی، ارتباطات جمعی و افکارسنجی ایالات متحده در جلب عقاید عمومی را آشکار کرد.

شیلر در سال 1976 در کتاب ارتباطات و سلطه فرهنگی، ریشه‌های استیلای فرهگنی و ارتباطی جهانی آمریکا و همچنین شرایط کنونی این سلطه جهانی و شیوه‌های گوناگون آن‌را مطالعه کرده است. کتاب دیگر او حاکمیت ملی و ارتباطات بین‌المللی نام دارد که در سال 1979 انتشار یافت.

در این کتاب او زیربنای اطلاعاتی شرکت‌های چندملیتی، بین‌المللی شدن سرمایه و صدور مصرف، مداخله مستقیم در وسایل ارتباطی محلی از طریق شرکت‌های چندملیتی، فن آوری رایانه‌ای و سیستم‌های اطلاعاتی و نقش آن در وابستگی کشورها را بررسی کرده است.

در سال 1981، کتاب دیگری با عنوان "چه کسی می‌داند؟ اطلاعات در عصر 500 شرکت بزرگ" را منتشر کرد و در آن از دیدگاه‌های خوشبینانه متفکران محافظه‌کار غربی، راجع به آثار اجتماعی و اقتصادی مثبت فن‌آوری‌های ارتباطی در جوامع کنونی و توصیف‌های امیدبخش آنان از عصر اطلاعات انتقاد کرد. شیلر در سال 1979 در کتاب دیگرش، "شرکت تجارتی فرهنگ، قبضه بیان عمومی توسط مؤسسات سوداگری"، پس از بررسی مبانی ایدئولوژیک عملکردهای جهانی  مؤسسات بزرگ تجاری فرهنگی- اطلاعاتی، پیش‌نیازهای ضروری برای معارضه با آنان را یادآوری کرده است.

قلمرو مورد علاقه شیلر،  اقتصاد سیاسی ارتباطات است. او به عنوان بنیانگذار مکتب انتقادی اقتصاد سیاسی ارتباطات، توجه خاصی به جایگاه سرمایه‌های مالی، انحصارهای بزرگ تجاری و صنعتی، تولید کالای انبوه فرآورده‌های فرهنگی و پیام‌های ارتباطی و پخش و توزیع آنها در بازار وسیع جهانی دارد.

کتاب دیگر او اطلاعات و اقتصاد بحران (1984) نام دارد که در این بخش از مقاله به گوشه‌هایی از آن اشاره می‌شود. در این کتاب، شیلر درصدد است تا منابع فناوری‌های نوین، نیروهای مؤثر بر اختراع و کاربرد آنها و کسانی را که در این میان سود می‌برند، به دقت مورد بررسی قرار دهد.

او به گونه‌ای فزاینده، به چگونگی تداخل متقابل مؤلفه‌ فرهنگی و محیط سیاسی- اقتصادی توجه دارد. به نظر او، به ویژه  درجوامعی که بازار صنعتی پیشرفته وجود دارد، مؤلفه‌ فرهنگی- اطلاعاتی، مؤلفه حاکم است، اما به شدت تحت تأثیر عوامل سیاسی- اقتصادی قرار دارد.

او نقطه افتراق مطالعات فرهنگی را با مکتب اقتصاد سیاسی در این می‌بیند که مکتب مطالعات فرهنگی می‌خواهد محصولات منفرد صنایع فرهنگی را بررسی کند بی آنکه شرایط تولید آنها را در نظر گیرد، بنابراین مکتب مطالعات فرهنگی برای قدرت حاکم خطر چندانی ندارد.

اما مکتب اقتصاد سیاسی، نهادهای سرمایه‌داری را به مثابه ساختار تعیین کننده فرض می‌کند. شیلر سعی دارد برای درک مسائل و شرایط نهادی واقعی، یک مبنای تجربی فراهم کند. مثلاً وقتی که  تلویزیون ماهواره‌ای را بررسی می‌کند، شرایط و تاریخ دقیق توسعه آن را می‌کاود.

روش‌شناسی او یک نگرش نهادی مشتمل بر تاریخ، فناوری، سیاست و اقتصاد است، یعنی آمیزه‌ای از عرصه‌های گوناگون تا براساس آنها شرایط کنونی و آینده را تحلیل کند. همچنین روش ‌شناسی او نگرشی است که نیروهای ساختار موجود و حاکم و همین‌طور طبقات اجتماعی قابل شناسایی را در بر می‌گیرد.

او می‌گوید: من از منابع متعدد برای تفکر بهره می‌جویم، اما به اقتصاد سیاسی کلاسیک که به ساختار طبقاتی توجه دارد، نزدیک هستم. این روش به من کمک می‌کند تا دریابم چه کسانی سود می‌برند و چه کسانی می‌پردازند. (شکر خواه، 1371، ص 81)

به نظر شیلر، راه حل‌های فناورانه که فاقد حسابرسی اجتماعی است، برای میلیون‌ها  انسان مخارج دهشتناکی در برخواهد داشت. او معتقد است که ارزیابی افراد از تغییرات محیطی‌‌شان به یک بسیج اجتماعی منجر می‌شود، منتهی در صورتی که به ارزش‌های انسانی و معیارهای اجتماعی به عنوان ملاک‌های ارزیابی توجه شود.

او عقیده دارد که ارزش‌های انسانی و معیارهای اجتماعی باید در فرآیند تصمیمات فناورانه- صنعتی گنجانیده شود و اگر چنین کاری صورت نگیرد، حرکت پیوسته‌ای که ممکن است شتاب گیرنده هم باشد، به سوی کاراتر کردن تولید خواهد رفت که برای چندین هزار شرکت فراملی در بردارنده سود همیشگی است.

چنین اتفاقی فقر و فلاکت هم به بار خواهد آورد؛ فقر و فلاکت برای رانده شدگان نظامی که هم غیر قابل انعطاف است و هم به پیامدهای محاسبات اجتماعی بی‌توجه است.شیلر درک مردم را از آنچه در حال وقوع است، ضروری می‌داند.

اما عقیده دارد اطلاعات به شکل کنونی، مردم را از واقعیت آگاه نمی‌کند زیرا اطلاعات به طرز ویژه‌ای به خدمت جنبه تولیدی اقتصاد درآمده است، در خدمت پیشرفت شرکت‌ها  و بخش خصوصی است، اطلاعات به این دلیل به کار گرفته شده تا مخالفت‌ها و انتقادها را به حداقل برساند و راه‌حل‌های جایگزین را انکار کند؛ راه‌حل‌هایی را که ممکن است برای این اقتصاد مبتنی بر اطلاعات، سمت و سویی انسانی ایجاد کند.

به این ترتیب، تلاش در راستای ایجاد یک جامعه اطلاعاتی مبتنی بر کنترل‌های شرکتی و سازمانی، از یک خیابان دوطرفه عبور می‌کند. یکی از این مسیرها اقتصاد و مسیر دوم آگاهی مردم است. وقتی حرکت در مسیر تولید شتاب می‌گیرد، مسیر دوم نیز که آگاهی از آن می‌گذرد، مورد توجه همزمان واقع می‌شود.

شیلر از جریان مستمر و پرحجم اشاعه پیام‌های اقناع‌کننده از سوی شرکت‌های چند ملیتی برای پذیرش فناوری اطلاعات به مثابه کلید پیشرفت، انتقاد می‌کند و می‌گوید که این پیام‌ها تحت حمایت شرکت‌ها، حجم متشابهی از تلاش‌های دولت آمریکا را در زمینه اطلاع‌رسانی تشکیل می‌دهند.

به نظر شیلر، درنتیجه چنین روندی، آنچه هست به عنوان تنها بینش غالب حاکم می‌شود و بینش‌های جایگزین برای مردم و اقتصاد وجود نخواهند داشت. او با اشاره به گسترش نفوذ قدرت  و اندیشه شرکت‌ها، عقیده دارد که در چنین شرایطی، محاسبه توان تجاری عملاً  معیاری برای ارزیابی نیات و دستاوردهای افراد شده است. (شیلر، 1375، صص13-9).

از مهم‌ترین روشنگری‌های نقادانه شیلر، آشکارسازی جنبه‌های اقتصادی- سیاسی گسترش فناوری‌های جدید ارتباطی و اطلاعاتی در جهان معاصر است. او چندین ملاحظه کلی را به عنوان چارچوب‌های تحلیل ارائه می‌کند. از نظر او، مشخصه اصلی تکاپوی بین‌المللی برای دستیابی به فناوری پیشرفته الکترونیک، نقش مسلط جریانی است که به شرکت‌های فراملی (TNC)  معروف شده‌اند.

اگرچه دولت‌ها در تأمین مقوله پشتیبانی نقش دارند، اما این شرکت‌های فراملی هستند که اصلی‌ترین عنصر بخش فناوری اطلاعات را تشکیل می‌دهند و به عنوان بازیگران اصلی، انتقال قدرت از دولت ملی به موجودیت فراملی را استمرار و شتاب می‌بخشند.

فراملی‌ها برای مقابله با سیاست‌های ملی که از نظر آنها نامطلوب است، از طریق فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی، قدرت خود را اعمال می‌کنند. به نظر شیلر، نتیجه چنین وضعیتی، کشمکش‌های مربوط به حاکمیت ملی، قلمروهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خواهد بود.

نظر به این که فراملی‌ها با اتکا بر شبکه‌های ارتباطی جهانی بین شرکت‌ها، در موقعیتی قرار گرفته‌اند که می‌توانند بر سر تولید، سرمایه‌گذاری، انتقال سرمایه و سایر تصمیمات مربوط به این عرصه‌ها، در یک گستره جهانی دست به عمل بزنند، هیچ تضمینی وجود ندارد که در برخورد منافع ملی و فراملی، منافع ملی حفظ شود.

به عقیده او، دسترسی به اطلاعات بیش از هر زمان دیگری به عامل ثروت و درآمد تبدیل شده است، لذا شکاف درون جامعه میان داراها و ندارهای اطلاعات همانند شکاف بین ملت‌ها پیوسته عمیق‌تر می‌شود و کشورهای کمتر توسعه یافته را بیش از پیش به جمع محدود تولید‌کنندگان، ذخیره‌کنندگان و فرستندگان اطلاعات وابسته می‌سازد.

او می‌افزاید: نیروهای تحت کنترل فراملی، نظام‌های  دولتی را برای خصوصی‌سازی و تجاری شدن ارتباطات تحت فشار قرار داده‌اند. علت این اعمال فشار این است که سه مقوله مورد توجه فراملی‌ها، مستقیماً  با مسئله حاکمیت ملی برخورد دارد.

این سه مقوله عبارتنداز مالکیت (کاربران شبکه‌ها باید ابزار ورود خود را به شبکه‌ها داشته باشند و ترجیحاً سهمی از شبکه‌ را)، جریان اطلاعات (ابزارهای ارتباطی بدون توجه به محتوای آنها باید بتوانند از مرزهای بین‌المللی عبور کنند.

تعرفه‌بندی و اخذ مالیات  در قبال اطلاعات، باید بر حجم اطلاعات مبتنی باشد و نه محتوای آن)، و مسئولیت (مدیریت شبکه‌های جهانی در تقابل با آژانس‌های دولتی باید در اختیار مالکان و گردانندگان شبکه‌ها باشد).

هربرت شیلر اصلی‌ترین پیامد خصوصی‌سازی امکانات و فرآیندهای ارتباطی را تحمیل معیار بازار می‌داند. پیامد دیگر، واگذاری مسئولیت برنامه‌ها و بینندگان به شرکت‌های فراملی است که از طریق واسطه‌ای به نام آژانس تبلیغاتی عمل می‌کنند.

او با اشاره به گسترش همزمان رسانه‌ها، افزایش قدرت خرید مصرف‌کنندگان و گسترش استراتژی‌های تبلیغاتی در سراسر جهان می‌گوید: هدف این است که مصرف‌گرایی از نوع جاری در زندگی آمریکا را همه‌گیر  کنند.

تشویق مصرف‌گرایی و تولید نامناسب کالاها و خدماتی که قرار است در خدمت این مصرف‌گرایی باشد، به برخوردهای ناگهانی و بنیادین در جهان منجر می‌شود. جهانی که نیازهای اساسی و وسیع آن بی‌پاسخ مانده است.

شیلر فروش سرسام آور سخت‌افزارهای الکترونیک توسط کشورهای صنعتی به کشورهای خارجی را در راستای کاهش بحران در متروپل‌های صنعتی می‌داند و عقیده دارد که چون کاربرد این ابزارها در خدمت توسعه برنامه‌ریزی شده داخلی، هدفمند نیست، فقط کشورهای رو به توسعه را درگیر وام‌ها و نرخ‌های بهره آنها می‌کند.

شیلر ترویج این پیام‌های نویدبخش برای مردم جهان سوم را دروغ می‌داند (که فن‌آوری اطلاعات و استفاده از ابزارهای ارتباطی، گام‌های بلند در فرایند توسعه خواهد بود)، زیرا خرید این ابزارها نیاز به سرمایه دارد و این سرمایه باید از طریق سیستم بانکداری بین‌المللی تأمین شود.

به‌نظر شیلر خرید فن‌آوری‌های نوین اطلاعاتی توسط کشورهای جهان سوم، فقط جوابگوی بخشی از اشتهای تولیدکنندگان تجهیزات و سخت‌افزار در اروپا و آمریکاست و بنا به دلایل زیر مشکلات جهان سوم را حل نمی‌کند:

  • تجهیزات خودکار بر روی وضعیت اشتغال کشورهایی با نیروی بیکار فراوان تأثیر منفی دارد. زیرا نمی‌تواند توازن فن‌آورانه با نظام‌های اطلاعاتی شکل‌گرفته آن کشورها ایجاد کند.
     
  • نا برابری‌ها تشدید می‌شوند و مزایا ناعادلانه توزیع می‌شوند.
     
  • سرمایه‌گذاری خصوصی فراملی تقویت می‌شود و مصرف‌گرایی را دامن می‌زند.

شیلر ترویج فن‌آوری‌های نوین را در پوشش عصر اطلاعات تلاشی برای مهار جنبش‌های آزادیبخش ملی می‌داند و می‌گوید که نظام‌های اطلاعاتی و ارتباطی در خدمت تجسس و مراقبت جهانی، استقرار سریع نیروهای مسلح و نفوذ شرکت‌های فراملی به بازارها درآمده‌اند و به سلاحی ایدئولوژیک تبدیل شده‌اند.

او پس از ارائه اسناد و شواهد متعدد در این خصوص نشان می‌دهد که بخش عظیمی از فعالیت و سهمی عمده از محتوا و اعتماد عمومی به «عصر اطلاعات»، ناشی از مناسبات ارتش آمریکا و آژانسهای اطلاعاتی است.

به نظر او فن‌آوری‌های نوین اطلاعاتی به این دلیل اختراع شده، توسعه یافته و ارائه شده‌اند که از مؤلفه بازرگانی سیستم جهانی حمایت کنند و شبکه ارتباطی نظامی جهانشمول را به قدرت تحمیل‌کننده نهایی مبدل سازند.

شیلر تأکید دارد که بهره‌وری تجاری از ارتباطات دوربرد، بر اشتغال در بخش‌های خصوصی و دولتی تأثیر می‌گذارد و ماهیت شغل، و الگوی زندگی (متغیرهای مربوط به خانه و ترتیبات و امور خانوادگی) را تغییر خواهد داد. آنچه تغییر نخواهد کرد، همانا مناسبات قدرت، مالکیت و سلسله مراتب مهارت خواهد بود.

به نظر او، این ادعا که «قابلیت بالقوة خوب یا بد بودن ابزارها، توسعة آن را (به امید آن که جنبه مناسب اجتماعی آن به دست آید) ضروری می‌سازد، یا ناشی از بی‌اطلاعی از تاریخ است و یا این که از طریق محافلی که منافع خاصی در این زمینه دارند، دامن زده می‌شود.

به تعبیر شیلر، یک مدار الکترونیکی دنیا را به هم پیوند داده است تا در خدمت کنترل امور برای جامعة شرکت‌های فراملی باشد. جریان داده‌های فرامرزی، در درون و بین این غولهای بازرگانی، بخش لاینفک نظام تجاری جهانی هستند. سایر شبکه‌ها باعث استحکام این مناسبات و گسترش نفوذ نظام مزبور می‌شوند.

هر چقدر این شبکه‌های الکترونیک مستحکم‌تر شوند، احتمال تحقق خودمختاری ملی و تصمیم‌گیری مستقل کم‌تر می‌شود و امکان گشت‌زنی و کنترل شرکت‌ها در جهان سوم بیش از پیش تشدید می‌شود. از جنبه داخلی و بین‌المللی، جاسوسی و نظارت مداخله‌گونه و بازاریابی، نتایج قطعی استفاده از فن‌آوری‌های ارتباطی هستند.

شیلر عقیده دارد که سیستم‌ها و فرایندهای پیشرفته ارتباطی به طرزی فراگیر درخدمت تجارت و بازاریابی، قانون و نظم و سرگرمی‌های ایدئولوژیک قرار گرفته‌اند و وسایل ارتباط جمعی زمینه روانی این تحولات را فراهم کرده‌اند.

رسانه‌ها از بسیاری از شکل‌های ابزارین ارتباطات دوربرد در تولید خدمات خود (اعم از خبر، سرگرمی، درام، موسیقی و فیلم) بهره می‌گیرند و برای همه، این نکته را که چرا به فن‌آوری‌های نوین احتیاج داریم، تبیین و تحلیل می‌کنند.

در هنگامه جنگ منافع، رسانه‌های الکترونیک و چاپی، به‌عنوان بخشی از صنایع نوین اطلاعاتی، با استفاده از ظرفیت اطلاع‌رسانی بالایی که دارند به خوانندگان، بینندگان و شنوندگان می‌آموزند که چرا زرادخانه‌های عظیم به نفع همه هستند، چرا نیازهای فقرا (ملت‌ها و مردم) را نباید جدی گرفت و چرا آمریکا باید رهبری جهان را داشته باشد.

شیلر تصریح می‌کند که عصر اطلاعات عبارتی بی‌مسمی و «انقلاب ابزارهای ارتباطی» عبارتی بی‌معناست و نظام‌های اطلاعاتی به این دلیل از راه‌های مختلف توسعه یافته‌اند که حافظ و ضامن منافع اقلیتی ناچیز باشند، اقلیتی که ضررها را به اکثریت بزرگ تحمیل کرده است.

او می‌گوید نباید باور کنیم که از طریق توسعه نظام‌های ارتباطی، می‌توان بر نابرابری‌های محلی، ملی و قومی غلبه کرد، زیرا این ابزارگرایی‌ها و فرایندها، باعث عمیق‌تر شدن تفاوت‌ها و نابرابری‌ها می‌شود. تنها با تغییرات بنیادین در درون ملت‌ها و با تغییر و حذف مناسبات کهن و تحمیلی اجتماعی است که می‌توان به بررسی مزایایی پرداخت که ممکن است از کاربرد فن‌آوری‌های نوین ارتباطی حاصل شود. مسلماً کاربرد فن‌آوری‌ها در آن شرایط، به آنچه اینک به کار می‌رود شباهت نخواهد داشت.

خصوصی‌سازی - تضعیف بخش عمومی

موج خصوصی‌سازی همه‌گیر شده و در حال عقب‌راندن و حتی حذف قلمروهایی است که به لحاظ تاریخی، عمومی و غیرتجاری بوده‌اند. این موج، بیشترین تأثیرات را بر امنیت فرهنگی، آموزشی، بهداشتی و اقتصادی اکثر مردم گذاشته است.

شیلر به‌نمونه‌هایی از افول قلمرو عمومی و پیشروی بخش خصوصی اشاره می‌کند، ولی مهم‌ترین مورد را کنترل اطلاعات ضروری جامعه توسط بخش خصوصی می‌داند. به‌نظر او، بخش عمومی برآیند جدایی‌ناپذیر و پیوسته مبارزات اجتماعی و بحران های سیاسی-اقتصادی است.

او بخش عمومی را، مجموعه‌ای متشکل از کارکردهای اجتماعی و دستگاهی که از نیروی قهریه برخوردار است می‌داند. به عقیده شیلر، قدرت، ثروت و اقتدار شرکت‌های محوری خصوصی وارد بخش عمومی شدند و مشخصه اجتماعی آن را تهی ساختند و در عین حال رشد جنبه قهریه آن (پلیس، نیروهای مسلح و سرویس‌های امنیتی و اطلاعاتی) را تقویت کردند.

شرکت‌ها علاوه بر سلاح‌های سنتی، از ابزارهای نوین برای این کار استفاده کرده‌اند. این ابزارها عبارتند از: مشاوران، روابط عمومی‌ها، تبلیغات و دسترسی عام به نظام‌های اطلاع‌رسانی ملی و فراملی.

به مدد فن‌آوری‌های نوین اطلاعاتی، فعالیت‌ها و خدماتی مانند بهداشت، آموزش، خدمات شهری و خود اطلاعات، به مراکز بالقوه و بالفعل سودآوری در قلمرو سرمایه‌گذاری خصوصی تبدیل شده‌اند.

در حال حاضر بانکداری، بیمه، ارتباطات، تبلیغ، مسافرت و سرگرمی به طرز گسترده‌ای به جریان‌های اطلاعاتی و پردازش داده‌ها متکی شده‌اند. مالکیت و دسترسی به اطلاعات، ابزاری سودآور شده و ذخیره‌کنندگان اطلاعات و انبارهای اطلاعاتی در قلمرو سرمایه‌گذاری شرکت‌های خصوصی قرار گرفته‌اند.

تبدیل شدن اطلاعات به کالایی فروختنی، باعث شده که نهادهایی مثل دانشگاه‌ها، کتابخانه‌ها و خود دولت، (که به‌گونه‌ای سنتی دست‌اندرکار تولید، حفظ و اشاعه اطلاعات بودند)، ناچار به خصوصی‌سازی شوند و یا کنترل خود را برفرایند اطلاعات از دست بدهند.

واحدهای دانشگاهی ملی به منابع بالقوه سودآور اطلاعاتی تبدیل شده و به لحاظ مالی و ساختاری به شرکت‌های خصوصی گره خورده‌اند. آزمایشگاه‌ها بیش از پیش درهای خود را به روی صنایع گشوده‌اند، نتایج و یافته‌های پژوهشی به منظور کاربرد تجاری دراختیار شرکت‌ها قرار گرفته‌اند و کتابخانه‌ها امکانات خود را به بانک‌های اطلاعاتی سرمایه‌گذاران تجاری متصل ساخته‌اند.

ویژگی عمومی بودن کتابخانه‌ها تضعیف و رابطه تجاری آن تعمیق شده است و ترکیب و ویژگی مطالب موجود در کتابخانه‌ها با تغییر مراجعه‌کنندگان از عامه مردم به افراد پولدار، ناگزیر تغییر خواهد کرد.

بازده عظیم اطلاعاتی و اطلاعات فراوان علمی و اجتماعی توسط شرکت‌های خصوصی در حال سازماندهی، بسته‌بندی و فروخته شدن است، اطلاعاتی که اساساً با پول مردم تولید شده‌اند. هنگامی که قدرت پرداخت» معیار دسترسی به اطلاعات شود،‌شکاف‌های جامعه عمیق‌تر می‌شود.

خصوصی‌سازی ایدئولوژیک و تبلیغات

توسعه پخش مستقیم ماهواره‌ای، فضای مناسبی را برای جامعه تبلیغاتی به وجود آورده است و هزینه‌های آگهی‌ها در همه رسانه‌ها، سال به سال رو به افزایش است و فعالیت فرهنگی مقبول همگان، بدون اندک مخالفتی، در حال ضعیف شدن است.

شیلر به زیان‌های اجتماعی ناشی از خصوصی‌سازی سپهر فرهنگی - ارتباطی اشاره می‌کند و می‌گوید: اداره هنجار و نظم اطلاعاتی - فرهنگی توسط شرکت‌های بزرگ فراملی مخاطرات زیادی دارد. یکی از این مخاطرات این است که آگاهی اجتماعی به هدف عمده حملات ایدئولوژیک تبدیل می‌شود.

به‌عقیده شیلر در نتیجه بروز این سپهر فرهنگی - ارتباطی، خودسانسوری به یک مؤلفه درونی و ذاتی در کارهای فکری  و مبتنی بر خلاقیت تبدیل می‌شود. در چنین فضای رسانه‌ای، بیننده، شنونده و خواننده با ایدئولوژی شرکت‌ها احاطه شده و به نفع رفتارهای لازم برای خصوصی‌سازی، دستور دریافت می‌کند.

به نظر شیلر، مخاطره دیگر، عمیق‌تر شدن شکافی است که بین «درک مردم» و «واقعیت‌های جهانی» وجود دارد.

پیام‌های رسانه‌های تحت کنترل شرکت‌ها، «کشمکش‌های اجتماعی معاصر» و نیز «خواست مردم جهان برای تغییر بنیادین مناسبات فرهنگی و اقتصادی» را حذف می‌کنند، واقعیت‌ها را کوچک جلوه می‌دهند و دست به تحریف آنها می‌زنند.

در چنین فرایندی، اطلاعات، هنر و آموزش یا به حمایت نظام تجارت و فرهنگ فراملی گره خورده‌اند و یا حداقل در قبال این نظام دیدگاه منتقدانه ندارند. از دید شیلر، فناوری‌های نوین برای نظام تجاری بین‌المللی سودمندی‌های زیر را دارند:

1- جریان‌های اطلاعاتی در خدمت تولید کالاها و خدمات
همه امور تجاری و بیمه، نظام پرداخت‌ها، مدیریت دارایی، بانکداری بین‌المللی و اوراق بهادار با استفاده سریع از ابزارهای جهانی ارتباطی صورت می‌پذیرد. جریان داده‌های فرامرزی به عوامل حیاتی  نظام تجاری جهانی تبدیل شده‌اند.

2- تقسیم کار جدید بین‌المللی
شرکت‌های خصوصی در جست‌وجوی نیروی کار ارزان یا دسترسی به بازارهای جدید و یا تسهیل عملکرد در جوامع ضعیف و ضربه‌پذیر، به موجودیت‌هایی فراملی تبدیل می‌شوند که در چندین کشور صاحب تسهیلات هستند. قابلیت اداره یک تجارت پراکنده جهانی، کاملاً به جریان‌های اطلاعاتی پرحجم، سریع و مطمئن وابسته است. توسعه فناوری‌های اطلاعاتی در پاسخ به همین نیازها صورت گرفته است.

3- جریان‌های اطلاعاتی برای بازاریابی و مصرف
فعالیت‌های تبلیغی و بازاریابی فراملی‌ها عمدتاً بر دسترسی کامل به نظام‌های ملی رسانه‌ای استوار است. مقامات سخن پراکنی دولتی، تضعیف و تعویض می‌شوند و یا تحت فشار قرار می‌گیرند تا در جریان نفوذ، با موجودیت‌های تجاری شریک شوند. این اتفاقات با حمایت‌های سیاسی و مالی فراملی‌ها رخ می‌دهد. هدف نظام‌های تجاری،علاوه بر پول‌سازی، غلبه بر بی‌میلی تاریخی مقامات سخن پراکنی دولتی است تا اجازه تبلیغات را بدهند. فراملی‌ها برای پخش پیام‌های بازرگانی نیازمند دسترسی به مخاطبان سراسری هستند و این کار مستلزم «دسترسی نامحدود» آنها به رسانه‌های ملی است. تجاری کردن سخن پراکنی و پخش، این هدف آنها را تأمین می‌کند. در مجموع به نظر شیلر، سرمایه فراملی‌ها، فناوری نوین اطلاعاتی و نظام‌های رسانه‌ای وابسته به پول تبلیغات فراملی‌ها، به همراه نیروهای مسلح همیشه حاضر، ستون‌های نظم بین‌المللی اطلاعاتی و اقتصادی را تشکیل می‌دهند.(پیشین، ص 72)

ریموند ویلیامز Raymond Williams

Reymond Williamsویلیامز، در مقاله «ابزارهای ارتباطی به مثابه ابزارهای تولید» (1980)، صنایع فرهنگی را بخش لاینفک حفظ اقتصاد بازار و در واقع هسته اصلی آن معرفی می‌کند و عقیده دارد که باید به نقش متقابل اقتصاد و فرهنگ توجه داشت تا مرزهای فرهنگی به گونه‌ای وسیع‌تر و بزرگ‌تر تحلیل شوند.

به نظر او صورت بندی‌ها و ضوابط نظریه‌ای باید بازسازی شوند و از طریق بازنگری در نظریه‌های پیشین می‌توان تغییرات نوین را مورد بررسی قرار داد. وی بر این باور است که تمایز قدیمی «زیر ساخت» اقتصادی و «روساخت» غیرمادی، (یعنی شکل‌های فرهنگی و نمودهای یک نظم اجتماعی مفروض) مستلزم اصلاح است زیرا:

ابزارهای ارتباطی- به مثابه ابزارهای تولید اجتماعی- در شخصیت ارتباطی جوامع مدرن و در ارتباط با مناسبات بین جوامع نوین، اهمیت زیادی پیدا کرده‌اند. این مقوله در تمامیت اقتصاد مدرن و تولید صنعتی قابل رؤیت است.

تولید ارتباطی، در حمل و نقل، چاپ و صنایع الکترونیک به جایگاه کیفی متفاوتی دست یافته‌اند. این تحول چشمگیر، هنوز در مراحل اولیه خود به سر می‌برد و به خصوص در عرصه الکترونیک، راه‌ درازی را در پیش دارد.

با توجه به دگرگونی‌هایی که در ابزارهای تولید اجتماعی و همچنین در بازار تولید اجتماعی، به خصوص در قلمرو آموزشی، به وجود آمده است، فرایندهای بنیادی و اصولی آموزش دگرگون شده‌اند.

بدین ترتیب انتقال خرد اجتماعی و انتقال تعاریف و نشانه‌های اصلی سازنده این خرد تغییر یافته‌اند. در چنین شرایطی، آمیزه تغییرات فناورانه، محاسبات اقتصادی و شکل نهادی اجتماعی، بر شرایط کلی فرهنگی- اجتماعی تأثیر می‌گذارد.(williams, 1980, p.53)

ویلیامز در کتاب به سوی 2000 ،کالایی کردن اطلاعات را ویژگی فراگیر صحنه اجتماعی امروز می‌داند. به نظر او کالایی کردن اطلاعات، ناشی از نوعی دیدگاه کوته‌بینانه براساس مزیت‌های آنی است، اما هم تأثیرات فردی دارد و هم قلمرو عمومی زندگی را به تحلیل می‌برد و معیارهای بازار را به عرصه‌های تعامل اجتماعی  تسری می‌دهد.(williams, 1980, p p.187-188)

نیکلاس گارنهام Nicholas Garnham

Nicholas Garnhamوی در سال 1979 در ماهنامه رسانه، فرهنگ و جامعه مقاله‌ای دارد با عنوان «سهم اقتصاد سیاسی در ارتباطات جمعی». وی در این مقاله خاطرنشان می‌کند که تفکیک فرهنگ، سیاست و اقتصاد بی‌معنی است. ارتباطات الکترونیک، مخرج مشترک تولید روبه رشد کالاها و خدمات است و اطلاعات به اصلی‌ترین بخش فرایند تولید تبدیل شده و تحت کنترل معیارهای بازار درآمده است.

به نظر او، معیارهای بازار در تولیدات صنعتی و فرهنگی، همسانی ایجاد می‌کنند.

او می‌نویسد: برای درک ساختار فرهنگ و همچنین تولید، مصرف و بازار تولید آن و نیز برای درک نقش وسایل ارتباط جمعی در این فرایند، باید برخی از مسایل محوری اقتصاد سیاسی را مورد توجه قرار دهیم. مسایلی مانند کار مولد و غیرمولد، رابطه بخش‌های خصوصی و عمومی نقش دولت در انباشت سرمایه، نقش تبلیغات در سرمایه داری امروز و غیره. (Garnham, 1979, p.145)

ادوارد هرمان Herman و نائوم چامسکی Chomsky

به نظر آنان، رسانه‌های گروهی در خدمت جلب حمایت مردمی برای منافع ویژه‌ای هستند که بر کشور حاکم است و در جهانی که تمرکز سرمایه و درگیری‌های عمده منافع طبقاتی وجود دارد، تبلیغات مهم‌ترین جنبه خدمات کلی رسانه‌هاست.

Noam Chomskyمهم‌ترین عاملی که بر محتویات رسانه‌ها تأثیر می‌گذارد، مالکیت رسانه‌ها است و نیاز رسانه‌ها به منفعت، شدیداً بر فعالیت خبری و محتوای کلی آنها تأثیر می‌گذارد. آنان تأکید می‌کنند که رسانه‌های گروهی به واسطه نیاز اقتصادی و منافع متقابل به یک رابطه همزیستی با منافع قدرتمند اطلاعات کشیده می‌شوند.

به نظر آنان ایدئولوژی حاکم که یا در قالب خیرخواهی دولتی و یا شایستگی بخش خصوصی معرفی می‌شود، به عنوان یک مکانیسم کنترل و انضباط در اقتصاد سیاسی عمل می‌کند. به نظر آنان برای کمک به ساخت سیستم رسانه‌ها، به طوری که نیازهای یک جامعه مستقل را برآورده سازند، باید دستیابی  بیشتری به کانال‌های پخش وجود داشته باشد. این دستیابی باید شامل مالکیت و نه صرفاً یک برنامه ظاهری و موقت باشد.(مک چسنی، 1369، صص 14- 19)

آنان حاکمیت معیارهای بازار بر رسانه‌های گروهی را باعث تمرکز مراکز خبری و تسهیل دخالت دولت می‌دانند.(گرین، 1369، صص 20 تا 23)

Edward S.Hermanادوارد هرمان در مقاله دیگری با عنوان رسانه‌ها در اقتصاد سیاسی ایالات متحده با اشاره به نقش گزینشگران ارتباطی در اقتصاد سیاسی رسانه‌ها، می‌گوید که گزینشگران پیش از آن که دست‌اندرکاران حرفه‌ای مطبوعات و رسانه‌ها باشند، سازمان‌های سودسازی هستند که روابطی نزدیک با حکومت و بازار دارند.

این شبکه صاحبان قدرت، اخبار و سرگرمی‌ها را طوری گزینش می‌کنند که برآورنده نیاز اقلیت حاکم باشند. ارائه مطالب مخالف، تنها به شکل فرعی در چارچوب‌های رسمی در می‌آیند و به وسیله نیروهای بازار آزاد و بدون سانسور دولتی پیاده می‌شوند که اعتبار ایدئولوژی حاکم و چشم‌اندازهای آینده را توسعه دهند.(هرمان، 1371، صص 26 تا 35)

سیس. جی. هاملینک Hamelink

هاملینک، واژه «جامعه اطلاعاتی» را یک اسطوره مربوط به انتهای قرن بیستم می‌داند که از طریق آن، مفاهیم ضمنی هنجارسازی در تفسیری تاریخی ارائه می‌شود. او جامعه اطلاعاتی را یک مفهوم ذهنی می‌داند که در پی اعلام دوره‌ای اساساً متفاوت از تاریخ بشر است.

دوره‌ای که در آن ارزش‌ها، آرایه‌های اجتماعی و شیوه‌های تولید پیشین گسسته می‌شوند. اسطوره جامعه اطلاعاتی دارای سه بعد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است.

Dr. Cees J. Hamelinkهاملینک می‌گوید علی‌رغم این که جامعه اطلاعاتی به مثابه انقلابی معرفی می‌گردد که در آن انحصارزدایی می‌شود و عمر تولید سرمایه‌داری و صنعتی به پایان می‌رسد، با یک تحلیل هوشیارانه روشن می‌شود که این جامعه، یک پدیده غیرانقلابی است.

به نظر هاملینک اگر جهان را از دیدگاهی تاریخی مشاهده کنیم، خواهیم دید که تحولات ابزارهای فنی هیچ‌گاه به تنهایی نتوانسته است روابط قدرت را میان برندگان و بازندگان و میان حاکمان و زیردستان تغییر دهد.

در اثر دگرگونی‌های فنی، شیوه‌های جدیدی به‌کار گرفته می‌شود، اما دسترسی به مدیریت این فنون اساساً‌ تغییری نمی‌یابد. به عقیده او، بنا به دلایل زیر افراد همانند دوره فئودالی و سرمایه‌داری، که در دسترسی به زمین و سرمایه محدودیت داشتند، برای دسترسی به اطلاعات دچار محدودیت هستند:

1- پیچیده و تخصصی‌تر شدن اطلاعات باعث می‌شود که علی‌رغم افزایش حجم اطلاعات موجود، بر شمار افراد کم‌دانش افزوده شود.

2- بهره‌برداری از منابع اطلاعاتی مستلزم مهارت‌های فکری و اداری بسیار پیشرفته‌ای است که در جامعه بسیار ناعادلانه توزیع شده است.

3- سخت‌افزارها و نرم‌افزارهای پیشرفته برای پردازش اطلاعات گران هستند و فقط تعداد محدودی توانایی خرید آنها را دارند.

