یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 


 

پانته‌آ صفایی بروجنی

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی
غروب، این‌همه غربت، چرا نمی‌آیی؟


زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی
تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است
شهابِ کوچکت از این مدارپیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟
کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

قربان ولیئى


اى واپسین سپیده!
خورشید را گرفته، زمینْ گیر کرده یى
اى واپسین سپیده که تأخیر کرده یى
پژمرده اند بى تو تمام درخت ها
از زیستن، تبار مرا سیر کرده یى
ابریم، ابرف آبىف از یاد رفته را
چشم انتظار تفنْدرف شمشیر کرده یى
بنشین به چشم من، که به دریا کشیده رخت
این رودخانه یى که سرازیر کرده یى
من دست از تمام مذاهب کشیده ام
در شوق مفصَحفى که تو تحریر کرده یى
تنها دلیلف ماندن دل هاى عاشق است
تقدیر روشنى که تو تصویر کرده یى
 







، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

مریم توفیقی

مست می وصالم آقا بده جوابی
جانم فدای نامت دیگر نمانده تابی
آقای خوب قلبم اینجا دلی شکسته
اینجا دلی اسیر است از شرم و از خرابی
آقا نشانی ات را مرغ دلم نداند
این مرغک گنهکار دنبال دان و آبی
هر دم صدای قلبم آهسته می شود تو
اما هنوز غایب دریایی و سرابی
محو نگاه جانت گشته است چشم جانم
دیدار تو به رویا آری شبیه خوابی
این کوچه و خیابان بی تو صفا ندارد
همچون تمام دریا در موجی از حبابی
ای حاجت رمیده اشفع لنا بخوان تو
در ابتدای نامش دانم که مستجابی





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

یاسر رحمانی

دردهاراطبیب یعنی تو
ذکر امن یجیب یعنی تو
ساکنان دیار غربت را
آشنای غریب یعنی تو
بر ستمدیدگان این عالم
سر فتح غریب یعنی تو
بهر غمنامه در و دیوار
آخرین غم نصیب یعنی تو
آن که دارد به دل زداغ حسین
ناله هایی عجیب یعنی تو
ای به قربان وتر نافله ات
شفع یوم الحسیب یعنی تو
گرچه مرد عمل نبودم لیک
منتظر را حبیب یعنی تو





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

اروجعلی شهودی


آی آچان قلبیلری دوم دورو آیدین حوزونو
کایناتین گوزو حسرتده دی گورسون یوزونو

آی گوزه ل لیه گویونون گورمه لی گویچه گونشی
نه قه ده ر گیزله ده جه سن بولودآلتدا ازونو

یاشاییش چوللری تاپسین ینی ده ن بلکه اوزون
بیرباخیم بو قوزئیین اوسته دولاندیر گوزونو

گل گیننان گورنئجه قوربان که سه جه لر یولونا
ساریبانلار دوه نی یالخی چوبانلار قوزونو

هارداسان هاردا آقا هاردا مکان ایله میسن
قولاق آسدیم هارا گوردوم دانیشیرلار سوزونو

بونه اوددورکی آلیشدیقجا آتیر جان یانانی
قاریاغیشدان قورویورگوزکوره سینده کوزونو

بو داغیلمیش اوره ییم سنده ن اوتور بیر تیکه دیر
قادان آللام بودور اول قیسسا سوزونده اوزونو

یا قوناق گل منی بیر یول یتیر ان ایسته ییمه
یا چاغیرکونلومی قوی بیر کره دادسین دوزونو

گوز یاشیملا سولارام آتدیم آتان یوللارینی
کیرپیگیمله سیله ره م گول اتیینده ن توزونو





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

سیمین بهبهانی

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا

شراب نور به رگهای شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا

شهاب یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گقتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

به هوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امید خاطر سیمین دل شکسته تویی

مرا مخواه ازین بیش ناامید بیا

 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

مریم حقیقت 
ستاره ی دوازدهم بتاب
رخصت دهید قافیه ها را به نام سِنگ
ای آخرین تلاوت باران امام سِنگ
این قبله را گلوله به تاراج برده است
اینجا نماز می شکند درمقام سِنگ
پر پر شده ست بر پر بابا کبوتری
یعنی هجوم فاجعه بر التیام سِنگ
این کاروان زخمی لب تشنه از کجاست؟!
زینب به دوش می رسد از کعبه شام سِنگ
دارد سپاه کفر زمان غرق می شود
جاریست از تمام زمین نیل؛رام سِنگ
باید دوباره فتح شود قبله گاه عشق
بالا رود بلال اذانی به بام سِنگ
ای آخرین ستاره ی خیبر شکن بتاب
بردار ذوالفقار علی(ع)از نیام سِنگ
((هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم)) قیام سِنگ





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

حسین منزوی 

خانه های دم کرده ، کوچه های بغض الود

طرح شهرِ خاکستر ، در زمینه ای از دود

چرک آب و سرد آتش ، خفته باد و نازا خاک

آفتاب بی چهره ، آسمان غبار اندود

در کجای این دلتنگ می دهید پروازم ؟


پرسه های عصرانه ! ای مدارتان مسدود !

