زندگاني امام علي ، کلماتی از من فراگیرید

روزی علی (علیه‏السلام) به یاران خود فرمود: کلماتی از من فراگیرید که اگر بر چهارپایان سوار شوید و در راه پیمایی و دستیابی به آن‏ها، چهارپایان خود را از پای در آورید مانند آن کلمات را نخواهید یافت.
هان! که هیچ کس جز به پروردگارش امید نبندد و بجز از گناه خویش نهراسد و چون چیزی نداند از یادگیری آن خجالت نکشد و چون چیزی از او سؤال شد که نمی‏داند خجالت نکشد و بگوید خدا بهتر می‏داند و بدانید که شکیبایی و صبر برای پیکره ایمان همچون سر است برای بدن و بدنی که سر ندارد خیری در او نیست.(795)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، مسجد ضرار

امام صادق (علیه‏السلام) فرمود: امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) از نماز خواندن در پنج مسجد که در کوفه است اصحاب خود را نهی فرمود. مسجد اشعث بن قیس کندی و مسجد جریربن عبدالله بجلی و مسجد سماک بن مخرمة و مسجد شبث بن ربعی (793) و مسجد تیم. امام صادق (علیه‏السلام) فرمود: هر وقت امرالمؤمنین نگاهش به آن مسجد می‏افتاد می‏فرمود این چهار دیوار تیم است و غرض حضرت این بود که قبیله تیم از یاری آن حضرت دست کشیده بودند و از کینه‏ای که داشتند با آن حضرت نماز نمی‏خواندند (لذا این چهار دیواری را بعنوان مسجد ساخته بودند که) خدای لعنت شان کند.(794)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، مطیع فرمان پدر

درگیری جنگ صفین بین سپاه معاویه و سپاه علی (علیه‏السلام) همچنان روز بروز شدیدتر ادامه داشت روزی امام علی (علیه‏السلام) فرزند علی (علیه‏السلام) فرزندش محمد حنفیه را طلبید و فرمود: فرزندم امروز بر سپاه معاویه حمله کن، محمد چون شیر به سمت راست سپاه معاویه حمله کرد و صف‏های فشرده دشمن را درهم شکست بسیاری از آنها را کشت و مجروح ساخت. سپس به حضور پدر بازگشت در حالی که مجروح شده بود به پدر عرض کرد: (یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) العطش ای امیرالمؤمنین سخت تشنه‏ام.) امام علی (علیه‏السلام) ظرف آبی به او داد او آب را آشامید و علی (علیه‏السلام) بقیه آب را که در ته ظرف باقی مانده بود به روی زره محمد ریخت و فرمود: پسرم این بار به جانب چپ حمله کن. محمد به جانب چپ سپاه دشمن حمله کرد و ضربات سختی بر پیکر آنها وارد ساخت و برگشت محمد که سخت تشنه شده بود نزد پدر فریاد زد: (الماء الماء آب آب) امیرمؤمنان (علیه‏السلام) ظرف آبی به او داد محمد آن را آشامید. علی (علیه‏السلام) بار دیگر ته مانده آب را بر روی زره محمد ریخت.
ابن عباس می‏گوید: سوگند به خدا دیدم بر اثر جراحات بسیاری که بر پیکر محمد وارد شده بود خون از میان حلقه‏های زره او می‏جوشید امیرمؤمنان (علیه‏السلام) ساعتی به او مهلت داد. سپس فرمود فرزندم این بار بر قلب لشکر دشمن حمله کن. محمد همچون آتشی که در نیزار بیفتد بر قلب دشمن زد و از هر سو سپاه دشمن را می‏کوبید دست‏ها و سرهای فراوانی از دشمن جدا شد. آنگاه عنان اسبش را به سوی پدر همسو کرد و نزد پدر آمد. آنقدر زخم بر بدنش رسیده بود که بر اثر سوزش زخمها اشک از چشمانش سرازیر بود. علی (علیه‏السلام) از جای برخاست و بین دو شم محمد را بوسید و فرمود: پدرت فدایت شود امروز مرا شاد کردی و آنچه حق جهاد بود بجا آوردی اکنون بگو بدانم چرا گریه می‏کنی؟ محمد از سوزش و درد بسیار شدید و طاقت فرسای زخم‏ها سخن به میان آورد و در آن حال گفت: من چند بار به کام مگر رفتم دو برادرم حسن و حسین علیهم السلام به میدان نیامدند؟ امیرمؤمنان (علیه‏السلام) دوباره بین چشمان محمد را بوسید و فرمود: پسرم تو پسر من هستی ولی آنها پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آیا آنها را از کشته شدن حفظ نکنم؟ در این هنگام محمد به راز موضوع پی برد و با کمال تواضع به پدر عرض کرد: ای پدر بزرگوارم خداوند مرا فدای شما و فدای دو برادرم گرداند و آنها را از هر گونه گزندی حفظ کند.(792)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شیوه درست درست زندگی