4- زیرساخت‌ ضروری برای تولید، پردازش، ذخیره‌سازی، بازیابی و حمل و نقل اطلاعات در دسترس نیست.

5- اطلاعات تنها در صورتی تبدیل به منبع قدرت می‌شود که ابزارهای مادی و استراتژیک برای اقدام عملی وجود داشته باشد و آگاهی به‌تنهایی چاره‌ساز نیست.

6- کنترل و نظارت بر پیشرفت در فناوری اطلاعات و دسترسی به آن در جهان بسیار ناعادلانه تقسیم شده است.

لذا به نظر هاملینک، فنون اطلاعاتی جامعه معاصر، ابزارهای کاملی برای دائمی کردن یک شیوه تولید سرمایه‌داری ایجاد می‌کنند.این فنون، حمایت لازم را برای تقسیم کار (که بر هزینه تأثیر دارد)، پاره پاره کردن فرآیند تولید، کنترل منسجم همه شئون تولید و بهترین کاربرد ساختاری مدیریت تمرکززدا، به شرکت‌های بزرگ صنعتی عرضه می‌دارند.

از نظر فرهنگی، نوآوری‌های فنی اطلاعاتی از یک فرآیند جهانی همسان‌سازی فرهنگی بیشتر پشتیبانی می‌کنند تا از تنوع فرهنگ‌های خودی و محلی.

بنابراین به نظر هاملینک، با نگرشی تاریخی به پدیده «جامعه اطلاعاتی» روشن می‌شود که هدف از آن، تأمین منافع کسانی است که «انقلاب اطلاعاتی» را به حرکت می‌اندازند و آن را اداره می‌کنند. اینها قدرتمند‌ترین بخش‌های جامعه، برگزیدگان اداره‌کننده حکومت مرکزی، تشکیلات نظامی و شرکت‌های صنعتی جهانی هستند.(هاملینک ، 1372، صص12-4
 

یحیی کمالی‌پور

Dr. Yahya R. Kamalipourدکتر کمالی‌پور ضمن بحث در مورد اقتصاد سیاسی رسانه‌ها به نهادهای کنترل رسانه‌ها اشاره دارد. وی نهادهای کنترل را به چهار دسته اصلی تقسیم می‌کند:

1- نهادهای کنترل سیاسی
تعدادی سازمان‌های دولتی هستند که به منظور نظارت بر عملکرد رسانه‌ها تشکیل می‌شوند (مانند کمیسیون‌های صدور یا تمدید پروانه، یا کمیسیون‌های نظارتی).

2- نهادهای کنترل اقتصادی
هم از طرف آگهی‌دهندگان و هم از طرف «پشتیبانان مالی»، کنترل اعمال می‌شود.

3- گروه‌های فشار
گروه‌هایی هستند که رسانه‌ها را از حیث موضوعی خاص مورد بررسی قرار می‌دهند و در صورت مشاهده خطا، آنها را تحت فشار می‌گذارند. (مثل گروه‌های حمایت از مصرف‌کننده و گروه‌های مذهبی).

4- گروهای خودسانسور
گروه‌هایی هستند که به وسیله خود رسانه‌ها تشکیل می‌شوند و هدف آنها این است که هم وجهه خود را بالا ببرند و هم از وضع قوانین دست و پا گیر جلو‌گیری کرده و از کنترل‌های دولتی بکاهند. مثلاً‌ برنامه‌ریزی برای ساخت برنامه‌های غیرجنجالی که بحث‌‌انگیز نباشند و اعتراضاتی را ایجاد نکنند. (کمالی‌پور، 1373 صص31-24).

حمید مولانا

Dr. Hamid Mowlanaدکتر حمید مولانا در بحث پیرامون ویژگی‌های بزرگراه‌‌های اطلاعاتی، عقیده دارد که این بزرگراه‌ها، حاصل تحقیقات و سرمایه‌گذاری دولت‌های بزرگ آمریکای شمالی و اروپا در سه رشته کامپیوتر، ماهواره‌ها و صنایع فضایی و هوایی است و گسترش آنها در راستای استفاده صنایع جنگ و دفاعی بوده است.

به نظر وی، به دنبال واگذاری این بزرگراه‌ها به شرکت‌های بازرگانی و تجارتی غرب، با استفاده از این بزرگراه‌های اطلاعاتی، اموری مانند تجارت جهانی، فعالیت بازارهای صنایع فرهنگی، گسترش رسانه‌ها و شرکت‌های اطلاعاتی چند ملیتی و غول‌های جهانی، حرکت میلیون‌ها سرباز و مسافر و توریست در دنیا، نفوذ و تسلط اطلاعاتی، علمی و بانکی، امکان‌پذیر شده است.

وی ویژگی‌های بزرگراه‌های اطلاعاتی را چنین برمی‌شمارد:

1- اکثراً‌ در اختیار، دسترس و مالکیت شرکت‌های بزرگ خصوصی هستند و سیاستگذاری، گسترش و مقررات آنها با اهداف این شرکت‌های بزرگ انطباق و همخوانی دارد. لذا تسلط بازرگانی و دیدگاه‌های مالی اولین مبنای استفاده از این بزرگراه‌ها است.

2- در جهت تشکیل این بزرگراه‌ها، شرکت‌های مختلف اطلاعاتی و ارتباطی به‌تدریج در یکدیگر ادغام می‌شوند و مؤسسات بزرگ چندین میلیارد دلاری به‌وجود می‌آیند که از همه محصولات در یک جاده و خط واحد استفاده می‌کنند.

3- قوانین و مقررات ملی رفت و آمد در آنها، اغلب در دست شرکت‌های خصوصی است. در سطح جهانی این مقررات نیز نامعلوم، مبهم و تحت نفوذ ممالک بزرگ صنعتی است.

4- ساختار این بزرگراه‌ها و گسترش آنها به‌گونه‌ای است که، هم امکان استفاده وسیع و دامنه‌دار افراد را از اطلاعات و ارتباطات افزایش می‌دهد و هم امکان کنترل کامل افراد و سوءاستفاده از اطلاعات شخصی را بالا خواهد برد. همچنین به عنوان عامل بالقوه سلطه‌گرایی و هجوم فرهنگی، اقتصادی و سیاسی مطرح هستند. (مولانا،‌1373، صص 6-2)

فرد فیجس Fred Fejes

این محقق آمریکایی، امپریالیسم ارتباطی را در قالب مسائل سلطه و وابستگی بررسی کرده است. به نظر او، نظریه «وابستگی» نوعی برداشت جدید درباره سلطه سرمایه‌داری است که به موجب آن، توسعه ملی واقعی، به معنای رهایی از وابستگی معرفی می‌شود.

نظریه وابستگی، بر تجزیه و تحلیل اوضاع و احوال تاریخی خاص جوامع وابسته استوار است و در آن به نقش نیروها و عوامل خارجی و مافوق ملی که موجب ایجاد و حفظ توسعه نیافتگی جهان سوم شده‌اند (به‌ویژه کمپانی‌های فراملی) تکیه می‌شود.

البته به روابط پویای موجود بین عوامل داخلی، (مانند ساختار طبقاتی و شرایط تاریخی) با عوامل خارجی، (مثل کمپانی‌های بزرگ فراملی و نهادهای مالی بین‌المللی)، نیز توجه دارند.

در این مورد فیجس تأکید می‌کند که نباید نیروها و عوامل موجود در سطح ملی یا محلی را نادیده گرفت. به عقیده او، نیاز به مطالعه امپریالیسم وسایل ارتباطی به منزله یک پدیده تاریخی و توجه به این‌که امپریالیسم مذکور چگونه در شرایط و مراحل خاص تاریخی وجود دارد، ارتباط بسیار نزدیکی با ضرورت بررسی عوامل داخلی و پویایی‌های موجود بین‌المللی بین این عوامل و نیروها و منافع خارجی در زمینه ارتباطات دارد.

او می‌افزاید‌ که «امپریالیسم وسایل ارتباطی»، باید در چشم‌انداز تاریخی گسترده‌ای مطالعه شود و در آن روابط متقابل بسیار پیچیده‌ای که در طول زمان بین توسعه و گسترش وسایل ارتباطی، با نیروها و عوامل وابسته به روند سلطه و وابستگی وجود داشته است، آشکار شوند.(معتمد‌نژاد، 1375 ، صص 9-2)

آرماند ماتلار Armand Mattelart

Armand Mattelartماتلار اهمیت مقررات‌زدایی را در بین‌المللی شدن ساختار نظام‌های ارتباطی ملی یادآوری می‌کند. به نظر او مقررات‌زدایی، تحولی خود به خود نیست، بلکه زاییده اراده سیاسی است. او می‌گوید مقررات‌زدایی، نه به مفهوم فقدان مقررات، بلکه جست‌وجو برای جایگزین کردن مقررات متفاوت است.

از دید وی، فرآیند مقررات‌زدایی، مجموعه شبکه‌های ارتباطاتی را متزلزل می‌کند و مدیریت و سازماندهی جدیدی را برای آن ایجاد خواهد کرد، لذا تأکید می‌کند که:

... طرح مقررات‌زدایی، پیشنهادی برای ترتیب دوباره فضای همگانی است. این امر مستلزم تعریف مجدد مفهوم بیان آزاد است: بیان آزاد شهروند، وارد حیطه رقابت مستقیم با بیان آزاد تجارتی می‌شود.

ماتلار با بررسی سیر مقررات‌زدایی و خصوصی‌سازی می‌گوید که موج خصوصی‌سازی به ترتیب عرصه‌های دیداری-شنیداری، برنامه‌های کودکان، مالکیت رسانه‌ها و تلویزیون کابلی را مورد تهاجم قرار داده است.

به نظر او:‌ مقررات‌زدایی، اداره امور مالی را در دست‌های ارتباطات و ارتباطات را در دست‌های اداره امور مالی قرار داده است: یعنی همگرایی دو بخش به‌شدت بین‌المللی شده و پیشگام در فرآیند جهانی کردن بازار.

او‌ آثار این همگرایی را، بی‌ثبات کردن شرایط زندگی عینی و ملموس روزانه اکثریت عظیم مردم می‌داند. زیرا فضای مالی و فضای ارتباطات، هریک به روش خود بالاتر از پایگاه تولیدی، با معاملات کاذب گسترده، به‌طور روزافزون شرایط بی‌ثبات و متغیر را دامن می‌زنند.

او معنی واقعی مفهوم مقررات‌زدایی را چنین بیان می‌کند: فضا و محیطی که فاقد هرگونه کنترلی و فاقد هر نوع مقررات مؤثر است. محیط مربوط به ابزار و وسایل رسانه‌ای، کاملاً‌ به حال و قواعد بازار رها شده.(ماتلار، 1375 ، صص 15-2) 

جیمز دی هالوران James D Halloran

James D Halloranهالوران مقاله‌ای دارد با عنوان ملاحظات اجتماعی نوآوری‌های فنی در ارتباطات که در کتاب افسانه انقلاب اطلاعات به ویراستاری میشل ترابر ‌چاپ شده است. وی در این کتاب، پژوهش در زمینه وسایل ارتباط جمعی را پاسخی به نیازهای صنایع ارتباطی می‌داند.

هالوران، از تحقیقات تجربی، که در پاسخ به نیازهای عملی و بازرگانی صورت می‌گیرد، انتقاد می‌کند و می‌گوید که پیامد این رهیافت سرویس‌گرا، پذیرش بی‌چون و چرای نوآوری‌های فن‌آورانه به عنوان پیشرفت اجتماعی است.

بنابراین به نظر او باید در تحقیقات اجتماعی این نکات مدنظر قرار گیرد:

1- چون با یک فراگرد ارتباطی کلی سر و کار داریم، باید همه عوامل سیاسی و اقتصادی موثر در توسعه و گسترش ابداعات، عرضه، کاربرد، بازده و بهره‌‌جویی از آنها، مورد توجه کافی قرار گیرد.

2- پیامدهای ابداعات و نوآوری‌ها را می‌توان فقط در درون بافت‌های تاریخی، اقتصادی و جامعه‌شناختی مناسب و با توجه به دیگر نهادها، فراگردها و روندها مورد بررسی قرار داد.

3- باید توان فن‌آوری‌های ارتباطی جدید برای اهداف سازنده اجتماعی، کاملا مشخص شود و برآورده‌شدن این نیازها به عملکرد بازار آزاد واگذار نشود.

به نظر هالوران، همه اینها مستلزم توجه به رابطه موجود میان سیاست‌های ارتباطی و سیاست‌های تحقیقاتی است. او همه این ملاحظات را، هم در سطح ملی و هم در سطح بین‌المللی به همدیگر مربوط می‌داند.(هالوران،‌1375، صص 31-22)

مجید تهرانیان

در کتاب ارتباطات جهان‌گستر و سیاست‌های جهانی، دکتر تهرانیان به این نکته اشاره می‌کند که از حدود چهار قرن پیش تاکنون، افراد و گروه‌ها، جایگاه خود را در سلسله مراتب جهانی براساس میزان دسترسی اقتصادی، سیاسی و ارتباطاتی به دست آورده‌اند.

Majid Tehranianوی تفاوت دوره معاصر را با دوره‌های قبلی در این می‌داند که به جای مرزهای جغرافیایی و زمینی، مرزبندی جدیدی براساس اطلاعات صورت گرفته که جهانی‌گری و ملی‌گری را رودرروی هم قرار داده است.

او با مروری تاریخی بر پیدایش و سقوط نظام‌های کشاورزی، صنعتی و اطلاعاتی، نتیجه می‌گیرد که: سلطه، واقعیت پایدار تاریخی در هر سه نظام کشاورزی، صنعتی و اطلاعاتی بوده است.

در طول این دوران‌ها، امپراطوری‌های استعماری یا با پیروی از روش متمرکز انباشت سرمایه و تحرک اجتماعی و یا الگوی سرمایه‌داری دموکراتیک به وجود آمده‌‌اند. ارتباطات جهانی، از چاپ تا اینترنت، در این روند تاثیر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشته است.

از نظر سیاسی باعث تمرکز یا عدم تمرکز قدرت، از نظر اقتصادی موجب یکسان‌سازی یا ایجاد تفرق در بازارها و از نظر فرهنگی باعث یکسان‌سازی یا گونه‌گونی هویت فرهنگی شده است.

در مجموع رسانه‌های بزرگ تسهیل‌کننده فرایند جهانی‌سازی، رسانه‌های کوچک یاری‌رسان مقاومت‌های پیرامونی و رسانه‌های متوسط (روزنامه‌ها و مجلات فکری و علمی، نشریات تخصصی و اینترنت) پدیدآورنده جوامع کوچک‌تر هم‌اندیش در متن جامعه مدنی جهانی بوده‌اند.

دکتر تهرانیان از سه مرحله توسعه سرمایه یاد می‌کند: توسعه بازار، انحصار و وحدت سرمایه (یا پان کاپیتالیسم) و می‌گوید که در مرحله سوم ثروت‌های فراملی با استفاده از فن‌آوری‌های ارتباطی، به دورترین نقاط جهان نفوذ یافته است.

این نفوذ سرمایه، تولید کالاها را شدیدا افزایش داده، نابرابری‌های طبقاتی درون کشورها را عمق بخشیده‌ است. از سوی دیگر مقاومت فرهنگی و سیاسی علیه هژمونی جهانی خیزش یافته است.

به نظر تهرانیان خیزش مقاومت مذکور (به صورت پیدایش جنبش‌های ملی‌گرا و قومی، سنت‌گرایی نو و تکیه بر سیاست‌های فرهنگی ملی) همراه با رشد فرهنگ فرامدرن، شکاک و نسبیت‌گرا، پیامدهای ارتباطات جهانی هستند.

دکتر تهرانیان جهانی‌شدن اقتصاد از یک سو و انشقاق سیاسی را از سوی دیگر، تناقض حاد درونی جهان کنونی می‌داند. به نظر وی، امپریالیسم جدید، امپریالیسم اطلاعاتی است که مبتنی بر اقتصادهای اطلاعاتی و رژیم‌های قانونگذار فراملی (بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، سازمان تجارت جهانی و اتحادیه ارتباطات بین‌المللی راه دور) است.

وی همگرایی نظام سرمایه‌داری جدید و امپریالیسم جدید و امپریالیسم اطلاعاتی را نتیجه فن‌آوری‌های جدید اطلاعاتی و ارتباطی می‌داند که تقسیم کار جدید جهانی و تمرکززدایی سرمایه را در سراسر جهان امکان‌پذیر ساخته‌اند. نفوذ نیروهای اقتصاد جهانی ساز به مناطق مختلف جهان، موجب کنترل دقیق‌تر و غیرمستقیم‌تر نظام‌های سیاسی جهان شده است.

استراتژی کنترل سرمایه‌داری جهانی،‌ مبتنی بر کنترل اطلاعات، کنترل منابع سرمایه، حق اختراع و حق مولف، نظارت سیاسی و دستکاری سیاستمداران، تبلیغات جهانی و هویت مصرفی است.

اما به طور همزمان، فن‌آوری‌های ارتباطی به طور ناخواسته موجب آگاهی مردم جهان نسبت به هویت فرهنگی‌شان، افزایش قوم‌گرایی و مقاومت در برابر همسان‌سازی جهانی شده است (1999، Tehranian)

جمع‌بندی:

نگرش کلان و انتقادی به حوزه‌های فرهنگ، اقتصاد و سیاست در سطوح ملی و فراملی، تاکید بر مطالعات تاریخی و در نظرگرفتن دگرگونی‌های سیاسی - اقتصادی به طور همزمان و آثار این دگرگونی‌ها بر فرهنگ و جامعه، وجه مشترک دیدگاه‌ها در مکتب سیاسی رسانه‌هاست. کسانی که از منظر اقتصاد سیاسی به رسانه‌ها می‌پردازند، نظام‌های اقتصادی، نظام‌های سیاسی و به ویژه تحولات نظام‌های سرمایه‌داری را با یکدیگر مقایسه می‌کنند.

آنان بر مطالعات کیفی و بررسی فرایندها به جای تحقیقات تجربی و آماری خرد تاکید می‌ورزند و به نقش نهادها، ایدئولوژی‌ها و فرایندها در تحولات تاریخی اقتصادی و سیاسی توجه دارند. دید آنها نسبت به وضعیت کنونی جهان چندان خوشبینانه نیست.

از سوی دیگر، این نظریات از نظر میزان تاکیدی که بر تاثیر نهاد سیاسی یا نهاد اقتصادی بر رسانه‌ها دارند با یکدیگر متفاوتند. البته صرف نظر از خاستگاه‌های فکری، نظریه‌پردازان مذکور در سطح فراملی و با در نظرگرفتن شرایط نظام سرمایه‌داری جهانی به تبیین پرداخته‌اند بنابراین در تحلیل‌های آنان، وزن نهاد اقتصادی و به ویژه شرکتهای فراملی بیشتر است.

نقطه قوت این نظریات، پرهیز از نگرش‌های تاییدی غالب و توجه فراگیر آنان به جنبه‌های مختلف تعامل نهادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. توجه به ریشه‌ها و بنیادهای تاثیرگذار بر آثار فرهنگی و اجتماعی رسانه‌ها، یعنی فرایندهای مالکیت، تولید و توزیع، قدرت‌های نهان گرداننده نظام‌های ارتباطی و اطلاعاتی نیز از نقاط قوت این مکتب به شمار می‌آید.

در نزد پیروان این مکتب کمتر شیفتگی و خوش‌باوری ساده‌انگارانه درباره نقش فن‌آوری‌های نوین اطلاعاتی و ارتباطی دیده می‌شود و کاملا از جنبه‌های منفی و آثار زیان‌بار این فن‌آوری‌ها به ویژه در بخش خدمات عمومی و اجتماعی آگاهند.

به عنوان نقاط ضعف نظریه‌های این مکتب شاید بتوان به وسعت قلمرو مورد بررسی و دشواری رد و اثبات ادعاهای مطرح شده در مورد وضعیت کنونی و آینده جهان (و به ناچار واگذاری اثبات یا رد آنها به آزمایشگاه تاریخ) اشاره کرد.

از سوی دیگر باید به اتکای زیاد صاحب‌نظران مکتب اقتصاد سیاسی به مطالعات کیفی (که ذهنی، تفسیری و همراه با تعبیر و تاویل است)، کم‌توجهی آنان به شرایط ساختاری داخلی جوامع و توجه بیش از اندازه به ساختارهای جهانی و فراملی برای تبیین عقب‌ماندگی‌ها و تداوم سلطه، نیز اشاره کرد.

 


منابع:

1- اینگلیس، فرد، 1377، نظریه رسانه‌ها، ترجمه محمود حقیقت‌ کاشانی، تهران،‌مرکز تحقیقات، مطالعات و سنجش برنامه‌ای صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.

2- شکرخواه، یونس، 1371، دگرگونی جهانی و دیدگاه‌های شیلر به نقل از Media Development رسانه، ش 11، پاییز 71، صص 81-76

3- شیلر هربرت، آی، 1375، اطلاعات و اقتصاد بحران، ترجمه یونس شکر‌خواه، تهران، کانون ترجمه و نشر آفتاب.

4- کمالی‌پور، یحیی، 1373، عملکرد رسانه‌ها در آمریکا، خلاصه درس‌های ارائه‌شده، تنظیم مهدخت بروجردی علوی، رسانه،‌پاییز 73، صص 31-24

5- گرین فیلیپ، 1369، نقد کتاب رضایت تولید، اقتصاد سیاسی رسانه‌های گروهی،‌رسانه ش 4، زمستان 1369، صص 20-23

6- گیلپین، رابرت، 1378، ماهیت اقتصاد سیاسی، ترجمه دکتر محمود تقوی، اطلاعات اقتصادی – سیاسی، ش 144 -143، صص 205-200

7- ماتلار، آرماند، 1375، مقررات‌زدایی در رسانه‌ها، ترجمه علی کسمایی، رسانه، سال هفتم، ش 4، زمستان 75، صص 15-2

8- معتمد‌نژاد، دکتر کاظم، 1375، نظریه‌های سلطه  ارتباطی جهانی، رسانه، سال هفتم، ش 2 ، صص 9-2

9- معتمدنژاد، کاظم، 1377، مقدمه کتاب وسایل ارتباط جمعی و امپراطوری امریکا نوشته هربرت شیلر، ترجمه احمد میرعابدینی، تهران، انتشارات سروش.

10- مک چسنی، دبلیو، 1369، فیلترهای خبری، مصاحبه با ادوارد هرمان، ترجمه سندسی، رسانه، ش 4، زمستان 69، صص 14-19

11- هالوران، جیمز دی، 1375، نوآوری‌های ارتباطی و پرسش‌های انتقادی، ترجمه نورایی بیدخت، رسانه، زمستان 75، صص 31-22

12- هاملینک  سیس، جی، 1372، آیا پس از انقلاب اطلاعات زندگی وجود خواهد داشت؟ ترجمه شاهرخ بهار، رسانه بهار 1372، صص 12-4

13- هرمان، ادوارد، 1371، اقتصاد سیاسی رسانه‌های گروهی، ترجمه مجتبی صفوی، رسانه، ش 11، پاییز 71، صص 26-35

14- Tehranian majid, 1999, Global Communication and World Politics: Domination, Development, and Discourse, Lynner Rienner Publishers, Inc Colorado, 1999, 212+12 Pages.

15- Garnham Nicholas, Contribution to a Palitical Economy of Mass Communication, Media, Culture, and Society, Vol .No, 2 , 1979, P.145

16- Williams Raymond, 1974, Television: Technology and Cultural From, Fontana Collins.

17- William Raymond, 1980,  Means of Communication as Means of Production Problems In Materialism and Culture, Verso and NLB.

18- Williams Reymond, 1983, Towards 2000 London Chatto and Winduw.



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

عکس تعدادی از اقتصاددانان جهان

میلتون فرید من

 

کوزنتس

 

آدام اسمیت

 

مالتوس

 

مارکس

 

 

جان مینارد کینز

 

دیوید ریکاردو

 

 

 

 

 

   



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

آشنایی با آدام اسمیت نظریه پرداز اقتصادی

آدام اسمیت در پنجم ژوئن ۱۷۲۸ در اسکاتلند به دنیا آمد. تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه گلاسکو آغاز کرد و در آکسفورد به سال ۱۷۴۶ به پایان رساند. در سال ۱۷۵۱ در دانشگاه گلاسکو به تدریس منطق پرداخت و به دنبال آن دروس فلسفه اخلاق شامل چهار درس الهیات طبیعی، اخلاق، رویه قضایی و سیاست را تدریس کرد.

در سال ۱۷۶۴ از شغل استادی دانشگاه کناره گرفت و مسافرت هایی را به اروپا آغاز کرد و با برخی از مشاهیر زمان خود نظیر ولتر و تورگو از نزدیک به مباحثه پرداخت. در همین سفرها بود که نوشتن کتاب معروفش به نام تحقیقی پیرامون ماهیت و علل ثروت ملل را آغاز و پس از بازگشت به موطن در سال ۱۷۷۶ آن را منتشر کرد که در همان زمان حیات، موجب شهرتی فراگیر برای او شد. اسمیت را آدمی با احساسات ظریف و پریشان حواس توصیف کرده اند. در مذهب به خداپرستی استدلالی قرن هجدهم که ولتر مشهورترین نماینده آن بود تمایل داشت و برای ولتر احترام خاصی قائل بود.

در شیوه اسمیت مطلقاً فضیلت نمایی و توسل به اصطلاحات ثقیل فلسفی وجود ندارد. با سادگی و شیوایی بدون تکلف و بدون شک، مطلب را بیان می کند. انعکاس عواطف جوانمردی و بشردوستی که گاهی بیان را به حد اعلای فصاحت بالا می برد در خلال تمام اوراق کتاب او نمایان است. آدام اسمیت را می توان بسیار مدیون فیزیوکرات ها دانست.

طبیعیون یا فیزیوکرات ها معتقد بودند که قوانین حاکم بر طبیعت بر روابط اقتصادی بین انسان ها نیز حاکم است. مبلغ اصلی این مکتب فرانسوا کنه پزشک مخصوص لویی پانزدهم بوده است. از نظر کنه ثروت ناشی از زمین است و هر چقدر بیشتر به امور کشاورزی پرداخته شود ثروت بیشتری هم عاید خواهد شد و این البته برخلاف اعتقاد اسمیت است که ثروت را ناشی از کار می داند. اما قسمت مهمی از آموزه های این مکتب که الهام بخش آدام اسمیت شد این حقیقت بود که قدرت های انسانی باید بدون تردید از قوانین غیرقابل تغییر و انعطاف ناپذیری که خداوند متعال وضع کرده است و بهترین مقررات ممکن به شمار می رود، پیروی کنند. قانون طبیعی، جریان منظم هر واقعه طبیعی است که نظم طبیعت به وجود آورده باشد. بدیهی است که این جریان از هر ترتیب دیگری برای بشر مفیدتر و پرثمرتر است. قانون طبیعی و قانون اخلاقی مجموعاً نظام طبیعی را تشکیل می دهد.

از نظر فیزیوکرات ها نظام طبیعی ناشی از اتفاق یا تصادف نیست بلکه مولود اراده الهی است بنابراین شامل بهترین و مفیدترین قوانین برای رفاه و رستگاری بشر است. وظیفه انسان تنها شناخت این قوانین و عدم تخطی از آنهاست. به عبارت دیگر می توان گفت فیزیوکرات ها به فلسفه لیبرالیسم اقتصادی اعتقاد داشته و تاکید می کردند که جامعه باید کاملاً آزاد باشد تا هر فرد بتواند منافع و اهداف مشروع خود را دنبال کند.

آدام اسمیت تمام افکار اساسی اسلاف خویش را گرفت و همه را در دستگاهی واحد ذوب و مکتب منظم و کامل تری ارائه و فلسفه اجتماعی اقتصادی نوینی را برقرار کرد.

اسمیت جهان را از نظر اقتصادی همانند کارگاهی عظیم تشبیه کرد که در آن تقسیم کار انجام شده است. از نظر او تنها منافع همه مردم ارجحیت داشت نه منافع خاص طبقه یی خاص. عقاید اسمیت را می توان در سه اصل طبقه بندی کرد؛

  •  تقسیم کار
  • سازمان طبیعی و خودکار جهان اقتصادی با پیگیری منافع شخصی
  •  سیاست آزادی اقتصادی

اسمیت این جمله فرانسوا کنه را که کشاورزی سرچشمه تمام ثروت های دولت و همه افراد ملت است، غلط و بی اساس خواند و سرچشمه حقیقی ثروت هر ملت را کار سالانه او دانست. بنابراین نمی توان گفت که مثلاً طبقه کشاورز، طبقه مولد است و طبقه تاجر، طبقه غیرمولد بلکه غیرمولد و عقیم فقط بیکاران هستند.

تقسیم کار، وضعیت و سامانی است که به وسیله آن بدون زحمت و به طور طبیعی همکاری افراد انسانی برای تولید محصولات مورد احتیاج عموم صورت می گیرد. افراد حیوانات معمولاً به طور مستقیم در پی رفع حاجت های فردی خود هستند، ولی فرد انسانی به جای آنکه درصدد تهیه تمام مایحتاج خود باشد همه وقت خویش را صرف ساختن محصول معینی می کند و بعداً آن را با اشیای دیگری که مورد نیاز اوست معاوضه می کند و از همین عمل ساده، افزایش حیرت انگیزی در ثروت حاصل می شود. تقسیم کار که وسیله همکاری عموم برای رفع حوائج هر فرد است سرچشمه حقیقی ترقی و رفاه و نشانه تشخص و امتیاز آدمی است.

اسمیت با آنکه تشخیص فیزیوکرات ها را در خصوص طبقه مولد و طبقات مزدور رد می کند با وجود این تصدیق می کند که کار پیشه ور و بازرگان کمتر از کار کشاورزی است زیرا کشاورز علاوه بر تجدید سرمایه خود و منافع آن بهره یی نیز به مالک زمین می پردازد.

این نشان می دهد که اسمیت اگر خود قبول ندارد اما نتوانسته است خویشتن را از نفوذ عقاید فیزیوکرات ها مصون بدارد.

خارج از روابط با فیزیوکرات ها، اسمیت خود شخصاً علاقه مخصوصی به کشاورزان دارد. چیزی نادرست تر از این نیست که او را چنان که بعضی ها گفته اند مبشر یا پیشاهنگ صنعت دوستی بدانیم و از این جهت او را در برابر فیزیوکرات ها که حامیان و مدافعان کشاورزی تصور شده اند، قرار بدهیم. زمانی که کتاب ثروت ملل در سال ۱۷۷۶ انتشار یافت تحول بزرگ اقتصادی که در تاریخ به نام انقلاب صنعتی معروف شده و عبارت از تبدیل سریع صنایع کوچک دستی و خانگی انگلستان به صنایع بزرگ ماشینی بود به زحمت آغاز شده و اصولاً صنعت ممتاز اقتصاد انگلستان در زمان اسمیت بازرگانی بزرگ بود، نه کارخانه داری و اساساً گلاسکو شهر زادگاه اسمیت شهری تجاری محسوب می شد و شغل شاغلان آن انبارداری واردات توتون امریکا بود.

در کتاب ثروت ملل تناقضات زیادی دیده می شود، مثلاً او ارزش حقیقی هر کالا را به میزان کار و کوشش برای تولید آن می داند. اما در جای دیگری از کتاب خود سرمایه و زمین را منابع جدید ارزش می نامد و محصول آنها بر محصول کار اضافه می شود و معمولاً سود و بهره مالکانه یی تولید می کند که با اجرت کار جمعاً مخارج تولید را تشکیل می دهند و باز در جای دیگر کتاب، سود و بهره مالکانه مانند کسوری معرفی می شوند که سرمایه داران و مالکان اراضی از ارزش های ایجاد شده به وسیله کار برداشت می کنند. در اینجاست که خواننده گمان می کند با نوشته یک سوسیالیست مواجه است. اما در مجموع آدام اسمیت علت ارزش اشیا را کار و کوشش آدمی می داند و همین نظریه است که بعدها قاطع ترین دلیل کارل مارکس علیه سرمایه داری می شود. از این نظر بعضی ها نظریه استثمار کارگران را به زمان اسمیت پیوند می زنند.

اسمیت می گوید هر کس تا زمانی که قوانین عدالت را نقض نکرده است مطلقاً آزاد است هر طور که بخواهد و مناسب بداند در پی نفع خویش باشد و کار خود و سرمایه خود را با هر کس دیگر یا هر طبقه دیگر از افراد مردم وارد عرصه رقابت بکند. «عدم مداخله دولت در امور اقتصادی» قاعده یی است که اسمیت پس از فیزیوکرات ها اما از راهی بس فراخ تر و عالمانه تر به آن می رسد.

ولی در اینجا هم مانند همه جای کتابش حس واقع بین و مثبت و همیشه مراقب او مانع از آن است که به استدلالی کلی اکتفا کند. برای او کافی نیست که بیهوده بودن مداخله دولت را در جامعه روشن سازد. او می کوشد علاوه بر آن ثابت کند که طبیعت دولت منافی با مشاغل اقتصادی است. او در این خصوص دلایل زیادی ارائه داده است که مخالفان مداخله دولت عموماً به این دلایل استناد کرده اند. خلاصه دلایل مزبور این است؛ «هیچ دو صفتی چنان معارض یکدیگر نیستند که صفت حاکم و صفت تاجر.» حکومت ها «همیشه و بدون استثنا بزرگترین مبذرها و ولخرج های جامعه هستند.» زیرا دولت پولی را خرج می کند که دیگران به دست آورده اند و هر کس همیشه در مورد صرف پول دیگران ولخرج تر از پول خود است. به علاوه دولت بیش از آن از کارگاه ها و موسسات تولیدی دور است که بتواند دقت و مراقبت لازم برای حسن اداره آنها به عمل آورد. «توجه سلطان حداکثر غیر از مراقبتی بسیار مبهم و بسیار کلی برای بهبود و آبادی بخش وسیعی از خالصه های خود نخواهد بود و حال آنکه توجه مالک، مراقبتی است دقیق و مخصوص برای بهترین استفاده از هر وجب از ملک خود.» ضرورت مراقبت دقیق و مستقیم برای بهره برداری صحیح از زمین و سرمایه، از افکاری است که غالباً اسمیت به آن برمی گردد. به همین جهات یکی از موجبات تاسف او افزایش قروض دولتی است که باعث شده است قسمتی از زمین سرمایه های ملی به دست سودجویانی بیفتد که بی شک به حسن اداره کشور بی علاقه نیستند ولی نفعی در «حسن اداره قسمت معینی از زمین یا قسمت معینی از سرمایه ندارند.» بالاخره دولت مدیر بدی است، زیرا کارکنانش که در اداره امور، نفع مستقیم ندارند و از خزانه عمومی حقوق می گیرند مسامحه کار و خرج تراش هستند.

در برابر این فکر که اداره همه زمین ها به دست دولت سپرده شود فریاد می زند که «دولت با اداره توام با مسامحه و ولخرجی مامورانش» ربع محصول فعلی را تولید نخواهد کرد و پیشنهاد می کند باقیمانده زمین های خالصه هم بین افراد تقسیم شود.

در نظر اسمیت اداره دولت از سر ناچاری است، بنابراین مداخله آن باید کاملاً محدود و منحصر به اموری باشد که عمل فردی در آن غیرممکن است. او برای دولت فقط سه خدمت قائل است؛ اداره دادگستری و دفاع مملکت و بالاخره «تکلیف ساختن بعضی از تأسیسات عام المنفعه و دایر کردن بعضی از موسسات عمومی که هرگز ایجاد کردن و دایر کردن آنها در نفع فرد معین یا عده محدودی از افراد نیست، زیرا منافع آنها برای استهلاک سرمایه یک یا چند نفر کفایت نمی کند، اگرچه غالباً ممکن است اداره آنها برای یک شرکت بزرگ خیلی بیش از اینها سودآور باشد.»

در خصوص انحصارطلبی صنایع، اسمیت می گوید؛ «به ندرت اتفاق می افتد که اهل یک حرفه با هم ملاقات کنند، اگرچه برای تفریح و وقت گذرانی هم باشد، بدون آنکه مذاکره آنها منتهی به توطئه یی علیه جمع یا سازشی برای بالا بردن قیمت ها نشود.»

در خصوص بخش خصوصی اسمیت می گوید؛ برای آنکه اقدامات فردی مفید به حال اجتماع باشد دو شرط لازم است؛ اول آنکه انگیزه نفع شخصی مشوق کارفرما باشد؛ دوم آنکه کار هر کس به وسیله رقابت در حدود صحیح نگاه داشته شود. در غیاب این دو شرط ممکن است از موسسات خصوصی همان زیان به مردم برسد که از موسسات دولتی.

به همین جهت اسمیت با بعضی از موسسات خصوصی ولی دسته جمعی مانند شرکت های سهامی به شدت مخالف است زیرا در آنها انگیزه نفع شخصی از بین می رود. از این جمع فقط بانک ها و شرکت های بیمه و ساختمان و نگاهداری کانال های آب برای شهرهای بزرگ را استثنا می کند، زیرا اداره این امور «دارای روال یکنواختی است که در آن تقریباً هیچ نوع تغییری لزوم پیدا نمی کند.» به دلیل اقوی، با هر نوع امتیاز و انحصار که به اشخاص یا شرکت ها داده شود مخالف است و فصلی تمام از کتابش را به کوبیدن کمپانی های بزرگ و صاحب امتیاز اختصاص داده است که در قرن ۱۷ و ۱۸ برای بهره برداری از تجارت با مستعمرات تشکیل شده بودند و معروف ترین آنها شرکت هند شرقی بود.

