زندگاني امام علي ، وصیتی از امام علی

امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) در وصیتی به فرزند خود محمد حنفیه فرمود: ای پسر، از خودبینی و بد خلقی و کم صبری دوری کن، که اگر این سه خصلت را داشته باشی هیچ رفیقی با تو مدارا و دوستی نخواهد کرد و همواره مردم از تو کناره خواهند گرفت خود را به اظهار دوستی وادار کن و بر زحمات خود، خویشتن را شکیبا ساز... و از دست دادن دین و آبروی خود درباره هر کس که باشد بخل بورز که دین و دنیایت سالم‏تر خواهد بود.(748)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، گروههای مردم

کمیل بن زیاد می‏گوید: علی (علیه‏السلام) نزد من آمد و دست مرا گرفت و مرا با خود به صحرا برد چون به صحرا رسیدیم بر زمین نشست و من هم نشستم سر بلند کرده و متوجه من شد و فرمود: ای کمیل! آنچه به تو می‏گویم بخاطر بسپار، مردم سه دسته‏اند: 1- دانشمند الهی. 2- دانشجویی که در راه رستگاری قدم بر می‏دارد. 3- افراد ناکس و پست که بدنبال هر آوازی می‏روند و مانند پشه‏های ریز از هر طرف که باد بوزد به آن سو می‏روند...
ای کمیل! دانش از ثروت بهتر است چرا که دانش نگهبان تو است ولی ثروت را باید تو نگهبان باشی. ثروت را هر چه خرج کنی کمتر گردد ولی دنش هر چه بیشتر خرج شود افزوده‏تر شود. ای کمیل! آنان که ثروتمندند و زنده، مردگانی هستند بصورت زنده، ولی دانشمندان تا پایان روزگار پاینده‏اند... آه که اینجا (اشاره به سینه) آکنده از دانش است. کاش شاگردانی که بتوانند این بار را بکشند بدست می‏آوردم...(747)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، معاویه و پیشگویی علی

وقتی که معاویه به حکومت رسید روزی به اهل مجلس خود گفت: چگونه می‏توانیم آینده خود را پیش بینی کنیم؟ آن‏ها گفتند ما راهی برای آن نمی‏شناسیم معاویه گفت: من آن را از علم علی (علیه‏السلام) به دست می‏آورم زیرا او هر چه می‏گوید راست است و باطل نیست. پس سه نفر را احضار کرد و به آنها گفت: هر سه به کوفه بروید و یکی پس از دیگری وارد شهر شهر شوید و خبر مرگ مرا به مردم برسانید ولی توجه داشته باشید که هر سه یک سخن بگویید و در علت و روز مرگ و محل قبر من اختلاف نداشته باشید و توجه کنید که علی (علیه‏السلام) چه می‏گوید. آنها رفتند اولی وارد کوفه شد مردم پرسیدند از کجا می‏آیی؟ گفت: از شام. گفتند: چه خبر داری؟ گفت: معاویه مرد! مردم این خبر را به علی (علیه‏السلام) رساندند ولی آن حضرت اعتنایی به این خبر نکرد. دومی و سومی هم وارد شده و همان خبر را دادند و مردم نیز حضرت علی (علیه‏السلام) را از آن خبرها مطلع کردند و در مرتبه سوم که نزد آن حضرت آمدند گفتند: خبر صحیح است زیرا هر سه نفر که در سه روز وارد کوفه شده‏اند این خبر را بدون هیچ گونه اختلافی بیان کرده‏اند. حضرت علی (علیه‏السلام) وقتی اصرار مردم بر صحت خبر را شنید فرمود: او نمرده و نمی‏میرد مگر محاسن من با خون سرم سرخ شود و معاویه با حکومت، بازی خواهد کرد سپس آن سه نفر این خبر را برای معاویه بردند.(746)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، علی در کربلا

روزی علی (علیه‏السلام) با لشکریان خود از بیابان کربلا عبور می‏کرد لحظه‏ای ایستاد و نگاهی به راست و چپ انداخت و در حالیکه گریه می‏کرد، گفت: به خدا سوگند اینجا محل جنگ کردن و کشته شدن آنها می‏باشد. عده‏ای پرسیدند: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) اینجا چه جایی است؟ حضرت فرمود: اینجا کربلا می‏باشد و افرادی در اینجا کشته می‏شوند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد این را بگفت و حرکت کرد و آن روز مردم معنای فرمایش آن حضرت را نفهمیدند.(744)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شجاعت عبیدالله بن عباس