یکی از دوستان علی (علیه‏السلام) بنام علاءبن زیاد در بصره سکونت داشت روزی علاء بیمار گردید امیرمؤمنان (علیه‏السلام) به عیادت او رفت حضرت وقتی خانه بزرگ و وسیع علاء را دید فرمود: این خانه با این همه وسعت را در این دنیا برای چه می‏خواهی؟ با اینکه در آخرت به آن نیازمندتر هستی؟ آنگاه ادامه داد: آری مگر اینکه با داشتن این خانه بخواهی به وسیله آن به آخرت برسی مانند آنکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی یا صله رحم نمایی یا اینکه حقوق واجب خود (مانند زکات) را از این خانه خارج کرده و به اهلش برسانی.
فاذا انت قد لغت بها الاخره؛ که در این صورت با داشتن همین خانه هم به آخرت نائل شده‏ای.
علاء عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) از برادرم عاصم بن زیاد پیش تو شکایت می‏کنم. امام فرمود: برای چه مگر او چه کرده. علاء عرض کرد: عبائی ناچیز پوشیده و از دنیا کناره گرفته است. علی (علیه‏السلام) فرمود: او را نزد من بیاور. عاصم به حضور علی (علیه‏السلام) آمد حضرت به او فرمود: تو دشمن جان خود شدی شیطان بر تو راه یافته و تو را صید کرده است آیا به خانواده‏ات رحم نمی‏کنی تو خیال می‏کنی خداوند که زندگی طیب و خوب را بر تو حلال کرده دوست ندارد از آن بهره‏مند شوی؟ تو بی‏ارزشتر از آنی که خداوند با تو چنین کند.
عاصم عرض کرد: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) ولی تو با این لباس خشن و غذای سخت و ناگوار به سر می‏بری و من از تو پیروی می‏کنم. امام فرمود: من مثل تو نیستم بلکه خداوند متعال بر پیشوایان عدل و حق واجب کرده است که بر خود سخت گیرند و شیوه زندگیشان را هماهنگ با وضع زندگی طبقه ضعیف مردم قرار دهند تا فقر، فقیر را از جا بدر نبرد و از صراط مستقیم خارج نگردد تا ناداری فقیر موجب نافرمانی او از خدا نشود تنگدستی و فشار زندگی موجب آن نشود که به فقیران سخت بگذرد. در اصول کافی آمده عاصم پس از شنیدن سخن امام (علیه‏السلام) بی‏درنگ آن را پذیرفت و عبای خشن و عزلت نشینی خود را کنار گذاشت.(791)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ابوالفضل عباس در جنگ صفین