باز هم لازم است ملاحظه دیگر را اضافه کنیم؛ برای اسمیت عدم مداخله دولت یک اصل کلی است، نه یک قاعده مطلق. او به هیچ وجه در عقیده و مسلکی متعصب نیست و فراموش نمی کند که هر قاعده استثناهایی دارد. ممکن است صورتی قابل توجه از کلیه موارد که وی مداخله دولت را مشروع می داند ترتیب داد، از قبیل اداره پست، تعلیمات اجباری ابتدایی، امتحان دولتی برای قبول شدن در هر یک از مشاغل آزاد یا هر شغلی که مربوط به وثوق و اعتماد مردم است، تثبیت اسکناس های حداقل پنج لیره یی برای بانک ها و غیره.

با وجود همه این مستثنیات حقیقت آشکار این است که تمام کتاب اسمیت دفاعیه یی است برای رهایی اقتصادی فرد انسانی و ادعانامه یی است علیه سیاست مرکانتیلیستی و هر سبک اقتصادی که از آن الهام گرفته باشد. در این نکته بین اثر اسمیت در انگلستان و نقشی که در همان زمان فیزیوکرات ها در فرانسه بر عهده گرفته بودند توافق و هماهنگی کامل وجود دارد. در آن زمان چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، آزادی تولیدکنندگان و بازرگانان و کارگران در تنگناهای شدید گرفتار بود که بعضی از آنها یادگار سنت های قرون وسطی و برخی دیگر مخلوق منافع شخصی قدرتمندان بود و به وسیله نظریه های غلط اقتصادی تقویت می شد. نظام طبقاتی اصناف و پیشه وران هنوز در شهرها اعمال می شد، اگرچه (پس از اساسنامه مشهور ملکه الیزابت راجع به شاگردی و کارآموزی) شامل صنایع جدید که پس از آن تاریخ به وجود آمده بودند نمی شدند. طریقه آیین نامه یی و نظامات صنفی با تمام لوازم آن (از قبیل کارمندان مامور رسیدگی به شیوه های ساخت و وزن و طول و کیفیت پارچه ها) در صنعت پشم مانند دیگر صنایع رواج داشت. تثبیت دوره شاگردی به هفت سال و محدود بودن عده شاگردان در مهمترین صنایع و موانع عظیم در راه نقل و انتقال کارگران و استفاده آزاد از سرمایه ها را محدود می ساخت. اسمیت با همه نیروی خود علیه بی عدالتی ها قیام کرد.

همگان متفق القول بودند که کتاب اسمیت محکم و قوی است، ولی بد تالیف شده و درک آن مشکل و مباحث آن در بعضی از موارد مبهم و تردیدآمیز است. ژان باتیست سه راجع به آن می گفت؛ «جهانی است نامنظم از افکار صحیح درهم و برهم با معارف قطعی و مسلم.»

برای پیروزی کامل خویش، لااقل در قاره اروپا، اسمیت احتیاج به شارحی داشت که بتواند عقاید و آرای او را در مجموعه واحدی با اسلوب صحیح تنظیم کند و از زواید بپیراید. اجرای این وظیفه را ژان باتیست سه بر عهده گرفت و این فضیلت علاوه بر فضایل دیگر به او تعلق یافت (و چنان که خواهیم دید منحصر به همین نیست) که اندیشه های دانشمند بزرگ اسکاتلندی را با دادن صورت آکادمیک به آنها در کشورهای قاره اروپا رواج دهد. و این از عجایب اتفاق است که باید یک نفر فرانسوی اولین مکتب اقتصادشناسان فرانسه را بی اعتبار سازد و کامل ترین بسط و انتشار را برای مکتب انگلیسی تسهیل کند.

منبع:روزنامه اعتماد



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

مكتب شيكاگو و نفوذش

از عهد «آكادمي افلاطون» تا زمان ما، شايد هيچ نهاد آموزشي جهان‌، به اندازه «دانشگاه شيكاگو» بر روندهاي فكري و رفتارهاي اجرايي دولتمردان جهان تاثير نگذاشته است. اين مقايسه از اين جهت مطرح شد كه آكادمي افلاطون با هدفي تشكيل شد كه هرگز توانايي تحقق آن را نيافت و به‌عكس دانشگاه شيكاگو با هدفي محدود بنا شد، اما آثاري فراتر از آنچه بنيانگذارش انتظار داشتند، به جا گذاشت. دانشگاه شيكاگو در سال 1892 ميلادي توسط جان راكفلر صاحب و مدير يكي از شركت‌هاي نفتي آمريكا تاسيس شد.


 

هدف اوليه راكفلر اين بود كه دانشگاه شيكاگو به پايگاهي براي تربيت متخصصان تبديل شود. اما ورود فيلسوفان به اين دانشگاه، از همان آغاز برايش تقديري ديگر رقم زد. نخستين فرد تاثيرگذار كه به دانشگاه شيكاگو پا گذاشت و راه آينده را پيش پاي آن گذاشت، جان ديويي(1952-1859) فيلسوف پراگماتيست آمريكايي بود. در واقع جان ديويي بود كه اصطلاح مكتب شيكاگو را باب كرد و كوشيد شاخه‌هاي مختلف تفكر عملگرايانه را ذيل اين عنوان، سامان دهد. نخستين تشكل‌هاي فكري كه ذيل عنوان عمومي مكتب شيكاگو و تحت تاثير جان ديويي شكل گرفت، در حوزه‌هاي فلسفه، دين، جامعه‌شناسي و اقتصاد بود. گردانندگان محفل اقتصادي دانشگاه شيكاگو، تورستاين و بلن و فرانك‌اچ نايت بودند. جريان‌‌هاي غيراقتصادي دانشگاه شيكاگو، عمدتا در سال‌هاي استادي جان‌ديوني(1904-1894) رشد و نمو كردند. اما شاخه اقتصادي مكتب شيكاگو ديرتر از بقيه شاخه‌ها و در دهه بيست قرن بيستم سامان يافت. جنبشي كه با وبلن و نايت شروع شده بود و تاكيد اصلي آن بر «بازار آزاد» و فضيلت‌هاي آزادي اقتصادي بود، از دهه 20 به بعد توسط جورج استيگلر و ميلتون فريدمن بسط يافت و به جريان قالب در دنياي اقتصاد تبديل شد و در دهه 1950، استفاده از اصطلاح‌ مكتب اقتصادي شيكاگو رواج يافت.
آراء متفكران مكتب شيكاگو در وهله نخست، يكي از زيرشاخه‌هاي جريان عمومي‌تر نئوكلاسيسم بود و هنوز هم از نظر مباني، ذيل همان جريان قرار دارد، اما نقدهايي كه اقتصاد‌دانان مكتب شيكاگو بر آراء جان مينارد كينز نوشتند، آنان را به گروهي تبديل كرد كه اگر نتوان نام غيرنئوكلاسيك بر آنها گذاشت، حتما مي‌توان گفت جرياني كاملا متمايز در درون نئوكلاسيسم هستند كه گام به گام بر تشخص و خطوط تمايز آنها افزوده شده است. نخستين خط تمايزي كه اقتصاد‌دانان مكتب شيكاگو را از آموزگاران نئوكلاسيك از جمله جان مينارد كينز جدا كرد، نقد آنها به نظريه و ارائه بديلي براي آن بود كه توسط ميلتون فريدمن و تحت عنوان نظريه پولي(Monaterism) مطرح شد. بحث ديگري كه مكمل‌ بحث نظريه پولي بود، انتقاد از مداخله دولت و هزينه‌هاي اشتغالزاي آن(نظريه كينز) بود. نظريه پولي تا دهه 1980 كه بديل آن يعني «انتظارات عقلايي» توسط متفكران جديدتر مكتب شيكاگو مطرح شد، نظريه غالب بود. طبق اين نظريه، برخلاف آنچه كينز مي‌پنداشت، افزايش هزينه‌هاي دولت به جاي رساندن جامعه به اشتغال كامل، موجب افزايش نقدينگي، كسري بودجه دولت و در نتيجه تورم مي‌شود و تورم زيان‌بارترين بلاي اقتصادي است كه دسترنج انسان‌ها را به باد مي‌دهد.
در دهه 1950 كه اقتصاددانان مكتب شيكاگو تازه قد برافراشته بودند، هنوز نظريه كينز در محافل اقتصادي جهان، نفوذ فراواني داشت. علت اين نفوذ اين بود كه بسياري خروج ايالات متحده از بحران اقتصادي 1929 تا 1931 را وامدار نظريه كينز مي‌دانستند.
اين باور البته حاوي بخشي از واقعيت بود. زيرا در جريان بحران اقتصادي آمريكا، آنچه صدمه ديده بود طرف تقاضا، يعني مصرف‌كنندگان بودند و در پي تزريق پول به جامعه و بالا رفتن قدرت خريد افراد، بنگاه‌ها رونق گرفتند و به تدريج بر بحران غلبه كردند. اما در عصري كه منتقدان كينز به نقد او پرداختند، گرفتاري در طرف تقاضا نبود، بلكه اشباع شدن ظرفيت‌هاي تكنولوژيك، اجازه رشد شتابان را نمي‌داد و طرف عرضه ناتوان شده بود. در اين دوران، اقتصاددانان مكتب شيكاگو بحث واقعي كردن قيمت‌ها، كاهش مداخله دولت در اقتصاد و به تبع آن كاهش هزينه‌هاي دولتي را تنها راه نجات كشورها از بلاي تورم تشخيص دادند. اين ديدگاه اقتصاددانان مكتب شيكاگو كه ياران آنها در مكتب اتريش به ويژه هايك از آن حمايت مي‌كردند، به تدريج به فكر غالب نهادهاي بين‌المللي به ويژه صندوق بين‌المللي پول و بانك جهاني تبديل شد. در ميان سياستمداران نيز مارگارت تاچر، نخست‌وزير انگلستان و رونالد ريگان، رييس‌جمهور آمريكا در دهه 1980 نخستين كساني بودند كه به اندرزهاي اقتصاددانان مكتب شيكاگو به ويژه ميلتون فريدمن، گوش سپردند. گفته مي‌شود، تحول اقتصادي دهه‌هاي 1980 و 1990 در آمريكا و انگلستان و ديگر نقاط جهان محصول تبعيت تاچر و ريگان از آموزه‌هاي فريدمن بوده است.
گفته‌هاي اقتصاددانان مكتب شيكاگو
فرانك هاينمن نايت (1972-1885)، از مهم‌ترين اقتصاددانان جهان است. وي كه فرزند يك كشاورز آمريكايي بود، دوره دبيرستان را تمام نكرد، اما دانشگاه تنسي او را در سال 1905 به عنوان دانشجو پذيرفت. نايت در دانشگاه‌هاي آمريكا و آلمان فلسفه و اقتصاد خواند و در جواني اقتصاددان نام‌آوري شد.
علم از آن جهت كه ناچار است جنبه‌هاي تغييرناپذير اشيا را مورد تحقيق و تفحص قرار دهد، اساسا پديده‌اي ايستا است.
كالاها از جايي كه قيمت‌ها پايين است به جايي كه قيمت‌ها بالاتر است سرازير مي‌شوند. همين جابجايي آزادانه است كه بازارها را آرام مي‌كند.
ميلتون فريدمن (2006-1912) اقتصاددان و روشنفكر آمريكايي كه حدود 50سال بر اقتصاد آمريكا و جهان تاثير گذاشت. نظريه‌هاي فريدمن کینز در باب آزادي سياسي و نسبت آن با آزادي اقتصادي به همراه نظريه‌هاي او در باب پول، امروزه از مشهورات علم اقتصاد به شمار مي‌رود. فريدمن كه يكي از وظايف خود را پاره كردن پرده‌هاي فريب دولت‌ها مي‌دانست، در برابر طرفداران اقتصاد دولتي زباني گزنده داشت:
اگر اداره شن‌زارهاي آفريقا را به دولت بسپاريد، طولي نخواهد كشيد كه قحطي سنگ‌ريزه پيش خواهد آمد.
تنها دولت است كه مي‌تواند با مركب مرغوب و بر كاغذهاي نفيس، چيزهايي بنويسد كه پشيزي ارزش نداشته باشد.
بسياري از مردم از دولت مي‌خواهند به دفاع از مصرف‌كنندگان برخيزد، اما واقعيت اين است كه دفاع از مصرف‌كنندگان در برابر شر دولت واجب‌تر است.



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

ژان باتیست سه نظریه پرداز اقتصادی

«ژان باتیست سه» در ۱۷۸۹ بیست و سه سال داشت و منشی کلاویر وزیر مالیه آینده فرانسه در ۱۷۹۲ بود که در آن زمان یک شرکت بیمه را اداره می کرد. سه نزد او نسخه یی از کتاب ثروت ملل را یافت که کلاویر غالباً آن را مطالعه می کرد. پس از آنکه چند صفحه از آن را خواند فوراً یک نسخه از آن را وارد کرد. اثر این کتاب در وی چنان عمیق بود که می گفت؛ «هر کس آن را بخواند می فهمد که قبل از اسمیت علم اقتصاد وجود نداشته است.» چهارده سال بعد کتاب اقتصاد سیاسی او انتشار یافت و فوراً با استقبال عظیم مواجه شد. چاپ دوم آن نیز اگر دولت از آن جلوگیری نکرده بود به زودی صورت می گرفت. ناپلئون از آزادمنشی سه که حاضر نمی شد خود را ترجمان نظریات و نقشه های مالی او قرار بدهد ناراضی بود. علاوه بر اینکه او را از عضویت تریبونا محروم کرد، انتشار کتاب او را نیز ممنوع داشت. سه ناچار برای چاپ دوم کتاب خویش تا ۱۸۱۴ صبر کرد. از آن پس به سرعت و پشت سر هم چاپ های متعدد از آن در ۱۸۱۷ و ۱۸۱۹ و ۱۸۲۶ صورت می گیرد و به بسیاری از زبان ها ترجمه می شود.

شهرت و نفوذ سه پیوسته گسترش می یابد و در تمام اروپا سرشناس می شود و از مجرای او اندیشه های اسمیت واضح و روشن شده و نظام منطقی یافته و مجتمع در چند اصل کلی که نتایج، خود به خود از آنها استنتاج می شود اندک اندک افکار روشنفکران را تصاحب می کند.

با این وصف، دور از عدالت است که ژان باتیست سه را فقط ناشر افکار اسمیت بدانیم. او خود با دلیری و فروتنی آنچه را به استادش مدیون بوده آشکارا بیان و در هر قدم اسم او را تکرار می کند. ولی وی به تکرار عقاید اسمیت اکتفا نمی کند، بلکه خود مجدداً درباره آنها می اندیشد، و در بین آنها انتخاب به عمل می آورد و آنها را با شرح و بیان تازه یی روشن می سازد. از میان راه های مختلف که افکار اسمیت در آن متشتت است، دانشمند فرانسوی گاهی که جسارت انتخاب را ندارد از آنها که به بیراهه منتهی می شود پرهیز می کند و راهی را برمی گزیند که به مقصد برساند و آن را برای اخلافش چنان واضح و روشن ترسیم می کند که دیگر بیم گم شدن در آن نباشد. بدین ترتیب او افکار و اندیشه های استاد خود را از یک نوع صافی می گذراند و در عین حال به آنها رنگی مخصوص می زند که برای مدتی طولانی اصالت خاصی به دانش اقتصاد فرانسه می دهد و آن را از علم اقتصاد انگلستان که در همان زمان مالتوس و ریکاردو جهت تازه یی به آن می دادند ممتاز می سازد.

در مورد سه آنچه بیشتر اهمیت دارد و باید مورد توجه واقع شود، آورده خود اوست نه آنچه از اسمیت به عاریت گرفته است. حاصل افکار و اندیشه های شخصی او را می توانیم چنین خلاصه کنیم.

۱) نخست وی شکست فیزیوکرات ها را قطعی می سازد و این خود کار عبث و بیهوده یی نبود زیرا در فرانسه هنوز هم اذهان عده کثیری پایبند نظریه های کسانی بود که آنان را «فرقه» می نامیدند. ژرمن گارنیه مترجم فرانسوی اسمیت، فیزیوکرات ها را از جهت علمی و نظری غیرقابل رد می دانست. به عقیده او برتری اقتصادشناس اسکاتلندی نسبت به آنان فقط از جنبه علمی است و می گفت؛ «ممکن است نظریه های اقتصادیون را به این عنوان که زیاد سودمند نیستند رد کرد، ولی نه به این عنوان که غلط و بی اساس هستند.» اسمیت هم چنان که می دانیم یوغ آنها را کاملاً کنار نزده بود زیرا او برای زمین قائل به باردهی خاصی بود که مربوط به شرکت عوامل طبیعی است و کار کسانی مانند پزشک و قاضی و وکیل دادگستری و هنرپیشه را غیرمولد می دانست. سه این آخرین علایق را هم برید. او می گوید نه تنها در کشاورزی بلکه در همه جا «طبیعت ناچار باید با انسان همکاری کند» و می گوید اصطلاح «عامل زمین» را باید شامل «همه عواملی کرد که ملت مستقیماً از طبیعت می گیرد و مورد استفاده قرار می دهد مانند نیروی باد و جریان آب و غیره.» اما راجع به پزشکان و وکلای دادگستری و هنرپیشگان و غیره چگونه می توان شرکت آنان را در تولید ثروت منکر شد؟ ژرمن گارنیه هم قبلاً نسبت به خارج دانستن آنها از جمع مولدین اعتراض کرده بود. البته آنها کالا و جنس های مادی تولید نمی کنند، ولی فراهم کننده «خدمات» یا به قول گارنیه «محصولات غیرمادی» هستند که مثل سایر محصولات دارای ارزش مبادله یی هستند و در نتیجه همکاری سرمایه و صنعت انسانی به دست می آیند. مطلوبیت و سودمندی این خدمات عیناً مانند مطلوبیت و سودمندی است که از اشیای مادی مثل خانه و باغ و نقره آلات و غیره حاصل می شود. در این نکته نظریه سه ابتدا با مقاومت هایی مواجه شد. برای اقتصادشناسان انگلستان مشکل بود چیزهایی را که ماده ندارد و فقط به صورت خدمات غیرقابل دوام است و بنابراین قابل تبدیل به سرمایه نیست ثروت بنامند و محصول بدانند، ولی به زودی اکثریت مولفین علم اقتصاد نظر او را پذیرفتند. بالاخره سه پس از کندیاک برهان قاطع دیگری علیه فیزیوکرات ها پیدا کرد و آن این است که تولید کردن غیر از خلق کردن اشیای مادی است. به علاوه آیا انسان اصلاً قادر است کوچک ترین ذره یی از ذرات هستی را خلق کند و آیا کار او همواره غیر از تغییر دادن صورت مواد، چیز دیگری هست؟ تولید عبارت است از ایجاد فایده و سودمندی در اشیا، یعنی درآوردن آنها به صورتی که بتوانند احتیاجات ما را رفع کنند و مطابق امیال ما باشند. بنابراین هر کاری که به این نتیجه برسد، خواه از صنعت باشد و خواه تجارت و خواه زراعت مولد است.

بدین ترتیب امتیازی که فیزیوکرات ها برای کشاورزی قائل بودند خود به خود از بین می رود و سه موفق می شود کاری را که اسمیت به دلیل نزدیک بودن به زمان فیزیوکرات ها ناتمام گذاشته بود به اتمام برساند.

۲) در نکته دیگر باز هم سه نظریه اسمیت را ادامه می دهد، ولی از او جلو می افتد و آن راجع به مفهوم علم اقتصاد و مقام عالم اقتصاد است. از زمان فیزیوکرات ها تا اسمیت، چنان که دیدیم، مفهوم «نظم طبیعی» تغییر کرده بود. از لحاظ فیزیوکرات ها نظم طبیعی چیزی است که باید به وجود بیاید ولی در نظر اسمیت نظم طبیعی از هم اکنون وجود دارد و خود به خود به وجود می آید. به عقیده او در کالبد اقتصادی جامعه نیرویی اصلاح کننده و شفابخش نظیر نیروی حیاتی بدن وجود دارد که خود به خود بر موانع ساختگی که حکومت ها به وجود می آورند غالب می شود و دانش عملی اقتصاد، شناخت این خودسازی جهان اقتصادی برای راهنمایی رجال دولت است ولی سه معتقد است علم را نباید تا این حد مربوط به حوائج عملی روزمره ساخت. در نظر او علم اقتصاد «فقط» شناخت خودسازی جهان اقتصادی است یا بنا بر اصطلاحی که او به کار می برد و بر اسمیت مجهول بود، «قوانین» ثروت ها یا بالاخره آنچنان که در عنوان کتاب خویش ذکر کرده است «شرح و بیان ساده ترتیب تشکیل و توزیع و مصرف ثروت ها است» و بنابراین باید آن را از سیاست که غالباً با آن اشتباه می شود و همچنین از احصائیه که فقط شمارش ساده امور است، نه علم قوانین و اصول، مجزا ساخت.

بدین ترتیب اقتصاد سیاسی در دست سه، صورت دانشی صرفاً نظری و تشریحی پیدا می کند. به نظر او کار دانشمند اقتصاد، نظیر هر دانشمند دیگر، این نیست که راهنما شود و اندرز دهد، بلکه باید مشاهده و مطالعه کند، تجزیه و تحلیل کند و شرح بدهد. چنان که در نامه یی به سال ۱۸۲۰ به مالتوس می نویسد؛ «اقتصادشناس باید تماشاگر بی طرف باشد. آنچه ما به مردم مدیونیم، این است که به آنها بگوییم چرا و به چه دلیل امری نتیجه امری دیگر است. اگر آنها نتیجه یی را گرامی بدارند یا از آن بیمناک بشوند همان کافی است. خود آنها می دانند چه باید بکنند، دیگر حاجت به وعظ و اندرز ما نیست.» بنابراین سه، سنت دیرین را که از زمان کانونیست ها (علمای حقوق شرع کاتولیک) و کامرالیست ها (اقتصادیون طرفدار درآمدهای دولتی) تا مرکانتیلیست ها و از آن پس تا فیزیوکرات ها رواج داشت که اقتصاد سیاسی را قبل از هر چیز معرفتی عملی برای راهنمایی رجال دولت و مدیران امور عمومی می دانستند، قطع کرد. قبل از او، اسمیت هم پدیده های اقتصادی را مانند یک عالم علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می داد ولی مانند عالمی که پیش از هر چیز پزشک باشد. سه می خواهد فقط مانند عالم علوم طبیعی عمل کند. پزشکی و درمان کار او نیست. او دانش نوین را بیشتر با علم فیزیک مقایسه می کند نه با تاریخ طبیعی و از آن جهت باز هم با اسمیت که در نظر او اجتماع، موجود زنده یی است تفاوت پیدا می کند. سه با آنکه هنوز اصطلاح «فیزیک اجتماعی» را به کار نمی برد، ولی اندیشه و تصور آن را تلقین می کند زیرا پیوسته پدیده های اقتصادی را با فیزیک نیوتن مقایسه می کند. به نظر او «اصول علم اقتصاد» مانند قوانین جهان طبیعت «ساخته و پرداخته دست انسان نیست، بلکه ناشی از طبیعت امور است. آنها را به وجود نمی آورند، بلکه آنها را درمی یابند. آنها بر حکمرانان و قانونگذاران حکمفرمایی می کنند و هرگز نمی توان از فرمان آنها بدون مکافات سرپیچی کرد.» قوانین اقتصاد، مانند قوانین ثقل و جاذبه، جهانی هستند و محدود به حدود کشورها نمی شوند، «مرزهای دول که از لحاظ سیاسی مافوق هر چیز هستند از لحاظ دانش اقتصاد اعراضی بیش به حساب نمی آیند.» بدین ترتیب سه علم اقتصاد را به شیوه دانشی مثبت که دارای قوانین جهانی است ترتیب می دهد. وظیفه عالم اقتصاد مانند عالم فیزیک این نیست که امور و وقایع را جمع کند، بلکه باید از آنها اصول و قوانین کلی استخراج کند که برحسب اوضاع و احوال دارای نتایج کم و بیش ثابت باشند.

سه با جدا کردن اقتصاد از سیاست و با خارج کردن اندیشه های عملی اسمیت از ساحت علم در عین حال که به دانش اقتصاد هماهنگی بیشتری داد، آن را گرفتار برودتی کرد که نزد برخی اخلافش، صورت مباحثی کسالت بار پیدا می کند. بحق یا به ناحق وی را مسوول این وضع دانسته اند.

۳- از مطالب گذشته متوجه شدیم که پیشرفت علوم طبیعی چه تاثیر شگرفی در عقاید ژان باتیست سه راجع به مسائل اقتصادی داشت. تاثیر ترقیات اقتصادی زمان در افکار او کمتر از آن نبود. بین سال ۱۷۷۶ که کتاب «ثروت ملل» انتشار یافت و سال ۱۸۰۳ که تاریخ انتشار کتاب «علم اقتصاد» سه بود، انقلاب صنعتی معروف صورت گرفت و این خود از پیشامدهای بسیار مهم در تاریخ عقاید اقتصادی است.

وقتی سه اندکی قبل از سال ۱۷۸۹ (سال انقلاب کبیر فرانسه) به انگلستان رفت، آن را در بحبوحه ترقیات ماشینیسم یافت. در آن زمان تازه در فرانسه مقدمات صنایع بزرگ آغاز شده بود. در دوران امپراتوری، صنعت فرانسه به سرعت ترقی کرد و پس از سال ۱۸۱۵ به وسعت و عظمت رسید. شاپتال در کتاب خود راجع به «صنعت فرانسه» می نویسد؛ در ۱۸۱۹ دویست و بیست کارخانه ریسندگی با ۹۲۲۲۰۰ دوک سالانه بیش از ۱۳ میلیون کیلوگرم پنبه خام مصرف می کردند و حال آنکه این مقدار فقط یک پنجم محصول انگلستان بود، ولی تا بیست سال بعد صنعت بافندگی چهار برابر می شود. صنایع دیگر نیز با همین سرعت در پیشرفت بودند. همگان احساس می کردند آینده اجتماعات در صنعت است؛ آینده یی به ظاهر نامحدود، پر از ثروت و کار و رفاه که نسل های نوین از آن سرمست شده بودند.

سه هم از این کشش برکنار نماند، در صورتی که اسمیت بیشتر به کشاورزی توجه داشت. در نظر سه صنعت مقام اول را احراز می کرد. از آن پس تا سالیان دراز مسائل صنعتی مهم ترین مسائل علم اقتصاد شدند و اولین درس رسمی اقتصاد که سه در مدرسه عالی حرف و صنایع تاسیس کرد به نام «اقتصاد صنعتی» موسوم شد.

در طبقه بندی کارهای مفید برای ملت، اسمیت کشاورزی را در درجه اول قرار داده بود. سه طبقه بندی او را حفظ کرد، ولی صنعت را همردیف زراعت قرار داد و می گفت؛ «سرمایه ها که به مصرف استفاده از نیروهای مولد طبیعت می رسد و ماشینی که هوشمندانه ترتیب داده می شود بیش از سود سرمایه یی که خرج آن شده تولید می کند و جامعه را از تقلیل بهای محصولاتی که نتیجه کار آن است بهره مند می سازد.» این جمله که در نخستین چاپ سال ۱۸۰۳ کتاب او وجود نداشت از چاپ دوم ظاهر می شود. در فاصله این دو تاریخ، سه، کارخانه ریسندگی خود را اداره کرده و از کار آن تجارب اندوخته بود. مساله ماشین ها که اسمیت در قطعه کوتاهی از کتاب خود فقط با آن تماسی می یابد، در کتاب سه و در چاپ های مکرر آن پیوسته جای وسیع تری پیدا می کند. اختراعات ماشینی که در آن زمان در فرانسه و انگلستان پی در پی و با شتاب صورت می گرفت، غالباً باعث تحریک و عصیان کارگران می شد، ولی سه همواره و بدون خستگی مزایا و محاسن آن را تایید می کرد. در آغاز امر او هنوز موافق بود که دولت به خاطر تعدیل نتایج بد و موقت ماشین ها «استعمال آنها را محدود به بخش هایی کند که نیروی کار برای آن کمتر پیدا می شود و کارگران را می توان در رشته های دیگر از فعالیت های اقتصادی به کار واداشت» ولی از تاریخ چاپ پنجم کتاب خویش تغییر عقیده داد و چنین اقدامی را از طرف دولت «نقض حق اختراع» دانست و فقط قبول کرد که به منظور مشغول کردن کارگران بیکار شده به سبب ماشین، دولت تاسیسات و ساختمان های عام المنفعه احداث کند.

و نیز می توان مقام درجه اول را که ژان باتیست سه در کتاب خویش به کارفرما داده است (عاملی که اسمیت از تعریف آن با وجود توجه قبلی کانتیون به اهمیت و اثر آن غفلت کرده بود) مربوط به همین اوضاع و احوال دانست. آیا چنین نیست که در اوایل قرن نوزدهم، عامل اصل ترقی و پیشرفت اقتصادی، صنعتکار فعال و کاردان، مخترع هوشمند، کشاورز مترقی و بازرگان جسور بودند که شمار آنها هر روز در همه کشورهای صنعتی همقدم با پیشرفت اکتشافات علمی و گسترش بازارهای اقتصادی فزونی می یافت؟ سه می گوید این کارفرما است و نه سرمایه دار محض و نه مالک زمین و نه کارگر تقریباً همیشه مطیع و مجری دستور که امر تولید ثروت را اداره می کند و بر توزیع آن تسلط دارد؛ «آنچه قاطع ترین اثر را در تقسیم ثروت ها دارد شایستگی و کاردانی کارفرمایان صنایع است. در یک نوع صنعت کارفرمایی که دارای قدرت تشخیص و بصیرت و فعالیت و نظم و ترتیب است توفیق می یابد و به ثروت و تمکن می رسد، در صورتی که کارخانه دار دیگر که واجد این صفات نیست با مشکلات عظیم مواجه و ورشکست می شود.» اگر دو چاپ سال ۱۸۰۳ و ۱۸۱۴ کتاب او با هم مقایسه شود به خوبی مکشوف می شود که تا چه اندازه در این مدت، نظریه او در این موضوع روشن تر و وسیع تر و استوارتر شده است.

ژان باتیست سه موجب بیان نظریه روشنی درباره جریان توزیع ثروت ها شد؛ نظریه یی که بعد از او جنبه آکادمیک یافته و بسی عالی تر از اندیشه اسمیت و فیزیوکرات ها است. در این نظریه کارفرما محور اصلی ثروت است و توضیح خلاصه آن چنین است؛ کار آدمی و سرمایه ها و زمین ها بنابر اصطلاح سه «خدمات مولد ثروت» است. این خدمات در بازار اقتصادی عرضه می شوند و در برابر اجرت هایی که مزد، سود سرمایه و بهره مالکانه نامیده می شود با همدیگر مبادله می شوند. این خدمات مورد تقاضای کارفرمایان است (کارخانه داران، بازرگانان و کشاورزان) که آنها را با هم ترکیب می کنند و بدان وسیله محصولاتی که مورد نیاز مصرف کنندگان است تولید می کنند. «بنابراین کارفرمایان عناصری هستند که خدمات مولد ثروت لازم را برای تولید محصولات به نسبت تقاضای آنها فراهم می کنند.» بدین ترتیب برای هر یک از این خدمات، بازار تقاضایی به وجود می آید که یکی از پایه های اساسی ارزش آنها است. بنابراین، قانون عرضه و تقاضا تنظیم کننده قیمت خدمات مولد ثروت است یعنی نرخ های بهره مالکانه و مزد و سود سرمایه تابع عرضه و تقاضای آنها است و به نوبه خود نرخ این خدمات در تنظیم قیمت محصولات موثر است. قیمتی که مصرف کنندگان برای خرید کالاها می پردازند به وسیله کارفرمایان بین عوامل مختلف تولید ثروت توزیع می شود و خدمات مولد ثروت نیز به تناسب حوائج مصرف کنندگان، بین مشاغل مختلف تقسیم می شوند و بدین ترتیب نظریه توزیع ثروت ها هماهنگی کامل با نظریه مبادله و تولید ثروت پیدا می کند.

این ترتیب تشریح ساده توزیع ثروت ها، پیشرفتی واقعی در دانش اقتصاد بود که از نظریه فیزیوکرات ها که قائل به مبادله ثروت بین طبقات مختلف اجتماع بودند و نه افراد، صحیح تر است. از طرف دیگر به وسیله آن تشخیص استفاده سرمایه دار از کارفرما که اسمیت آنها را به هم مخلوط کرده بود ممکن می شود. اقتصادشناس اسکاتلندی و به پیروی از او قاطبه اقتصادیون انگلستان به این بهانه که اغلب اوقات کارفرما همان شخص سرمایه دار است، این دو را یکی می دانند و مجموع استفاده آنها را به نام واحد «سود» معرفی می کنند، بدون آنکه بهره سرمایه را از نفع خالص کارفرما جدا سازند؛ اشتباهی تاسف آور که سالیان دراز بر دانش اقتصاد انگلستان سنگینی می کرد،

بالاخره نظریه سه مزیت دیگری دربر داشت و آن اینکه برای اخلاف فرانسوی خود تشریح روشنی از جریان توزیع ثروت ها باقی گذاشت. در صورتی که در کتاب اسمیت این نظریه مبهم بود و در همان زمان در انگلستان ریکاردو از طرف خود می کوشید نقصان نظریه اسمیت را با نظریه تازه خویش راجع به توزیع ثروت ها جبران کند. طبق نظر او بهره مالکانه زمین برحسب طبیعت و بنابر قوانین خاص آن مغایر با سایر درآمدها است. از طرف دیگر، نرخ دستمزد کارگران و سود سرمایه داران و کارفرمایان، معارض یکدیگرند، چنان که ممکن نیست یکی از آنها بالا برود بدون آنکه دیگری پایین بیاید. این نظریه که ظاهری فریبنده داشت ولی اشتباه آمیز بود، دانش اقتصاد انگلستان را دچار مشاجرات بی سرانجام کرد تا آنکه ناگزیر به ترک آن شدند. سه با نشان دادن تابعیت مشترک و همزمان مزد کارگران و سود کارفرمایان از تقاضای محصولات و با تشریح اینکه نرخ بهره مالکانه زمین هم، تابع همان علل و قوانین کلی عرضه و تقاضا است که در مورد سایر خدمات مولد ثروت وجود دارد، دانش اقتصاد فرانسه را از ورود به گمراهی برکنار داشت و باعث شد مصالح اولیه صحیح بعداً برای نظریه والراس راجع به بهای خدمات و توازن اقتصادی فراهم آید. به همین جهت است که سه (و به تبعیت از او قاطبه دانشمندان فرانسه) برخلاف علمای اقتصاد انگلستان اعتبار و اهمیت استثنایی برای نظریه رانت (بهره مالکانه) ریکاردو قائل نشد، ولی از طرف دیگر هرگز مرتکب این اشتباه هم نشد که وجود بهره مالکانه را مطلقاً انکار کند و مانند بعضی از اقتصادیون آن را فقط سود سرمایه های نهفته در زمین بداند.

منبع:روزنامه اعتماد
 



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

مکتب اقتصادی اتریشی

مکتب اقتصاد اتریشی در سال ۱۸۷۱ با انتشار کتاب « اصول علم اقتصاد » نوشته کارل منگر پایه‌گذاری شد . منگر ، به همراه ویلیام استنلی جونز و لئون والراس ، انقلاب مارژینالیستی ( marginalist revolution ) را در تحلیل اقتصادی به وجود آوردند . منگر کتاب « اصول علم اقتصاد » خود را به چهره ممتاز مکتب تاریخی آلمان ، ویلیام روشر ، تقدیم کرد . مکتب تاریخی آلمان در کشور های آلمانی‌ زبان ، بر تفکرات اقتصادی سلطه یافته بود .

منگر در کتاب خود ادعا کرده بود که تحلیل اقتصادی جهان‌ شمول است و نیز واحد مناسب برای تحلیل ، انسان و انتخاب هایش است . او می‌ نویسد که این انتخاب‌ ها ، بر پایه ترجیحات ذهنی فرد و اثرات نهایی ناشی از تصمیمی که فرد اتخاذ می‌ کند ، صورت می‌ گیرد . وی معتقد بود که درک منطق پشت انتخاب‌ ها ، عنصر اصلی و لازم برای بسط یک تئوری اقتصادی جهان ‌شمول است .