بسر بن ارطاة یکی از دژخیمان خون آشام معاویه بود، که به دستور او، به شهرها و روستاها رفت و به قتل و غارت مردم پرداخت، تا مردم را از پیروی حکومت علی (علیه‏السلام) باز دارد و بسوی معاویه متوجه سازد (و سرانجام علی (علیه‏السلام) او را نفرین کرد و او در اواخر عمر، دیوانه شد و با حال بسیار بد، از دنیا رفت) بسر، با سپاه خود به یمن رفت، در آن هنگام یمن در قلمرو حکومت علی (علیه‏السلام) بود عبیدالله بن عباس، فرماندار علی (علیه‏السلام) در آنجا بود، عبیدالله خود را پنهان ساخت و از یمن بیرون آمد. بسر وارد منزل عبیدالله شد و دو کودک او را سربرید که سخنان جانسوز مادر او در اشعاری در تاریخ ثبت شده است. پس از جریان صلح امام حسن (علیه‏السلام) روزی تصادفاً عبیدالله و بسر بن ارطاة نزد معاویه بودند، عبیدالله بن عباس فرصت را غنیمت شمرد و به معاویه گفت: آیا تو این مرد لعین و پست (اشاره به بسر) را دستور دادی فرزندان مرا بکشد؟ معاویه گفت: نه. بسر خشمگین شده و شمشیرش را بزمین کوبید و گفت: ای معاویه! شمشیرت را بگیر، تو آن را به من دادی و دستور دادی مردم را بکشم، من آنچه را تو می‏خواستی انجام دادم. معاویه گفت: تو مرد ضعیفی هستی. شمشیرت را جلو کسی انداختی که دیروز فرزندانش را کشته‏ای.
عبیدالله گفت: ای معاویه تو خیال می‏کنی که من بسر را به جای یکی از فرزندان خواهم کشت، او پست‏تر و حقیرتر از این است، من اگر بخواهم خونبهای فرزندانم را بگیرم می‏بایست، یزید و عبیدالله فرزندان تو را به قتل رسانم.(743)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، نقش مهر امامت

زنی بنام حبابه والبیه می‏گوید: در لشکرگاه حضرت علی (علیه‏السلام) رفتم و نزد آن حضرت رسیدیم و عرض کردم: یا علی (علیه‏السلام) چه دلیلی بر امامت شما وجود دارد.
حضرت (پاسخی در حد فهم او داد) به سنگ کوچکی اشاره کرد و فرمود: آن ریگ را به من بده، من نیز سنگ ریزه را برداشته و به آن حضرت دادم و او مهر خود را بر آن سنگ گذاشت و آنچه در مهر بود روی سنگ نقش بست! آنگاه فرمود: هر کس ادعای امامت کرد و توانست چنین کاری بکند راست می‏گوید و امام واقعی است و باید از او اطاعت کنی او می‏گوید: بعد از شهادت حضرت علی (علیه‏السلام) به محضر امام حسن (علیه‏السلام) رسیدم و دیدم مردم از او سؤالاتی می‏کنند تا آن حضرت مرا دید فرمود: ای حبابه، آنچه همراه داری به من بده! من آن سنگ ریزه را به او دادم و همان کار را که پدرش کرده بود انجام داد و مهر خود را بر آن سنگ زد و من اثر آن را در سنگ دیدم. پس از شهید شدن امام حسن (علیه‏السلام) در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و سلم به محضر امام حسین (علیه‏السلام) رسیدم او قبل از آنکه من صحبتی بکنم فرمود: آیا دلیل بر امامت من نیز می‏خواهی؟ عرض کردم: آری. حضرت فرمود: آن ریگ و سنگ را بده به من؛ آنرا به آن حضرت دادم و نقش مهر خود را بر آن سنگ زد و من دیدم بعد از شهادت امام حسین (علیه‏السلام) در حالی که یکصد و سیزده سال از عمرم می‏گذشت و فرسوده و لرزان بودم نزد امام زین العابدین (علیه‏السلام) رفتم و از پیری و رنجوری و عدم قدرت بر عبادت و رکوع و سجود خود شکایت کردم. آن حضرت با دست خود اشاره کرد و من جوان شدم!... سپس فرمود: آنچه را همراه داری به من بده؛ من نیز سنگ خود را به او دادم آنگاه او مهر خود را بر آن زد و اثر آن در سنگ نقش بست و بعد از آن حضرت به محضر امام باقر (علیه‏السلام) و امام صادق (علیه‏السلام)، و امام موسی بن جعفر (علیه‏السلام) و امام رضا (علیه‏السلام) رسیدم و اثر مهر همه را بر آن سنگ دیدم.
محمد بن هشام می‏گوید: بعد از آنگه حبابه به محضر امام رضا (علیه‏السلام) رسید صلی الله علیه و آله و سلم ماه زندگی کرد و از دنیا رفت.(742)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، دادرسی علی

