زندگاني امام علي ، کلماتی از من فراگیرید
روزی علی (علیهالسلام) به یاران خود فرمود: کلماتی از من فراگیرید که اگر بر چهارپایان سوار شوید و در راه پیمایی و دستیابی به آنها، چهارپایان خود را از پای در آورید مانند آن کلمات را نخواهید یافت.
هان! که هیچ کس جز به پروردگارش امید نبندد و بجز از گناه خویش نهراسد و چون چیزی نداند از یادگیری آن خجالت نکشد و چون چیزی از او سؤال شد که نمیداند خجالت نکشد و بگوید خدا بهتر میداند و بدانید که شکیبایی و صبر برای پیکره ایمان همچون سر است برای بدن و بدنی که سر ندارد خیری در او نیست.(795)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از نماز خواندن در پنج مسجد که در کوفه است اصحاب خود را نهی فرمود. مسجد اشعث بن قیس کندی و مسجد جریربن عبدالله بجلی و مسجد سماک بن مخرمة و مسجد شبث بن ربعی (793) و مسجد تیم. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: هر وقت امرالمؤمنین نگاهش به آن مسجد میافتاد میفرمود این چهار دیوار تیم است و غرض حضرت این بود که قبیله تیم از یاری آن حضرت دست کشیده بودند و از کینهای که داشتند با آن حضرت نماز نمیخواندند (لذا این چهار دیواری را بعنوان مسجد ساخته بودند که) خدای لعنت شان کند.(794) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
درگیری جنگ صفین بین سپاه معاویه و سپاه علی (علیهالسلام) همچنان روز بروز شدیدتر ادامه داشت روزی امام علی (علیهالسلام) فرزند علی (علیهالسلام) فرزندش محمد حنفیه را طلبید و فرمود: فرزندم امروز بر سپاه معاویه حمله کن، محمد چون شیر به سمت راست سپاه معاویه حمله کرد و صفهای فشرده دشمن را درهم شکست بسیاری از آنها را کشت و مجروح ساخت. سپس به حضور پدر بازگشت در حالی که مجروح شده بود به پدر عرض کرد: (یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) العطش ای امیرالمؤمنین سخت تشنهام.) امام علی (علیهالسلام) ظرف آبی به او داد او آب را آشامید و علی (علیهالسلام) بقیه آب را که در ته ظرف باقی مانده بود به روی زره محمد ریخت و فرمود: پسرم این بار به جانب چپ حمله کن. محمد به جانب چپ سپاه دشمن حمله کرد و ضربات سختی بر پیکر آنها وارد ساخت و برگشت محمد که سخت تشنه شده بود نزد پدر فریاد زد: (الماء الماء آب آب) امیرمؤمنان (علیهالسلام) ظرف آبی به او داد محمد آن را آشامید. علی (علیهالسلام) بار دیگر ته مانده آب را بر روی زره محمد ریخت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از دوستان علی (علیهالسلام) بنام علاءبن زیاد در بصره سکونت داشت روزی علاء بیمار گردید امیرمؤمنان (علیهالسلام) به عیادت او رفت حضرت وقتی خانه بزرگ و وسیع علاء را دید فرمود: این خانه با این همه وسعت را در این دنیا برای چه میخواهی؟ با اینکه در آخرت به آن نیازمندتر هستی؟ آنگاه ادامه داد: آری مگر اینکه با داشتن این خانه بخواهی به وسیله آن به آخرت برسی مانند آنکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی یا صله رحم نمایی یا اینکه حقوق واجب خود (مانند زکات) را از این خانه خارج کرده و به اهلش برسانی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت عباس (علیهالسلام) در زمان جنگ صفین که بین سپاه علی (علیهالسلام) با سپاه معاویه رخ داده حدود چهارده سال سن داشت، ولی قد رشید او را هر کس میدید چنین تصور میکرد که هیجده یا بیست سال دارد. در یکی از روزهای جنگ از پدر اجازه گرفت تا به میدان جنگ دشمن برود، امام علی (علیهالسلام) نقابی بر روی او افکند و او به عنوان یک رزمنده ناشناس به میدان تاخت سپاه شام از حرکتهای پر صلابت او دریافت که جوانی شجاع، پرجرأت و قوی دل به میدان آمده است، مشاورین نظامی معاویه به مشورت پرداختند تا همآورد رشیدی را به میدان بفرستند، ولی رعب و وحشت عجیبی که بر آنها چیره شده بود، نتوانستند تصمیم بگیرند، سرانجام معاویه یکی از شجاعان لشگرش بنام ابن شعثاء را که میگرفتند جرأت آن را دارد که با ده هزار جنگجوی سواره بجنگند، به حضور طلبید و به او گفت: به میدان این جوان ناشناس برو و با او جنگ کن. ابن شعثاء گفت: ای امیر، مردم مرا به عنوان قهرمان در برابر ده هزار جنگنجو میشناسند، چگونه شایسته است که مرا به جنگ با این کودک روانه سازی؟ معاویه گفت: پس چه کنم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یکی از آنها را به جنگ او میفرستم تا او را بکشد، معاویه گفت: چنین کن. ابن اشعثاء یکی از فرزندانش را به میدان او فرستاد، طولی نکشید که بدست آن جوان ناشناس کشته شد او فرزند دومش را فرستاد، باز بدست او کشته شد او فرزند سوم و چهارم تا هفتمش را فرستاد همه آنها بدست آن جوان ناشناس به هلاکت رسیدند. در این هنگام خود ابن شعثاء به میدان تاخت و فریاد زد: ایها الشاب قتلت جمیع اولادی ولله لا تکلن اباک و امک ای جوان تو همه پسرانم را کشتی، سوگند به خدا قطعاً پدر و مادرت را به عزایت مینشانم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عقیل سومین پسر ابوطالب بود که در کودکی کور شد همین عامل باعث تهی دستی وی شده بود و به علاوه مردی عیال وار و در عین حال مرد گشاده دست و مهمان نوازی هم بود وقتی نوبت حکومت به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رسید او خوشنود شد زیرا چنین اندیشید که در حکومت برادر خود از مال دنیا توانگر خواهد شد این اندیشه عقیل بواسطه درک دوران حکومت عثمان و حتی عمر و ابوبکر و اعطا بخشش بسیار زیاد آنها به دوستان و اقوام خود بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت فاطمه به حضرت علی (علیهالسلام) وصیت نمود که بعد از من با خواهرزادهام امامه ازداوج کن زیرا او نسبت به فرزندانم مثل من با محبت است و از طرفی مردان نیاز به زن دارند، لذا حضرت بعد از فاطمه زهرا علیهاالسلام با خواهر زاده حضرت زهرا علیهاالسلام امامه ازدواج کرد، امامه تا آخر عمر امام (حدود سی سال) همسر آن حضرت بود هنگامی که امیرمؤمنان (علیهالسلام) در بستر شهادت قرار گرفت امامه را به حضور طلبید و به او چنین وصیت کرد: ترس آن دارم که بعد از من این طاغوت (اشاره به معاویه) از تو خواستگار کند اگر (بعد از من) نیاز به ازدواج داری پیشنهاد میکنم که با مغیرة بن نوفل (نوه عبدالمطلب) ازدواج کن مبادا با معاویه ازدواج کنی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مولای متقیان علی (علیهالسلام) در نامهای که به نماینده و فرماندار خود در آذربایجان بنام اشعث بن قیس چنین مینویسد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
قیس غلام علی (علیهالسلام) میگوید: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نزدیک کوه بود در صفین چون هنگام نماز مغرب فرا رسید به مکانی دور دست رفته و در آنجا ندای اذان در داد و چون از اذان فارغ شد مردی به نزد او آمد و به کوه نزدیک میشد چون پیش آمد دیدیم مردی است که موهای سر و صورتش سپید و صورتی روشن دارد گفت: سلام خدا بر تو باد! ای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و رحمت خدا و برکات خدا بر تو باد، آفرین بر وصی خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم و پیشوای پیشتازان سفید رو، و نشانه دار بهشت..امیرالمؤمنین ع گفت: و علیک السلام حال شما چطور است؟ آن مرد گفت: حالم خوب است و من در انتظار روح القدس هستم و به خاطر ندارم کسی در راه رضای خداوند امتحانش از تو بزرگتر و ثوابش از تو نیکوتر باشد...ای برادر من بر این مشکلات و رنجهایی که دست به گریبان هستی؛ پایداری و استقامت داشته باشد تا آنکه حبیب را ملاقات نمایی... نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی اشعث بن قیس اذن خواست تا وارد منزل علی (علیهالسلام) شود قنبر او را اذن نداد، او مشتی بر بینی قنبر کوفت و از بینی قنبر خون جاری شد، حضرت از منزل بیرون آمد و فرمود: مالی و لک یا اشعث؟ ای اشعث من با تو چه کردهام که چنین میکنی؟ چرا این طور میکنی ای اشعث، سوگند به خدا که اگر از پهلوی غلام ثقیف عبور کنی موهای اسافل اعضای بدن تو به لرزه در میآید، اشعث عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) غلام ثقیف کیست؟ حضرت فرمود: غلامی است که حکومت آنها را به دست میگیرد و هیچ خانهای در عرب باقی نمیماند مگر آنکه ذلت و خواری را در آن وارد میسازد (منظور حضرت از غلام ثقیف همان حجاج بن یوسف ثقفی است که در سال 75 به ولایت کوفه رسید و بیست سال جنایت کرد و در سال 95 از دنیا رفت.)(786) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
اشعث بن قیس یکی از دشمنان علی (علیهالسلام) بود او مردی است شرور و شر آفرین و یکی از سرداران کوفه، و رئیس قبیله بنی کنده او خواهر ابوبکر، ام فروه را که نابینا بود را به ازدواج خود در آورد و به مناسبت دامادی با ابوبکر توانست سوء استفادههای زیادی کند در مورج الذهب است که یکی از آن سه چیز که ابوبکر در هنگام مرگ بر عدم انجام آنها اظهار تأسف مینمود؛ گردن نزدن اشعث بن قیس بود. حضرت علی (علیهالسلام) به ناچار بر اساس نفوذ وی در کوفه او را در جنگ صفین رئیس بنی کنده نمود و با ده هزار لشکر کندی از جمله روسای لشکر صفین قرار داد در ابتدای جنگ با مالک اشتر آبی را که معاویه بر روی سپاه علی (علیهالسلام) بسته بود پس گرفت اما وقتی قرآنها در پایان جنگ بر نیزه رفت از جمله افرادی بود که نزد علی (علیهالسلام) آمد و گفت: باید دست از جنگ برداری او به همراه ده هزار نفر از لشکریان خود با شمشیرهای کشیده به علی (علیهالسلام) گفت: یا علی (علیهالسلام) همین الان باید دست از جنگ برداری و گرنه با این شمشیرها تو را قطعه قطعه میکنیم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حارث همدانی از اصحاب حضرت امیر (علیهالسلام) است او در اواخر عمر خود پیر و خمیده و مریض شده بود با زحمت زیاد خود را خدمت علی (علیهالسلام) رساند و اظهار غصه و حسرت کرد که از دیدار جمال حضرت بواسطه پیری و دوری راه محروم است، حضرت فرمود: ای حارث (من یمت یرنی) در وقت مرگ، هر کس میمیرد مرا میبیند و مرا در صراط میبینی، من بهشت و دوزخ را تقسیم میکنم و بهشتیان را در بهشت دوزخیان را در جهنم جای میدهم و اگر دوستی از دوستانم در آتش باشد بیرونش میآورم.(784) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
وقتی سفیر روم به کوفه آمده بود (برنامه پذیرایی کسانی که از خارج میآمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بود یعنی تا مدتی که برای کارشان میماندند مهمان امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بودند) وقتی که امام حسن (علیهالسلام) برای سفیر روم سفره پهن کرد سفیر روم با تأسف و ناراحتی و غصه گفت: من چیزی نمیخورم امام حسن (علیهالسلام) فرمود: برای چه نمیخوری؟ گفت: آقا، فقیری را دیدم الان یاد او افتادم دلم برایش سوخت نمیتوانم چیزی بخورم. مگر اینکه شما از این خوراک برای او نیز ببرید. اما حسن (علیهالسلام) سوال کرد آن فقیر کجاست و کیست؟ گفت: من شب به مسجد رفتم بعد از نمازم (از اینجا میفهمیم که علی (علیهالسلام) وضعش با بقیه مردم یکی بوده به حدی که برای دیگران قابل تشخیص نبوده که این علی (علیهالسلام) است) دیدم عربی میخواست افطار کند سفرهای داشت باز کرد نان آرد جو را در دهان گذاشت، کوزه آب جلویش بود به من نیز تعارف کرد گفت تو هم بخور من دیدم نمیتوانم این خوراک را بخورم دلم برایش سوخت حالا اگر بشود از این خوراک برای او نیز بفرستید. صدای گریه امام حسن (علیهالسلام) بلند شد و فرمود: او پدرم علی (علیهالسلام) است که خلیفه مسلمین است و این است خوراک و غذایش.(783) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