این در حالی است که در مکتب تاریخی ادعا می‌ شود که اصول علم اقتصاد جهان‌ شمول نیست و بنابراین تحقیقات علمی باید روی بررسی ‌های مفصل جزئیات تاریخی متمرکز شوند . از دید مکتب تاریخی ، اعتقاد به قوانین اقتصادی که از مرز های زمانی و ملی فراتر می ‌روند ، اشتباهی است که اقتصاد دانان کلاسیک انگلیسی رواج داده‌ اند . در حالی که منگر در « اصول علم اقتصاد » ، از تحلیل مارژینالیستی استفاده کرد تا از ایده جهان ‌شمول بودن علم اقتصاد حمایت کند ، شاگردان روشر به ویژه گوستاو اشمولر به شدت با دفاع منگر از « تئوری » مخالفت کرده و نام تحقیرآمیز « مکتب اتریشی » را بر کار های منگر و پیروان وی ، یعنی یوگن بوم باورک و فردریش ویزر نهادند ، زیرا این افراد همگی در دانشگاه وین تدریس می ‌کردند . این نام روی منگر و همفکرانش باقی ماند .

از دهه
۱۹۳۰ به این سو ، هیچ اقتصاددانی از دانشگاه وین یا دیگر دانشگاه‌ های اتریش ، در مکتب اقتصادی موسوم به اتریشی به چهره‌ ای ممتاز تبدیل نشده است . طی دو دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ ، مکتب اتریشی به انگلستان و آمریکا منتقل شد و اقتصاد دانان مهم آن ، عمدتا در دانشکده اقتصاد لندن ( ۱۹۵۰-۱۹۳۱ ) ، دانشگاه نیویورک ( ۱۹۴۴ به این سو ) ، دانشگاه اوبرن ( ۱۹۸۳ به بعد ) و دانشگاه جورج میسون ( ۱۹۸۱ به بعد ) تدریس می ‌کرده ‌اند . در میانه قرن بیستم ، دیدگاه‌ های اقتصاد دانان مطرح اتریشی از جمله لودویگ فون میزس و فردریش آگوست فون‌‌ ها یک در دیدگاه اقتصاددانان کلاسیکی چون آدام اسمیت و دیوید هیوم یا چهره‌ های مطرح اوایل قرن بیستم همانند نات ویکسل ، منگر ، بوم باورک و فردریش فون ویزر ریشه داشته است . این ترکیب متنوع از سنت ‌های روشنفکری که در اقتصاددانان این مکتب دیده می‌ شود ، در میان اقتصاددانان معاصر که تحت تاثیر چهره‌ های جدید در علم اقتصاد گرفته ‌اند حتی از این هم واضح ‌تر است . در این میان می ‌توان از آرمن آلچیان ، جیمز بوکانان ، رونالد کوز ، هارولد دمستز ، آکسل لیجونهفود ، داگلاس نورث ، مانکور اولسون ، ورنون اسمیت ، گوردون تالوک ، لیلاند ییگر و الیور ویلامسون ، و همچنین اسرائیل کرزنر و موری روتبارد نام برد . اگر چه برخی معتقدند که امروزه مکتب اتریشی در حوزه اقتصاد از نقش پررنگی برخوردار است ، اما در عین حال می ‌توان به‌گونه ‌ای معقول ادعا کرد که بر چسب « اتریشی » دیگر هیچ معنایی به همراه ندارد .

در این مقاله قصد بر آن است که باور های اقتصاددانان موسوم به اتریشی معرفی شوند .

علم اقتصاد

قضیه ۱ : تنها افراد هستند که دست به انتخاب می ‌زنند .
انسان ، همراه با اهداف و برنامه ‌های خود ، در آغاز همه تحلیل‌ های اقتصادی قرار دارد . تنها افراد هستند که انتخاب می‌ کنند و اجتماع نمی ‌تواند دست به انتخاب بزند . وظیفه اصلی تحلیل اقتصادی این است که پدیده‌ های اقتصادی را از طریق پایه قرار دادن اهداف و طرح ‌های فردی ، قابل ‌فهم سازد . کارکرد دوم تحلیل اقتصادی این است که عواقب ناخواسته انتخاب‌ های فرد را ترسیم نماید .

قضیه ۲ : مطالعه نظم بازار ، اصولا رفتار مبادله‌ ای و نهاد هایی را که این مبادلات در آنها صورت می ‌گیرند ، شامل می ‌شود .
سیستم قیمت ‌ها و اقتصاد بازار را به بهترین نحو می ‌توان به عنوان یک « کاتالاکسی » (
Catallaxy ) در نظر گرفت و بنابراین علمی که نظم بازار را مورد مطالعه قرار می‌ دهد ، در حوزه « کاتالاکتیک » قرار می ‌گیرد . این واژه‌ ها از کلمه یونانی « Katallaxy » به معنای مبادله و برقراری رابطه دوستی با یک غریبه از طریق مبادله ، استخراج شده ‌اند . کاتالاکتیک ، بر روابط مبادلاتی که در بازار ها ظهور می یابند ، چانه‌زنی که ویژگی فرآیند مبادله است و نهاد هایی که این مبادلات در آنها صورت گیرند ، تمرکز می‌ کند .

قضیه ۳ : « واقعیت‌ها » علوم اجتماعی ، آن چیز هایی هستند که مردم فکر می‌ کنند .
علوم انسانی برخلاف علوم طبیعی ، در وهله اول با اهداف و برنامه‌ های افراد سروکار دارند . در حالی که جدا کردن اهداف و برنامه ‌ها در علوم طبیعی ، با غلبه بر مساله انسان وارگی (
anthropomorphism ) به پیشرفت‌ منجر شد ، اما در علوم انسانی ، حذف اهداف و برنامه ‌ها به جداسازی علم اعمال انسانی از موضوع اصلی آن منجر می‌ گردد . در علوم انسانی ، « واقعیت‌ها »ی جهان ، همان افکار و عقاید کنشگر ها هستند .

معنایی که افراد برای اشیاء ، عملکرد ها ، مکان ‌ها و انسان ها قائل می ‌شوند در تصمیم‌ هایی که اتخاذ می‌ کنند نقش تعیین ‌کننده ‌ای دارند . هدف علوم مربوط به اعمال انسانی ، فهم این اعمال است ، و نه پیش‌بینی اعمال . علوم انسانی می‌ توانند به این هدف دست یابند ، چرا که آنچه در این علوم مورد مطالعه قرار گیرند ، خود ما هستیم و این دانش را در درون خود داریم . در حالی که علوم طبیعی نمی ‌توانند در پی این هدف باشند ، زیرا بر دانشی خارجی متکی هستند . ما می ‌توانیم اهداف و برنامه‌ های دیگر انسان‌ های کنشگر و فعال را دریابیم ، زیرا خودمان ، کنشگر انسانی هستیم . در مثال کلاسیکی که برای بررسی تفاوت اساسی میان علوم مربوط به کنش انسان و علوم طبیعی استفاده می ‌شود فرض می‌ شود که یک مریخی « داده »‌ های ایستگاه بزرگ مرکزی در نیویورک را مورد مشاهده قرار دهد . این موجود مریخی می ‌تواند مشاهده کند که وقتی عقربه کوچک ساعت بر روی هشت قرار می ‌گیرد ، در جریان ورود افراد به مرکز جنب ‌و جوش زیادی ایجاد می‌ شود .

وقتی که این عقربه کوچک به پنج می‌ رسد نیز دوباره فعالیت و جنب‌ و جوش شدت می‌ گیرد . حتی ممکن است این موجود مریخی در رابطه با این عقربه کوچک و حرکت افراد و اتومبیل‌ ها ، پیش‌بینی نیز صورت دهد ؛ اما در صورتی که نتواند اهداف و برنامه‌ های انسان‌ ها ( رفتن به محل کار و بازگشت از آنجا ) را درک کند ، دریافت « علمی » وی از داده‌ های مربوط به ایستگاه بزرگ مرکزی ، محدود و ناقص خواهد بود . علوم مربوط به اعمال انسان ، با علوم طبیعی متفاوت هستند و ما با تلاش برای وارد ساختن این علوم در قالب علمی / فلسفی علوم طبیعی ، آنها را تضعیف می‌کنیم .

اقتصاد خرد
قضیه ۴ : مطلوبیت و هزینه ‌ها ، ذهنی هستند .
همه پدیده‌ های اقتصادی ، از فیلتر ذهن انسان عبور می ‌کنند . اقتصاددان‌ ها از دهه
۱۸۷۰ به این سو در این رابطه که ارزش ، امری ذهنی است به توافق رسیده ‌اند ؛ اما بسیاری از آنها با پیروی از آلفرد مارشال ، ادعا کرده ‌اند که سمت هزینه این معادله ، به واسطه شرایط عینی تعیین می‌ گردد . مارشال بر این نکته پا فشاری می‌ کرد که دقیقا به همان نحو که هر دو تیغه قیچی ، یک قطعه کاغذ را می‌ رند ، ارزش ذهنی و هزینه‌ های عینی نیز تعیین ‌کننده قیمت هستند ؛

اما مارشال از درک این نکته عاجز بود که هزینه ‌ها نیز ذهنی هستند ، چرا که خود آنها از طریق ارزش استفاده‌ های جایگزین از منابع کمیاب تعیین می‌ شوند .

درست است که هر دو تیغه قیچی ، یک صفحه را برش می‌ دهند ، اما تیغه عرضه نیز به واسطه ارزش‌گذاری ‌های ذهنی افراد تعیین می‌ شود . فرد باید در حین تصمیم‌گیری دست به انتخاب بزند ، به این معنی که باید یک مسیر خاص را دنبال کرده و دیگر مسیر ها را ادامه ندهد . توجه به انتخاب‌ های جایگزین ، به یکی از مفاهیم تعیین کننده در تفکر اقتصادی ، یعنی هزینه ‌های فرصت منجر می‌ گردد . هزینه انجام هر عمل ، برابر است با ارزش پر بها ترین جایگزینی که در این میان ، از آن چشم‌ پوشی شده است . از آن جا که طبق تعریف ، این عمل کنار گذاشته شده هیچ گاه صورت نگرفته است ، لذا وقتی که فردی تصمیم‌گیری می‌ کند ، فواید انتظاری یک فعالیت را در مقابل فواید انتظاری عملکرد های جایگزین می ‌‌سنجد .

قضیه 5 : سیستم قیمت‌ ها باعث صرفه‌ جویی در اطلاعاتی می ‌شود که افراد باید در تصمیم گیری ‌های خود پردازش کنند .
قیمت‌ ها ، شرایط مبادله در بازار را به گونه ‌ای خلاصه بیان می ‌کنند . سیستم قیمت ‌ها ، اطلاعات لازم را به فعالان بازار مخابره کرده و به آنها کمک می ‌کند که منافع مشترک مبادله را بشناسند . هایک در مثال مشهور خود می ‌گوید که وقتی افراد متوجه افزایش قیمت قلع می‌ شوند ، نیازی به دانستن این نکته ندارند که آیا دلیل این افزایش ، زیاد شدن تقاضا برای قلع بوده است یا کاهش عرضه آن . در هر یک از این دو حالت ، افزایش قیمت قلع موجب می‌ شود که افراد در استفاده از آن ، صرفه‌جویی کنند . با تغییر شرایط ، قیمت‌ های بازاری به سرعت تغییر می‌ کنند و این موجب می‌ شود که افراد به سرعت خود را با شرایط جدید تطبیق دهند .

قضیه 6 : مالکیت خصوصی ابزار های تولید ، شرط لازم محاسبات منطقی اقتصادی است .
مدت‌ ها است که اقتصاددان‌ ها و متفکرین اجتماعی دریافته‌ اند که مالکیت خصوصی ، انگیزه‌ های زیادی را برای تخصیص بهینه منابع کمیاب فراهم می‌ آورند . اما هواداران سوسیالیسم معتقد بودند که سوسیالیسم می‌ تواند با تغییر دادن طبیعت انسان بر مسائل مربوط به انگیزه فائق آید . لودویگ فون میزس نشان داد که حتی اگر سوسیالیسم می ‌توانست طبیعت انسان را تغییر دهد ، باز هم به خاطر ناتوانی برنامه‌ ریزان اقتصادی برای محاسبه عقلانی استفاده ‌های جایگزین از منابع ، با نا کامی روبه‌رو می ‌شد . میزس این‌ گونه استدلال می ‌کرد که بدون وجود مالکیت خصوصی ابزار های تولید ، هیچ بازاری برای آنها وجود نخواهد داشت و بنابراین ابزار های تولید از هیچ ‌گونه قیمت پولی برخوردار نخواهند بود . برنامه ‌ریزان اقتصادی نیز بدون وجود قیمت ‌های پولی که نشان‌ دهنده میزان کمیابی نسبی ابزار های تولید هستند ، قادر به محاسبه عقلانی استفاده‌ های جایگزین از این ابزار ها نخواهند بود .

قضیه ۷ : بازار رقابتی ، فرآیندی از اکتشاف‌ را در بر می ‌گیرد که به کارآفرینی منجر می ‌شود .
بسیاری از اقتصاددانان به رقابت ، به عنوان اوضاعی خاص نگاه می ‌کنند . اما واژه « رقابت » ، متضمن نوعی فعالیت است . اگر رقابت ، به معنی نوعی اوضاع خاص بود آن ‌گاه کارآفرین هیچ نقشی نداشت . اما از آنجا که رقابت ، نوعی فعالیت است ، کارآفرین از نقشی مهم برخوردار است و به عنوان عامل تغییر ، بازارها را در مسیر های جدید به حرکت در‌ می ‌آورد . کارآفرین برای استفاده از فرصت ‌های ناشناخته‌ ای که منافع متقابلی را به بار می ‌آورند ، هشیار است . وی از طریق شناخت این‌گونه فرصت ‌ها ، سود کسب می ‌کند . در جریان کشف عایدات ناشی از مبادله سیستم بازار به سوی تخصیص بهینه ‌تر ، منابع سوق پیدا می ‌کند . کشف فرصت‌ های کار آفرینی به این معنی است که بازار آزاد ، به سوی کارآترین استفاده از منابع حرکت می‌ کند . علاوه‌ بر آن ، پی‌ گیری سود کارآفرینان را تحریک می‌ کند تا به دنبال نوآوری هایی بروند که ظرفیت تولید را افزایش می‌ دهند . نقایص کنونی ، برای کارآفرینی که فرصت‌ها را در می ‌یابد ، به منزله فرصت کسب سود در آینده هستند . سیستم قیمت‌ ها و اقتصاد بازار ، ابزار هایی را فراهم می ‌آورند که افراد را در کشف منافع مشترکی که در جریان مبادله ایجاد می‌ شود و استفاده موثر و کارآمد از منابع کمیاب هدایت می‌ کنند .

قضیه 8 : اگر سیاست ‌های دولت در واحد پولی اعوجاج ایجاد کند ، مبادلات نیز دچار اعوجاج می‌ شود . هدف سیاست ‌های پولی ، باید به حداقل رساندن این اعوجاج ‌ها باشد . هر گونه افزایشی در عرضه پول که با افزایشی در تقاضای پول جبران نشود ، به افزایش قیمت‌‌ ها منجر خواهد شد . اما قیمت‌ ها ، در اقتصاد به طور آنی تعدیل نمی ‌شوند . قیمت برخی از کالا ها سریع ‌تر تعدیل می‌ شود و در نتیجه قیمت ‌های نسبی تغییر می‌ کنند . هر یک از این تغییرات ، روی الگوی مبادله و تولید تاثیر می‌ گذارد . بنابراین ، پول ، بنا به طبیعت خود نمی‌ تواند خنثی باشد .

اهمیت این مساله در مباحث مربوط به هزینه‌ های تورم آشکار می‌ شود . در تئوری مقداری پول ، به درستی گفته می‌ شود که چاپ پول ، سبب افزایش ثروت نمی‌ شود . از این رو ، اگر دولت عرضه پول را دو برابر کند ، آن‌گاه دو برابر شدن قیمت‌ ها مانع از افزایش قدرت خرید دارندگان پول خواهد شد . اگرچه تئوری مقداری پول ، پیشرفتی مهم را در تفکر اقتصادی به وجود آورد ، اما تفسیر مکانیکی این تئوری سبب می ‌شود که هزینه های سیاست ‌های تورمی ، کمتر از واقع برآورد شود . در صورتی که با دو برابر شدن عرضه پول توسط دولت ، قیمت‌ ها نیز دو برابر گردند ، آن ‌گاه فعالان اقتصادی که تغییرات عرضه پول را به طور دقیق بررسی می ‌کنند ، می ‌توانند این تغییرات قیمت ‌ها را پیش‌بینی کرده و رفتار خود را نیز به تناسب آن ، تعدیل کنند . از این رو ، هزینه ‌های تورم به حداقل مقدار خود می ‌رسد .

اما تورم از لحاظ اجتماعی ، در سطوح مختلفی ویرانی به بار می ‌آورد . اولا ، حتی تورم پیش ‌بینی شده نیز مانع ایجاد اعتماد بین دولت و شهروندانش می ‌شود ، زیرا دولت با استفاده از تورم ثروت مردم را به خود انتقال می ‌دهد . ثانیا تورم پیش ‌بینی نشده اثر باز توزیعی دارد ، زیرا بدهکار ها به بهای زیان طلبکار ها ، منتفع می‌ شوند . ثالثا ، از آنجا که افراد نمی توانند تورم را کاملا پیش‌ بینی کنند و نیز از آنجا که پول ، به‌گونه ‌ای خاص مثلا از طریق خرید اوراق قرضه توسط دولت به سیستم وارد می‌ شود ، برخی از قیمت ‌ها ( به‌ عنوان مثال قیمت اوراق قرضه ) ، قبل از دیگر قیمت‌ ها تغییر می‌ کنند و این به آن معنا ست که تورم در الگوی مبادله تولید تغییر ایجاد می ‌کند . از آن جا که در اقتصاد مدرن پول تقریبا در تمامی مبادلات مورد استفاده قرار می ‌گیرد ، این اعوجاج ‌ها مبادلات را به شدت تحت ‌تاثیر قرار می‌ دهند . بنابراین از آن جا که پول خنثی نیست هدف سیاست پولی باید به حداقل رساندن این اعوجاج ‌های پولی باشد .

قضیه 9 : ساختار سرمایه ، کالا های ناهمگونی با موارد استفاده متنوع را شامل می‌ شود . این موارد استفاده باید با یکدیگر تنظیم گردند .
در حال حاضر ، اتومبیل ‌هایی در دیترویت ، اشتوتگارت و توکیو طراحی می‌ شوند که طی یک دهه آینده خریداری نخواهند شد ، اما طراحان و تولید کنندگان ، چگونه می ‌دانند که تخصیص مناسب منابع برای برآورده ساختن اهدفشان ‌چیست ؟ تولید ، همواره نسبت به تقاضای آتی با عدم اطمینان روبه‌رو است . در عین حال ، فرآیند تولید مراحل متفاوتی از سرمایه گذاری را از سرمایه ‌گذاری در استحصال مواد خام ( استخراج سنگ معدن آهن ) گرفته تا سرمایه‌گذاری در مراحل نهایی ( مانند ایجاد نمایندگی فروش اتومبیل ) طلب می‌ کند . ارزش تمامی کالا های تولید شده در هر یک از مراحل تولید ، از ارزشی منبعث می‌ گردد که مصرف‌ کننده برای محصول در حال تولید قائل است . طرح تولید ، کالا های مختلف را به گونه‌ ای با ساختار سرمایه‌ هم سو می‌ کند که کالا های نهایی به صورت ایده آل و با کارآمد ترین روش به تولید برسند . اگر کالا های سرمایه‌ ای همگن بودند ، می‌ توانستیم از آنها در تولید هر کالای نهایی که مصرف‌ کنندگان تمایل داشتند ، استفاده کنیم . در آن صورت و در شرایطی که اشتباهی صورت می‌ گرفت ، منابع سریعا و با کمترین هزینه ، به تولید کالا های نهایی با مطلوبیت بیشتر ، تخصیص مجدد می‌ یافتند . اما در عالم واقع کالا های سرمایه ‌ای ، نا همگن و تخصصی هستند . به عنوان مثال ، یک پلنت اتومبیل ‌سازی ، قادر به تولید خودرو است ، اما نمی ‌تواند چیپ ‌های کامپیوتری تولید کند . تخصیص سرمایه برای تولید کالا های مصرفی مختلف ، توسط سیگنال ‌های قیمتی و محاسبات دقیق اقتصادی سرمایه‌گذار ها صورت می‌ گیرد .

اگر سیستم قیمتی دچار انحراف و اعوجاج گردد ، آن گاه سرمایه‌گذار ها در به کار‌گیری کالا های سرمایه‌ ای خود دچار اشتباه خواهند شد . زمانی که این خطا آشکار گردد ، فعالان اقتصادی ، در سرمایه‌گذاری‌ های خود تجدید نظر خواهند کرد ، اما در این بین بخشی از منابع از بین می ‌رود .

قضیه 10 : نهاد های اجتماعی اغلب نتیجه اعمال انسان است؛ نه طراحی انسان
نهاد های اجتماعی ، غالبا نتیجه طراحی مستقیم نبوده ، بلکه محصول جانبی فعالیت ‌هایی که برای دستیابی به اهدافی دیگر صورت می‌ گیرد ، می ‌باشند . دانش ‌آموزی که در سرمای ماه ژانویه در تلاش است تا به سرعت و قبل از آن که سردش شود خود را به کلاس برساند ، احتمالا به جای آن که حیاط را دور بزند تا به کلاس ‌ها برسد ، از میان حیاط عبور می ‌کند . این کار در هنگام بارش برف ، سبب خواهد شد که جای پای او در برف بماند . بنابراین دانش‌آموزان دیگر نیز این مسیر را خواهند پیمود و این ، سبب خواهد شد که مسیری در میان حیاط تشکیل شود و دائما با عبور دانش‌آموزان بزرگ ‌تر شود . اگر چه این دانش‌آموزان می‌ خواهند سریع ‌تر به کلاس رسیده و از بیرون ماندن در هوای سرد پرهیز کنند ، اما در این میان مسیری را در برف به وجود می ‌آورند که عملا به دانش‌ آموزانی که دیر تر می‌ آیند ، کمک می‌ کند تا آسان‌ تر به این هدف دست یابند . این داستان « مسیر درون برف » مثالی ساده از « آنچه که محصول عملکرد انسان و نه نتیجه طراحی وی است » می ‌باشد ( هایک
۱۹۴۸ ، ص۷ ) .

اقتصاد بازار و سیستم قیمتی آن ، نمونه ‌هایی از فرآیندی مشابه هستند . افراد به دنبال ایجاد مجموعه پیچیده‌ ای از نرخ‌ ارز و سیگنال ‌های قیمتی که اقتصاد بازار را تشکیل می ‌دهند ، نیستند . هدف آنها تنها این است که زندگی خود را بهبود بخشند ، اما رفتار آنها منجر به ایجاد سیستم بازار می ‌گردد .

پول ، قانون ، زبان ، علم و ... ، همگی پدیده ‌هایی اجتماعی هستند که نه در طراحی انسانی ، بلکه در تلاش افراد برای بهبود شرایط زندگی خود ریشه دارند . در جریان همین تلاش ‌ها نتایجی به دست می ‌آید که به سود همه تمام می ‌شود .

دلالت‌ های این ده قضیه ، بسیار ریشه ‌ای است . در صورتی که این قضایا صحیح باشند ، تئوری اقتصادی بر منطق زبانی و کار تجربی و با تمرکز بر روایت‌ های تاریخی پایه‌گذاری خواهد شد . در سیاست‌ های عمومی نیز این قضایا دلالت ‌بر آن دارند که در رابطه با توانایی‌ مقامات رسمی دولتی برای دخالت بهینه در سیستم اقتصادی شک و تردید زیادی وجود دارد ، چه رسد به این که بتوانند اقتصاد را به گونه‌ای عقلانی مدیریت کنند .

شاید اقتصاددان‌ها باید این اصل اعتقادی پزشک ‌ها را به کار گیرند : « مهم‌ترین امر آن است که خسارتی ایجاد نکنید » . اقتصاد بازار از گرایش‌ طبیعی افراد برای بهبود شرایط خود از طریق کشف مبادلاتی که برای دو طرف منفعت در بر داشته باشد ، تشکیل می‌ شود . آدام اسمیت ، اولین بار این پیام را در « ثروت ملل » به صورت سیستماتیک بیان کرد . در قرن بیستم ، اقتصاددانان اتریشی سازش ناپذیر ترین و غیرقابل انعطاف ‌ترین مدافعان این پیام بودند . اما این سرسختی اقتصاددانان اتریشی در دفاع از بازار نه ناشی از یک تعهد ایدئولوژیک بلکه در نتیجه منطق مباحثشان است .

Aftab.ir



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

انواع سیستم های اقتصادی

در وضع موجود جهان ، دو روش و سیستم اقتصادی بطور عمده بر جهان حکومت می کنند که هر یک قسمت عظیمی از جهان را زیر پوشش قرار داده اند . سو سیالیسم و کاپیتالیسم دو مکتب حاکم بر اقتصاد جهان هستند که پاسخ های متفاوتی در بیان موضوعات یک سیستم اقتصادی دارند . اینک به توضیح کوتاه هر یک از آن ها می پردازیم .

سوسیالیسم

سوسیالیسم اصالت را به جامعه میدهد و دست دولت را در کنترل مسائل اقتصادی بنفع جامعه در تمام زمینه ها باز می گذارد مالکیت های خصوصی را نفی کرده مالکیت دولتی و عمومی را جایگزین آن می کند . و سعی در اشتراکی کردن وسائل تولید و خارج ساختن آن از انحصار افراد و حتی شرکت ها می نماید ، از میان رفتن طبقات و برقراری یک جامعه بی طبقه را از اهداف بزرگ خود میداند و توزیع ثروت را براساس قانون ، از هر کس باندازۀ قدرت و برای هر کس باندازه کار می شناسد که سرانجام در دوران کمونیسم باید قانون " از هر کس باندازۀ توانش و بهر کس باندازۀ نیازش " جای آنرا بگیرد .

سرمایه داری

کاپیتالیسم یا سرمایه داری برخلاف سوسیالیسم اصالت و حقانیت را به فرد می دهد و آزادی و میدان فعالیت را در مسائل اقتصادی در اختیار فرد می گذارد . بطور خلاصه میتوان گفت این سیستم اساساً بر سودجوئی فردی استوار است . تلاش یک سرمایه دار برای تولید بیشتر نه خدمت به جامعه انسانی و رفع نیازمندیهای اصیل اجتماعی که مقصود بدست آوردن سود هر چه بیشتر و پر کردن جیب خود است .

در اثر قدرت زیاده از حدیکه در این نظام به سرمایه دار داده می شود او قدرت اقتصادی زیادی پیدا کرده و بمرور زمان سرمایه دارها دور هم جمع شده تشکیل شرکت می دهند و بزودی نبض اقتصاد و سرنوشت یک جامعه را بدست می گیرند . اینجاست که در کشور های سرمایه داری قدرت سیاسی و نظامی و حتی فرهنگی تابعی از قدرت اقتصادی است و این سرمایه داران هستند که در همه چیز و همه جا تصمیم می گیرند .

تاریخ مختصر سرمایه داری

آغاز مکتب سرمایه داری را باید در تاریخ ، ار آنجائی سراغ گرفت که تفکر فردگرایی ( اندیو جوآلیسم ) و اصالت فرد در جوامع بعنوان یک ارزش مطرح شد . بدون تردید در طول تاریخ جوامع بسیاری را می توان یافت که اصلت را در جامعه منحصر به فرد میدانستند و تامین آزادی عمل فردی را وظیفه اجتماعی تلقی می کرده اند . بی شک ریشه و منشأ سرمایه داری را باید در این نوع طرز تفکر یعنی اصالت فرد دانست . تجلی و ظهور واقعی سرمایه داری را در قرون 17 و 18 در مکاتب اقتصادی " کلاسیک " و " فیزیوکرات " می توان دید . اقتصاد دانان بزرگی همچون " آدام اسمیت " و " ریکاردو " در تثبیت این مکتب فعالیت های بسیاری نمودند . خلاصه عقاید این مکتب فعالیت های بسیاری نمودند . خلاصه عقاید این مکاتب اقتصادی را می توان بشرح زیر بیان کرد .

کلاسیک ها محرک فعالیت انسان را نفع شخصی دانسته و معتقد بودند که در پرتو تامین منافع فرد است که منافع جامعه تامین می شود . آن ها در این جهت به آزادی کامل فردی و عدم هر گونه منع اجتماعی اعتقاد داشتند . آن ها هر گونه دخالت دولت را در امور اقتصادی جامعه محکوم می کردند و معتقد بودند که وظیفه دولت فقط تامین امنیت اجتماعی و اقتصادی و تضمین آزادی های فردی است ، بدانگونه که " آدام اسمیت " وظیفه دولت را حمایت قانونی دولت از ثروتمندان می دانست .

فیزیوکرات ها ( طبیعیون ) نیز همانگونه که از نامشان پیداست خود را پیرو مشی طبیعت در جامعه می دانستند و معتقد بودند که چون در نظام طبیعت بدون دخالت بشر یک نظم و قانون ویژه ای حاکم است در صحنۀ اجتماع و اقتصاد هم بدون دخالت دولت و یا هر عامل خارجی دیگر جامعه و اقتصاد نیز نظم و قانون درست خود را پیدا خواهد کرد و بر همین اساس هر گونه دخالت دولت را در امور اقتصادی و نظارت بر مسائل اقتصادی جامعه مطرود و محکوم می دانستند .

تاریخ مختصر سوسیالیسم

نارسائیهای عقاید کلاسیک ها در آغاز قرن بیستم بوضوح روشن شد ، چرا که موجب بحرانهای سال های 1914 تا 1925 در اروپا گردید ، فقر و تنگدستی غوغا می کرد و کارگران در وضع بسیار اسفباری بودند مکتب سوسیالیسم در چنین فضائی بوجود آمد و ندای عدالت و مساوات سر داد و مدعی نابود نمودن فقر و تنگدستی شد ، سوسیالیسم نابودی فقر را در سلب تمامی آزادی های فردی میدید و اصالت را از آن اجتماع می دانست .

اگر لیبرالیسم کلاسیک و سرمایه داری برای انسان در فعالیت های اقتصادی آزادی بی پایان قائل بود سوسیالیسم یکسره این آزادی ها را در تمامی ابعاد از بین برد و در حقیقت انسان ها همچون ابزاری در دست دولت در آمدند بشکلی که هیچگونه امکانی در جهت شکوفائی استعداد های ذاتی خویش نمی یافتند .

سوسیالیسم در تاریخ به دو صورت ، " سوسیالیسم تخیلی " و " سوسیالیسم علمی " ظهور کرد .

البته این نوع تقسیم بندی بوسیله نویسندگان مارکسیست صورت گرفته که سوسیالیست های قبل از مارکس را سوسیالیست های خیالباف می نامیدند . سوسیالیست های علمی نظام عقیدتی خود را " ایدئولوژی علمی " می نامند .

سوسیالیست های قبل از مارکس همچون سن سیمون ، سیسموندی،پرودن و فردیناندلاسال و ... اعتقاد داشتند که چون نظام مبتنی بر آزادی فردی ( لیبرالیسم کلاسیک ) منجر به فقر و محرومیت و منشاء بحران های اجتماعی است پس لازم و ضروری است که نظام مبتنی بر منافع جمع ( سوسیالیسم ) ایجاد شود و فقط منافع اجتماع را در نظر داشته و آزادی فردی را بهر شکل از بین ببرد .

بعنوان مثال " سن سیمون " هر نوع مالکیت را نوعی دزدی بحساب آورده و برای انسان هیچگونه آزادی عمل اقتصادی هر چند محدود را قائل نبود همانطوریکه ذکر شد مارکس و پیروانش ( مارکسیسم ) سوسیالیست های قبل از خود را خیالباف و اتوپیایی نامیده و خود را سوسیالیست های علمی می دانستند تفاوت این دو در این بود که سوسیالیست های قبل از مارکس استقرار سوسیالیسم را در اجتماع امری " لازم و ضروری " می شمردند ولی مارکسیست ها استقرار سوسیالیسم را نه امر " لازم " بلکه " الزامی " دانسته و لازمه حرکت جبری تاریخ می دانستند و می گفتند این سیر تحول تاریخ است که استقرار سوسیالیسم را امری " الزامی " ساخته است و جبراً آن را علیرغم هر گونه مانعی ایجاد می نماید و از این رو بود که مارکسیسم افرادی را که برای از بین بردن مشکلات اجتماعی دست به توصیه و نصیحت اخلاقی میزدند خیالباف دانسته و آنان را محکوم می نمود .

اعتقاد مارکسیسم بر این است که جوامع در سیر تحولات خویش جبراً و الزاماً از مراحلی چند ( کمون اولیه ، برده داری ، فئودالیسم ، سرمایه داری ، سوسیالیسم ) می گذرند و انسان ها هیچگونه نقشی در ایجاد این ادوار تاریخی و بطور کلی در حرکت تاریخ ندارند ، تاریخ یک حرکت و سیر جبری دارد و انسان ها مقهور این حر کتند ، این طرز تفکر بیانگر همان اندیشۀ هگلی است که می گفت " تاریخ کشندۀ اراده های انسانی است " ، و از اینجا تاثیر افکار هگل را در بنای مارکسیسم بخوبی مشاهده می کنیم . براساس همین بینش است که مارکسیسم نتیجه قهری رشد سرمایه داری را سوسیالیسم می داند بدین معنی که تمامی جوامع بعد از مرحله سرمایه داری باید به سوسیالیسم گام نهد و از این جاست که " مارکس " در پیش بینی های خود می گوید کشورهائی که در مراحل پیشرفته تر سرمایه داریند زودتر به سوسیالیسم گام می نهند و براساس همین امر پیشگوئی نمود که بترتیب انگلستان ، فرانسه ، آلمان و سپس روسیه به مرحله سوسیالیسم می رسند .

ولی جریان تاریخ برخلاف این پیشگوئی انجام گرفت ، به جای انگلستان می بینیم که روسیه شوروی که در مراحل اولیه تولید صنعتی و سرمایه داری است ( نه مراحل پیشرفته آن ) سوسیالیستی می شود و در آلمان به جای سوسیالیسم فاشیسم بقدرت می رسد و سوسیالیسم را نابود می سازد و انگلستان راهی غیر از پیشگوئی های مارکس را می پیماید در چین انقلاب سوسیالیتی در جامعه ای با بافت کشاورزی ( فئودالیسم ) ظهور می کند که این خود یک عدول از آن الگوی کلی است که مارکس عرضه می نماید ، چین بدون آنکه مرحله سرمایه داری را طی نماید به سوسیالیسم گام می نهد .



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

توسعه اقتصادی چيست؟ (2)

6. مدل رشد اقتصادی سرمایه‌داری ماركس:

از نظر ماركس هر یك از شیوه‌های تولید (كمون اولیه, برده‌داری و فئودالیسم, سرمایه‌داری, سوسیالیسم و كمونیسم) دارای دو مشخصه عمده ”نیروهای تولید“ و ”روابط تولید“ هستند. نیروهای تولید مربوط به ساختار فنی تولید (همچون سطح و نرخ تغییر فناوری, ابزارها و وسایل تولید, و منابع طبیعی) است درحالیكه روابط تولید به شیوه‌های خاص روابط انسان‌ها در جریان تولید مربوط می‌شود. به عبارت دیگر, روابط تولیدی به روابط اجتماعی میان افراد به‌ویژه رابطه فرد با ابزار تولید گفته می‌شود.

در نظام سرمایه‌داری, رابطه طبقاتی اولیه به صورت ارتباط بین سرمایه‌دار و طبقه كارگر غیرمالكی كه مجبور است به‌منظور زنده‌ماندن برای سرمایه‌دار كار كند, بوجود آمد. از دیدگاه ماركس, موفقیت‌های طبقاتی براساس نقشی كه هر كس در فرآیند تولید ایفا می‌كند, قابل تعریف است. تابع تولید عمومی ماركس, تقریباً شبیه تابعی است كه توسط كلاسیك‌ها عرضه شده است, با این تفاوت كه ماركس تاكید بیشتری بر روی ساختارهای نهادی و طبقاتی جامعه نموده است.

نكته اساسی از دیدگاه ماركس اینست كه سرمایه‌داران, انباشت سرمایه برای كسب سودهای بالاتر را, ادامه می‌دهند. اما درنهایت, افزایش یا كاهش سودها, وابستگی قطعی به سطح ارزش افزوده دارد و نه به نرخ رشد جمعیت ویا زمین‌های غیرمرغوب كشاورزی. افزایش سود, نیازمند كوششی بی‌وقفه از سوی سرمایه‌داران برای استثمار هرچه‌بیشتر كارگران ازطریق افزایش بهره‌وری یا كاهش دستمزدهای واقعی آنان است. ماركس برخلاف سایر كلاسیك‌ها, ركودی را برای درآمد سرانه پیش‌بینی نكرد, بلكه او بر عدم‌تعادل درآمدها در جامعه سرمایه‌داری تاكید ورزید و سهم‌های درآمدی را وابسته به مبارزات طبقاتی (ظهوركننده) می‌دانست.