حضرت عباس (علیه‏السلام) در زمان جنگ صفین که بین سپاه علی (علیه‏السلام) با سپاه معاویه رخ داده حدود چهارده سال سن داشت، ولی قد رشید او را هر کس می‏دید چنین تصور می‏کرد که هیجده یا بیست سال دارد. در یکی از روزهای جنگ از پدر اجازه گرفت تا به میدان جنگ دشمن برود، امام علی (علیه‏السلام) نقابی بر روی او افکند و او به عنوان یک رزمنده ناشناس به میدان تاخت سپاه شام از حرکتهای پر صلابت او دریافت که جوانی شجاع، پرجرأت و قوی دل به میدان آمده است، مشاورین نظامی معاویه به مشورت پرداختند تا همآورد رشیدی را به میدان بفرستند، ولی رعب و وحشت عجیبی که بر آنها چیره شده بود، نتوانستند تصمیم بگیرند، سرانجام معاویه یکی از شجاعان لشگرش بنام ابن شعثاء را که می‏گرفتند جرأت آن را دارد که با ده هزار جنگجوی سواره بجنگند، به حضور طلبید و به او گفت: به میدان این جوان ناشناس برو و با او جنگ کن. ابن شعثاء گفت: ای امیر، مردم مرا به عنوان قهرمان در برابر ده هزار جنگنجو می‏شناسند، چگونه شایسته است که مرا به جنگ با این کودک روانه سازی؟ معاویه گفت: پس چه کنم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یکی از آنها را به جنگ او می‏فرستم تا او را بکشد، معاویه گفت: چنین کن. ابن اشعثاء یکی از فرزندانش را به میدان او فرستاد، طولی نکشید که بدست آن جوان ناشناس کشته شد او فرزند دومش را فرستاد، باز بدست او کشته شد او فرزند سوم و چهارم تا هفتمش را فرستاد همه آنها بدست آن جوان ناشناس به هلاکت رسیدند. در این هنگام خود ابن شعثاء به میدان تاخت و فریاد زد: ایها الشاب قتلت جمیع اولادی ولله لا تکلن اباک و امک ای جوان تو همه پسرانم را کشتی، سوگند به خدا قطعاً پدر و مادرت را به عزایت می‏نشانم.
او به جوان ناشناس حمله کرد، و بین آن دو چند ضربه رد و بدل شد، در این هنگام آن جوان چنان ضربه بر بان شعثاء زد که او را دو نصف کرد و به پسرانش ملحق ساخت، حاضران از شجاعت او تعجب کردند، در این هنگام امیرمؤمنان فریاد زد ای فرزندم برگرد که ترس دارم دشمنان تو را چشم زخم بزنند. او بازگشت، امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) به استقبال او رفت و نقاب را از چهره‏اش رد کرد و بین دو چشمش را بوسید، حاضران نگاه کردند دیدند قمر بنی هاشم حضرت عباس (علیه‏السلام) است.
فنظروا الیه هو قمر بنی هاشم العباس بن امیرالمؤمنین(790)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ماجرای درخواست عقیل