وقتی علی (علیه‏السلام) وارد کوفه شد مردم برگرد او جمع شدند، در بین آن مردم جوانی بود از شیعیان آن حضرت که در جنگهای آن حضرت نیز شرکت کرده و در رکاب او می‏جنگید، روزی آن جوان با زنی ازدواج کرد. صبح روز بعد حضرت علی (علیه‏السلام) در مسجد نماز صبح را به جا آورد، سپس به یکی از اصحاب فرمود: به فلان محله می‏روی در آنجا مسجدی می‏بینی در کنار آن مسجد خانه‏ای است که صدای مشاجره زن و مردی را می‏شنوی آن زن و مرد را نزد من بیاور. آن شخص رفت و آن دو نفر را نزد حضرت آورد. علی (علیه‏السلام) فرمود: چرا از دیشب تا حال در مشاجره و نزاع هستید؟ جوان گفت: ای امیرمؤمنان (علیه‏السلام) من این زن را به عقد خود در آوردم اما چون نزد او رفتم حالت تنفری در خود نسبت به او احساس کردم و نزدیک او نشدم و اگر قدرت داشتم شبانه او را از خانه بیرون می‏کردم. لذا به نزاع و مشاجره مشغول بودیم، تا اینکه فرستاده شما نزد ما آمد. حضرت به حاضرین در آن مجلس فرمود: بعضی از حرفها را نباید همه کس بشنوند (یعنی، شما از مجلس خارج شوید) همه برخاستند و مجلس را ترک کردند و فقط آن زن و مرد نزد حضرت باقی ماندند. حضرت علی (علیه‏السلام) به آن زن فرمود: آیا این جوان را می‏شناسی؟ زن گفت: نه. حضرت فرمود: اگر من حال و گذشته او را برایت بگویم و او را بشناسی انکار حقیقت نمی‏کنی؟ زن گفت: نه. حضرت فرمود: آیا تو فلانی دختر فلان شخص نیستی؟ زن گفت: آری. حضرت فرمود: آیا پسر عمویی نداشتی که هر دو عاشق یکدیگر بودید. گفت: آری. فرمود: آیا پدرت از ازدواج شما ممانعت نکرد و او را از همسایگی خود دور نکرد تا شما با یکدیگر تماسی نداشته باشید؟ زن گفت: همین طور است. فرمود: آیا به یادداری که یک شب برای قضاء حاجت خارج شدی و پسر عمویت تو را غافلگیر کرد و با تو نزدیکی کرد و تو حامله شدی و جریان را از پدرت پنهان کردی و تنها به مادرت خبر دادی؟ و چون زمان وضع حمل تو فرا رسید مادرت تو را به بیرون خانه برد و بچه‏ات را به دنیا آوردی و او را در پارچه‏ای پیچیدی و پشت دیوار گذاشتی و لحظاتی بعد سگی به آنجا آمد و تو ترسیدی که بچه‏ات را بخورد، سنگی برداشتی و به سوی سگ انداختی اما سنگ به سر بچه خورد و سرش شکست و تو و مادر نزد او آمدید و مادرت سر او را با پارچه‏ای بست و بچه را گذاشتید و رفتید... زن ساکت شد. حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند می‏دهم که حق را بگویی زن فرمایش امام را تأکیید کرد و گفت: یا علی (علیه‏السلام) غیر از من و مادرم هیچ کس از این جریان اطلاع نداشت. حضرت فرمود: خداوند مرا از آن واقعه با خبر کرد. حضرت بعد فرمود: صبح آن روز عده‏ای آمده و آن بچه را برداشتند و او را بزرگ کردند و او را با خود به کوفه آوردند و تو را به عقد او در آوردند در حالی که او پسر تو بود.
سپس حضرت به آن جوان فرمود: سرت را نشان بده چون جوان سر خود را برهنه کرد اثر شکستگی در سر او دیده شد. حضرت فرمود: این جوان همان پسر تو می‏باشد و خدا او را از عمل حرام بازداشت برو و با فرزندت زندگی کن که ازدواج بین شما وجود ندارد.(741)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، میهمانداری کریم