7. نظریه شومپیتر (1950-1870):

جوزف شومپیتر اعتقاد داشت ماشین سرمایه‌داری علاوه براینكه قادر است نرخ‌های بالای رشد اقتصادی تولید كند, بلكه می‌تواند ضررهای اجتماعی آن را نیز جبران نماید. او قلباً از جامعه مدنی سرمایه‌داری خالص, لذت می‌برد و آن را تایید می‌كرد. با این وجود او نیز ركود و فروپاشی سرمایه‌داری را باور داشت. او تحلیلش را اینگونه آغاز می‌كند كه یك اقتصاد در تعادل ایستا قرار دارد و ویژگی آن یك ”جریان دوری“ است كه برای همیشه تكرار می‌شود. در این سیستم اقتصادی, هر بنگاه در تعادل رقابتی كامل قرار دارد كه هزینه‌های آن دقیقاً معادل درآمدهای آن است و سود صفر است. فرصت‌های سود وجود ندارد و خانواده‌ها نیز همچون یك بنگاه در چنین حالتی به سر می‌برند.

اساس توسعه اقتصادی, قطع این جریان دوری است كه به شكل یك ”نوآوری“ اتفاق می‌افتد. نوآوری, ساخت ماشین و ابزار جدید را ضروری می‌نماید. این نوآوری از سه طریق اتفاق می‌افتد: جایگزینی ماشین‌آلات و ابزارهای غیرقابل‌استفاده فعلی, انتظار كسب سودهای انحصاری از یك زمینه جدید,‌ تولید محصول جدیدی كه مردم حاضر به كاهش پس‌اندازهای خود برای خرید آن كالا باشند. او خودش بر راه دوم تاكید می‌ورزد. بعلاوه او به طور جدی بر لزوم وجود ”كارآفرینان“ تمركز می‌كند و بیان می‌دارد كه این افراد با كشف فرصت‌های نوین,‌ جریان عظیمی از سرمایه‌گذاری‌ها و سودها را به راه می‌اندازند.

مدل ریاضی نظریه او سه تفاوت با مدل‌های كلاسیك و ماركسی دارد: معرفی نرخ بهره و اهمیت آن, جداسازی انواع مختلف سرمایه‌گذاری‌ها (بخصوص از حوزه نوآوری‌ها), تاكید بر محوری‌بودن كارآفرینی برای رشد اقتصادی. شومپیتر معتقد بود رشد اقتصادی در ”فضای اجتماعی“ پرورنده كارآفرینان اتفاق می‌افتد. اما او چندان عوامل شكل‌دهنده چنین فضای خاص را باز نمی‌كند. او بیان می‌دارد كه بازارهای مالی, اعتباردهندگان و بانك‌ها برای قدرت‌بخشیدن به كارآفرینان بوجود می‌آیند. از نظر او, دولت باید به نفع كارآ‏فرینان دخالت كرده و اعتبارات ارزان (كم‌بهره) در اختیار آنان بگذارد.

استراتژی پولی, بر ارتقای علایم بازار, به عنوان راهنمایی برای بهبود تخصیص منابع, متمركز است. در عمل, این استراتژی اغلب در طول دوره‌ای بحرانی بكار گرفته می‌شود كه تثبیت و تعدیلِ اقتصادی عدم‌تعادل‌های شدید از اولویت بالایی برخوردارند, و نتیجتاً معمولاً معیارهای بهبود قیمت‌های نسبی همراه با معیارهای كنترل نرخ افزایش سطح عمومی قیمت‌ها است.

8. مدل توسعه لوئیس-فِی-رانیس (L-F-R):

اولین و مشهورترین مدل توسعه‌ای كه حداقل بطور ضمنی به فرآیند مهاجرت از روستا به شهر توجه كرد, مدل آرتور لوئیس (1954) است كه بعداً توسط جان فِی و گوستاو رانیس (1961) فرموله شده و توسعه یافت. این مدل به عنوان نظریه عمومی فرآیند توسعه ”نیروی كار مازاد“ ملت‌های جهان سوم در طی دهه‌های 1950 و 1960 شناخته شد.

در این مدل, اقتصاد شامل دو بخش است:

اول, بخش سنتی (بخش روستایی موجود), كه مشخصه آن بهره‌وری بسیار پایین (حتی در حد صفر) و ”مازاد“ نیروی كار است.

دوم, بخش صنعتی (درون شهری), كه دارای بهره‌وری بالایی است و به تدریج از بخش روستایی, نیروی كار جذب آن می‌گردد.

این مدل برروی فرآیند انتقال نیروی كار و رشد اشتغال در بخش صنعتی (مدرن) متمركز می‌شود كه ناشی از گسترش و رشد تولید در آن است. سرعت این انتقال, وابسته به نرخ تراكم سرمایه صنعتی در بخش مدرن است. نرخ تراكم سرمایه نیز, به نوبه خود, وابسته به مازاد سودهای حاصل‌شده در بخش مدرن (پس از كسر دستمزدها) است. فرض‌های اساسی این نظریه اینست كه سرمایه‌داران تمامی سودهای حاصله را مجدداً سرمایه‌گذاری می‌نمایند و سطح دستمزدها در بخش شهری ثابت بوده و مقداری (حدود 30 درصد) بالاتر از مناطق سنتی روستایی است. با این وجود,‌ عرضه نیروی كار به مناطق شهری (علیرغم سطح ثابت دستمزدهای شهری) كاملاً كشش‌پذیر و باجاذبه محسوب می‌شود.

جریان فوق تا جایی ادامه پیدا می‌كند كه همه نیروی كار مازاد بخش سنتی (روستایی) جذب بخش مدرن شهری شوند. از آن به بعد, منحنی عرضه نیروی كار شیب مثبت خواهد داشت, به این معنی كه اشتغال و دستمزد شهری با یكدیگر رشد خواهند كرد. انتقال ساختاری اقتصاد با ایجاد تعادل در جابجایی فعالیت‌های اقتصادی از بخش كشاورزی روستایی به صنعت شهری اتفاق خواهد افتاد.

اندیشمندان و صاحنظران امر توسعه اقتصادی با بررسی وضعیت كشورهای مختلف جهان (و از نگاه توسعه‌یافتگی یا توسعه‌نیافتگی اقتصادی: توسعه=توسعه اقتصادی) به كندوكاو در این حوزه پرداختند. در زمینه ریشه و علل اصلی فرآیند توسعه و توسعه‌یافتگی در كشورهای مختلف جهان, این نظریات و رویكردها ارایه گردید [3]:

1. رویكرد تفاوت در منابع خدادادی (داده‌ها) و مواهب طبیعی: برخی اندیشمندان, نحوه توزیع منابع در مناطق مختلف جهان را تبیین‌كننده نظم و قوانین طبیعی حاكم بر دنیا می‌دانند. اگر توزیع منابع و شرایط را داده شده (و برونزا) فرض كنیم, انتخاب محل سكونت انسان‌ها بین مناطق, تاحدی از این توزیع تبعیت خواهد كرد. برطبق این نگاه, وفور منابع طبیعی و شرایط جوی مناسب, جزء اصول اولیه و علت اساسی حركت كشورها به سمت توسعه محسوب می‌شود.

2. رویكرد تفاوت‌های نژادی: اگر نحوه توزیع انسان‌ها در مناطق جغرافیایی مختلف (حداقل در مراحل اولیه توسعه) را همراه با توزیع نژادها و قبایل مختلف در نظر بگیریم, می‌توان گفت پدیده توسعه در برخی مناطق و در میان برخی نژادها بیشتر تحقق یافته است.

3. رویكرد تفاوت‌های ارزشی و فرهنگی: در این دیدگاه, تحلیل‌ها و تفسیرها حول دو محور ارزش‌ها و انگیزش‌های بازدارنده و مانع رشد, و ارزش‌های پیش‌برنده و ارتقادهنده رشد, تمركز می‌یابد. بعنوان مثال, ساندارم (1995), طی تفسیری, ظهور ”انسان اقتصادی“ و تحولاتی نظیر فردگرایی, عقل‌گرایی, سرمایه‌داری و نظام بازار را با ”توسعه“ مترادف و این تغییر و تحولات را نتیجه مستقیم تغییر ارزش‌های حاكم بر جامعه سنتی و تحول به سمت ارزش‌های نوین می‌داند.

4. رویكرد سیاسی و حاكمیت قدرت‌ها:‌ تاثیر نظام‌های سیاسی در استثمار فكری, سلب آزادی‌های فردی و اجتماعی, و محروم‌كردن توده‌های مردمی در سطح محلی, ملی و بین‌المللی از حقوق اولیه‌شان در جهت بهره‌كشی و استفاده از ثمره اقتصادی آنان, موضوع موردبحث بسیاری از نظریه‌پردازان (بویژه ماركسیست‌ها, نئوماركسیست‌ها و مكتب وابستگی) است. این رویكرد, عامل عمده عقب‌ماندگی جوامع را در این می‌بیند كه صاحبان قدرت در سطح محلی, ملی (و بین‌المللی) استمرار سلطه و بهره‌كشی خود را در اختناق, دیكتاتوری و سرپوش‌گذاشتن بر آزادی‌های فردی می‌دانند.

5. رویكرد تاریخی: در این رویكرد, ابتدا با یك دید كلی, مسیر توسعه اقتصادی به مقاطع مختلف تقسیم می‌شود و سپس پرسش‌هایی مطرح می‌گردد كه به شكل‌گیری دیدگاهی خاص ویا طراحی الگوها و نظریه‌های رشد و توسعه می‌انجامد. برخی نظریه‌پردازان, شروع فرآیند توسعه اقتصادی را به وقوع انقلاب صنعتی در نیمه قرن هجدهم (در انگلستان) نسبت می‌دهند. اما آرتور لوئیس, پیش‌زمینه وقوع انقلاب صنعتی را به وجود انقلاب كشاورزی در یك قرن قبل از آن (گذار از اقتصادی معیشتی به تولید مازاد) می‌داند.

6. رویكرد دور باطل: بازدهی پایین اقتصاد معیشتی, تولید و درآمد را فقط در حد مصرف معیشتی فراهم می‌كند و مازاد درآمد نسب به مصرف (پس‌انداز) در حد تولید مجدد همان جریان خواهد بود. در نتیجه سرمایه‌گذاری برای افزایش ظرفیت‌های تولید مادی و یا سرمایه‌گذاری در نیروی انسانی ناچیز بوده, بازدهی تولید در سطح پایین باقی می‌ماند و تداوم دور باطل را بر زندگی معیشتی تحمیل می‌كند.

استراتژی‌های مختلف توسعه اقتصادی

در طول چند دهه اخیر, كشورهای مختلف جهان, متناسب با شرایط, فرصت‌ها, ساختار حكومتی و فرهنگ اجتماعی خود استراتژی‌های توسعه اقتصادی مختلفی را در پیش گرفتند. این استراتژی‌ها بطور كامل قابل تفكیك نیستند بلكه طیفی را تشكیل می‌دهند كه استراتژی‌های ذیل در آن قرار می‌گیرند. بعلاوه باید گفت كه تقریباً هیچ كشوری بطور شفاف و مشخص هیچ یك از استراتژی‌ها را در پیش نمی‌گیرد (یا حداقل اعلام نمی‌دارد) بلكه این تحلیل كارشناسان و مطالعه سیاست‌ها و برنامه‌های دولت‌ها است كه مشخص می‌كند هر كشور تقریباً كدام استراتژی را انتخاب نموده است (یا به انتخاب او نزدیك است).

از جمله استراتژی‌های توسعه اقتصادی بكارگرفته‌شده توسط كشورهای درحال‌توسعه (از دهه 1960 تا پایان دهه 1980) می‌توان به این موارد اشاره كرد [1]:

1. استراتژی پولی

این استراتژی, بر ارتقای علایم بازار, به عنوان راهنمایی برای بهبود تخصیص منابع, متمركز است. در عمل, این استراتژی اغلب در طول دوره‌ای بحرانی بكار گرفته می‌شود كه تثبیت و تعدیلِ اقتصادی عدم‌تعادل‌های شدید از اولویت بالایی برخوردارند, و نتیجتاً معمولاً معیارهای بهبود قیمت‌های نسبی همراه با معیارهای كنترل نرخ افزایش سطح عمومی قیمت‌ها است. این استراتژی دارای جهت‌گیری اقتصاد خرد است, اما هدف‌های اقتصاد كلان را دنبال می‌كند. وجه اصلی این استراتژی, اعطای فضای گسترده‌ای به بخش خصوصی است تا در آن به فعالیت بپردازد.

این استراتژی در آن دسته از كشورهای جهان سوم بكار می‌آید كه از لحاظ اقتصادی پیشرفته‌تر هستند و اتكای خود را بر صنایع خصوصی قرار می‌دهند (در عین حال, كشاورزی نیز به همان اندازه آزاد است تا رشد كند). نكته مهم آن است كه بخش خصوصی به عنوان محور توسعه در نظر گرفته می‌شود و نقش ”بخش پویا“ را در اقتصاد به خود می‌گیرد و مسؤول ایجاد ارتباط بین بخش‌های عقب‌مانده و پیشرفته اقتصاد با دیگر بخش‌های اقتصاد می‌شود.

نقش دولت به حداقل كاهش می‌یابد, و در شرایط آرمانی, محدود به فراهم‌آوردن محیط اقتصادی باثباتی می‌شود كه در آن بخش خصوصی بتواند رشد كند. دولت با استفاده از سیاست تثبیت می‌كوشد نوسانات اقتصادی را تا آنجا كه مقدور است كاهش دهد, و بدین وسیله, بخش خصوصی را در انجام پیش‌بینی‌های قابل‌اتكا و اجرای برنامه‌ریزی‌های دقیق یاری رساند. اساساً روح این استراتژی غیرمداخله‌گرانه است و بر نوآوری و كارآفرینی (برای پیشبرد اقتصاد) استوار است.

از جمله كشورهایی كه چنین استراتژی را در این دوره در پیش گرفتند می‌توان به شیلی و آرژانتین اشاره كرد.

2. استراتژی اقتصاد باز

این استراتژی نگاه به خارج دارد و در بعضی از وجود همچون استراتژی پولی است اما نه در همه آن‌ها. این استراتژی نیز برای تخصیص منابع, متكی به نیروهای بازار و بخش خصوصی است (كه نقش برجسته‌ای را برای آن ایفا می‌نمایند) اما با تاكید بر سیاست‌هایی كه مستقیماً بخش تجارت خارجی را تحت تاثیر قرار می‌دهند مثل سیاست‌های نرخ مبادله ارز, مقررات تعرفه‌ای, سهمیه‌ها و موانع غیرتعرفه‌ای بر تجارت, و سیاست‌هایی كه سرمایه‌گذاری خارجی و بازگشت سود این سرمایه‌گذاری‌ها به خارج را تنظیم می‌كنند كه در این زمینه‌ها متفاوت با استراتژی پولی است.

تجارت خارجی كه اغلب با سرمایه‌گذاری مستقیم بخش خصوصی خارجی تكمیل می‌شود, به عنوان بخش پیشتاز یا موتور رشد در نظر گرفته می‌شود. استراتژی‌هایی كه دارای جهت‌گیری صادراتی‌اند به دنبال استفاده از مزیت نسبی بین‌المللی كشور هستند و در همین راستا,‌ به استفاده كارا و اثربخش منابع دست می‌یابند. فشار رقابت بین‌المللی امری حیاتی برای اقتصاد تلقی می‌شود چون انگیزه‌ای قوی در تولیدكنندگان ایجاد می‌كند (كاهش هزینه‌ها, افزایش بهره‌وری, نوآوری, بهبود استانداردهای كیفیت). استراتژی توسعه با سمت‌گیری خارجی, باید نه تنها سطح درآمد را ارتقا دهد بلكه باید بتواند سطح پس‌اندازها و احتمالاً میزان پس‌اندازها را نیز افزایش دهد. این امر به نوبه خود, نرخ سریع‌تر انباشت سرمایه و در نتیجه رشد سریع‌تر را امكان‌پذیر می‌نماید.

اقتصاد باز نه تنها بر روی تجارت خارجی باز است بلكه بر روی حركت‌ها و جابجایی‌های عوامل تولید (یعنی سرمایه و كار) نیز باز است. سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی, وام‌های تجاری توسط بانك‌های خارجی و كمك‌های خارجی همگی دارای نقش‌ تعیین‌كننده‌ای هستند. نه صرفاً انتقال بین‌المللی سرمایه, بلكه انتقال دانش, فناوری و مهارت‌های مدیریتی به كشورهای جهان سوم نیز به عنوان افزایش بهره‌وری تلقی می‌شود, چون از این طریق می‌توان به افزایش سطح تولید و رشد سریع‌تر درآمدها دست یافت. مهاجرت نیروی كار غیرماهر به عنوان كمكی درجهت كاهش بیكاری (نه مهاجرت نیروی كار متخصص و ماهر, یعنی فرار مغزها) دارای تاثیر مثبت در افزایش درآمد نیروهای موجود است.

منطقاً نباید ”عدم وجود تبعیض درمقابل صادرات“ را از ”عدم وجود تبعیض در مقابل ورود سرمایه‌گذاری خارجی“ جدا دانست, چون یك محیط حفاظت‌شده در مقابل واردات, باعث جذب سرمایه‌های خارجی در بخش‌های نامناسب و كاهش مقدار آن در بلندمدت می‌شود (بدلیل كمتربودن گزینه‌های پیش روی سرمایه‌گذاران). بعلاوه وجود یك نرخ مبادله ارز متعادل (یا به طور كلی‌تر نبود سیاست‌های حمایتی در مقابل صادرات)‌ باعث تضمین هرچه‌بیشتر جذب وام‌های خارجی به بخش‌های مولد و بارور خواهد شد. برخلاف استراتژی پولی, یك استراتژی توسعه با سمت‌گیری خارجی, حاكی از نقش فعال دولت است. از دولت انتظار می‌رود كه علاقمند به دستیابی به قیمت‌های صحیح (واقعی), بخصوص قیمت‌های كلیدی نرخ مبادله ارز, نرخ‌های بهره, و نرخ دستمزد باشد (وجه مشترك با استراتژی پولی). در اقتصادی كه نیروی كار فراوان دارد, استراتژی دارای سمت‌گیری صادرات ”كار-بر“ (متكی بر نیروی كار) خواهد بود و نتیجتاً تاثیری مثبت بر كاهش فقر و نابرابری خواهد گذاشت. اگر ارتباطات مابین بخش تجارت خارجی و دیگر بخش‌های اقتصادی كشور قوی باشد, یك بخش صادراتی روبه‌گسترش موجب ایجاد فعالیت در سراسر اقتصاد خواهد بود (در غیر اینصورت تنها یك بخش تحت سلطه خارجی خواهد بود).

3. استراتژی صنعتی‌شدن

در این استراتژی نیز همچون استراتژی قبلی, تاكید بر رشد است اما ابزار دستیابی به رشد, گسترش سریع بخش صنعت است. برخلاف استراتژی پولی, توجه بی‌واسطه معطوف به كارآیی كوتاه‌مدت در تخصیص منابع نیست بلكه شتاب نرخ كلی رشد تولید ناخالص داخلی موردتوجه است. این امر از سه طریق حاصل می‌شود: (1) تولید كالاهای مصرفی صنعتی عمدتاً برای بازارهای داخلی (پشت دیوارهای بلند تعرفه‌ای), (2) تاكید بر توسعه صنایع تولیدكننده كالاهای سرمایه‌ای (معمولاً‌تحت اداره و هدایت دولت), (3) سمت‌گیری سنجیده بخش صنعت به سمت صادرات (تركیبی از برنامه‌ریزی ارشادی و كمك‌های مستقیم و غیرمستقیم دولتی).

استراتژی‌های صنعتی‌كردن در عمل مایل به بالابردن سطح تشكیل سرمایه, دستیابی به فناوری‌های نوین (كه اغلب سرمایه‌بر هم هستند), و به دنبال آن, ترغیب رشد چند منطقه شهری بزرگ هستند. گسترش شهرنشینی و درپیش‌گرفتن استراتژی صنعتی‌شدن به همراه هم روی می‌دهند. دخالت‌های دولت در تعقیب اهداف, غالباً زیاد است اما شكل آن وابسته به انتخاب یكی از سه طریق فوق است. در واقع از دخالت دولت حمایت می‌شود با این توجیه كه موجب رشد سریعتر می‌شود. این دخالت با هدف بالابردن سطح تولید طراحی می‌گردد, نه بخاطر افزایش كارآیی تخصیص منابع یا تغییر توزیع درآمد و ثروت به نفع گروه‌های كم‌درآمد.

فرضیه اساسی این است كه میزان پس‌انداز تابعی صعودی از سطح درآمد خانوار است و از این رو هرچه درجه نابرابری بیشتر باشد, سطح پس‌اندازهای كل بیشتر خواهد بود, یعنی تحت این استراتژی, به توزیع درآمد به عنوان ابزاری نگریسته می‌شود كه هدف آن انتقال توزیع درآمد به سوی گروه‌های متمایل به پس‌انداز بالا است. اعتقاد نیز بر این است كه این روش سرمایه‌گذاری, آسان‌تر تامین مالی می‌شود و رشد شتاب خواهد گرفت و درنهایت فقرا از این فرآیند منتفع خواهند شد (زمانی كه ثمرات رشد پخش شود و به سمت فقرا بازگردد).

4. استراتژی انقلاب سبز

كانون توجه این استراتژی رشد كشاورزی است. یكی از اهداف این استراتژی,‌ افزایش عرضه غذا (بویژه غلات و حبوبات) به عنوان مهمترین كالاهای دستمزدی است. عرضه فراوان این محصولات, قیمت نسبی غذا را كاهش داده و در نتیجه باعث كاهش هزینه‌های پایه كار خواهد شد. هزینه‌های پایین‌تر هر واحد كار, باعث افزایش سطح عمومی سود در فعالیت‌های غیركشاورزی شده و این امر باعث افزایش پس‌اندازها, سرمایه‌گذاری و نرخ بالاتر رشد همه‌جانبه خواهد شد.

دومین هدف این استراتژی, كمك مستقیم به صنعت است (بویژه صنایعی كه در مناطق روستایی قرار دارند) كه از طریق برانگیزاندن تقاضا برای نهاده‌های كشاورزی, كالاهای سرمایه‌ای واسطه‌ای (كود, تلمبه آبیاری, مواد ساختمانی) و بوسیله ایجاد یك بازار بزرگتر برای كالاهای مصرفی ساده كه در حومه شهرها مورداستفاده قرار می‌گیرند (دوچرخه, رادیو و ...) صورت می‌گیرد. بسیاری از این صنایع,

”كار-بر“تر از صنایعی هستند كه در استراتژی صنعتی‌شدن ترغیب و توصیه می‌شوند و به همین خاطر, فرصت‌های اشتغال بیشتری را هم در مناطق روستایی و هم شهری ایجاد می‌كنند.

عامل كلیدی شتاب‌دهنده به رشد كشاورزی در مناطق روستایی, رشد فنی (فناورانه) است. تاكیدات به‌نسبه كمتری روی تغییرات نهادی, اصلاحات حق‌الاجاره‌ها, توزیع مجدد زمین یا مشاركت مستقیم و بسیج جمعیت روستایی می‌شود. در عوض, تاكیدات بیشتری روی تنوع محصولات اصلاح‌شده, استفاده بیشتر از كود شیمیایی و دیگر نهاده‌های جدید, سرمایه‌گذاری در سیستم‌های آبیاری, تحقیقات كشاورزی بیشتر, و ارایه خدمات ترویجی و اعتباری بهتر است. بنابراین این روش دارای سمت‌گیری فن‌سالارانه است.

هدف عمده این استراتژی, كاهش فقر توده مردم از طرق مختلف است: اول اینكه تصور آن است فقرا مستقیماً از فراوانی بیشتر غذا منتفع می‌شوند. دوم اینكه به‌خاطر افزایش تولیدات كشاورزی, اشتغال بیشتری در كشاورزی بوجود خواهد آمد. سوم اینكه به‌خاطر كشش درآمدی, تقاضای بیشتری برای اقلام مصرفی غیرغذایی ایجاد می‌شود كه باعث ایجاد مشاغل بیشتری در زمینه‌های غیركشاورزی و صنایع شهری خواهد شد. چهارم اینكه بخاطر ”كار-بر“بدون فوق‌العاده این استراتژی, دستمزدهای واقعی هم در شهرها و هم در مناطق غیرشهری افزایش می‌یابد كه این امر نهایتاً منجز به توزیع برابرتر درآمد خواهد شد.

5. استراتژی توزیع مجدد

می‌توان گفت این استراتژی از جایی آغاز می‌شد كه استراتژی انقلاب سبز خاتمه می‌یابد, یعنی با هدف مستقیم بهبود توزیع مجدد درآمد و ثروت. این استراتژی با اولویت‌دهی به ضوابطی كه مستقیماً گروه‌های كم‌درآمد را منتفع می‌سازد, برای برخورد رودرو با مساله فقر طراحی شده است. سه رویكرد در این استراتژی وجود دارد: نخست, تاكید بر ایجاد اشتغال بیشتر یا اشتغالزایی تولیدی بیشتر برای طبقات فقیر و زحمتكش؛ دوم, توزیع مجدد بخشی از درآمد اضافی حاصل از رشد كشور بین فقرا؛ و سوم اولویت‌دهی به تامین نیازهای اساسی (غذا, لباس, مسكن و برنامه‌های بهداشتی و آموزش و پرورش ابتدایی و متوسطه توسط دولت) كه به طور ضمنی قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری را دراختیار فقرا قرار می‌دهد. تصور غالب اینست كه این استراتژی نیازمند توزیع مجدد دارایی‌های مولد (بویژه اصلاحات ارضی) است. بعلاوه بایستی مشاركت فقرا در اداره جامعه را افزایش داده و آنان را در قالب گروه‌های اجتماعی و سیاسی (فشار) سازماندهی كرد.

این استراتژی در واكنش نسبت به شكست استراتژی‌های رشدمحور در كاهش تعداد فقرا یا ارتقای سطح زندگی آنان ظهور نموده است. هدف اصلی این استراتژی بهبود توزیع درآمد و ثروت از طریق مداخله مستقیم دولت است: اولویت‌دهی به نیاز فقرا و ایجاد جامعه‌ای عادلانه‌تر. این استراتژی شامل پنج عنصر اصلی است:

الف) توزیع مجدد دارایی‌های اولیه (عمومی),

ب) ایجاد نهادهای محلی برای جلب مشاركت مردم در فرآیند توسعه,

پ) سرمایه‌گذاری فراوان و سنگین در سرمایه انسانی كشور,

ت) یك الگوی اشتغالزای توسعه,

ث) رشد سریع و پایدار درآمد سرانه كشور.

بعلاوه باید گفت كه برخلاف استراتژی پولی و صنعتی‌كردن, فرض طرفداران استراتژی توزیع مجدد اینست كه لزوماً تضاد یا ارتباطی مابین سیاست‌های توزیع عادلانه‌تر درآمد و ثروت در جامعه, و سیاست‌های شتاب‌بخشی به رشد وجود ندارد.

6. استراتژی سوسیالیستی توسعه

وجه تمایز این استراتژی‌ با دیگر استراتژی‌ها در كمرنگ‌بودن نقش مالكیت خصوصی تولید است. تقریباً تمامی شركت‌های بزرگ, دولتی هستند و شركت‌های كوچك و متوسط می‌توانند براساس اصول تعاونی‌ها سازماندهی گردند و به فعالیت بپردازند. مالكیت خصوصی تنها در كسب‌وكارهای كوچك (خدماتی یا فروشگاهی) وجود دارد. در كشاورزی نیز, مزارع دولتی, اشتراكی, تعاونی و جمعی وجود دارند, هرچند در بعضی كشورها همچون چین, زمینی كه مالكیت جمعی دارد منفرداً توسط خانوارهای روستایی مورد كشت قرار می‌گیرد.

مالكیت دولتی و اشتراكی دارایی‌های مولد معمولاً با برنامه‌ریزی متمركز اغلب فعالیت‌های اقتصادی همراه است. از بعد تاریخی, اكثر برنامه‌ریزی‌ها برحسب كالاها و اجناس انجام می‌شود (سهمیه‌ها و كنترل‌های مقداری, ابزار سیاستی اصلی هستند), اما برخی تجربیات جدید نیز وجود داشته است كه در آنها به جای هدف‌های مقداری, از قیمت‌ها برای هدایت اقتصاد استفاده شده است.

كشورهای سوسیالیستی با یكدیگر تفاوت دارند بطوریكه می‌توان چهار روش مختلف توسعه اقتصادی را كه از سوی حكومت‌های سوسیالیستی در زمان‌های مختلف پذیرفته شده است, شناسایی نمود. این چهار روش عبارتند از:

الف) الگوی كلاسیك شوروی (یا استالینیست), كه در آن به منظور تامین مالی گسترش سریع صنایع مربوط به كالاهای واسطه‌ای و سرمایه‌ای, كشاورزی تقویت می‌گردد.

ب) الگوی خودگردانی كارگران یوگسلاوی, كه درجه بالایی از عدم تمركز با خود دارد.

پ) الگوی چینی (مائوئیست), كه تاكید عمده آن بر توسعه روستایی در قالب مزارع اشتراكی است.

ت) الگوی كره شمالی, كه مبتنی بر خودكفایی (اتكا به خود) است.

علی‌رغم تنوع موجود, تمامی این استراتژی‌های توسعه را می‌توان با نرخ‌های بالای سرمایه‌گذاری شناخت. غیرمعمول نیست كه شاهد سرمایه‌گذاری در 30 درصد یا حتی درصد بالاتری از تولید داخلی در این كشورها باشیم. البته بعضی اوقات, كارآیی سرمایه‌گذاری‌ها پایین است. اما به‌هرحال, نرخ‌های رشد بسیار سریع هستند. نرخ بالای سرمایه‌گذاری, نشانگر نسبت پایین مصرف به درآمد ملی است كه نتیجه آن به نفع مصارف عمومی (همچون بهداشت, آموزش, حمل و نقل عمومی) و به‌بهای كاهش مصرف بخش خصوصی, هزینه خواهد شد. نتیجه این امر, كمیابی خدمات شخصی, توزیع نسبتاً یكنواخت كالاهای مصرفی میان خانوارها, و توزیع نسبتاً عادلانه مناقع حاصل از رشد كشور است.



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

توسعه اقتصادی چيست؟ (1)

از سالیان بسیار دور, با افزایش سطح دانش و فهم بشر, كیفیت و وضعیت زندگی او همواره در حال بهبود و ارتقا بوده است. بعد از انقلاب فرهنگی-اجتماعی اروپا (رنسانس) و متعاقب آن انقلاب صنعتی, موج پیشرفت‌های شتابان كشورهای غربی آغاز گردید. تنها كشور آسیایی كه تا حدی با جریان رشد قرن‌های نوزده و اوایل قرن بیستم میلادی غرب همراه گردید كشور ژاپن بود. بعد از رنسانس كه انقلابی فكری در اروپا رخ داد, پتانسیل‌های فراوان این ملل, شكوفا و متجلی گردید اما متاسفانه در همین دوران, كشورهای شرقی روند روبه‌رشدی را تجربه نكرده و بعضاً سیری نزولی طی نمودند. البته بعضاً حركت‌های مقطعی و موردی در این كشورها صورت گرفت اما از آنجاییكه با كلیت جامعه و فرهنگ عمومی تناسب كافی را نداشت و مورد حمایت واقع نگردید, به سرعت مزمحل گردید. محمدتقی‌خان امیركبیر در ایران, نمونه‌ای از این دست است.

مباحث توسعه اقتصادی از قرن هفدهم و هجدهم میلادی در كشورهای اروپایی مطرح گردید. فشار صنعتی‌شدن و رشد فناوری در این كشورها توام با تصاحب بازار كشورهای ضعیف مستعمراتی باعث شد تا در زمانی كوتاه, شكاف بین دو قطب پیشرفته و عقب‌مانده عمیق شده و دو طیف از كشورها در جهان شكل گیرد: كشورهای پیشرفته (یا توسعه‌یافته) و كشورهای عقب‌مانده (یا توسعه‌نیافته).

با خاموش‌شدن آتش جنگ جهانی دوم و شكل‌گیری نظمی عمومی در جهان (در كنار به استقلال رسیدن بسیاری از كشورهای مستعمره‌ای), این شكاف به‌خوبی نمایان شد و ملل مختلف جهان را با این سوال اساسی مواجه ساخت كه ”چرا بعضی از مردم جهان در فقر و گرسنگی مطلق به سر می‌برند و بعضی در رفاه كامل؟“. از همین دوران اندیشه‌ها و نظریه‌های توسعه در جهان شكل گرفت. پس در واقع نظریات ”توسعه“ بعد از نظریات ”توسعه اقتصادی“ متولد گردید.

در این دوران, بسیاری از مردم و اندیشمندان, چه در كشورهای پیشرفته و چه در كشورهای جهان سوم, تقصیر را به گردن كشورهای قدرتمند و استعمارگر انداختند. بعضی نیز مدرن‌نشدن (حاكم نشدن تفكر مدرنیته بر تمامی اركان زندگی جوامع سنتی) را علت اصلی می‌دانستند و ”مدرن‌شدن به سبك غرب“ را تنها راهكار می‌دانستند. بعضی دیگر نیز وجود حكومت‌های فاسد و دیكتاتوری در كشورهای توسعه‌نیافته و ضعف‌های فرهنگی و اجتماعی این ملل را مسبب اصلی معرفی می‌نمودند. عده‌ای هم ”دین“ یا حتی ”ثروت‌های ملی“‌ را علت رخوت و عدم‌حركت مثبت این ملل تلقی می‌نمودند.

به هر تقدیر این كه كدام (یا كدامین) علت (یا علت‌ها) اصلی و یا اولیه بوده است ویا اینكه در هر نقطه از جهان, كدامین علت حاكم بوده است از حوصله این بحث خارج است. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد درك مفهوم توسعه, شناخت مكاتب و اندیشه‌های مختلف, و ارتباط آن‌ها با مقوله توسعه اقتصادی و توسعه روستایی است. دانستن این اندیشه‌های جهانی, ما را در انتخاب یا خلق رویكرد مناسب برای كشور خودمان یاری خواهد نمود.

اسمیت یكی از مشهورترین اقتصاددانان خوشبین كلاسیك است كه از او به عنوان ”پدر علم اقتصاد“ نام برده می‌شود. اسمیت و دیگر اقتصاددانان كلاسیك (همچون ریكاردو و مالتوس), ”زمین“, ”كار“ و ”سرمایه“ را عوامل تولید می‌دانستند. مفاهیم دست نامرئی ”تقسیم كار“, ”انباشت سرمایه“ و ”گسترش بازار“, اسكلت نظریه وی را در توسعه اقتصادی تشكیل می‌دهند.

توسعه اقتصادی چیست؟

باید ببن دو مفهوم ”رشد اقتصادی“ و ”توسعه اقتصادی“ تمایز قایل شد. رشد اقتصادی, مفهومی كمی است در حالیكه توسعه اقتصادی, مفهومی كیفی است. ”رشد اقتصادی“ به تعبیر ساده عبارتست از افزایش تولید (كشور) در یك سال خاص در مقایسه با مقدار آن در سال پایه. در سطح كلان, افزایش تولید ناخالص ملی (GNP) یا تولید ناخالص داخلی (GDP) در سال موردنیاز به نسبت مقدار آن در یك سال پایه, رشد اقتصادی محسوب می‌شود كه باید برای دستیابی به عدد رشد واقعی, تغییر قیمت‌ها (بخاطر تورم) و استهلاك تجهیزات و كالاهای سرمایه‌ای را نیز از آن كسر نمود [2].

منابع مختلف رشد اقتصادی عبارتند از ‌افزایش بكارگیری نهاده‌ها (افزایش سرمایه یا نیروی كار), افزایش كارآیی اقتصاد (افزایش بهره‌وری عوامل تولید), و بكارگیری ظرفیت‌های احتمالی خالی در اقتصاد.

توسعه اقتصادی“ عبارتست از رشد همراه با افزایش ظرفیت‌های تولیدی اعم از ظرفیت‌های فیزیكی, انسانی و اجتماعی. در توسعه اقتصادی, رشد كمی تولید حاصل خواهد شد اما در كنار آن, نهادهای اجتماعی نیز متحول خواهند شد, نگرش‌ها تغییر خواهد كرد, توان بهره‌برداری از منابع موجود به صورت مستمر و پویا افزایش یافته, و هر روز نوآوری جدیدی انجام خواهد شد. بعلاوه می‌توان گفت تركیب تولید و سهم نسبی نهاده‌ها نیز در فرآیند تولید تغییر می‌كند. توسعه امری فراگیر در جامعه است و نمی‌تواند تنها در یك بخش از آن اتفاق بیفتد. توسعه, حد و مرز و سقف مشخصی ندارد بلكه بدلیل وابستگی آن به انسان, پدیده‌ای كیفی است (برخلاف رشد اقتصادی كه كاملاً كمی است) كه هیچ محدودیتی ندارد [2].