عقیل سومین پسر ابوطالب بود که در کودکی کور شد همین عامل باعث تهی دستی وی شده بود و به علاوه مردی عیال وار و در عین حال مرد گشاده دست و مهمان نوازی هم بود وقتی نوبت حکومت به امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) رسید او خوشنود شد زیرا چنین اندیشید که در حکومت برادر خود از مال دنیا توانگر خواهد شد این اندیشه عقیل بواسطه درک دوران حکومت عثمان و حتی عمر و ابوبکر و اعطا بخشش بسیار زیاد آنها به دوستان و اقوام خود بود.
لذا به طمع دریافت سهمی بیشتر از دیگران با کودکان خود به حضور علی (علیه‏السلام) شرفیاب شد و از حضرت درخواست یک صاع گندم افزونتر از دیگران به او بدهد. علی (علیه‏السلام) در آنجا آهن پاره‏ای را به آتش سرخ کرده و بر خلاف انتظار عقیل در مقابل تمنا و درخواست عقیل آهن گداخته را جلو برد و فرمود: ای عقیل اینست عطای تو، عقیل دستش را دراز کرد تا عطای علی (علیه‏السلام) را بگیرد از سوزش آهن تفتیده چنان فریاد کشید که بیم آن می‏رفت قالب تهی کند. امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) درباره این ماجرا خطابه‏ای ایراد فرموده که ترجمه مختصری از آن؛ از نهج البلاغه برگرفته و می‏آوریم:
بخدا اگر بستر آسایش من بر خارهای جانگزای بیابان گذاشته شود اگر دست و پایم را در پیچ و خم زنجیر بپیچند و مرا به خار و خس صحرا بسته بکشانند بیشتر دوست می‏دارم تا روز رستاخیز در پیشگاه عدالت الهی در صف ستمکاران قرار گیرم...
سرانجام به گودال گور فرو خواهیم غلطید...با چنین عاقبت کجا سزاوار است که پیشه‏ی ستم به پیش گیریم...
او چنین پنداشته بود که دین مرا خواهد ربود و زمام مرا به مشت خواهد گرفت و در این هنگام آهن پاره‏ای را در دل آتش به رنگ آتش در آوردم و آن فلز تفتیده را به مشتش گذاشتم چنان فریاد کشید که پنداشتم هم اکنون سراپا شعله ور خواهد شد، اما من در پاسخ این فریاد دردناک گفتم: در عزای تو بنالند عقیل، تو از این پاره‏ی آهن که با دست آدمیزاده‏ای ببازیچه داغ شده می‏خروشی و من بر آتشی که غصب الهی به لهیبش در آورده بردبار بمانم...(789)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، نمونه ای از وصیت سیاسی علی

حضرت فاطمه به حضرت علی (علیه‏السلام) وصیت نمود که بعد از من با خواهرزاده‏ام امامه ازداوج کن زیرا او نسبت به فرزندانم مثل من با محبت است و از طرفی مردان نیاز به زن دارند، لذا حضرت بعد از فاطمه زهرا علیهاالسلام با خواهر زاده حضرت زهرا علیهاالسلام امامه ازدواج کرد، امامه تا آخر عمر امام (حدود سی سال) همسر آن حضرت بود هنگامی که امیرمؤمنان (علیه‏السلام) در بستر شهادت قرار گرفت امامه را به حضور طلبید و به او چنین وصیت کرد: ترس آن دارم که بعد از من این طاغوت (اشاره به معاویه) از تو خواستگار کند اگر (بعد از من) نیاز به ازدواج داری پیشنهاد می‏کنم که با مغیرة بن نوفل (نوه عبدالمطلب) ازدواج کن مبادا با معاویه ازدواج کنی.
پس از شهادت امام، معاویه نامه‏ای برای مروان نوشت و به او دستور داد که امامه را برای من خواستگاری کن و صد هزار دینار به او ببخش. مروان مطابق دستور از امامه برای معاویه خواستگاری کرد امام برای مغیرة بن نوفل پیام داد که معاویه از من خواستگاری کرد. اگر تو به من مشتاق هستی اقدام کن مغیره پس از دریافت پیام، بی‏درنگ اقدام نمود و به حضور امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) رفت و امامه را توسط آن حضرت خواستگاری کرد امام حسن (علیه‏السلام) خواستگاری او را پذیرفت و امامه را همسر او نمود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، دستورات حکومتی به فرماندار آذربایجان