از فضاله بن ابی فضاله روایت است (ابوفضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در رکاب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در جنگ صفین شهید شد) که روزی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در کوفه مریض شد و من با پدرم به عیادت آن حضرت رفتیم پدرم به آن حضرت گفت: یا علی (علیهالسلام) علت توقف شما در کوفه در بین اعراب جهینه چیست؟ به سوی مدینه بروید که اگر اجل شما فرا رسد اصحاب شما متصدی و مباشر تکفین و تغسیل تو گردند و بر تو نماز بخوانند حضرت فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با من عهد و میثاق بسته که از دنیا نروم مگر اینکه اینجا از خون خضاب گردد(یعنی محاسنش از خون سرش)(782) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حبه عرنی میگوید: من با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به سوی پشت کوفه از آن خارج شدیم حضرت در وادی السلام توقف کرد و مثل اینکه با اقوامی گفتگو داشت من به متابعت از قیام او ایستادم تا خسته شدم. سپس نشستم به قدری که ملول شدم و پس از آن ایستادم به قدری که همانند مرتبه اول خسته شدم و باز نشستم به قدری که ملول شدم. سپس ایستادم و ردای خود را جمع کردم و عرض کردم: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) من از طول این قیام بر شما شفقت آوردم آخر یک قدری استراحت نمائید، سپس ردا را به روی زمین انداختم تا آن حضرت به روی آن بنشیند، حضرت فرمود: ای حبه این قیام و وقوف نبود مگر تکلم با مؤمنی و یا مؤانست با او، عرض کردم: ای امیرمؤمنان آیا مردگان هم تکلم و مؤانست دارند؟ فرمود: بلی اگر پرده از جلوی دیدگان تو برداشته شود آنها را میبینی که حلقه حلقه نشسته و گفتگو میکنند، عرض کردم: آیا آنها اجسامی هستند یا ارواحی؟ حضرت فرمود: بلکه ارواح هستند و هیچ مؤمنی در زمین از زمینهای دنیا نمیمیرد مگر آنکه به روح او گفته میشود که به وادی السلام ملحق شود و وادی السلام بقعهای از بهشت عدن است.(781) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 زندگاني امام علي ، مسجد ضرار
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، مطیع فرمان پدر
ابن عباس میگوید: سوگند به خدا دیدم بر اثر جراحات بسیاری که بر پیکر محمد وارد شده بود خون از میان حلقههای زره او میجوشید امیرمؤمنان (علیهالسلام) ساعتی به او مهلت داد. سپس فرمود فرزندم این بار بر قلب لشکر دشمن حمله کن. محمد همچون آتشی که در نیزار بیفتد بر قلب دشمن زد و از هر سو سپاه دشمن را میکوبید دستها و سرهای فراوانی از دشمن جدا شد. آنگاه عنان اسبش را به سوی پدر همسو کرد و نزد پدر آمد. آنقدر زخم بر بدنش رسیده بود که بر اثر سوزش زخمها اشک از چشمانش سرازیر بود. علی (علیهالسلام) از جای برخاست و بین دو شم محمد را بوسید و فرمود: پدرت فدایت شود امروز مرا شاد کردی و آنچه حق جهاد بود بجا آوردی اکنون بگو بدانم چرا گریه میکنی؟ محمد از سوزش و درد بسیار شدید و طاقت فرسای زخمها سخن به میان آورد و در آن حال گفت: من چند بار به کام مگر رفتم دو برادرم حسن و حسین علیهم السلام به میدان نیامدند؟ امیرمؤمنان (علیهالسلام) دوباره بین چشمان محمد را بوسید و فرمود: پسرم تو پسر من هستی ولی آنها پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آیا آنها را از کشته شدن حفظ نکنم؟ در این هنگام محمد به راز موضوع پی برد و با کمال تواضع به پدر عرض کرد: ای پدر بزرگوارم خداوند مرا فدای شما و فدای دو برادرم گرداند و آنها را از هر گونه گزندی حفظ کند.(792)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شیوه درست درست زندگی
فاذا انت قد لغت بها الاخره؛ که در این صورت با داشتن همین خانه هم به آخرت نائل شدهای.