توسعه اقتصادی دو هدف اصلی دارد: اول, افزایش ثروت و رفاه مردم جامعه (و ریشه‌كنی فقر), و دوم, ایجاد اشتغال, كه هر دوی این اهداف در راستای عدالت اجتماعی است. نگاه به توسعه اقتصادی در كشورهای پیشرفته و كشورهای توسعه‌نیافته متفاوت است. در كشورهای توسعه‌یافته, هدف اصلی افزایش رفاه و امكانات مردم است در حالیكه در كشورهای عقب‌مانده, بیشتر ریشه‌كنی فقر و افزایش عدالت اجتماعی مدنظر است.

شاخص‌های توسعه اقتصادی

از جمله شاخص‌های توسعه اقتصادی یا سطح توسعه‌یافتگی می‌توان این موارد را برشمرد [2]:

الف. شاخص درآمد سرانه: از تقسیم درآمد ملی یك كشور (تولید ناخالص داخلی) به جمعیت آن, درآمد سرانه بدست می‌آید. این شاخص ساده و قابل‌ارزیابی در كشورهای مختلف, معمولاً با سطح درآمد سرانه كشورهای پیشرفته مقایسه می‌شود. زمانی درآمد سرانه 5000 دلار در سال نشانگر توسعه‌یافتگی بوده است و زمانی دیگر حداقل درآمد سرانه 10000 دلار.

ب. شاخص برابری قدرت خرید (PPP): از آنجاكه شاخص درآمد سرانه از قیمت‌های محلی كشورها محاسبه می‌گردد و معمولاً سطح قیمت محصولات و خدمات در كشورهای مختلف جهان یكسان نیست, از شاخص برابری قدرت خرید استفاده می‌گردد. در این روش, مقدار تولید كالاهای مختلف در هر كشور, در قیمت‌های جهانی آن كالاها ضرب شده و پس از انجام تعدیلات لازم, تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه آنان محاسبه می‌گردد.

ج. شاخص درآمد پایدار (GNA, SSI): كوشش برای غلبه بر نارسایی‌های شاخص درآمد سرانه و توجه به ”توسعه پایدار“ به جای ”توسعه اقتصادی“, منجر به محاسبه شاخص درآمد پایدار گردید. در این روش, هزینه‌های زیست‌محیطی كه در جریان تولید و رشد اقتصادی ایجاد می‌گردد نیز در حساب‌های ملی منظور گردیده (چه به عنوان خسارت و چه به عنوان بهبود منابع و محیط زیست) و سپس میزان رشد و توسعه بدست می‌آید.

د. شاخص‌های تركیبی توسعه: از اوایل دهه 1980, برخی از اقتصاددانان به جای تكیه بر یك شاخص انفرادی برای اندازه‌گیری و مقایسه توسعه اقتصادی بین كشورها,‌ استفاده از شاخص‌های تركیبی را پیشنهاد نمودند. به عنوان مثال می‌توان به شاخص تركیبی موزنی كه مك‌گراناهان (1973) برمبنای 18 شاخص اصلی (73 زیرشاخص) محاسبه می‌نمود, اشاره كرد (بعد, شاخص توسعه انسانی معرفی گردید).

و. شاخص توسعه انسانی (HDI): این شاخص در سال 1991 توسط سازمان ملل متحد معرفی گردید كه براساس این شاخص‌ها محاسبه می‌گردد: درآمد سرانه واقعی (براساس روش شاخص برابری خرید), امید به زندگی (دربدو تولد), و دسترسی به آموزش (كه تابعی از نرخ باسوادی بزرگسالان و میانگین سال‌های به مدرسه‌رفتن افراد است).

مكاتب مختلف توسعه اقتصادی

از قرن هجدهم و با رشد سریع صنایع در غرب, اولین اندیشه‌های اقتصادی ظهور نمود. این اندیشه‌ها, در پی تئوریزه‌كردن رشد درحال‌ظهور, علل و عوامل, راهكارهای هدایت و راهبری, و بررسی پیامدهای ممكن بود. از جمله مكاتب پایه در توسعه اقتصادی می‌توان به این موارد اشاره كرد [2]:

1. نظریه آدام اسمیت (1790-1723):

اسمیت یكی از مشهورترین اقتصاددانان خوشبین كلاسیك است كه از او به عنوان ”پدر علم اقتصاد“ نام برده می‌شود. اسمیت و دیگر اقتصاددانان كلاسیك (همچون ریكاردو و مالتوس), ”زمین“, ”كار“ و ”سرمایه“ را عوامل تولید می‌دانستند. مفاهیم دست نامرئی ”تقسیم كار“, ”انباشت سرمایه“ و ”گسترش بازار“, اسكلت نظریه وی را در توسعه اقتصادی تشكیل می‌دهند. تعبیر ”دست‌های نامرئی“ آدام اسمیت را می‌توان, به طور ساده, نیروهایی دانست كه عرضه و تقاضا را در بازار شكل می‌دهند, یعنی خواست‌ها و مطلوب‌های مصرف‌كنندگان كالاها و خدمات (از یك طرف) و تعقیب منافع خصوصی توسط تولیدكنندگان آنان (از طرف دیگر), كه در مجموع سطوح تولید و قیمت‌ها را به سمت تعادل سوق می‌دهند. او معتقد بود ”سیستم مبتنی بر بازارِ سرمایه‌داری رقابتی“ منافع همه طرف‌ها را تامین می‌كند.

اسمیت سرمایه‌داری را یك نظام بهره‌ور با توانی بالقوه برای افزایش رفاه انسان می‌دید. بخصوص او روی اهمیت تقسیم كار (تخصصی‌شدن مشاغل) و قانون انباشت سرمایه به عنوان عوامل اولیه كمك‌كننده به پیشرفت اقتصادی سرمایه‌داری (و یا به تعبیر او ”ثروت ملل“) تاكید می‌كرد. او اعتقاد داشت ”تقسیم كار“ باعث افزایش مهارت‌ها و بهره‌وری افراد می‌شود و باعث می‌شود تا افراد (در مجموع) بیشتر بتوانند تولید كنند و سپس آنان را مبادله كنند. باید بازارها توسعه یابند تا افراد بتوانند مازاد تولید خود را بفروشند (كه این نیازمند توسعه زیرساخت‌های حمل‌ونقل است). بعلاوه رشد اقتصادی تا زمانی ادامه خواهد داشت كه سرمایه انباشته گردد و پیشرفت فناوری را موجب گردد, كه در این میان, وجود رقابت و تجارت آزاد, این فرآیند را تشدید می‌نماید.

آدام اسمیت اولویت‌های سرمایه‌گذاری را در كشاورزی, صنعت و تجارت می‌دانست, چون او معتقد بود به دلیل نیاز فزاینده‌ای كه برای مواد غذایی وجود دارد كمبود آن (و تاثیرش بر دستمزدها) می‌تواند مانع توسعه شود. تئوری توسعه اقتصادی اسمیت, یك نظریه گذار از فئودالیسم به صنعتی‌شدن است.

2. نظریه مالتوس (1823-1766):

شهرت مالتوس بیشتر به نظریه جمعیتی وی مربوط می‌شود حال آنكه وی در مورد مسایل اقتصادی مانند اشباع بازار و بحران‌های اقتصادی نیز دارای نظریات دقیقی است. در اینجا به صورت گذرا هر دو را بیان می‌كنیم:

الف. نظریه جمعیتی مالتوس: او معتقد بود با افزایش دستمزدها (فراتر از سطح حداقلی معیشت), جمعیت افزایش می‌یابد, چون همراهی افزایش دستمزدها با افزایش میزان تولید, باعث فراوانی بیشتر مواد غذایی و كالاهای ضروری شده و بچه‌های بیشتری قادر به ادامه حیات خواهند بود. به اعتقاد او, وقتی دستمزدها افزایش می‌یابد و با فرض سیری‌ناپذیری امیال جنسی فقرا, می‌توان انتظار داشت كه در صورت عدم‌وجود موانع, جمعیت طی هر نسل (هر 25 سال یك‌بار) دو برابر گردد. به همین علت, علی‌رغم افزایش درآمدهای فقرا, همچنان طبقات فقیرتر جامعه, فقیر باقی می‌مانند. در مقابل رشد محصولات كشاورزی فقط به صورت تصاعد حسابی و با نرخ 1و2و3و4و ... افزایش می‌یابد. بدین خاطر, ناكافی‌بودن تولید مواد غذایی باعث محدودشدن رشد جمعیت شده و بعضاً درآمد سرانه نیز به سطحی كمتر از معیشت تنزل می‌یابد. تعادل وقتی بوجود می‌آید كه نرخ رشد جمعیت, با افزایش میزان تولید همگام گردد.

ب. نظریه اشباع بازار مالتوس: او بیان می‌دارد كه كارگران بایستی بیش از ارزش كالاهایی كه تمایل به خرید آن‌ها دارند ارزش ایجاد نمایند تا توسط كارفرمایان استخدام شوند. این امر باعث می‌شود كه كارگران قادر به خرید كالاهای تولیدی خود نباشند, لذا لازم است چنین كالاهایی توسط دیگر اقشار جامعه خریداری شود. به نظر وی, اگرچه سرمایه‌داران قدرت مصرف منافع خود را دارند اما بیشتر مایل به گردآوری ثروت هستند. مالكان زمین هم كه مایل به خرید چنین كالاهای مازادی هستند نمی‌توانند تمام مازاد تولید را جذب نمایند. به همین خاطر ”جنگ“ (برای تصاحب بازارهای جدید و افزایش تولید) راهگشای معضل اشباع بازار برای كشورهایی همچون آمریكا و انگلستان بوده است. او پیشنهاد می‌كند در مواقعی كه كشور دچار بحران است باید به افزایش هزینه‌ها در كارهایی كه بازده و سودشان مستقیماً برای فروش وارد بازار نمی‌شود (همچون راهسازی و كارهای عمومی) پرداخت.

3. نظریه ریكاردو (1823-1772):

ریكاردو با پذیرش نظریه جمعیتی مالتوس, به توسعه مكتب كلاسیك بنیان‌گذاری‌شده توسط اسمیت پرداخت. درحالیكه اسمیت روی مساله ”تولید“ تاكید می‌ورزید, ریكاردو بر مبحث ”توزیع درآمد“ متمركز گردید و بعداً نئوكلاسیك‌ها (شاگردان وی) بر ”كارآیی“ متمركز شدند. دو نظریه معروف او, ”قانون بازده نزولی“ و ”مزیت نسبی“ است:

الف. قانون بازده نهایی نزولی: به اعتقاد ریكاردو, همزمان با رشد اقتصادی و جمعیتی, به‌دلیل افزایش نیاز به مواد غذایی و محصولات كشاورزی, كشاورزان مجبور خواهند شد زمین‌های دارای بهره‌وری پایین‌تر را نیز زیر كشت ببرند (بعد از زمین‌های درجه یك كه درآغاز زیر كشت می‌روند, زمین‌های درجه دو و درجه سه مورد استفاده قرار می‌گیرند). از آنجاییكه بهره‌وری زمین‌های درجه 2, 3 و 4 كمتر از زمین‌های درجه 1 است, هزینه تولید در آنان افزایش می‌یابد. درنتیجه قیمت مواد غذایی افزایش یافته و بالتبع سود بادآورده‌ای (رانت) نصیب صاحبان زمین‌های درجه 1 می‌گردد. مقدار این رانتِ دریافتی توسط صاحبان زمین, همگام با رشد جمعیت افزایش یافته و باعث كاهش درآمد كل جامعه (دردسترس كارگران و مهمتر از آن سود سرمایه‌گذاران) می‌شود. او از اینجا نتیجه می‌گیرد كه منافع صاحبان زمین درمقابل منافع دیگر طبقات جامعه قرار می‌گیرد. او بیان می‌دارد كه وقتی یك اقتصاد درحال‌رشد به حداكثر میزان درآمد سرانه دست می‌یابد پس از آن به‌دلیل افزایش مستمر قیمت مواد غذایی, درآمد سرانه كاهش خواهد یافت. نهایتاً اقتصاد به یك وضعیت ایستا یا تعادلی می‌رسد كه در آن, كارگران صرفاً دستمزدهایی در سطح حداقل معیشت دریافت می‌كنند. به اعتقاد او, رشد اقتصادی در یك جامعه سرمایه‌داری در سایه وجود مواد غذایی ارزان‌قیمت (كه به معنی پایین‌تربودن دستمزدهای كارگران صنعتی و بالاتررفتن سودهای سرمایه‌داران است) و درنتیجه افزایش امكان انباشت سرمایه در صنعت, تولید بیشتر و درنهایت افزایش درآمدهای اقتصادی كل, تحقق می‌یابد.

از دیدگاه ریكاردو, افزایش بهره‌وری كشاورزی (در مقایسه با صنعت), پایه اساسی رشد اقتصادی است. او اعتقاد داشت در بلندمدت با پیشرفت فناوری, بهره‌وری زمین‌های كشاورزی افزایش می‌یابد. ریكاردو تعقیب سیاست درهای باز برای تجارت آزاد را برای پایین‌نگهداشتن سطح دستمزدهای اسمی, توصیه نمود.

ب. نظریه مزیت نسبی: براساس این نظریه, مبادله آزاد مابین كشورها, باعث افزایش مقدار تولیدات (محصول) جهانی می‌شود. اگر هر كشوری به تولید كالاهایی روی آورد كه توانایی تولید آن‌ها را با هزینه نسبی كمتری (در مقایسه با دیگر شركا و رقبای تجاری خود) دارد, در این صورت, كشور مفروض قادر خواهد بود, مقداری از كالاهایی را كه با هزینه كمتری تولید می‌كند با كالاهای دیگری كه ملت‌های دیگر قادر به تولید ارزانتر آن‌ها هستند, مبادله نماید. در پایان یك دوره زمانی, ملت‌ها درخواهند یافت كه امكانات مصرف آن‌ها, در اثر تجارت و تخصصی‌شدن, نسبت به زمانی كه همه كالاهای موردنیاز خود را در داخل كشورهایشان تولید می‌كرده‌اند, افزایش یافته است. به همین خاطر, اقتصاددانان, تجارت آزاد جهانی را مطلوب می‌دانند چون باعث افزایش تولید ناخالص ملی كشورها و بالتبع افزایش رفاه ملت‌ها خواهد شد. او به كمك مفهوم ”هزینه فرصت“ نشان داد كه نباید كشورها (بنابر اعتقاد اقتصاددانان گذشته) صرفاً بر تولید كالاهایی كه در آن‌ها دارای مزیت مطلق (در مقابل دیگر كشورها) هستند, متمركز شوند بلكه در داخل كشور نیز باید با درنظرگرفتن هزینه جایگزینی یك كالا با كالای دیگر, برمبنای مزیت نسبی (مقایسه‌ای) عمل كرد. بدین طریق همه كشورها متقابلاً منتفع خواهند شد. تحلیل مزیت نسبی (مقایسه‌ای) ریكاردو برای اثبات تخصصی‌شدن در تولید و تجارت, بهترین سیاستی است كه كشورها باید تعقیب كنند. آنچه باید بر نظریه ریكاردو بیفزاییم (به عنوان نقد) اینست كه اینكه كشوری در چه زمینه‌ای متخصص شود از صِرف تخصصی‌شدن, مهم‌تر است, چون برخی كالاها دارای تقاضای روبه‌گسترشی در سطح جهان هستند كه دیگر كالاها از آن محرومند.

4. مدل رشد كلاسیك:

از مجموع دیدگاه‌های اقتصاددانان كلاسیكی كه گفتیم, مدل رشد اقتصادی كلاسیك سربرآورد. از دیدگاه آنان, توسعه اقتصادهای سرمایه‌داری, مسابقه‌ای بود بین پیشرفت فناوری و رشد جمعیت, كه در آن برای مدتی, پیشرفت فناوری در راس قرار داشت اما روزی این سرآمدی پایان خواهد یافت (و یا دچار ركود می‌شود) و اقتصاد سیر نزولی در پیش خواهد گرفت. پیشرفت فناوری, به نوبه خود, وابسته به انباشت سرمایه است كه بسترساز ماشینی‌شدن و تقسیم كار است. نرخ انباشت سرمایه نیز به سطح و روند تغییر سودها وابسته است. به طور خلاصه باید گفت, پیشرفت واقعی (به مفهوم برخورداری از یك سطح زندگی بالاتر كه به‌گونه‌ای پایدار و مستمر در طی زمان رشد نماید) در این مدل وجود ندارد. بلكه مدل‌های رشد ارایه‌شده توسط این اقتصاددانان (كلاسیك), نویدبخش توقف پیشرفت اقتصادی این كشورها در بلندمدت است, زمانی كه دیگر درآمد سرانه, امكان رشد بیشتر را از دست خواهد داد.

5. نظریه كارل ماركس (1883-1818):

ماركس برخلاف اسمیت, مالتوس و ریكاردو, سرمایه‌داری را غیرقابل‌تغییر نمی‌دانست. او به سرمایه‌داری به عنوان یكی از شیوه‌های تولیدی كه با كمون اولیه شروع شد, سپس وارد مرحله برده‌داری شد و پس از آن شیوه تولید فئودالیسم در جوامع حاكم گردید, می‌نگریست. او معتقد بود سرمایه‌داری مرحله چهارم از شیوه‌های تولیدی رایج در جهان است كه نهایتاً فرومی‌پاشد. این فروپاشی بخاطر ركود نخواهد بود بلكه به‌دلایل اجتماعی خواهد بود و نهایتاً جهان به یك مرحله نهایی به نام كمونیسم خواهد رسید. عقیده او نقطه مقابل استوارت میل محسوب می‌شود چون او سرمایه‌داری را مرحله نهایی توسعه انسانی می‌دانست. ماركس قدرت تولیدی سیستم سرمایه‌داری را مورد ستایش قرار می‌دهد اما هزینه انسانی تولید چنین ثروتی را (بخصوص توزیع شدیداً یك‌جانبه آن را ) مورد انتقاد قرار می‌داد. او بر این باور بود كه ارزش افزوده تولید, فقط ناشی از كار طبقه كارگر (پرولتاریا) است درحالیكه سرمایه‌داران سهم غیرمتناسبی از درآمد را صرفاً به‌خاطر تملك ابزار تولید به خود اختصاص می‌دهند. ماركس هوشمندانه دریافت كه توزیع درآمد در جوامع سرمایه‌داری بسیار غیرمنصفانه و غیرعادلانه است.



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

بايسته هاي جهاد اقتصادي

نامگذاري سال 90 با عنوان سال «جهاد اقتصادي» نشان دهنده اهميت و وزن اصلاحات و تحولات اقتصادي در انديشه مقام معظم رهبري است. حال اگر بخواهيم به اختصار اين رويكرد را واكاوي كنيم بايد دقت در تعبير به كار برده شده توسط ايشان با عنوان « جهاد اقتصادي» داشته باشيم. عبارت جهاد اقتصادي به دليل استفاده از واژه «جهاد» در دو بعد ديني و وظيفه محور براي هر ايراني حائز اهميت است. بعد وظيفه محوري به لحاظ مردمي بودن آن و سهم توده مردم در اين حركت بسيار اهميت دارد چرا كه شكل گيري اصلاحات اقتصادي از يك موضوع دانشگاهي و نخبگي وارد فاز مردمي و به عنوان يك وظيفه عمومي ترسيم شده است.

نگاهي به مفهوم جهاد اقتصادي

در باب مفهوم و نسبت دو كلمه جهاد و اقتصاد دو نكته حائز اهميت است، نكته اول اينكه مفهوم جهاد اقتصادي و خصوصاً كلمه جهاد يك تعبير استعاره گونه و داراي معاني و دلالت هاي خاصي است. كلمه جهاد به نوعي تلاش مقدس اطلاق مي شود و يكي از كلماتي است كه در گفتمان ديني ما معنا پيدا مي كند و هميشه صبغه تقدس را در درون خودش دارد. اين يكي از پيام هاي بزرگ انقلاب است كه مسايل معنوي و مادي و يا به عبارتي حسنه دنيا و آخرت چگونه مي توانند با هم، هم راستا شوند اگر مسئولان از ظرفيت هاي معنوي، انساني و فرهنگي كشور به درستي استفاده كنند ما مي توانيم از كلمه جهاد بركات زيادي را نصيب اين مرز و بوم كنيم.

نكته دوم : در گفتمان ديني ما كلمه جهاد در كنار كلماتي مانند هجرت ،‌ايمان ، عبادت و... پازل گفتمان و ديني را تكميل مي كنند. در برخي موارد مفاهيم ديني به ما اشاره مي كند كه بايد موانع را دور زد اما كلمه جهاد هميشه برخورد با مانع و رفع مانع را مورد توجه دارد. در همين راستا يكي از استراتژيهاي مهم در سال جهاد اقتصادي شناسايي موانع اقتصادي كشور است.

نكته سوم: هرگونه جهادي نيازمند ديده باني و رصد دقيق است در همين زمينه اقتصاد دانان كشور بايد افق 20 ساله آينده اقتصاد دنيا و همچنين مزيت هاي نسبي كشور را رصد كرده و شناسايي كنند.

دستگاه هاي اجرايي كشور، دستگاه‌هاي قانونگذار ، نهادهاي قضايي ، بخش هاي مردمي ، بخش هاي غير انتفاعي وخصوصي كشور بايد با يك راهبردي كه از سوي دستگاه هاي سياستگذار مشخص مي شود يك آرايش جهادي به خود بگيرد.

نكته چهارم : يكي ديگر از استعاره هايي كه كلمه جهاد براي ما به ارمغان مي آورد بحث نقشه و طرح است، هر جهادي نيازمند طراحي نقشه عملياتي است و اين امر در واقع خواسته ايست كه از سوي مقام رهبري در نخستين نشست انديشه هاي راهبردي مطرح شد.

نكته پنجم : پنجمين نكته در خصوص مفهوم جهاد اقتصادي مسايل مربوط به آرايش جهادي است. دستگاه هاي اجرايي كشور، دستگاه‌هاي قانونگذار ، نهادهاي قضايي ، بخش هاي مردمي ، بخش هاي غير انتفاعي وخصوصي كشور بايد با يك راهبردي كه از سوي دستگاه هاي سياستگذار مشخص مي شود يك آرايش جهادي به خود بگيرد.

آموزش نيروها نيز آخرين نكته در باب مفهوم جهاد اقتصادي است. اگر در هر عملياتي آموزش نيرو نداشته باشيم و نيروهاي اقتصادي كشور را آماده نكنيم در صحنه جهاد دچار مشكل خواهيم شد.

چرا جهاد اقتصادي

انتخاب واژه جهاد اقتصادي به جاي واژه هاي ديگر همچون تلاش ، جهش ، حركت و... ، خود داراي پيام و معناي خاصي است، آنچه از اين عنوان استنباط مي شود حاوي دو نكته مهم است . 1) تلاش هاي اقتصادي سال هاي گذشته قابل انكار نيست چرا كه از پيروزي انقلاب تاكنون حركت هاي اقتصادي بسيار زيادي را شاهد بوده‌ايم. 2) تفاوت بين جايگاه و نقش اقتصاد در نظام مردم سالار ديني با نظام هاي غربي لازمست رعايت شود چرا كه مباني فكري نظام هاي سرمايه داري با مباني اسلامي متفاوت است، جهان ، انسان ، ثروت ، طبيعت و در مجموع رفتار اقتصادي در منظر اسلام با منظر نظام سرمايه داري غربي كاملاً مغاير و متماز است. سود و سود پرستي زياده‌خواهي، اسراف و تبدذير ، ظلم و استثمار، طبيعت اوليه فعاليت هاي اقتصادي غير اسلامي است در حاليكه فعاليت اقتصادي در نگاه اسلام به عنوان ابزاري در راستاي ارتقاء و تعالي و كمال بايد داراي صبغه و روح الهي و انساني باشد.

پاتك هاي احتمالي دشمن در جهاد اقتصادي

يكي از ترفندهايي كه دشمن در سال هاي اخير در خصوص نظام اسلامي جامعه ما سرمايه گذاري كرده است ناكارآمد جلوه دادن نظام است. دشمن در واقع سعي كرده است تا نظام ديني و الگوي حكومت مردم سالارانه ديني ناكارآمد جلوه دهد كه خوشبختانه در عرصه هاي مختلف كه دشمن اين امر را مطرح كرده است با شكست روبرو شده است.

همچنين برنامه هاي دنباله دار و سريالي رسانه هاي خارجي دائماً تأكيد داشته اند كه تحريم هاي اقتصادي چه مشكلات عديده اي را براي كشور ما به وجود آورده است. البته اين تحريم ها براي ما عاري از مشكل نبوده اما هر تحريمي طبق تئوريهاي اقتصاد بين الملل فرصت هاي مناسب و مزيت هاي نسبي را نيز به همراه دارد.

سخن پاياني

امروز دنياي غرب قصد جلوگيري از پيشرفت ما را كرده است. آنها مي خواهند با تحميل تحريم و جلوگيري از پيشرفت ملت ايران ، استقلال و عزت ما را هدف قرار دهند. حال كه رهبر انقلاب با ايستادگي هاي خود فضاي جهادي جديدي را براي جوانان و ملت ايران آماده كرده است بايد قدر آن را دانسته و تمام همت و نيروهاي خود را براي شكست طرح هاي ظالمانه غرب عليه كشور عزيزمان بسيج كنيم.


گرد آوری: گروه اقتصاد سایت تبیان زنجان



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

مکتب اقتصادی اسلام و اهداف آن

در اقتصاد اسلامی، سعی در حفظ حاکمیت سیاسی اسلام در روابط با بیگانگان است، زیرا در روابط خارجی، مناسبات اقتصادی و سیاسی بسیار به هم پیوسته اند، هم اکنون وابستگی سیاسی بسیاری از کشورهای جهان سوم در اثر وابستگی اقتصادی آنهاست، به این سبب یکی از اهداف اقتصاد اسلامی، حفظ حاکمیت سیاسی اسلام است.

مکتب اقتصادی اسلام، در صدد تامین اهداف فراوانی است که برخی از آنها اخلاقی و برخی دیگر اجتماعی است، در این جا به بعضی از آن اهداف که دارای اهمیت بیشتری است، اشاره می شود:

۱. حاکمیت سیاسی اسلام

۲. تحکیم ارزش های معنوی و اخلاقی

۳. برپایی عدالت اجتماعی

۴. عدم وابستگی اقتصادی

۵. خودکفایی و اقتدار اقتصادی

۶. توسعه و رشد

۷. رفاه عمومی

اهداف مذکور همه در عرض هم نیستند بلکه برخی از آنها با حفظ برخی دیگر هدف قرار می گیرند، مثلا سه هدف آخر به این شرط مطلوب اند که لطمه ای به چهار هدف اول نزنند. دو هدف اول، به نظر می رسد که اقتصادی نیستند، ولی جزء اهداف اقتصادی اسلامی گنجانده شده اند، زیرا، در احکام اسلام، این اهداف جدا از یکدیگر مطرح نشده اند و جدا کردن آنها جزء اهداف و وظایف سازمان های اقتصادی نیستند و از وظایف سایر سازمان های اجتماعی سیاسی اسلام می باشند، در صورتی که این گونه نیست، مثلا، درباره زکات، در عین این که هدف از آن توازن اقتصادی و تعدیل در خلال رفتارهای اقتصادی در نظر گرفته شده اند. موارد ذکر شده، به جز این که خود، اهداف مکتب اقتصادی اسلام را شکل می دهند، هر یک از آنها در بسیاری از موارد، به عنوان محدودیت برای اهداف دیگر و یا ابزاری برای رسیدن به اهدافی مثل رفاه عمومی است و گاهی تحقق آن ارزش ها در جامعه، ابزاری برای رسیدن به سایر اهداف است. نکته دیگری که باید به آن توجه داشت، این است که در این مبحث، نظر به مکتب اقتصادی اسلام است، که در این جا از آن بحث نخواهیم کرد و به توضیح اهداف اقتصادی ذکر شده می پردازیم.

۱- حاکمیت سیاسی اسلام:

در اقتصاد اسلامی، سعی در حفظ حاکمیت سیاسی اسلام در روابط با بیگانگان است، زیرا در روابط خارجی، مناسبات اقتصادی و سیاسی بسیار به هم پیوسته اند، هم اکنون وابستگی سیاسی بسیاری از کشورهای جهان سوم در اثر وابستگی اقتصادی آنهاست، به این سبب یکی از اهداف اقتصاد اسلامی، حفظ حاکمیت سیاسی اسلام است.

در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آمده است: «الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه، اسلام برتر است و چیزی بر آن برتری ندارد». (تذکره الفقها، ج۱، ص ۴۴۶)، بنابراین در مناسبات سیاسی نیز باید برتری اسلام و مسلمین مراعات گردد. قرآن کریم می فرماید: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم ... برای مقابل با دشمنان تا آنجا که می توانید نیرو و اسبهای بسته و آماده فراهم کنید تا به این وسیله دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید.» (انفال/۶۰).

هم چنین قرآن کریم می فرماید: «ولن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا. خداوند برای کافران بر مومنان راه تسلطی قرار نداده است». (نساء/۱۴۱)

۲- تحکیم ارزش های معنوی و اخلاقی:

اسلام در رسیدن به همه اهداف اقتصادیش از قبیل، زدودن فقر، ایجاد رفاه و اجرای عدالت، از چهارچوب ارزش های اخلاقی، خارج نمی شود. زیرا تحقق این ارزش ها همراه با پیاده شدن اقتصاد اسلامی از اهداف مکتب اسلام است. این از اهدافی است که هم افراد باید مراعات کنند و هم دولت باید در تحقق آن بکوشد. کسی حق ندارد از راههای حرام کسب درآمد کند یا با اکراه، طرف مقابل را به معامله ای وادار نماید. قرآن می فرماید: «یا ایها الذین أمنوا لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجاره عن تراض منکم ... ای کسانی که ایمان آورده اید اموالتان را در میان خود به باطل نخورید مگر این که داد و ستدی از روی رضایت شما باشد». (نساء/۲۹)

در اسلام پرداخت زکات و خمس عبادتی است که فرد با رضایت کامل به آن اقدام می کند. به علاوه، قرآن گرفتن زکات را وسیله پاک شدن و تزکیه پرداخت کننده به شمار می آورد. «خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم بها... از اموال آنان زکات بگیر و بدین وسیله آنان را پاک و تزکیه کن» (توبه/۱۰۳). هم چنین به انفال کنندگان سفارش می کند که از بهترین اموال خود انفاق کنید تا به «نیکی» دست یابید . « لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون. هرگز به نیکی نمی رسید، مگر آنکه از آن چه که دوست دارید، انفاق کنید» . (آل عمران/۹۲)

۳- برپایی عدالت اجتماعی:

عدالت اجتماعی در بعد اقتصادی از نظر اسلام با تامین زندگی متوسط اجتماعی برای فقرا و جلوگیری از انباشته شدن بیش از حد ثروت در دست اغنیا تحقق می یابد. از آنجا که عدالت اجتماعی به صورت جداگانه مورد بحث قرار گرفته است در مورد این موضوع بیش از این توضیح نمی دهیم.

۴- خودکفایی و اقتدار اقتصادی:

مقصود از خود کفایی این است که جامعه بتواند نیازمندیهای خود را در حد بالایی از رفاه تولید کند و ناگزیر به وارد کردن کالا از خارج نباشد. البته ممکن است ترجیح دهد بعضی از نیازهای خود را از خارج تامین کند، به این سبب که هزینه تهیه آن در داخل بیشتر می شود و با وارد کردن آنها، این جامعه می تواند امکانات خود را در راه مفیدتری به کار گیرد. در این صورت با خودکفایی ناسازگار نیست، زیرا جامعه قدرت لازم برای تولید آن کالا در دارد. در این تعریف، بیان شده که جامعه ای که توانایی تامین نیازمندی های خود را در سطح عالی رفاه داشته باشد، خودکفاست. زیرا ممکن است کشوری به تولیدات داخلی اکتفا کند ولی وضعیت اسلام در رسیدن به همه اهداف اقتصادیش از قبیل، زدودن فقر، ایجاد رفاه و اجرای عدالت، از چهارچوب ارزش های اخلاقی، خارج نمی شودفقیرانه ای داشته باشد.

در این حال آن کشور خودکفا نیست، در خودکفایی، توانمندی و اقتدار نهفته است، جامعه خودکفا، روی پای خود ایستاده است. این ایستادگی بدون وجود حیات و نشاط ممکن نیست. قرآن مجید درباره مومنان به پیامبر اسلام (ص) می فرماید: «کزرع اخرج شطئه فأزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیفظ بهم الکفار. مانند دانه ای است که شاخ و بال بیرون آورده و (این شاخه ها) او را تقویت کرده و در نتیجه آن گیاه درشت شده، تا آنکه بر ساقه استوار گردیده، بدان گونه که کشاورز را به شگفتی واداشته است (خدا آنان را قوی کرده)، تا به وسیله آنان کافران را به خشم آورد». (فتح/۲۹) مفاد این آیه، قدرت یافتن مسلمانان و رسیدن آنان به شکوه و عظمتی است که دشمنان اسلام تاب تحمل آن را ندارند. قطعا باید این اقتدار هم اقتدار سیاسی، هم اقتدار نظامی و هم قدرت اقتصادی و هم توانمندی فرهنگی باشد.

۵- عدم وابستگی اقتصادی:

معنای استقلال غیر خودکفایی است. خودکفایی به این است که یک جامعه همه نیازهای خود را تامین کند و نیازی به وارد کردن کالا از خارج نداشته باشد. اما استقلال اعم از این است یک جامعه مستقل اقتصادی ممکن است احتیاج به وارد کردن برخی کالاها داشته باشد،اما تامین این نیاز تکیه بر سایر جوامع ندارد، ناگزیر به باج دادن و سر فرود آوردن نیست، بلکه در روابطی سالم، برخی از محصولات خود را می دهند و تولیدات دیگران را می ستاند. اما خودکفایی بیش از این است یک جامعه خودکفا می تواند همه نیازهای خود را هر چند بار هزینه بیشتر تامین کند، گرچه ترجیح می دهد برای بهتر استفاده کردن از امکانات خود و صرفه جویی کردن، برخی کالاها را از بیرون وارد کند.

استقلال در آیات قرآن: از اطلاق برخی از آیات و لازمه برخی دیگر، لزوم استقلال اقتصادی فهمیده می شود که درذیل به آنها اشاره می شود. «و لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا. خداوند هرگز برای کافران بر مومنین راه تسلطی قرار نداده است». (نساء/۱۴۱)

غالب فقهای بزرگ اسلام، برای نفی هر گونه سلطه کافران برمسلمانان به این آیه استناد کرده و مفاد آن را حکم دانسته اند نه اخبار. یعنی، مسلمانان می باید کاری کنند که کفار بر آنان مسلط نشوند و هر عملی که منتهی به سلطه کفار شود نامشروع است. از جمله راههای سلطه کفار بر مومنین سلطه اقتصادی است. متاسفانه در این روزگار، سلطه اقتصادی بیگانگان بر مسلمانان تحقق یافته است و این واقعیت تلخ به دلیل عمل نکردن مسلمانان به مقتضای ایمان است. مطابق مستفاد از این آیه مومنان وظیفه دارند تلاش کنند و خود را از وابستگی ها - از جمله وابستگی اقتصادی - رهایی دهند. «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه. برای مقابله با آنان کفار و مشرکان آن چه می توانید نیرو آماده کنید». (انفال/۶۰). سیاق آیه نشان می دهد که درباره جنگ است و طبعا مهم ترین نیرو برای مقابله با دشمن نیروی نظامی است. اما کلمه «من قوه» هر نیرویی را شامل می شود. نیروی اقتصادی برای رویارویی با دشمن از اهمیت برخوردار است.

اسلام در رسیدن به همه اهداف اقتصادیش از قبیل، زدودن فقر، ایجاد رفاه و اجرای عدالت، از چهارچوب ارزش های اخلاقی، خارج نمی شود. زیرا تحقق این ارزش ها همراه با پیاده شدن اقتصاد اسلامی از اهداف مکتب اسلام است. این از اهدافی است که هم افراد باید مراعات کنند و هم دولت باید در تحقق آن بکوشد. کسی حق ندارد از راههای حرام کسب درآمد کند یا با اکراه، طرف مقابل را به معامله ای وادار نماید.

به خصوص در جنگ های امروز که قدرت اقتصادی یکی از دو طرف جنگ در سرنوشت آن نقش به سزایی دارد. روایتی در تفسیر این آیه آمده است که با استفاده از آنها شمول آیه را نسبت به توان اقتصادی بهتر می توان فهمید. از امام صادق (ع) نقل شده است که فرموده سیاه کردن موی صورت (برای پیر مردان) از مصادیق «قوه» در آیه است. «منه الخضاب بالسواد».(۱). در روایت دیگری از امام باقر (ع) نقل شده است که فرمود: گروهی بر امام حسین (ع) وارد شدند و دیدند که آن حضرت به رنگ سیاه خضاب کرده است. علت آن را پرسیدند، فرمود: رسول خدا (ص) در یکی از جنگها به مسلمان دستور داد با رنگ سیاه خضاب کنند تا به این وسیله بر مشرکان قوت بگیرند و قویتر بنمایند. (همان منبع).

۶- توسعه و رشد:

یکی از اهداف اقتصاد اسلامی، ایجاد توسعه و رشد است. این هدف را در راهنماییهای اسلام و عمل رهبران بزرگ آن مشاهده می کنیم. که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود.