مولای متقیان علی (علیه‏السلام) در نامه‏ای که به نماینده و فرماندار خود در آذربایجان بنام اشعث بن قیس چنین می‏نویسد:
و ان عملک لیس لک بطعه و لکنه فی عنقک امانة و انت مسترعی لمن فوقک. لیس لک ان تفتات فی رعیة، و لا تخاطر الا بوثیقة و فی یدلک مال من مال الله عزوجل و انت من خزانه حتی تسلمه الی و لعلی ان لا اکون شر و لا تک لک و السلام(788)‏
مدیریت و حکمروایی برای تو طعمه نیست بلکه آن مسئولیت در گردن تو امانت است و کسی که از تو بالاتر است از تو خواسته که نگهبان آن باشی. و وظیفه نداری که در کار مردم به میل و خواسته شخصی خود عمل کنی و یا بدون ملاک معتبر و فرمان قانونی، بکار بزرگی دست بزنی. و اموالی که در دست تو است از آن خداوند می‏باشد و تو خزانه دار هستی تا آنرا به من بسپاری و امیدوارم که برای تو بدترین فرمانرواها نباشم والسلام.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، صورت برزخی وصی عیسی

قیس غلام علی (علیه‏السلام) می‏گوید: امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) نزدیک کوه بود در صفین چون هنگام نماز مغرب فرا رسید به مکانی دور دست رفته و در آنجا ندای اذان در داد و چون از اذان فارغ شد مردی به نزد او آمد و به کوه نزدیک می‏شد چون پیش آمد دیدیم مردی است که موهای سر و صورتش سپید و صورتی روشن دارد گفت: سلام خدا بر تو باد! ای امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) و رحمت خدا و برکات خدا بر تو باد، آفرین بر وصی خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم و پیشوای پیشتازان سفید رو، و نشانه دار بهشت..امیرالمؤمنین ع گفت: و علیک السلام حال شما چطور است؟ آن مرد گفت: حالم خوب است و من در انتظار روح القدس هستم و به خاطر ندارم کسی در راه رضای خداوند امتحانش از تو بزرگ‏تر و ثوابش از تو نیکوتر باشد...ای برادر من بر این مشکلات و رنج‏هایی که دست به گریبان هستی؛ پایداری و استقامت داشته باشد تا آنکه حبیب را ملاقات نمایی...
سپس با دست خود اشاره به اهل شام کرد و گفت: اگر این صورت‏های مسکین می‏دانستند چه عذاب سخت و پاداش بدی برای آنها به جهت نبرد با تو معین گردیده است، البته دست از جنگ بر می‏داشتند، سپس با دست خود اشاره به عراق نموده و گفت: اگر این چهرهای روشن می‏دانستند که چه پاداشی و اجر بزرگی به جهت اطاعت از فرمان تو برای آنها مهیا گردیده است، دوست می‏داشتند که بدن آنها را با قیچی‏های آهنی پاره پاره کنند...سپس گفت: والسلام علیک و رحمة الله و برکاته سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد، سلام خود را نمود آنگاه از نظرها نهان شد در این حال عمار یاسر و ابوالهیثم و ابوایوب انصاری و عبادةبن صامت و خزیمه بن ثابت و هاشم مرقال و جماعتی دیگر از پیروان خاص امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) که گفتار آن مرد را شنیده بودند برخاستند و عرض کردند: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) این مرد که بود؟ حضرت فرمود: این مرد شمعون بن صفا، وصی حضرت عیسی (علیه‏السلام) بود که خداوند او را فرستاده بود تا مرا در جنگ و نبرد با دشمنان خودش تأیید و تقویت نماید آنگاه تمامی یاران عرض کردند: پدران ما و مادران ما فدای تو باد؛ سوگند به خدا چنان جنگی در رکاب تو خواهیم نمود که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‏نمودیم...آنگاه علی (علیه‏السلام) درباره آنها دعای خیر نمود...(787)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، قدر علی را ندانستند