علاء عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) از برادرم عاصم بن زیاد پیش تو شکایت میکنم. امام فرمود: برای چه مگر او چه کرده. علاء عرض کرد: عبائی ناچیز پوشیده و از دنیا کناره گرفته است. علی (علیهالسلام) فرمود: او را نزد من بیاور. عاصم به حضور علی (علیهالسلام) آمد حضرت به او فرمود: تو دشمن جان خود شدی شیطان بر تو راه یافته و تو را صید کرده است آیا به خانوادهات رحم نمیکنی تو خیال میکنی خداوند که زندگی طیب و خوب را بر تو حلال کرده دوست ندارد از آن بهرهمند شوی؟ تو بیارزشتر از آنی که خداوند با تو چنین کند.
عاصم عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) ولی تو با این لباس خشن و غذای سخت و ناگوار به سر میبری و من از تو پیروی میکنم. امام فرمود: من مثل تو نیستم بلکه خداوند متعال بر پیشوایان عدل و حق واجب کرده است که بر خود سخت گیرند و شیوه زندگیشان را هماهنگ با وضع زندگی طبقه ضعیف مردم قرار دهند تا فقر، فقیر را از جا بدر نبرد و از صراط مستقیم خارج نگردد تا ناداری فقیر موجب نافرمانی او از خدا نشود تنگدستی و فشار زندگی موجب آن نشود که به فقیران سخت بگذرد. در اصول کافی آمده عاصم پس از شنیدن سخن امام (علیهالسلام) بیدرنگ آن را پذیرفت و عبای خشن و عزلت نشینی خود را کنار گذاشت.(791)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، ابوالفضل عباس در جنگ صفین
او به جوان ناشناس حمله کرد، و بین آن دو چند ضربه رد و بدل شد، در این هنگام آن جوان چنان ضربه بر بان شعثاء زد که او را دو نصف کرد و به پسرانش ملحق ساخت، حاضران از شجاعت او تعجب کردند، در این هنگام امیرمؤمنان فریاد زد ای فرزندم برگرد که ترس دارم دشمنان تو را چشم زخم بزنند. او بازگشت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به استقبال او رفت و نقاب را از چهرهاش رد کرد و بین دو چشمش را بوسید، حاضران نگاه کردند دیدند قمر بنی هاشم حضرت عباس (علیهالسلام) است.
فنظروا الیه هو قمر بنی هاشم العباس بن امیرالمؤمنین(790)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، ماجرای درخواست عقیل
لذا به طمع دریافت سهمی بیشتر از دیگران با کودکان خود به حضور علی (علیهالسلام) شرفیاب شد و از حضرت درخواست یک صاع گندم افزونتر از دیگران به او بدهد. علی (علیهالسلام) در آنجا آهن پارهای را به آتش سرخ کرده و بر خلاف انتظار عقیل در مقابل تمنا و درخواست عقیل آهن گداخته را جلو برد و فرمود: ای عقیل اینست عطای تو، عقیل دستش را دراز کرد تا عطای علی (علیهالسلام) را بگیرد از سوزش آهن تفتیده چنان فریاد کشید که بیم آن میرفت قالب تهی کند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) درباره این ماجرا خطابهای ایراد فرموده که ترجمه مختصری از آن؛ از نهج البلاغه برگرفته و میآوریم:
بخدا اگر بستر آسایش من بر خارهای جانگزای بیابان گذاشته شود اگر دست و پایم را در پیچ و خم زنجیر بپیچند و مرا به خار و خس صحرا بسته بکشانند بیشتر دوست میدارم تا روز رستاخیز در پیشگاه عدالت الهی در صف ستمکاران قرار گیرم...
سرانجام به گودال گور فرو خواهیم غلطید...با چنین عاقبت کجا سزاوار است که پیشهی ستم به پیش گیریم...
او چنین پنداشته بود که دین مرا خواهد ربود و زمام مرا به مشت خواهد گرفت و در این هنگام آهن پارهای را در دل آتش به رنگ آتش در آوردم و آن فلز تفتیده را به مشتش گذاشتم چنان فریاد کشید که پنداشتم هم اکنون سراپا شعله ور خواهد شد، اما من در پاسخ این فریاد دردناک گفتم: در عزای تو بنالند عقیل، تو از این پارهی آهن که با دست آدمیزادهای ببازیچه داغ شده میخروشی و من بر آتشی که غصب الهی به لهیبش در آورده بردبار بمانم...(789)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، نمونه ای از وصیت سیاسی علی
پس از شهادت امام، معاویه نامهای برای مروان نوشت و به او دستور داد که امامه را برای من خواستگاری کن و صد هزار دینار به او ببخش. مروان مطابق دستور از امامه برای معاویه خواستگاری کرد امام برای مغیرة بن نوفل پیام داد که معاویه از من خواستگاری کرد. اگر تو به من مشتاق هستی اقدام کن مغیره پس از دریافت پیام، بیدرنگ اقدام نمود و به حضور امام حسن مجتبی (علیهالسلام) رفت و امامه را توسط آن حضرت خواستگاری کرد امام حسن (علیهالسلام) خواستگاری او را پذیرفت و امامه را همسر او نمود.