الف) اسلام بر فراگیری معلومات و افزایش اطلاعات مسلمین سفارش اکید دارد، تا آنجا که از پیامبر (ص) نقل شده است: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد». به این معنی که برای اندوختن دانش محدودیت زمانی نباید شناخت و نیز آمده است: «اطلبوا العلم ولو بالصین». (۲) بدین معنی که دوری راه و رنج سفر برای کسب دانش باید ناچیز شمرده شود هم چنین آمده است: «اطلبوا العلم و لو بخوض اللحج و شق المهج». (۳) که مفاد آن این است که هر چه طلب دانش، دشواری به همراه داشته باشد، گرچه در حد فرو رفتن در گردابها و ریختن خون قلبها، این سختیها را باید بر خویش هموار کرد و هیچ مشکلی نباید مانع افزایش دانش مسلمانان شود.

ب) تغییر وضعیت اقتصادی جزیره العرب از بازرگانی صرف و واسطه داد و ستد کالاها بودن به افزایش کشاورزی تا آنجا که مدینه مرکز مهم تولید کشاورزی شد. اسلام، عرب جاهلی را از تنبلی و تن پروری و آماده خوری بیرون آورد و به کار و کوشش و تلاش واداشت تا آنجا که از امیرالمومنین (ع) نقل شده است که فرمود: «من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله (۴). هر که آب و خاکی بیابد و باز هم فقیر باشد، خدا او را از رحمت خود دور کند». یعنی هر که آب و خاک در اختیار داشته باشد نباید فقیر بماند. هم چنین هنگامی که کسی از امام صادق (ع) تقاضا کرد که دعا کند رزق و روزی او به راحتی برسد: «لا ادعو لک، اطلب کما امرک الله عزوجل. برایت دعا نمی کنم. آنگونه که خدا به تو امر فرموده است روزیت را طلب کن». یعنی با به زحمت انداختن خود روزی بخواه. (۵)

ج) اسلام بر آباد کردن زمین ها و شهرها و تعطیل نگذاردن اراضی تاکید فراوان دارد که از عوامل مهم رشد تولید می باشد.

قرآن می فرماید: «هو وجود فرمولهای مختلف در فعالیت نظام بانکی اسلامی در جهت کمک به دولت، مردم و بالاخص مردم محروم و مستضعفأنشاکم من الارض و استعمرکم فیها. خدا شما را از زمین ایجاد کرد و به آبادانی در آن گماشت» هم چنین در روایتی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که فرموده: من کان له ارض فیزرعها و الا فلیؤدها اخاه و لا یؤاجرها ایاه، هر که زمینی دارد آن را به کارد و گرنه به برادرش بدهد و از او اجاره نگیرد»و این روایت بیانگر یکی از سیاست های اقتصادی پیامبر (ص) است. در عهدنامه امیرالمومنین (ع) به مالک اشتر یکی از وظایف استاندار را عمران و آبادی شهرهای منطقه ماموریت وی قرار می دهد و می فرماید: «جبایه خراجها، و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها، وظایف استاندار عبارت است از: جمع آوری مالیات آن منطقه و مبارزه با دشمن آن و به صلاح آوردن اهل آن و آباد کردن شهرهای آن». (۶) و نیز به او می فرماید: «و لیکن نظرک فی عماره الارض ابلغ من نظرک فی استجلاب الخراج. باید نظرت درباره آباد کردن زمین رساتر از نگاهت درباره گرفتن مالیات باشد». (۷)

۷- رفاه عمومی:

رفاه در ضمن توسعه و رشد حاصل می شود، یعنی اگر جامعه ای توسعه و رشد لازم را فراهم کرده باشد، به دنبال آن رفاه نیز به وجود می آید. از مطالعه آیات و روایات مربوط به بحث بسیار روشن به دست می آید که نظام اقتصادی اسلام تنها در صدد رفع نیازهای ضروری بشر نیست و با تامین آنها کار خداوند را تمام شده نمی داند، بلکه در صدد تامین رفاه بشر است. خداوند نعمت های بی شماری را در اختیار انسان قرار داده که از آنها بهره گیرد. «قل من حرم زینه الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق. بگو چه کسی زینت خداوند را که برای بندگانش (از زمین) بیرون آورده و روزیهای پاک را حرام کرده است؟» (اعراف/۳۲) و امیرالمومنین (ع) نیز در وصف متقین می فرماید: «همانا متقین بهره دنیای نقد و آخرت آینده را بردند، با اهل دنیا در دنیایشان شریک شدند، ولی اهل دنیا در آخرت آنان شریک نشدند. در دنیا به بهترین نوع مسکن گرفتند و به بهترین وجه خوردند. از دنیا به آن گونه که مترفین بهره مند می شوند، استفاده کردند و از آن چیزی را که جابران متکبر بر می داشتند، برگرفته اند. سپس از آن با توشه کافی و تجارب سودمند بیرون رفتند. هم چنین در روایتی از معصوم (ع) نقل شده است که فرمود: «نعم المال الصالح للعبد الصالح. چه نیکوست مال شایسته برای بنده شایسته». (۸)

و از دیگر ویژگی ها می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

نظام بانکی

۱. نظام بانکی می بایست برطبق موازین شرعی و اسلامی باشد.

۲. داشتن فرمولهای مختلف در فعالیت نظام بانکی اسلامی در جهت کمک به دولت، مردم و بالاخص مردم محروم و مستضعف.

۳. ایجاد مؤسسات شخصی یا گروهی (به صورت قرض الحسنه اسلامی).

۴. توجه داشتن به مقوله ربا و اشکال مختلف آن در اسلام.

- نظام مالیاتی در جامعه اسوه اسلامی می تواند:

الف) مردم را نسبت به مالیات و ثمرات خوب آن آگاه نماید.

ب) نسبت دریافت مالیات برای اقشار مختلف با توجه به وضعیت امرار معاش چه در سرمایه های ملی، سرمایه های پنهان و سرمایه های جاری را مشخص گرداند.

ج) ثمرات دریافت مالیات را به سرعت برای مردم قابل دسترس نماید.

اقسام مختلف بیمه های اجتماعی، با رعایت عدالت اجتماعی به معنای واقعی می تواند نقش بسزایی در اقتصاد پویا در جامعه اسوه داشته باشد.

هفت بعد اساسی در ساختار اقتصاد:

۱- مبارزه با فقر و تأمین نیازهای هر فرد در پرتو کار خلاق او و ارزش افزوده ای است که او در جامعه تولید می کند.

۲- آزاد نگه داشتن بخشی از وقت هر انسان، برای این که فرصتی مناسب برای خودسازی و رشد انسانی و تعالی معنوی داشته باشد، به تعبیر دیگر در نظام اقتصادی جامعه اسوه تلاش برای نیازمندیهای اقتصادی، نباید همه وقت ملت را بگیرد بلکه مقداری از آن وقت باید برای خودسازی انسان و رشد معنوی آزاد باشد.

۳- اعتدال در مصرف، مبارزه با اسراف و نفی هر نوع اقتصاد تخریبی نسبت به امکاناتی که خداوند در جامعه برای زندگی انسان ها در اختیار همه قرار داده است.

۴- حفظ آزادی انسان در رابطه با عامل اقتصاد، در برابر کسانی که انسان را یک حیوان اقتصادی معرفی می کنند و بدین ترتیب او خود به خود برده اقتصاد سرمایه داری و خصوصی و یا برده اقتصاد دولتی یا به تعبیر صحیح تر، برده سرمایه داری خصوصی و سرمایه داری دولتی می شود، باید آزادی انسان در رابطه با عامل اقتصاد حفظ شود.

۵- تأکید بر استقلال اقتصادی جامعه اسوه اسلامی و این که براستی از نظر اقتصادی به روی پا خود بایستد؛ خود تولید کند و متناسب با نیازهای خود مصرف کند. به دیگران وابسته نباشدکه وابستگی اقتصادی امروزه زیربنا و ریشه وابستگی های دیگر شده است و خود به خود با استقلال جامعه سازگار نیست.

۶- تأکید به تکامل فنی و صنعتی، زیرا پیشرفت های صنعتی از جلوه های رشد انسان است و هیچگاه نباید مورد غفلت قرار گیرد. بنابراین در برنامه ریزی اقتصادی جامعه اسوه اسلامی باید به آن تأکید شود. ۷- برقراری عدل اقتصادی نسبت به بی عدالتی هایی که در گذشته صورت گرفته است.

این هفت بعد، اساس اقتصاد است و اصل ۴۳ قانون اساسی در حقیقت نسبت به بسیاری از این افراد توجه تام دارد. در حل برخی از مشکلات امروزه در جامعه اسوه اسلامی، می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

الف- مبارزه با بیکاری

ب- اشتغال کامل

ج- افزایش مهارت و ابتکار


آوای امین /گرد آوری: گروه اقتصاد سایت تبیان زنجان

 پی نوشت :

۱- بحار الانوار ج ۶۱ ص ۱۵۸ - من لا یحضره الفقیه ج ۱ ص ۱۲۳ - وسایل الشیعه ج ۲ ص ۸۹

۲- بحار الانوار، ج ۱، ص ۱۷۷

۳- بحار الانوار، چاپ بیروت، ج ۷۵، ص ۲۷۷

۴- بحار الانوار، ج ۱۰۰، ص ۶۵

۵- اصول کافی ج ۵ ص ۷۸

۶- بحار الانوار ج ۳۳ ص ۵۹۹

۷- بحار الانوار ج ۳۳ ص ۶۰۶

۸- بحار الانوار، ج ۷۰، ص ۶۲

طرح تحقیقاتی شهر اسوه



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

پنج مكتب اقتصاد

1- سوسياليسم و بزرگانش
 
سوسياليسم به معناي وسيع كلمه، طيف متنوعي از انديشه‌ها و متفكران را در بر مي‌گيرد كه تنها ويژگي مشترك آنها اعتقاد به «لزوم برابري بيشتر براي انسان‌ها و افزايش نقش كارگران در اداره جوامع» است.
اما همين هدف مشترك از جنبه‌هاي مختلف از جمله روش‌هاي تحقق آن محل اختلاف سوسياليست‌ها است گروهي از سوسياليست‌ها، تحقق برابري را امري در چارچوب اراده انسان‌ها مي‌دانند و معتقدند بايد با مهندسي سياسي- اجتماعي به آن دست يافت. راه حصول برابري مي‌تواند مبارزه سياسي و سنديكايي يا حتي جنگ مسلحانه باشد. گروه ديگر، تحقق سوسياليسم و برابري انسان‌ها را امري فراتر از آرمان‌خواهي و اراده‌گرايي مي‌دانند و معتقدند، مسير محتوم حركت تاريخ، انسان‌ها را ناگزير به پذيرش اين واقعيت مي‌كند. آبشخور فكري اين دو جريان عمومي سوسياليستي تقريبا يكي است. هر دو از آموزه‌هاي ديني يا شبه‌ديني دوره‌هاي قبل از سرمايه‌داري در باب عدالت، الهام گرفته‌اند. هر دو از آموزه‌هاي فلسفي عصر روشنگري به‌ويژه آراي فيلسوف سياسي فرانسوي، ژان‌ژاك روسو تاثير پذيرفته‌اند و نهايت اينكه هر دو جريان، نظام سرمايه‌داري را مسبب همه گرفتاري‌هاي بشري مي‌دانند. نام‌آوران سوسياليسم اراده‌گرا كه از اواخر قرن 18 تا اواسط قرن 19 مي‌زيستند عبارتند از: پيتر ژوزف پرودون، توماس اسپنس، ويليام كوبت، رابرت اوئن، ويليام تامپسون، شارل فوريه و ژان فرانسيس بري. اين متفكران غالبا با نگاه مبتني به رحم و شفقت به تهيدستان، در پي آن بودند به روش‌هايي براي كم كردن فاصله درآمدي قشرهاي اجتماعي دست يابند. اما هيچ‌يك از آنها نتوانستند دستگاه فكري مدوني ابداع كنند كه بافت دروني آن سازگار باشد. به همين علت گروه دوم سوسياليست‌ها به رهبري كارل ماركس و فردريش انگلس بر آنها شوريدند و با نامگذاري آنان به عنوان «سوسياليست‌هاي تخيلي»، كوشيدند «روش علمي مبارزه با سرمايه‌داري» را ابداع كنند. ماركس براي رهانيدن سوسياليست‌ها از بحران نظريه، چند حكم كلي يا اصل موضوعه مطرح كرد كه هدف آن ايجاد قطعيت علمي در نظريه سياسي و اقتصادي‌اش بود. معروف‌ترين جمله فلسفي- اقتصادي ماركس در اين زمينه، اين قول مشهور است كه «تاريخ جهان، تاريخ جنگ طبقاتي است». به اعتقاد ماركس و يار غار او انگلس و پيروان اين دو، ماركس با وضع نظريه جنگ طبقاتي در گستره تاريخي، يا همانا ماترياليسم تاريخي، غفلت بزرگ سوسياليست‌هاي پيش از خود را جبران كرد و نظريه خود را بر شالوده‌اي علمي بنا كرد. ماركس دو اثر اصلي و بنيادي به نام‌هاي مانيفست كمونيست و كاپيتال از خود به جاي گذاشت و ده‌ها كتاب و مقاله ديگر. مانيفست چارچوب كلي نظريه فلسفي او بود كه بعدها حاميانش، آموزه‌هاي مطرح شده در آن را تحت عنوان ماترياليسم ديالكتيك يا تبيين مادي جهان، ترويج كردند، حال آنكه خود ماركس هرگز از اين اصطلاح استفاده نكرده بود. كاپيتال نيز شرح تطور اقتصادي جهان با تاكيد بر سرمايه‌داري بود كه در واقع بزرگ‌ترين نوشته ماركس در حوزه اقتصاد سياسي است. ماركس در اين كتاب علاوه بر گردآوري و نقد آثار و آراي پيشينيان، مي‌كوشد «تضادهاي ذاتي» سرمايه‌داري را كه در نهايت به فروپاشي آن مي‌انجامد، تشريح كند. ماركس در اين كتاب و كتاب‌هاي ديگرش، برخلاف آنچه حاميانش مي‌پندارند، از جامعه پس از سرمايه‌داري، تصويري روشن نمي‌دهد و تنها به اين نكته تاكيد مي‌ورزد كه جهان از مراحل كمون اوليه، برده داري و فئوداليسم گذشته و به سرمايه‌داري پا گذاشته و لاجرم از اين مرحله هم عبور مي‌كند و با ايجاد جامعه سوسياليستي و مالا كمونيستي، تاريخ جهان به كمال و غايت انساني خود كه همانا رهايي همه انسان‌ها از استثمار است، مي‌رسد. آنچه سوسياليست‌هاي پس از ماركس گفته و نوشته‌اند، فارغ از آرايه‌هاي لفظي، كماكان ذيل همان تقسيم‌بندي دوگانه قرار مي‌گيرند. سوسيال دموكرات‌هاي آلمان كه مهم‌ترين و نيرومندترين سربازان اردوگاه سوسياليسم بودند و سوسيال دموكرات‌هاي روسيه كه نخستين حكومت سوسياليستي جهان را بنا نهادند، هر دو زير شاخه‌هاي سوسياليسم ماركسي بودند اما در ميان آنها آموزه‌هاي قبل از ماركس هم رواج داشت و شايد همين دوگانگي بود كه اين احزاب را از سال‌هاي پاياني قرن نوزدهم تا سال‌هاي آغازين قرن بيستم بارها پاره‌پاره‌كرد. سوسياليست‌هاي قرن بيستمي به‌ويژه آنهايي كه پس از تشكيل حكومت سوسياليستي در اتحاد شوروي، پيدا شدند، با رجعت به آموزه‌هاي دوران جواني ماركس، مروج اشكالي از سوسياليسم شدند كه با آموزه‌هاي پيش از ماركس، خويشاوندي زيادي داشت. اين دسته از سوسياليست‌ها با تعديل آموزه‌هاي ماركس در باب جزميت تاريخي و ضرورت تحقق سوسياليسم، پاره‌اي اصول بنيادي ماركس از جمله جنگ طبقاتي و حكومت ديكتاتوري پرولتاريا را نفي كردند و مروج روش‌هاي دموكراتيك براي رسيدن به برابري شدند. روشنفكران چپگراي اروپاي شرقي كمونيست‌هاي اروپايي در زمره اين افرادند.
 
گفته‌هاي سوسياليست ها
 
كارل ماركس (1883-1818) اقتصاددان و فيلسوف آلماني، مشهورترين و تاثيرگذارترين سوسياليست جهان است.

همه تاريخ جهان، تاريخ جنگ طبقاتي است.
فيلسوفان، تاكنون به تبيين جهان پرداخته‌اند اما اكنون سخن از تغيير است.
مهم‌ترين كالايي كه بورژوازي (سرمايه‌داري) توليد مي‌كند، گوري است كه براي خود مي‌كند. زوال سرمايه‌داري همان قدر قطعي است كه ظهور حكومت كارگران.
فردريش انگلس (1895-1820) جامعه‌شناس، اقتصاددان و فيلسوف آلماني. وي برخي آثار خود را به صورت مشترك با مارك نوشت و پس از مرگ؟ ماركس، آثار او را تصحيح كرد.
برخي قوانين دولت‌ها كه براي مبارزه با جرم و جنابت نوشته مي‌شود، جنايتكارانه‌تر از خود جرايم است.
يك مثقال عمل بيش از يك خروار نظريه، ارزش دارد.
ولاديمير لنين (1924-1870) سياستمدار روسي كه در پي سرنگوني حكومت تزارها در سال 1917 ميلادي رهبر اتحاد شوروي شد. لنين اگر چه مدافع نظريه‌سازي بود اما در عمل بيشتر فعال سياسي و انقلابي عملگرا بود. لنين حاشيه‌ها و تفسيرهايي به ماركس نوشت و واضح ماركسيم- لنيسم شد. مشهورترين آثار او عبارتند از: امپرياليسم، بالاترين مرحله سرمايه‌داري، دولت و انقلاب، چه بايد كرد.
بدون شرايط انقلابي، امكان انقلاب كردن نيست؛ اما هر شرايط انقلابي هم لزوما به انقلاب نمي‌انجامد.
ملتي كه به ملت‌هاي ديگر ستم كند، خودش آزاد نخواهد شد.
دروغي كه مدام تكرار شود، رخت واقعيت خواهد پوشيد.

ژوزف استالين (1953-1878) سياستمدار و فعال حزبي روسي است كه پس از مرگ لنين، با كنار زدن همه رقيبان خود در حزب كمونيست شوروي، رهبر اين كشور شد. شهرت استالين در كيش شخصيت، تصفيه‌‌هاي سياسي و كشتن كادرهاي قديمي حزب كمونيست شوروي است. وي با نوشتن كتابي به نام «مسائل لنينيسم» براي همه مسائل جهان نسخه پيچيد.

من به هيچ كس اعتماد ندارم، حتي به خودم.
ديپلمات‌ صادق مانند آب خشك يا فولاد چوبين است.
آرا و افكار از تفنگ پرقدرت‌ترند. ما به دشمنان خود اجازه مسلح شدن به تفنگ را نمي‌دهيم، پس چرا بايد به آنها اجازه داشتن افكار و آرا را بدهيم؟

2- از انقلاب مارژيناليستي تا كينز

در دنياي فلسفه ادعايي اغراق‌آميز و غيردقيق وجود دارد مبني بر اينكه آنچه پس از فيلسوفان يونان باستان به ويژه افلاطون در باب فلسفه گفته شده، حاشيه‌هاي تكميلي يا انتقادي بر آن فيلسوفان بوده است. اين ادعا اگر چه آغشته به اغراق و تسامح است اما از جهت نشان دادن اهميت و تاثير متفكران باستان بر جريان‌هاي فكري جهان، سخني در خور اعتنا است.
در دنياي اقتصاد و نظريات اقتصادي هم آدام اسميت چنين وضعي دارد. نفوذ آدام اسميت بر آراي اقتصادي اخلافش، به حاميان نظريه‌هاي بازار و اقتصاد آزاد محدود نمي‌شود، بلكه راديكال چپگرايي مانند كارل ماركس هم در مبحث نظريه ارزش- كار از اسميت تاثير پذيرفت. اما تاثير اصلي و نقش پيامبرانه اسميت، در شعبه‌هاي گوناگون طرفداران اقتصاد آزاد ديده مي‌شود كه هر كدام كوشيده است، يكي از كاستي‌ها يا تناقض‌هاي «پدر علم اقتصاد» را جبران و تناقض‌هاي آن را برطرف كند. يكي از جريان‌هاي كوشا در اين زمينه، اقتصاددانان نئوكلاسيك هستند كه به تلاشي گسترده و چند سويه دست يازيدند تا آراي كلاسيك اسميت را در قالب‌هاي نو و منطبق با شرايط حادث، جرح و اصلاح كنند.
 
منظور از نئوكلاسيك‌ها در اين نوشتار، طيفي از اقتصاددانان است كه قيمت‌ها، توليد كالاها و توزيع درآمدها را ذيل جريان عرضه و تقاضا در بازار تعريف مي‌كنند. اين عناصر اقتصاد نئوكلاسيك به اين فرض بنيادي استوار شده كه انسان‌ها با قدرت عقل و حسابگري خود مي‌توانند به انتخاب‌هاي عقلايي دست بزنند و براي تهيه هر كالا يا خدماتي مطابق فايده‌اي كه براي آنها دارد خرج كنند. افراد در پي بيشترين فايده و بنگاه‌ها به دنبال بيشترين سود مي‌روند. افراد به صورت مستقل و بر اساس اطلاعات كامل و مرتبط، انتخاب مي‌كنند و اين انتخاب توسط توليدكنندگان و مصرف‌كنندگان، در قالب تخصيص بهينه منابع رخ مي‌دهد. نام ديگري كه براي نئوكلاسيك‌ها به كار مي‌رود مارژيناليست‌ها است. منظور از تفكر مارژيناليستي، نوعي نگاه اقتصادي است كه مي‌گويد هر واحد كالا در وهله نخست براي مصرف‌كننده، مطلوبيت بسيار بالايي دارد و هرچه نيازها برآورده مي‌شود، از سطح مطلوبيت كاسته مي‌شود. نظريه نئوكلاسيك‌ها و مارژيناليست‌ها در آراي اقتصاد‌دانان كلاسيك سده‌هاي 18 و 19 ريشه دارد. «اقتصاد كلاسيك» عنواني است كه كارل ماركس براي اقتصاد‌دانان پيش از خود به ويژه آدام اسميت و ديويد ريكاردو برگزيد. اقتصاد كلاسيك دو موضوع اصلي را مورد مداقه قرار مي‌دهد: نظريه ارزش، توزيع كالا در شبكه بازار. براساس آراي اقتصاد‌دانان كلاسيك، ارزش‌ كالا به هزينه توليد آن بستگي دارد. در اين شيوه محاسبه قيمت كالا همه‌چيز به طرف عرضه يا توليد‌كننده مربوط مي‌شود و طرف تقاضا يا مصرف‌كننده در آن نقشي ندارد مگر تاثير آن بر تقسيم كار. يعني توليد‌كنندگان تنها علامتي كه از بازار دريافت مي‌كنند اين است كه اگر كالايي توليد شود فروش خواهد رفت. اما به تدريج، برخي اقتصاد‌دانان در اين موضوع ترديد كردند و اين پرسش را مطرح كردند:‌اگر كالايي با هزينه بالا يا پايين توليد شود و در بازار متقاضي نداشته باشد قيمت آن را چگونه مي‌توان تعيين كرد. كالاي بي‌مشتري هر مقدار هم كه صرف توليد آن شده باشد، ارزشي نخواهد داشت و موضوع معامله نخواهد بود. نخستين پاسخي كه به اين پرسش داده شد اين بود كه «فايده كالا» براي مصرف‌كننده، قيمت آن را تعيين مي‌‌كند. خاستگاه اين سخن را بايد در آراي فلسفي جان استوارت ميل ديد. به اعتقاد او انسان‌ها با انتخاب خود كه انتخابي سنجيده و عقلايي است در پي كسب بالاترين نفع هستند، لذا هر كالايي را كه مفيدتر تشخيص دهند، فارغ از ميزان هزينه توليد آن با پايين‌ترين قيمتي كه بتوانند در بازار تهيه مي‌كنند. بديهي است اگر كالاي مفيد با قيمت پايين يافت نشود، مصرف‌كننده حاضر به پرداخت قيمت بالاتر- تا جايي كه بتواند- هست.
 
حاشيه‌ ديگري كه بر اقتصاد كلاسيك نوشته شده از آن مارژيناليست‌ها است. واژه مارژين (margin) كه مبناي نامگذاري اين شاخه تفكر اقتصادي قرار گرفته به معناي «حاشيه» يا «مابه‌التفاوت» است. اما معنايي كه مارژيناليست‌ها از آن در نظر دارند، اين است كه در هنگام نياز شديد به كالايي، خريدار انگيزه پرداخت پول تا سرحد توان را دارد اما با مصرف اولين واحد كالا و كاهش نياز به آن، براي خريد واحد بعدي، ميل و انگيزه خريد كمتر مي‌شود. مشهورترين مثال معروف «آب» است.
انسان تشنه، ليوان اول را با ميل فراوان مي‌نوشد اما در ليوان‌هاي بعدي، اين شوق و تقاضا به سوي صفر ميل مي‌كند. يعني با هر واحد مصرف، مطلوبيت كمتر مي‌شود. مبناي اين بحث با بحث كلاسيك‌ها درباره انتخاب بين كالاي ارزان آب و كالاي گران الماس تفاوت دارد. كلاسيك‌ها براي حل اين تناقض، به جاي بحث مطلوبيت، تقسيم‌بندي ارزش كالاها به ارزش مصرفي و ارزش مبادله را مطرح مي‌كردند. (اين موضوع در مقاله ديگر ماهنامه دنياي اقتصاد يعني مكتب اتريش و ريشه‌هايش بررسي شده است).
 
اقتصاددانان برجسته‌اي كه مبدع اين بحث بودند يعني ويليام استنلي، كارل منگر و لئون والراس پيشگامان انقلاب مارژيناليستي شمرده مي‌شوند. اما انقلاب اين سه در اواخر قرن نوزدهم توسط آلفرد مارشال تكميل شد و به همين علت بين نام‌هاي مارژيناليسم و مارشال نوعي پيوستگي ايجاد شده كه هر يك، ديگري را به ياد مي‌آورد. اهميت كار مارشال در اين بود كه بين آراي كلاسيك‌ها و منتقدان مارژيناليست آنها به دنبال يك نقطه تعادل گشت و آن را يافت. مارشال مي‌گفت كلاسيك‌ها برطرف عرضه تاكيد كرده و طرف تقاضا را ناديده گرفته‌اند و مارژيناليست‌ها و برعكس آنها عمل كرده و بر نقش فايده، تاكيد افراطي كرده‌اند. او براي روشن‌تر كردن بحث خود از تمثيل قيچي استفاده كرد و گفت اينكه گفته مي‌شود طرف عرضه و قيمت توليد تعيين‌كننده است يا ميل مصرف‌كننده به خريد، مثل اين مي‌ماند كه كسي بپرسد كدام تيغه قيچي مهم‌تر است. مارشال از اين بحث نتيجه مي‌گيرد، تعيين‌كننده نهايي قيمت، نسبت بين عرضه و تقاضا است كه مي‌توان آن را با مدل رياضي يا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد. ويژگي اصلي نظريه‌هاي نئوكلاسيك، باز بودن راه تحول در آنها است. به همين علت شايد نتوان براي آن نقطه شروع و پايان روشني را نشان داد. بحث‌هاي نئوكلاسيك‌ها كه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بيستم نيز ادامه يافت. از درون آراي كارل منگر، مكتب اتريش سر برآورد و آراي مارشال، الهام‌بخش شمار ديگري از اقتصاد‌دانان از جمله جون رابينسون و ادوارد چمبرلن شد. تاكيد اقتصاد‌دانان نئوكلاسيك در سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول، به رقابت كامل و موانع آن متمركز شده بود.
از درون اين بحث‌ها، در سال‌هاي بين دو جنگ جهاني آراي تازه‌اي بيرون آمد كه مدون‌ترين آنها مكتب كينز بود و به نظريه غالب تبديل شد. جان مينارد كينز كه در زمان بحران اقتصادي آمريكا (1931-1929) مي‌زيست علت‌العلل اين بحران را كاهش تقاضا تشخيص داد و پيشنهادي شبه‌سوسياليستي ارائه كرد. براساس طرح كينز، چون جامعه توان مصرف ندارد و اين ناتواني موجب كند شدن چرخه توليد مي‌شود، پس دولت بايد با بالا بردن هزينه‌هاي خود به رونق توليد كمك كند. استدلال كينز اين بود كه وقتي دولت با طرح‌هاي خود، پول به جامعه مي‌فرستد، اين پول صرف خريد كالاها مي‌شود، كارخانه‌ها رونق مي‌گيرد، كارگران جديد استخدام مي‌كنند، كارگران با دستمزد خود خريد مي‌كنند، رونق كارخانه‌ها بيشتر مي‌شود و دوباره كارگران جديد با كارخانه‌هاي جديد مي‌آيند، دستمزدها به بازار مي‌رود و چرخه رونق همچنان تكرار مي‌شود. اين فرمول كينزي، در هنگامه‌اي كه اقتصاد امريكا و به تبع آن برخي كشورهاي ديگر در ركود به سر مي‌برد، تا حدودي موثر واقع شد اما با گذشت زمان و پرشدن ظرفيت‌هاي خالي توليد، راه‌حل كينز با آفت افزايش نقدينگي در بازار و كسري بودجه دولت روبه‌رو شد و ضرورت بازبيني در آن به سر زبان‌ها افتاد. منتقدان كينز گروه تازه‌اي از اقتصاددانان بودند كه موضوع نوشته‌اي ديگر است: مكتب شيكاگو.
گفته‌هاي نئوكلاسيك‌ها
 
آلفرد مارشال (1924-1842) اقتصاددان انگليسي و مدون‌كننده نظريه عرضه و تقاضا و مطلوبيت نهايي در علم اقتصاد. كتاب‌هاي مارشال به ويژه اصول علم اقتصاد، سال‌ها درسنامه دانشكده‌هاي اقتصادي انگلستان و جهان بود.
 
سرمايه، آن بخش از دارايي است كه از درون آن ثروت تازه پديد آيد.
 
حق مالكيت افراد، برآمده از قوانين مدني و بين‌المللي يا دست كم عرف است كه قدرت آن از قانون كمتر نيست.
جان مينارد كينز (1946-1883)، اقتصاددانان انگليسي كه آراي او به شكل‌گيري مكتب كينز انجاميد. آراي كينز بر نظريه‌هاي اقتصادي پس از او و رفتار دولت‌ها به ويژه در سياست‌گذاري‌هاي سالانه تاثير عميقي گذاشت.

دولت‌ها در دوره‌هايي كه تورم به صورت پيوسته وجود دارد، بخش بزرگي از دارايي شهروندان خود را به صورت پنهاني مصاده مي‌كنند.

مساله اين نيست كه مردم را چگونه به قبول افكار جديد متقاعد كنيم. مساله اصلي اين است كه چطور به آنها بقبولانيم عقايد كهنه را فراموش كنند.