روزی اشعث بن قیس اذن خواست تا وارد منزل علی (علیه‏السلام) شود قنبر او را اذن نداد، او مشتی بر بینی قنبر کوفت و از بینی قنبر خون جاری شد، حضرت از منزل بیرون آمد و فرمود: مالی و لک یا اشعث؟ ای اشعث من با تو چه کرده‏ام که چنین می‏کنی؟ چرا این طور می‏کنی ای اشعث، سوگند به خدا که اگر از پهلوی غلام ثقیف عبور کنی موهای اسافل اعضای بدن تو به لرزه در می‏آید، اشعث عرض کرد: یا علی (علیه‏السلام) غلام ثقیف کیست؟ حضرت فرمود: غلامی است که حکومت آنها را به دست می‏گیرد و هیچ خانه‏ای در عرب باقی نمی‏ماند مگر آنکه ذلت و خواری را در آن وارد می‏سازد (منظور حضرت از غلام ثقیف همان حجاج بن یوسف ثقفی است که در سال 75 به ولایت کوفه رسید و بیست سال جنایت کرد و در سال 95 از دنیا رفت.)(786)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، عداوت اشعث و خانواده اش با علی

اشعث بن قیس یکی از دشمنان علی (علیه‏السلام) بود او مردی است شرور و شر آفرین و یکی از سرداران کوفه، و رئیس قبیله بنی کنده او خواهر ابوبکر، ام فروه را که نابینا بود را به ازدواج خود در آورد و به مناسبت دامادی با ابوبکر توانست سوء استفاده‏های زیادی کند در مورج الذهب است که یکی از آن سه چیز که ابوبکر در هنگام مرگ بر عدم انجام آنها اظهار تأسف می‏نمود؛ گردن نزدن اشعث بن قیس بود. حضرت علی (علیه‏السلام) به ناچار بر اساس نفوذ وی در کوفه او را در جنگ صفین رئیس بنی کنده نمود و با ده هزار لشکر کندی از جمله روسای لشکر صفین قرار داد در ابتدای جنگ با مالک اشتر آبی را که معاویه بر روی سپاه علی (علیه‏السلام) بسته بود پس گرفت اما وقتی قرآنها در پایان جنگ بر نیزه رفت از جمله افرادی بود که نزد علی (علیه‏السلام) آمد و گفت: باید دست از جنگ برداری او به همراه ده هزار نفر از لشکریان خود با شمشیرهای کشیده به علی (علیه‏السلام) گفت: یا علی (علیه‏السلام) همین الان باید دست از جنگ برداری و گرنه با این شمشیرها تو را قطعه قطعه می‏کنیم.
حضرت فرمود: یک ساعت به من مهلت بدهید، اینک لشکر ما نزدیک خیمه معاویه رسیده. گفتند ابداً ممکن نیست باید فوراً مالک اشتر و قیس بن سعد را به نزد خود بخوانی... حضرت کسی را فرستاد نزد مالک و قیس و دستور داد که فوراً برگردید آنها پیام دادند یا علی (علیه‏السلام) یک ساعت به ما مهلت ده که ما به خیمه معاویه رسیده‏ایم حضرت پیام داد که ایا می‏خواهید علی زنده بماند یا نه؟ پسر ملعون اشعث، بنام محمد که از همان ام فروه نابینا بود با 4000 هزار تن سوار مأمور شد تا در کربلا امام حسین (علیه‏السلام) را به شهادت برساند و دخترش جعده نیز امام حسن (علیه‏السلام) را با زهر مسموم نمود.(785)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، مرا موقع مرگ می بینی

حارث همدانی از اصحاب حضرت امیر (علیه‏السلام) است او در اواخر عمر خود پیر و خمیده و مریض شده بود با زحمت زیاد خود را خدمت علی (علیه‏السلام) رساند و اظهار غصه و حسرت کرد که از دیدار جمال حضرت بواسطه پیری و دوری راه محروم است، حضرت فرمود: ای حارث (من یمت یرنی) در وقت مرگ، هر کس می‏میرد مرا می‏بیند و مرا در صراط می‏بینی، من بهشت و دوزخ را تقسیم می‏کنم و بهشتیان را در بهشت دوزخیان را در جهنم جای می‏دهم و اگر دوستی از دوستانم در آتش باشد بیرونش می‏آورم.(784)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، زندگی خلیفه مسلمین