یاد روزگارانی کاسمان و آفاقش

همت پَر مارا عرصه ی حقیری بود

در سکون این مرداب بو گرفته گندیدیم

مثل ماهی تنبل ، تا جدا شدیم از رود

* * *

فصل ضجه و زنجیر باز هم رقم خورده ست

خیره چشم ما تا دور باز در پی موعود

در کجای این دفتر تا نشانشان ثبت است

بردگان جان داده پای باروی نمرود؟

* * *

پای هر ستونش را دشنه ای موشح کرد

پاره و پریشان باد این کتاب خون آلود





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

مهدی فرجی


در باغِ گل بر آتش نمرود می رسد

با شعر ، با صدای دف و عود می رسد

این بار هم به تارک طاغوت می خورد

سنگی که از فلاخن داوود می رسد

پیغمبرانِ آمده ، رفته! مبارک است

او که نوید مصحفتان بود می رسد

ای دستهای سبز دعا گل برآورید

او گرچه دیر کرده ولی زود می رسد

جز او به هیچ حادثه ای دل نبسته ایم

موعودِ جمعه ، جمعه ی موعود می رسد





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

قاسم صرافان


لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم
دل ما پیاله
، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا حسین مکرری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازیم، و نی‌ام اگر بنوازیم
به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

ظهور عشق کن آقا ,که از اين فصل دلسردم
برايت از غزل هايم دلم را هديه آوردم

نگو راهي که مي رفتم غلط بود از همان اول
نگو اين راه را بايد ميان شعله برگردم

گناهم يک سبد سيب است يا حتي فقط يک سيب
چرا من از بهشت ديدنت محروم ميگردم

دعا کردم ولي اين را ببين اي حضرت دريا
ظهور عشق کن اقا که از اين فصل دلسردم


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

طنين حاشيه ي سبز برکه هايي تو
بگير گوش فلک را خود خدائي تو

هميشه قسمت من يک غزل کمي واژه
امير شهر غزل شاه واژه هائي تو

دوباره شب به تن شهر سايه مي بندد
طلوع صبح اميدم بگو کجائي تو

نگاه کن که در اين جمعه هاي دلمرده
دقيقه ها همه گيجند تا بيائي تو 
 

 امام زمان
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

مصدر هر هشت گردون، مبدأ هر هفت اختر

خالق هر شش جهت، نورِ دلِ هر پنج مصدر

والى هر چار عنصر، حكمران هر سه دفتر

پادشاه هر دو عالم، حجت يكتاى داور

آن كه جودش شهره نُه آسمان، بل لامكان شد

مصطفى سيرت، على فر، فاطمه عصمت، حسن خو

هم حسين قدرت، على زهد و محمد علم و مه رو

شاه جعفر فيض و كاظم علم و هشتم قبله گيسو

هم تقى تقوا، نقى بخشايش و هم عسكرى مو

مهدى قائم كه در وى جمع اوصافى چنان شد

پادشاه عسكرى طلعت، نقى حشمت، تقى فر

بوالحسن فرمان و موسى قدرت و تقدير جعفر

علم باقر، زهد سجاد و حسينى تاج افسر

مجتبى حكم و رضيّه عصمت و دولت چو حيدر

مصطفى اوصاف مجلاى خداوند جهان شد

 

 


امام خمينى(ره


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

آتش گرفته است لباسي که بر تن است
هر لحظه از حرارت داغي که با من است

بر من بتاب ! بر من دل خسته اي غزل !
شب هاي بي ستاره من با تو روشن است

اي عشق هاي پاک و مقدس ، کجا شديد؟
اين قرن، قرن مردم آلوده دامن است

ديگر به جاي روز، شبي مي وزد سياه
ديگر به جاي قلب به هر سينه آهن است

افسوس مي خورم که چرا حرف هايمان
چون ميوه هاي کال درختي سترون است

بر پاره هاي دفتر من يک نفر نوشت
اين شعر ها نهايت اندوه يک زن است

 

شيرين خسروي

 





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

گل همیشه بهار
لغات پر زده ی دل به لب سرود شدند
و شاه بیت غزلهای هرچه بود شدند
بهار در پس پنهان برگ می چرخید
اگرچه ثانیه ها از تپش کبود شدند
به پای بوسی چشمان روشن باران
تمام چلچله ها رهسپار رود شدند
سوار شانه ی گلها رمیده و بی تاب
سپید جامه تنان زمین خمود شدند
حوالی همه احوال عشق پاشی شد
به یمن آمدنت دارها درود شدند
و مرغ های پریشان قالی دل من
شمیم خواه نگاهت به تار و پود شدند
رسید مژده که آمد گل همیشه بهار
ستارگان نگاهم به جان سجود شدند





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:9)      1   2   3   4   5   6   7   8   9