در درازمدت هم مرده‌ايم. (پس راه‌حل‌هاي اقتصادي بايد معطوف به حل مسائل آني باشد).
3- مكتب تاريخي آلمان و انگلستان
مكتب تاريخي آلمان، همان گونه كه از نامش پيدا است، خاستگاه آلماني دارد؛ اما محصور در مرزهاي آلمان نيست. اين روش تفكر اقتصادي، در قرن نوزدهم بر آراي متفكران اقتصادي تاثير زيادي گذاشت و برنامه‌هاي اقتصادي دولت آلمان (پروس) را شكل داد.
فرض بنيادي متفكران مكتب تاريخي آلمان اين است كه اقتصاد هم مانند ديگر معارف انساني در فرهنگ ملت‌ها ريشه دارد و نمي‌توان به تعميم علمي دست يازيد، بلكه هر پديده‌اي را مي‌بايست در ظرف زماني و مكاني خاص خودش واكاوي كرد. مكتب آلمان، تئوري اقتصادي جهان شمول را مردود مي‌داند و بر آن است كه علم اقتصاد، محصول دريافت‌هاي تجربي محصور در زمان و مكان است نه استنتاج شده از اصول منطقي و رياضي. واضعان و شارحان مكتب تاريخي آلمان، حاميان اصلاحات اجتماعي و بهبود وضع توده مردم بودند. دوران شكوفايي اين مكتب، مقارن دوراني بود كه جهان با سرعت به سوي صنعتي شدن مي‌رفت و كارگران اروپايي وضع اقتصادي نامناسبي داشتند و همين اوضاع نابسامان، ميدان را براي انديشه‌هاي سوسياليستي فراخ و مساعد كرده بود. سهمي كه حاميان مكتب آلمان از اقبال عمومي بردند، تصاحب كرسي‌هاي دانشگاهي و غلبه يافتن به فضاي فكري آلمان بود. «مكتب تاريخي» به تبع نفوذ دانشگاهي آلمان‌ها از مرزهاي پروس فراتر رفت و با آغاز قرن بيستم، علاوه بر اروپاي قاره‌اي در ايالات متحده و انگلستان هم نفوذ يافت. گريز مكتب تاريخي آلمان از مقولات انتزاع، قاعده كلي، تعميم و نظريه، آن را در مقابل مكتب اتريش قرار داده بود. تاكيد عمده مكتب اتريش بر همين مقولات مورد انكار مكتب تاريخي آلمان قرار داشت. مكتب تاريخي آلمان، اگرچه به آمريكا و انگلستان راه يافت، اما در اين كشورها با استقبال رو‌به‌رو نشد؛ زيرا آموزه‌هاي آن با آموزه‌هاي تحليلي آمريكايي- انگليسي، سنخيت نداشت و بلكه در نقطه مقابل آنها قرار مي‌گرفت. علاوه بر جريان عمومي مكتب تاريخي كه در آلمان شكل گرفت و بسط يافت، شاخه گمنامي از اين مكتب نيز پيش از قرن نوزدهم، در انگلستان پديد آمد. نام‌آوراني مانند فرانسيس بيكن، آگوست كنت و هربرت اسپنسر، مروجان مكتب تاريخي انگلستان بودند. اين افراد از منتقدان اوليه روش استقرايي اقتصاددانان كلاسيك به ويژه نوشته‌هاي ديويد ريكاردو بودند.
متفكران و اقتصاددانان مكتب تاريخي آلمان را به طور كلي مي‌توان به سه دسته تقسيم كرد. گروه اول يا بنيانگذاران كه رهبري آنها با ويلهم روشر، كارل كينز (Karl Knies) و برونو هيلدربراند بود. گروه دوم يا حلقه مياني كه گاه نيز «جوان‌ترها» خوانده مي‌شوند، توسط گوستاو فون اشمولر رهبري مي‌شدند و افراد ديگري مانند اتين لسپيرز، كارل بوشر و تا حدودي لويو برنتانو نيز در زمره آنان بودند. متاخرين اين جريان فكري نيز تحت رهبري ورنر سومبارت بودند و ماكس وبر را مي‌توان از برجستگان آنها به شمار آورد. بزرگان و نام‌آوران مكتب تاريخي انگلستان عبارتند از: ويليام وول، ريچارد جونز و آرنولد توين‌بي.
4- مكتب شيكاگو و نفوذش
از عهد «آكادمي افلاطون» تا زمان ما، شايد هيچ نهاد آموزشي جهان‌، به اندازه «دانشگاه شيكاگو» بر روندهاي فكري و رفتارهاي اجرايي دولتمردان جهان تاثير نگذاشته است. اين مقايسه از اين جهت مطرح شد كه آكادمي افلاطون با هدفي تشكيل شد كه هرگز توانايي تحقق آن را نيافت و به‌عكس دانشگاه شيكاگو با هدفي محدود بنا شد، اما آثاري فراتر از آنچه بنيانگذارش انتظار داشتند، به جا گذاشت. دانشگاه شيكاگو در سال 1892 ميلادي توسط جان راكفلر صاحب و مدير يكي از شركت‌هاي نفتي آمريكا تاسيس شد.
هدف اوليه راكفلر اين بود كه دانشگاه شيكاگو به پايگاهي براي تربيت متخصصان تبديل شود. اما ورود فيلسوفان به اين دانشگاه، از همان آغاز برايش تقديري ديگر رقم زد. نخستين فرد تاثيرگذار كه به دانشگاه شيكاگو پا گذاشت و راه آينده را پيش پاي آن گذاشت، جان ديويي(1952-1859) فيلسوف پراگماتيست آمريكايي بود. در واقع جان ديويي بود كه اصطلاح مكتب شيكاگو را باب كرد و كوشيد شاخه‌هاي مختلف تفكر عملگرايانه را ذيل اين عنوان، سامان دهد. نخستين تشكل‌هاي فكري كه ذيل عنوان عمومي مكتب شيكاگو و تحت تاثير جان ديويي شكل گرفت، در حوزه‌هاي فلسفه، دين، جامعه‌شناسي و اقتصاد بود. گردانندگان محفل اقتصادي دانشگاه شيكاگو، تورستاين و بلن و فرانك‌اچ نايت بودند. جريان‌‌هاي غيراقتصادي دانشگاه شيكاگو، عمدتا در سال‌هاي استادي جان‌ديوني(1904-1894) رشد و نمو كردند. اما شاخه اقتصادي مكتب شيكاگو ديرتر از بقيه شاخه‌ها و در دهه بيست قرن بيستم سامان يافت. جنبشي كه با وبلن و نايت شروع شده بود و تاكيد اصلي آن بر «بازار آزاد» و فضيلت‌هاي آزادي اقتصادي بود، از دهه 20 به بعد توسط جورج استيگلر و ميلتون فريدمن بسط يافت و به جريان قالب در دنياي اقتصاد تبديل شد و در دهه 1950، استفاده از اصطلاح‌ مكتب اقتصادي شيكاگو رواج يافت.
آراء متفكران مكتب شيكاگو در وهله نخست، يكي از زيرشاخه‌هاي جريان عمومي‌تر نئوكلاسيسم بود و هنوز هم از نظر مباني، ذيل همان جريان قرار دارد، اما نقدهايي كه اقتصاد‌دانان مكتب شيكاگو بر آراء جان مينارد كينز نوشتند، آنان را به گروهي تبديل كرد كه اگر نتوان نام غيرنئوكلاسيك بر آنها گذاشت، حتما مي‌توان گفت جرياني كاملا متمايز در درون نئوكلاسيسم هستند كه گام به گام بر تشخص و خطوط تمايز آنها افزوده شده است. نخستين خط تمايزي كه اقتصاد‌دانان مكتب شيكاگو را از آموزگاران نئوكلاسيك از جمله جان مينارد كينز جدا كرد، نقد آنها به نظريه و ارائه بديلي براي آن بود كه توسط ميلتون فريدمن و تحت عنوان نظريه پولي(Monaterism) مطرح شد. بحث ديگري كه مكمل‌ بحث نظريه پولي بود، انتقاد از مداخله دولت و هزينه‌هاي اشتغالزاي آن(نظريه كينز) بود. نظريه پولي تا دهه 1980 كه بديل آن يعني «انتظارات عقلايي» توسط متفكران جديدتر مكتب شيكاگو مطرح شد، نظريه غالب بود. طبق اين نظريه، برخلاف آنچه كينز مي‌پنداشت، افزايش هزينه‌هاي دولت به جاي رساندن جامعه به اشتغال كامل، موجب افزايش نقدينگي، كسري بودجه دولت و در نتيجه تورم مي‌شود و تورم زيان‌بارترين بلاي اقتصادي است كه دسترنج انسان‌ها را به باد مي‌دهد.
در دهه 1950 كه اقتصاددانان مكتب شيكاگو تازه قد برافراشته بودند، هنوز نظريه كينز در محافل اقتصادي جهان، نفوذ فراواني داشت. علت اين نفوذ اين بود كه بسياري خروج ايالات متحده از بحران اقتصادي 1929 تا 1931 را وامدار نظريه كينز مي‌دانستند.
اين باور البته حاوي بخشي از واقعيت بود. زيرا در جريان بحران اقتصادي آمريكا، آنچه صدمه ديده بود طرف تقاضا، يعني مصرف‌كنندگان بودند و در پي تزريق پول به جامعه و بالا رفتن قدرت خريد افراد، بنگاه‌ها رونق گرفتند و به تدريج بر بحران غلبه كردند. اما در عصري كه منتقدان كينز به نقد او پرداختند، گرفتاري در طرف تقاضا نبود، بلكه اشباع شدن ظرفيت‌هاي تكنولوژيك، اجازه رشد شتابان را نمي‌داد و طرف عرضه ناتوان شده بود. در اين دوران، اقتصاددانان مكتب شيكاگو بحث واقعي كردن قيمت‌ها، كاهش مداخله دولت در اقتصاد و به تبع آن كاهش هزينه‌هاي دولتي را تنها راه نجات كشورها از بلاي تورم تشخيص دادند. اين ديدگاه اقتصاددانان مكتب شيكاگو كه ياران آنها در مكتب اتريش به ويژه هايك از آن حمايت مي‌كردند، به تدريج به فكر غالب نهادهاي بين‌المللي به ويژه صندوق بين‌المللي پول و بانك جهاني تبديل شد. در ميان سياستمداران نيز مارگارت تاچر، نخست‌وزير انگلستان و رونالد ريگان، رييس‌جمهور آمريكا در دهه 1980 نخستين كساني بودند كه به اندرزهاي اقتصاددانان مكتب شيكاگو به ويژه ميلتون فريدمن، گوش سپردند. گفته مي‌شود، تحول اقتصادي دهه‌هاي 1980 و 1990 در آمريكا و انگلستان و ديگر نقاط جهان محصول تبعيت تاچر و ريگان از آموزه‌هاي فريدمن بوده است.
گفته‌هاي اقتصاددانان مكتب شيكاگو
فرانك هاينمن نايت (1972-1885)، از مهم‌ترين اقتصاددانان جهان است. وي كه فرزند يك كشاورز آمريكايي بود، دوره دبيرستان را تمام نكرد، اما دانشگاه تنسي او را در سال 1905 به عنوان دانشجو پذيرفت. نايت در دانشگاه‌هاي آمريكا و آلمان فلسفه و اقتصاد خواند و در جواني اقتصاددان نام‌آوري شد.
علم از آن جهت كه ناچار است جنبه‌هاي تغييرناپذير اشيا را مورد تحقيق و تفحص قرار دهد، اساسا پديده‌اي ايستا است.
كالاها از جايي كه قيمت‌ها پايين است به جايي كه قيمت‌ها بالاتر است سرازير مي‌شوند. همين جابجايي آزادانه است كه بازارها را آرام مي‌كند.
ميلتون فريدمن (2006-1912) اقتصاددان و روشنفكر آمريكايي كه حدود 50سال بر اقتصاد آمريكا و جهان تاثير گذاشت. نظريه‌هاي فريدمن كينز در باب آزادي سياسي و نسبت آن با آزادي اقتصادي به همراه نظريه‌هاي او در باب پول، امروزه از مشهورات علم اقتصاد به شمار مي‌رود. فريدمن كه يكي از وظايف خود را پاره كردن پرده‌هاي فريب دولت‌ها مي‌دانست، در برابر طرفداران اقتصاد دولتي زباني گزنده داشت:
اگر اداره شن‌زارهاي آفريقا را به دولت بسپاريد، طولي نخواهد كشيد كه قحطي سنگ‌ريزه پيش خواهد آمد.
تنها دولت است كه مي‌تواند با مركب مرغوب و بر كاغذهاي نفيس، چيزهايي بنويسد كه پشيزي ارزش نداشته باشد.
بسياري از مردم از دولت مي‌خواهند به دفاع از مصرف‌كنندگان برخيزد، اما واقعيت اين است كه دفاع از مصرف‌كنندگان در برابر شر دولت واجب‌تر است.
5- مكتب اتريش و ريشه‌هايش
در نيمه قرن نوزدهم ميلادي، نفوذ نظري و عملي سوسياليست‌ها در اروپا، اقتصاد‌دانان ليبرال را به‌ تكاپوي تازه‌اي براي پاسخ‌دادن به پرسش‌ها و رفع تناقض‌ها واداشت. آنها از سويي مي‌بايست، نقصان‌هاي نظري اقتصاد‌دانان كلاسيك را درباره غايت‌هاي اقتصاد رفع مي‌كردند و از سوي ديگر ناچار بودند با جاذبه‌هاي پوپوليستي سوسياليسم جدال كنند.
خدشه‌اي كه به نظريه‌هاي كلاسيك وارد شده بود به مبحث «منشا ارزش» مربوط مي‌شد. اقتصاد‌دانان تا آن زمان دو منشا براي ارزش كالاها و خدمات قائل شده بودند. اولي از آن اقتصاد‌دانان كلاسيك بود كه بر نقش عناصر توليد(كار و سرمايه) و عرضه و تقاضا تاكيد مي‌ورزيدند و ديگري از آن كارل ماركس بود كه منشا ارزش را در «كار اجتماعا لازم» مي‌دانست. طبق نظريه اول، آنچه قيمت كالا را در بازار تعيين مي‌كرد، ميزان هزينه‌هاي صرف‌شده در آن و تقاضاي مصرف‌كنندگان بود. براساس نظريه دوم، ميزان كاري كه صرف توليد كالاها مي‌شود دو بخش دارد. بخش كوچكي از آن به عنوان دستمزد به كارگران داده مي‌شود و مابقي كه در واقع محصول استثمار كارگران است به جيب سرمايه‌داران مي‌رود و جمع اين دو قيمت‌ نهايي كالا را تشكيل مي‌دهد.
ليبرال‌ها براي پاسخ‌دادن به استدلال سوسياليست‌ها با تنگنايي روبه‌رو شدند كه گفته مي‌شد از زمان آدام اسميت(1790-1723) وجود داشته است.
اسميت در قرن هيجدهم پرسشي مطرح كرده بود كه نه خودش براي آن پاسخ قانع‌كننده‌اي يافته بود نه پيروانش. اسميت پرسيده بود چرا آب كه ماده‌اي حياتي است، از الماس كه حياتي نيست، ارزان‌تر است. اسميت براي رفع اين تناقض، اين راه حل را ارائه كرد كه ارزش بر دو نوع است. يكي ارزش مصرفي است و ديگري ارزش مبادله‌اي. ممكن است كالايي مانند آب ارزش مصرفي داشته باشد، اما ارزش مبادله‌اي آن ناچيز باشد و به عكس كالايي مانند الماس ارزش مصرفي كمتري داشته باشد، اما ارزش مبادله‌اي آن بالا باشد. در پي اين استدلال، اسميت اين را هم اضافه كرد كه ارزش مبادله اي به ميزان كار صرف شده در توليد كالا و درجه مشقت لازم براي دستيابي به آن بستگي دارد. اسميت قائل به رابطه ضروري بين قيمت و فايده كالاها نبود. يعني اينكه ذهنيت خريدار تاثيري بر قيمت ندارد، بلكه كار است كه قيمت را تعيين مي‌كند. اگر بخش ديگر نظريه اسميت يعني عرضه و تقاضا و دست پنهان بازار را ناديده بگيريم، استدلال اسميت در باب ارزش به استدلالي كه نيم‌قرن پس از وي توسط ماركس مطرح شد، شباهت زيادي دارد. اقتصاددانان مارژيناليست براي رفع «پارادوكس آب - الماس» بحث مطلوبيت را مطرح كرده و اين‌گونه نتيجه‌گيري كردند كه درست است كه آب عنصري حياتي است، اما به علت وفور آب و كميابي الماس، مصرف‌كنندگان اجباري ندارند كه براي ماده حياتي آب پول زيادي بپردازند، اما مطلوبيتي كه الماس برايشان دارد، انگيزه پرداخت پول بيشتر را توجيه مي‌كند. طبيعي است كه اگر آب كمياب شود، حتما مردم براي تامين آن پولي بيشتر از الماس خواهند پرداخت. مارژيناليست‌ها همچنين مي‌گفتند ارزش كالا ربطي به ميزان كار و يا ارزش مصرفي ندارد. بلكه مطلوبيت نهايي است كه قيمت را تعيين مي‌كند. نظريه مارژيناليست‌ها، معضلي را كه آدام‌ اسميت مطرح كرده، اما در پاسخ آن مانده بود، حل كرد و در عين حال به نظريه ارزش كارل ماركس خدشه‌اي جدي وارد كرد. اين تحول، به صورت تدريجي راهي تازه پيش روي طرفداران اقتصاد آزاد گذاشت و به پيدايش نسل تازه‌اي از اقتصاددانان انجاميد كه پايه‌گذار مكتب تازه‌اي به نام مكتب اتريش شدند. واضعان و شارحان مكتب اتريش كه با نام‌هاي مكتب وين و «مكتب روانشناختي» هم شناخته مي‌شود، كوشيدند براي مدعاهاي اقتصاددانان مارژيناليست، مباني فلسفي و نظري محكمي بسازند كه اجزاي آن، سازگاري بيشتري داشته باشد. آغازكننده اين كار كارل منگر بود كه تاثير فكري و عملي‌اش بيش از همگنان مارژيناليست او بود. منگر در سال 1871 كتاب«اصول اقتصاد» را نوشت. حلقه‌اي از اقتصاد‌دانان كه دور منگر، بوهم باورك و فرد‌ريش فون وايزر جمع شدند، هسته اوليه مكتب اتريش بودند. اين افراد كه معاصر كارل ماركس بودند، به تلاش گسترده‌اي براي نقد آراي او دست يازيدند. بعدها لودويك فون ميزس و فردريش هايك هم به اين نحله پيوستند و جرياني پرقدرت شكل دادند. نفوذ اين جريان در زمان خود، در چارچوب دانشكده‌ها و محافل فكري محصور ماند اما به مرور زمان بر اهميت و نفوذ آن افزوده شد.
بنيان نظري مكتب اتريش كه طرح اوليه آن را منگر و بوهم باورك ريختند و ميزس و هايك آن را بسط دادند و غنا بخشيدند، به صورت خلاصه اين است: نظريه‌ها و آرايي كه كار يا هزينه توليد را منشا ارزش مي‌دانند، بي‌اعتبارند. آنچه باعث مي‌شود، مردم كالايي را به قيمتي كه در بازار يافت مي‌شود، خريداري كنند، ميزان رضايتمندي برآمده از آن كالاست. ممكن است براي توليد كالايي 100‌ واحد كار و سرمايه صرف شود اما كسي متقاضي آن نباشد و برايش پشيزي نپردازد و برعكس ممكن است كالايي با يك واحد كار و سرمايه توليد شود و مصرف‌كنندگان براي خريد آن 100واحد پول بپردازند. عنصر تعيين‌كننده قيمت، خود انسان است نه روابط اجتماعي. ترجيحات ذهني انسان‌هاست كه آ‌نان را بر آن مي‌دارد چه كالايي را، چه زماني و با چه قيمتي خريداري كنند. مي‌توان فهميد كه مردم چه كالايي را بيشتر مي‌پسندند اما كسي نمي‌تواند ميزان اين ترجيح را محاسبه كند. بنابراين بايد توليد و داد‌وستد در فضاي كاملا آزاد و بدون مداخله عناصر بيرون از بازار(به ويژه دولت) رخ دهد تا توليد‌كنندگان براساس علائمي كه از مصرف‌كنندگان دريافت مي‌كنند، نوع و ميزان كالاهاي مورد نياز جامعه را شناسايي كنند. براي اينكه اين كارها به هرج و مرج در جامعه نيانجامد، مي‌بايست قواعدي كه با همه شهروندان برخورد واحد دارد، وضع شود؛ اين قواعد نبايد بر اساس خواسته‌ها و اراده افراد و به صورت «مصنوع» ايجاد شود، بلكه مي‌بايست با تاسي به «نظم خودجوش» ، آنچه كه افراد در طول زمان و به صورت عرفي انجام مي‌دهند، قاعده‌مند شود. اگر نيروي مداخله‌گر دولت، كار مردم را به خودشان بسپارد و فراتر از قاعده‌گذاري كلي كاري نكند، بازار توانايي تنظيم ارتباطات افراد را خواهد داشت. مثالي كه هايك در اين زمينه مي‌زند اين است: اگر در ايستگاه اتوبوس، مردم به انتخاب خود سوار شوند، كسي كه مي‌خواهد آخر مسير پياده شود، تمايل دارد كه در گوشه‌اي دنج در صندلي‌هاي آخر بنشيند و كسي كه مي‌خواهد ايستگاه بعدي پياده شود نزديك در مي‌ايستد و ... اما اگر نفر اول را وادار كنيم در يكي از صندلي‌هاي نزديك در بنشيند و نفر دومي را به زور در رديف‌هاي آخر جا دهيم موجب بي‌نظمي و نارضايتي مي‌شويم.
هايك از اين مباحث و تمثيل‌ها نتيجه مي‌گيرد: برنامه‌ريزي، خاص سازمان‌هاي مصنوع بشر مانند شركت‌ها و بنگاه‌ها است كه نظم آنها وابسته به نظم خودجوش و بزرگ جامعه است. برنامه‌ريزي براي نظام‌هاي خودجوش مثل جامعه و كشور به شيوه برنامه‌ريزي رايج در نظام‌هاي مصنوع، آزادي‌هاي فردي را نابود مي‌كند. نظام بازار، به موجب نظم خودجوش نهفته در آن، برنامه‌اي دروني و خودگردان دارد كه هيچ طرح و برنامه مصنوع بشر، نمي‌تواند جاي آن را بگيرد. كتاب نامدار «راه بندگي» كه هايك نزديك به 70سال پيش آن را نوشت، آثار عملي ناديده گرفتن «نظم خودجوش» و ميل مداخله‌گري دولت براي ايجاد «نظم مصنوع» را به صورتي درخشان نشان مي‌دهد. در اين كتاب نشان داده مي‌شود كه نظم مصنوع، لاجرم به جباريت و آزادي‌كشي مي‌انجامد.
گفته‌هاي اقتصاددانان مكتب اتريش
لودويك هاينريش فون ميزس (1973-1881) اقتصاددان و فيلسوف اتريشي و از بزرگان مكتب اقتصادي اتريش است. ميزس بر آرا و نظريات اقتصادي قرن بيستم تاثير عميقي گذاشت و اگرچه در نيمه اول قرن با توجه زيادي مواجه نشد اما در نيمه دوم قرن بيستم به يكي از مراجع بزرگ اقتصاددانان تبديل شد. كتابخانه‌اي به نام ميزس تاسيس شده است كه در زمينه مباحث تئوريك اقتصادي فعاليت چشمگيري دارد. محور اصلي نظريات ميزس محدود كردن قدرت دولت است:
اگر مي‌خواهيد بين ملت‌ها صلح پايدار ايجاد شود، قدرت و نفوذ دولت‌ها را محدود كنيد.
دولت‌ها در همه دوره‌ها، منشا بزرگ‌ترين تلخكامي‌ها، انحراف‌ها و فجايع بشري بوده‌اند.
بزرگ‌ترين شري كه تاكنون بشر با آن روبه‌رو شده، دولت‌هاي بد بوده‌اند.
فردريش آگوست فون هايك‌ (1992-1899) – هايك اقتصاددان و فيلسوف اتريشي است كه از دانشگاه وين دكتراي حقوق و علوم سياسي گرفت و بعدها استاد دانشگاه لندن شد و به تابعيت انگلستان درآمد. ورود هايك به مباحث سياسي و اقتصادي در سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم، به ليبراليسم جاني تازه بخشيد: هايك در زمره بزرگ‌ترين منتقدان دولت‌هاي توتاليتر بود و گناه همه مصائب بشري را متوجه دولت‌ها مي‌دانست:
اگر مي‌خواهيم در جامعه‌اي آزاد زندگي كنيم، بايد به اين واقعيت اعتراف كنيم كه هيچ آرمان و آرزويي آن قدر ارزش ندارد كه آن را به زور به ديگران بقبولانيم.
در جامعه‌اي كه اصول رقابت به آن حاكم است احدي نمي‌تواند سر سوزني از ستمكاري‌هاي موجود در جوامع مبتني‌بر برنامه‌ريزي را انجام دهد.
اغراق نيست اگر بگوييم تاريخ بشر، تاريخ تورم است و اين تورم محصول دولت‌هايي است كه مي‌خواسته‌اند دولت بمانند.
منبع:دنياي اقتصاد



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

مروري بر مكاتب اقتصادي

 اقتصاددانان به طور علني با يكديگر مخالفت مي كنند، آنقدر زياد كه گاهي مورد تمسخر قرار مي گيرند. غير اقتصاددانان ممكن است هنوز پي نبرده باشند كه اين مخالفت ها غالباً در مورد جزئيات است. اما وقتي نظريه كلي اقتصاد، مطرح مي شود اغلب اقتصاددانان با يكديگر موافقند. ريچارد نيكسون رئيس جمهور آمريكا، در دفاع از كسري بودجه در مقابل اتهام محافظه كاران مبني بر اين كه اين يك اقدام كينزي است، پاسخ داد كه: «اكنون ما همه كينزي هستيم». در واقع آنچه او بايد مي گفت اين بود: «اكنون ما همه نئوكلاسيك هستيم، حتي كينزي ها»، چرا كه آنچه به دانشجويان آموزش داده مي شود و آنچه امروز در جريان اصل اقتصاد مي باشد، اقتصاد نئوكلاسيك است.

در اواسط قرن نوزدهم، اقتصاددانان انگليسي زبان به ديدگاه مشتركي در مورد نظريه ارزش و نظريه توزيع دست يافتند. به عنوان مثال چنين فكر مي كردند كه ارزش يك پيمانه (بوشل) ذرت، به هزينه هاي صرف شده براي توليد آن پيمانه بستگي دارد. ستانده يا محصول يك اقتصاد هم تصور مي شد كه ميان گروه هاي اجتماعي مختلف بايد تقسيم يا توزيع شود، مطابق هزينه هايي كه اين گروه ها براي توليد اين محصول متحمل شده اند. اين تقريباً همان «نظريه كلاسيك» بود كه توسط آدام اسميت، ديويد ريكاردو، توماس رابرت مالتوس، جان استوارت ميل و كارل ماركس توسعه يافت.

اما در اين رويكرد، مشكلاتي وجود داشت. اصلي ترين مشكل اين بود كه قيمت هاي بازار لزوماً بازتابي از «ارزشي» نبودند كه در بالاتعريف شد. چرا كه افراد اغلب تمايل دارند براي يك شيء مبلغي بيش از «ارزش» آن بپردازند. نظريه هاي «ارزش ذاتي» كلاسيك ها ارزش را دارايي مي دانستند كه در يك شيء به طور ذاتي وجود دارد، به تدريج جاي خود را به اين ديدگاه داد كه در آن ارزش به رابطه ميان آن شيء و شخص به دست آورنده آن شيء بستگي داشت. چندين اقتصاددان در مكان هاي مختلف در زماني يكسان (دهه ۱۸۷۰ و دهه ۱۸۸۰)، ارزش را بر رابطه ميان هزينه هاي توليد و «عناصر ذهني» كه بعداً «عرضه» و «تقاضا» ناميده شد، مبتني ساختند. اين ديدگاه با عنوان انقلاب مارجينال در علم اقتصاد معروف شد و نظريه فراگيري كه از اين ايده ها به وجود آمد، «اقتصاد نئوكلاسيك» نام گرفت. (به نظر مي رسد اولين شخصي كه از اصطلاح «اقتصاد نئوكلاسيك» استفاده كرد، اقتصاددان آمريكايي، «تورستن وبلن» بوده است).

چارچوب اقتصاد نئوكلاسيك چنين خلاصه شده است: خريداران تلاش مي كنند تا نفع شان از بدست آوردن كالاها را به حداكثر برسانند و اين كار را با افزايش خريدهاي خود از يك كالاتا جايي انجام مي دهند كه آنچه آنها از يك واحد اضافه به دست مي آورند با آنچه آنها بايد از آن صرفنظر كنند تا آن را بدست آورند، موازنه شود. بدين طريق آنها «مطلوبيت» خود را به حداكثر مي رسانند- يعني رضايتمندي همراه با مصرف كالاها و خدمات. به همين ترتيب، افراد براي بنگاه هايي كه مي خواهند آنها را استخدام نمايند، نيروي كار خود را عرضه مي كنند، با موازنه كردن منافع از ارائه واحد نهايي خدمات شان (دستمزدي كه به دست خواهند آورد) با عدم مطلوبيت خود نيروي كار- از دست دادن فراغت. به اين ترتيب افراد انتخاب هايشان را در وضعيت نهايي، انجام مي دهند. اين نتيجه اش يك نظريه تقاضاي كالاو عرضه عوامل مولد است.

به طور مشابه، توليد كنندگان تلاش مي كنند كه واحدها كالاي خود را به گونه اي توليد كنند كه هزينه توليد واحد بيشتر يا نهايي با درآمد حاصله از آنها موازنه شود.

بدين طريق آنها سود خود را به حداكثر مي رسانند. بنگاه ها نيز تا جايي نيروي كار استخدام مي كنند كه هزينه استخدام اضافي آنها با ارزش محصولي كه نيروي كار اضافي توليد مي كند، موازنه شود.

بنابراين، ديدگاه نئوكلاسيكي با «كارگزاران» اقتصاد سروكار دارد كه خانوار يا بنگاه هستند و بهينه سازي مي كنند. (با انجام آنچه مي توانند انجام دهند) مشروط به تمام قيدها (محدوديت هاي) مربوطه. ارزش با تمايلات نامحدود ارتباط دارد و خواسته ها با محدوديت ها يا كميابي در تضاد است. مسائل مربوط به تصميم گيري در بازارها دائماً وجود دارد. قيمت ها، علامت هايي هستند كه به خانوارها و بنگاه ها مي گويند كه آيا تمايلات متضادشان مي تواند با يكديگر منطبق شود يا خير. به عنوان مثال، در برخي قيمت اتومبيل ها، من مي خواهم اتومبيل جديدي بخرم. در همان قيمت، ديگران ممكن است بخواهند اتومبيل هايي بخرند. اما صنعتگران ممكن است نخواهند آنقدر اتومبيل توليد كنند كه ما همگي مي خواهيم. ياس (نا اميدي) ممكن است ما را سوق دهد به حراج قيمت اتومبيل ها، حذف برخي خريداران بالقوه و تشويق برخي توليد كنندگان نهايي (مارجينال). با تغيير قيمت، عدم توازن ميان سفارش خريد و سفارش فروش، كاهش مي يابد. بدين ترتيب بهينه سازي تحت قيد (محدوديت) و وابستگي متقابل بازار منجر به تعادل اقتصادي مي شود. اين همان ديدگاه نئوكلاسيكي است.

اقتصاد نئوكلاسيك همان چيزي است كه «فرانظريه» ناميده شده است، يعني آن مجموعه اي از قواعد ضمني يا شناخت هايي براي ساختن نظريه هاي اقتصادي رضايت بخش است. اين يك برنامه تحقيقي علمي است كه نظريه هاي اقتصادي ايجاد مي كند. فروض اساسي آن، چيزهاي قابل بحثي نيستند كه از طريق آنها بتوان شناخت مشترك افرادي كه خود را اقتصاددانان نئوكلاسيك مي نامند و يا اقتصاددانان بدون عنواني خاص را تعريف كرد. فروض اساسي اقتصاد نئوكلاسيك شامل موارد زير است:

  • افراد، ترجيحات عقلاني ميان نتايج (پيامدها) دارند.
  • افراد، مطلوبيت و بنگاه ها سود را به حداكثر مي رسانند.
  • افراد، به طور مستقل براساس اطلاعات كامل و مرتبط عمل مي كنند.

نظريه هاي براساس يا تحت تاثير اين فروض، نظريه هاي نئوكلاسيكي هستند.

بنابراين ما مي توانيم از يك نظريه نئوكلاسيكي ازدواج يا طلاق و ايجاد فاصله ميان تولدها ارائه كنيم. به عنوان مثال، اخراج را در نظر بگيريد. نظريه اي كه فرض مي كند كه تصميمات اخراج كردن توسط يك بنگاه، مبتني بر موازنه ميان منافع اخراج يك كارگر اضافي و هزينه هاي همراه با آن اقدام، يك نظريه نئوكلاسيكي خواهد بود. اما نظريه اي كه توضيح مي دهد تصميم اخراج بر اساس تغيير سليقه هاي مديران در مورد كاركنان با ويژگي هاي خاص، يك نظريه نئوكلاسيكي نخواهد بود.

مكتب اقتصادي نئوكلاسيك با چه مكتبي مي تواند مقايسه شود برخي گفته اند كه در علم اقتصاد كنوني، چندين مكتب فكري وجود دارد. آنها مكتب هايي از قبيل اقتصاد (نئو) ماركسيستي، اقتصاد (نئو) اتريشي، اقتصاد پساكينزي يا اقتصاد نهادي جديد را به عنوان چارچوبهاي «فرانظري» آلترناتيو براي ساختن نظريه هاي اقتصادي شناسايي مي كنند. انجمن هاي (علمي) و مجلات و ايده هاي همراه با اين ديدگاه ها را منتشر كرده اند. برخي از اين مكتب ها داراي ديدگاه هايي (بينش هايي) بوده اند كه اقتصاددانان نئوكلاسيك از آنها فرا گرفته اند. ديدگاه هاي مكتب اتريشي در مورد كارآفريني، مثالي از مطلب بالااست. اما تا آنجا كه اين مكاتب، اجزاي سازنده اصلي (مركزي) اقتصاد نئوكلاسيك را رد مي كنند.- مانند آنكه مكتب اتريشي، بهينه سازي را رد مي كند- آنها از ديدگاه اقتصاددانان نئوكلاسيك جريان اصلي، به عنوان مدافعان علت هاي مفقود شده يا به عنوان آدم هاي عجيب و غريب، منتقدان گمراه و افراد غير عادي ضد علمي، به حساب آمده اند. وضعيت اقتصاددانان غير نئوكلاسيك در دپارتمان هاي اقتصاد در دانشگاه هاي انگليسي زبان، مشابه وضعيت طرفداران زمين مسطح (غير كروي) در دپارتمان هاي جغرافي است. مطمئن تر است تا چنين نظراتي بعد از رسمي شدن وضعيت استخدامي عضو هيات علمي، ابراز شود، البته اگر اقتصاددانان غير نئوكلاسيك اصلاً بتوانند آنها را بيان كنند.

يكي تلاش خاص براي بي اعتبار كردن اقتصاد نئوكلاسيك، از سوي اقتصاددان انگليسي، جون رابينسون و همكاران و دانشجويان وي در دانشگاه كمبريج در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوايل دهه ۱۹۶۰ انجام شد. مناقشه در مورد سرمايه ميان به اصطلاح دوكمبريج، ظاهراً درباره پيامدها و محدوديت هاي «جمعي سازي» سرمايه توسط پل ساموئلسون و رابرت سولو و در نظر گرفتن «جمعي سازي» به عنوان يك نهاده در تابع توليد. با اين حال اين مناقشه در رويارويي ديدگاه ها در مورد نظريه «قابل قبول» درباره «توزيع درآمد» ريشه داشت. آنچه موضع پساكينزي شد، آن بود كه توزيع درآمد با تفاوت قدرت ميان كارگران و سرمايه داران، «بهتر» توضيح داده شده است. در حالي كه توضيح نئوكلاسيكي، از يك نظريه بازار براي قيمت عوامل انجام مي شود. سرانجام مناقشه خيلي زياد حل و فصل نشد ( و به توافق نرسيدند) و به همين جهت اين مناقشه كنار گذاشته شد و اقتصاد نئوكلاسيك، جريان اصلي اقتصاد شد.

چگونه چنين ارتدوكسي توانست غالب شود به طور خلاصه مي توان گفت كه موفقيت اقتصاد نئوكلاسيك مربوط به scientificization يا «رياضي شدن» علم اقتصاد در قرن بيستم است. دانستن اين مطالب اهميت دارد كه بدانيم برخي مارجيناليست هاي اوليه، اقتصاد داناني همچون ويليام استنلي جونز و ف. اجورث در انگلستان و لئون والراس در لوزان و ايروينگ فيشر در آمريكا خواستند كه از طريق يك سري اصول علمي، علم اقتصاد را مشروعيت ببخشند. در آن زمان، به دليل موفقيت هاي مربوط به فناوري، همه نسبت به آينده خوشبين بودند و پيشرفت در جامعه اي كه داراي بهترين دانش علمي باشد، امري تضمين شده است. اگر اصول علمي بتواند برنامه هاي اجتماعي را سازماندهي كند، آنگاه رسيدن به اهداف اجتماعي امكان پذير خواهد بود. «سوسياليسم علمي» و «مديريت علمي» اصطلاحاتي بودند كه از قلم هاي نظريه پردازان اجتماعي، پديد آمدند.

اقتصاد نئوكلاسيك، «كارگزاران»، «خانوارها» و «بنگاه ها» را به عنوان بازيگران عاقل، مفهوم سازي كرد. كارگزاران به عنوان بهينه سازاني كه به نتايج «بهتر» سوق داده مي شدند، مدل سازي شدند. تعادل حاصله «بهترين» بود، به اين معنا كه هر تخصيص ديگري از كالاها و خدمات مي توانست به بدتر شدن وضع فرد ديگري بينجامد. بنابراين از ديدگاه نئوكلاسيكي، نظام اجتماعي ديگر تضادهاي حل نشدني نداشت. اصطلاح «نظام اجتماعي» يك اندازه گيري از موفقيت اقتصاد نئوكلاسيكي مي باشد. چون ايده يك نظام با اجزاي تعاملي آن، متغيرها و پارامترها و محدوديت هاي آن، زبان فيزيك در اواسط قرن نوزدهم است.

 اين شاخه از مكانيك هاي عقلاني، مدلي براي چارچوب نئوكلاسيكي بود. كارگزاران مانند اتم ها بودند، مطلوبيت مانند انرژي بود، حداكثرسازي مطلوبيت مانند حداقل سازي انرژي بالقوه بود و به همين ترتيب. بدين طريق خطابه علم موفق، با نظريه نئوكلاسيكي، پيوند خورده و بدين طريق علم اقتصاد با خود علم تجربي پيوند خورد. اين كه آيا اين پيوند توسط مارجيناليست هاي اوليه طرح ريزي شده بود يا به بيان دقيق تر، يك ويژگي موفقيت عمومي خود علم تجربي بود، اهميت كمتري از پيامدهاي آن پيوند دارد. چون مادامي كه اقتصاد نئوكلاسيك با اقتصاد علمي پيوند خورده است، به چالش كشيدن رويكرد نئوكلاسيك، به چالش كشيدن علم و پيشرفت و مدرنيته خواهد بود. ارزش اقتصاد نئوكلاسيك مي تواند از طريق مجموعه حقايق (صدق هاي) آن مورد ارزيابي قرار گيرد. حقايقي درباره انگيزه ها، قيمت ها و اطلاعات، وابستگي متقابل تصميمات و پيامدهاي ناخواسته انتخابها، همگي مواردي هستند كه در نظريه هاي نئوكلاسيكي گسترش يافتند.

 خودآگاهي درباره استفاده از شواهد نيز چنين است. به عنوان مثال، در طرح ريزي براي نيازهاي آينده به برق در يك ايالت آمريكا، كميسيون مطلوبيت هاي عمومي، تقاضاي (نئوكلاسيك) را پيش بيني كرد و آن را به تحليل هزينه (نئوكلاسيك) ايجاد تسهيلات در اندازه ها و انواع مختلف، مرتبط ساخت. (به عنوان مثال يك كارخانه ذغال سنگ با سولفور پائين ۸۰۰ مگاواتي) و يك طرح رشد سيستم با كمترين هزينه و يك استراتژي قيمت گذاري (نئوكلاسيكي) با اجراي آن طرح. آنها در مورد تمام ابعاد موضوع، از صنعت گرفته تا شهرداري ها، از شركت هاي برق تا گروه هاي زيست محيطي، همه با يك زبان از كشش هاي تقاضا و حداقل سازي هزينه، از هزينه هاي نهايي و نرخ هاي بازدهي، سخن مي گفتند.

قواعد گسترش نظريه و ارزيابي در اقتصاد نئوكلاسيكي روشن هستند و اين وضوح، براي جامعه اقتصاددانان بسيار مفيد مي باشد. به اين ترتيب، علمي بودن اقتصاد نئوكلاسيك از اين ديدگاه، ضعف اقتصاد نئوكلاسيك نيست، بلكه از نقاط قوت آن است

نويسنده: روي وينتراب
مترجم: دكتر سيد حسين ميرجليلي
گردآوری:گروه اقتصاد سایت تبیان زنجان



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

دانلود مقاله ديدگاه امام علي(ع)درباره عدالت

برای دانلود اینجا را کلیک کنید.



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)

تعداد کل صفحات : 44 ::         30   31   32   33   34   35   36   37   38   39   >  

دانلود مقاله روش شناسی اقتصاد اسلامی

برای دانلوداینجا کلیک کنید.



چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)





عدالت
جهاد اقتصادی
عدالت اقتصادی
ريشه کني «ربا»
عدالت امام علی(ع)
نفی سرمایه سالاری
جهاد براي رشد اقتصادي
مبارزه با مفاسد اقتصادی
موانع تحقق جهاد اقتصادی
آموزه های اقتصادی اسلام
مفهوم­شناسی جهاد اقتصادی
جهاد اقتصادي با محوريت بازرگاني خارجي
آرایش جهادی اقتصاد كشور
اخلاق‌گرايي و بي‌توجهي به علم اقتصاد
دانلودکتاب مفید اقتصادی
مفهوم و الزامات جهاد اقتصادی

رضا کرمی

كل بازديدها : 577732
كل مطالب : 745

تعداد كل نظرات : 30

تاريخ ايجاد وبلاگ : چهارشنبه 10 فروردین 1390 

آخرين بروزرساني : شنبه 28 اردیبهشت 1392 

RSS 2.0 این صفحه را به اشتراک بگذارید