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، دستورات حکومتی به فرماندار آذربایجان
و ان عملک لیس لک بطعه و لکنه فی عنقک امانة و انت مسترعی لمن فوقک. لیس لک ان تفتات فی رعیة، و لا تخاطر الا بوثیقة و فی یدلک مال من مال الله عزوجل و انت من خزانه حتی تسلمه الی و لعلی ان لا اکون شر و لا تک لک و السلام(788)
مدیریت و حکمروایی برای تو طعمه نیست بلکه آن مسئولیت در گردن تو امانت است و کسی که از تو بالاتر است از تو خواسته که نگهبان آن باشی. و وظیفه نداری که در کار مردم به میل و خواسته شخصی خود عمل کنی و یا بدون ملاک معتبر و فرمان قانونی، بکار بزرگی دست بزنی. و اموالی که در دست تو است از آن خداوند میباشد و تو خزانه دار هستی تا آنرا به من بسپاری و امیدوارم که برای تو بدترین فرمانرواها نباشم والسلام.
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، صورت برزخی وصی عیسی
سپس با دست خود اشاره به اهل شام کرد و گفت: اگر این صورتهای مسکین میدانستند چه عذاب سخت و پاداش بدی برای آنها به جهت نبرد با تو معین گردیده است، البته دست از جنگ بر میداشتند، سپس با دست خود اشاره به عراق نموده و گفت: اگر این چهرهای روشن میدانستند که چه پاداشی و اجر بزرگی به جهت اطاعت از فرمان تو برای آنها مهیا گردیده است، دوست میداشتند که بدن آنها را با قیچیهای آهنی پاره پاره کنند...سپس گفت: والسلام علیک و رحمة الله و برکاته سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد، سلام خود را نمود آنگاه از نظرها نهان شد در این حال عمار یاسر و ابوالهیثم و ابوایوب انصاری و عبادةبن صامت و خزیمه بن ثابت و هاشم مرقال و جماعتی دیگر از پیروان خاص امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که گفتار آن مرد را شنیده بودند برخاستند و عرض کردند: ای امیرمؤمنان (علیهالسلام) این مرد که بود؟ حضرت فرمود: این مرد شمعون بن صفا، وصی حضرت عیسی (علیهالسلام) بود که خداوند او را فرستاده بود تا مرا در جنگ و نبرد با دشمنان خودش تأیید و تقویت نماید آنگاه تمامی یاران عرض کردند: پدران ما و مادران ما فدای تو باد؛ سوگند به خدا چنان جنگی در رکاب تو خواهیم نمود که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مینمودیم...آنگاه علی (علیهالسلام) درباره آنها دعای خیر نمود...(787)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، قدر علی را ندانستند
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، عداوت اشعث و خانواده اش با علی
حضرت فرمود: یک ساعت به من مهلت بدهید، اینک لشکر ما نزدیک خیمه معاویه رسیده. گفتند ابداً ممکن نیست باید فوراً مالک اشتر و قیس بن سعد را به نزد خود بخوانی... حضرت کسی را فرستاد نزد مالک و قیس و دستور داد که فوراً برگردید آنها پیام دادند یا علی (علیهالسلام) یک ساعت به ما مهلت ده که ما به خیمه معاویه رسیدهایم حضرت پیام داد که ایا میخواهید علی زنده بماند یا نه؟ پسر ملعون اشعث، بنام محمد که از همان ام فروه نابینا بود با 4000 هزار تن سوار مأمور شد تا در کربلا امام حسین (علیهالسلام) را به شهادت برساند و دخترش جعده نیز امام حسن (علیهالسلام) را با زهر مسموم نمود.(785)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، مرا موقع مرگ می بینی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، زندگی خلیفه مسلمین
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، رسول خدا گفته
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، علی و تکلم با ارواح
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))