روزی پدر و پسری که از دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بودند نزد آن حضرت آمدند، حضرت برخاست آنها را احترام کرد آنگاه آنها را بالای اتاق خود نشانید و خود جلوی آنها نشست بعد از مدتی دستور داد غذا را آوردند، آنگاه با آنها غذا را میل فرمود. سپس به قنبر فرمود: طشت و آفتابه و دستمال به اتاق بیاور تا میهمانان دستشان را بشویند وقتی وسایل آماده شد حضرت برخاست و آفتابه را گرفت تا بر دست آن مرد بریزد. آن شخص به خاک افتاد و اجازه آن کار را به حضرت نداد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) چگونه خداوند مرا ببیند در حالی که تو بر دستم آب می‏ریزی؟ حضرت فرمود: بنشین و دستت را بشوی که خداوند می‏بیند که برادر (یعنی علی (علیه‏السلام)) فضیلت و برتری بر تو ندارد و می‏خواهد تو را خدمتگذاری کند تا در بهشت پاداش ده برابری بگیرد. آن مرد نشست و حضرت فرمود: تو را (به حق بزرگ من که آن را شناخته‏ای) قسم می‏خورم که کاملاً دستت را بشویی و گمان کن که قنبر آب بر دستت می‏ریزد. آن شخص اطاعت کرد و امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) آب را ریخت تا او دستهایش را بشوید، آنگاه علی (علیه‏السلام) آفتابه را به فرزندش محمد حنفیه داد و فرمود: پسرم اگر فرزند این مرد به تنهایی نزد من آمده بود خودم آب بر دستش می‏ریختم اما خداوند اجازه نداده که بین پدر و پسری که در یک مجلس هستند به تساوی برخورد شود لذا من بر دست پدر او آب ریختم و تو بر دست پسر او؛ محمد برخاست و آب بر دست آن جوان ریخت تا او نیز دستهایش را بشوید... امام حسن (علیه‏السلام) فرمود: کسی که از رفتار علی (علیه‏السلام) پیروی کند شیعه واقعی اوست.(740)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، برخورد با خاطی

روزی شخصی، دست سخن چینی را گرفت و او را نزد حضرت علی (علیه‏السلام) آورد حضرت پس از ملاقات فرمود: ای مرد ما درباره آنچه که تو گفته‏ای تحقیق می‏کنیم اگر راست باشد (و آنچه گفته‏ای راست باشد) نسبت به تو بدبین خواهیم بود و ترا دشمن می‏داریم (چرا که ستر عیب مردم کردی) اگر آنچه گفته بودی دروغ بود و حقیقت نداشت تو را تنبیه می‏کنیم (حد خواهیم زد)... و اگر میخواهی تو را عفو کنم و از گناهان بگذریم. شخص گناهکار عرض کرد: یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) راه سوم را انتخاب می‏کنم. مرا ببخشید.(739)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، ایثار و جان بازی کمیل

روزی حجاج بن یوسف دستور دستگیری کمیل بن زیاد را صادر کرد. کمیل از آن دستور مطلع شد و فرار کرد و پنهان شد. حجاج دستور داد حقوق طایفه و قبیله کمیل را قطع کردند. وقتی کمیل از آن دستور مطلع شد گفت: من پیر شده و عمرم رو به پایان است و شایسته نیست بخاطر من حقوق دیگران قطع شود پس از مخفی گاه خود خارج شد و به نزد حجاج رفت. حجاج به او گفت دوست داشتم: تو را پیدا کرده و دستگیر می‏کردم. کمیل گفت: از عمر من چیزی باقی نمانده و هر گونه که می‏خواهی درباره من حکم کن، که حسابرسی در نزد خداوند است و امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) نیز قبلاً به من خبر داده که تو قاتل من هستی. سپس حجاج دستور داد سر کمیل این یار با وفا و صاحب سر علی (علیه‏السلام) را از بدنش جدا کردند.(738)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، قدرت معنوی علی