وقتی سفیر روم به کوفه آمده بود (برنامه پذیرایی کسانی که از خارج می‏آمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بود یعنی تا مدتی که برای کارشان می‏ماندند مهمان امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بودند) وقتی که امام حسن (علیه‏السلام) برای سفیر روم سفره پهن کرد سفیر روم با تأسف و ناراحتی و غصه گفت: من چیزی نمی‏خورم امام حسن (علیه‏السلام) فرمود: برای چه نمی‏خوری؟ گفت: آقا، فقیری را دیدم الان یاد او افتادم دلم برایش سوخت نمی‏توانم چیزی بخورم. مگر اینکه شما از این خوراک برای او نیز ببرید. اما حسن (علیه‏السلام) سوال کرد آن فقیر کجاست و کیست؟ گفت: من شب به مسجد رفتم بعد از نمازم (از اینجا می‏فهمیم که علی (علیه‏السلام) وضعش با بقیه مردم یکی بوده به حدی که برای دیگران قابل تشخیص نبوده که این علی (علیه‏السلام) است) دیدم عربی می‏خواست افطار کند سفره‏ای داشت باز کرد نان آرد جو را در دهان گذاشت، کوزه آب جلویش بود به من نیز تعارف کرد گفت تو هم بخور من دیدم نمی‏توانم این خوراک را بخورم دلم برایش سوخت حالا اگر بشود از این خوراک برای او نیز بفرستید. صدای گریه امام حسن (علیه‏السلام) بلند شد و فرمود: او پدرم علی (علیه‏السلام) است که خلیفه مسلمین است و این است خوراک و غذایش.(783)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، رسول خدا گفته

از فضاله بن ابی فضاله روایت است (ابوفضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در رکاب امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) در جنگ صفین شهید شد) که روزی امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) در کوفه مریض شد و من با پدرم به عیادت آن حضرت رفتیم پدرم به آن حضرت گفت: یا علی (علیه‏السلام) علت توقف شما در کوفه در بین اعراب جهینه چیست؟ به سوی مدینه بروید که اگر اجل شما فرا رسد اصحاب شما متصدی و مباشر تکفین و تغسیل تو گردند و بر تو نماز بخوانند حضرت فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با من عهد و میثاق بسته که از دنیا نروم مگر اینکه اینجا از خون خضاب گردد(یعنی محاسنش از خون سرش)(782)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، علی و تکلم با ارواح

حبه عرنی می‏گوید: من با امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) به سوی پشت کوفه از آن خارج شدیم حضرت در وادی السلام توقف کرد و مثل اینکه با اقوامی گفتگو داشت من به متابعت از قیام او ایستادم تا خسته شدم. سپس نشستم به قدری که ملول شدم و پس از آن ایستادم به قدری که همانند مرتبه اول خسته شدم و باز نشستم به قدری که ملول شدم. سپس ایستادم و ردای خود را جمع کردم و عرض کردم: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) من از طول این قیام بر شما شفقت آوردم آخر یک قدری استراحت نمائید، سپس ردا را به روی زمین انداختم تا آن حضرت به روی آن بنشیند، حضرت فرمود: ای حبه این قیام و وقوف نبود مگر تکلم با مؤمنی و یا مؤانست با او، عرض کردم: ای امیرمؤمنان آیا مردگان هم تکلم و مؤانست دارند؟ فرمود: بلی اگر پرده از جلوی دیدگان تو برداشته شود آنها را می‏بینی که حلقه حلقه نشسته و گفتگو می‏کنند، عرض کردم: آیا آنها اجسامی هستند یا ارواحی؟ حضرت فرمود: بلکه ارواح هستند و هیچ مؤمنی در زمین از زمین‏های دنیا نمی‏میرد مگر آنکه به روح او گفته می‏شود که به وادی السلام ملحق شود و وادی السلام بقعه‏ای از بهشت عدن است.(781)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0