حسن بن ذکوان فارس گفت: من نزد حضرت علی (علیه‏السلام) بودم که عده‏ای نزد آن حضرت آمده و از زیادی بیش از اندازه اب فرات به سبب طغیان به او شکایت کردند و گفتند که مزارع آنها از این زیادی آب آسیب دیده است و از حضرت خواستند تا دعا کند آب کمتر شود حضرت برخاست و به داخل خانه‏اش رفت و همه مردم منتظر بودند تا اینکه بعد از لحظاتی حضرت، در حالی که لباس و عمامه و عبای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر تن و عصای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در دست داشت خارج شد سوار بر اسب شده و حرکت کرد فرزندان او و مردم هم او را همراهی می‏کردند و من هم با آنها به راه افتادم آن حضرت کنار فرات ایستاد و از اسب پیاده شد سپس دو رکعت نماز مختصری خواند آنکاه چوبی به دست گرفت و با حسن و حسین علیهم السلام روی پل رفت و من هم به همراه آنها رفتم وبقیه مردم ایستاده و نظاره گر بودند، حضرت آن چوب را به آب زد و بلافاصله آب به مقدار یک ذراع پایین رفت. حضرت رو به مردم کرد و فرمود: ایا کافی است؟ گفتند: نه یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام). حضرت با دیگر با چوپ اشاره به آب کرد و به اندازه یک ذراع دیگر آب کم شد تا اینکه یکبار دیگر بر اثر خواهش مردم همین کار را تکرار کرد و وقتی آب به مقدار سه ذرع کم شد مردم، گفتند بس است (و این اندازه آب بی‏ضرر است) حضرت سوار مرکب شد و به منزل خود بازگشت.(737)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، میثم همراز شبانه علی

نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، میثم تمار صاحب سر امام

میثم فرزند یحیی بود و از صاحبان سر علی (علیه‏السلام) بود که علم تفسیر قرآن را نزد علی (علیه‏السلام) فرا گرفته بود و از معارفی که آن حضرت به او یاد داده بود کتابی هم تدوین کرده بود، یک بار امام علی (علیه‏السلام) به جای میثم در مغازه خرمافروشی وی ایستاد و او را به دنبال کاری فرستاد و تا بازگشت او خود در مغاره ماند، یک مشتری باری خرید خرما به علی (علیه‏السلام) مراجعه کرد حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما را بردار...
وقتی میثم برگشت و از این معامله با خبر شد دید که پولهای آن شخص تقلبی است و به حضرت قضیه را گفت. علی (علیه‏السلام) فرمود: او هم خرما را تلخ خواهد یافت، میثم در همین گفتگو با علی (علیه‏السلام) بود که مشتری خرما را آورد و گفت: این خرماها تلخ است...(735)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، سازمان شرطة الخمیس

شرطة الخمیس افرادی بودند که با علی (علیه‏السلام) شرط و پیوند ناگسستنی برقرار نمودند و با نظام خاصی تا سر حد شهادت در آمادگی کامل برای دفاع از حریم مقدس علی (علیه‏السلام) به سر می‏بردند و از این رو آنها را خمیس می‏گفتند که به پنج گروه تقسیم شده بودند:
1- گروه پیش از جنگ.
2- گروه مراقب قلب لشگر.
3- گروه مراقب طرف راست لشگر.
4- گروه مراقب طرف چپ لشگر.
5- گروه ذخیره.
این سازمان قبل از خلافت علی (علیه‏السلام) تحت نظر آن حضرت پی ریزی شد و اعضای مرکزی آن افرادی مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و جابربن عبدالله انصاری و... بودند و در زمان خلافت علی (علیه‏السلام) به پنج هزار تا شش هزار نفر رسیدند، اینک در این رابطه به داستان زیر توجه کنید:
اصبغ بن نباته از پارسایان وارسته بود سابقه بسیار نیکی در اسلام داشت و در عصر خلافت علی (علیه‏السلام) سن پیری را می‏گذراند و از افراد جدی و سرشناس سازمان شرطة الخمیس به شمار می‏آمد. از او پرسیدند چرا شما را شرطة الخمیس گوید؟! او در پاسخ گفت: ما در حضور امیرمؤمنان علی (علیه‏السلام) متعهد شدیم تا خود را در راه او فدا کنیم و آن حضرت فتح و پیروزی را برای ما ضمانت کرد.
ابوالجاورد گوید: به اصبغ گفتم: مقام علی (علیه‏السلام) در نزد شما چگونه است؟ پاسخ داد: نمی‏دانم منظور چیست؟ ولی همین قدر بدان که شمشیرهای ما همواره همراه ماست، هر کسی را که علی (علیه‏السلام) اشاره کند که به قتل برسانید، آنکس را خواهیم کشت و آن حضرت به ما فرمود: من با شما (در مقابل جانبازی شما) طلا و نقره را شرط نمی‏کنم و شرط و عهد شما جز کشته شدن در راه حق نیست، در میان بنی اسرائیل، افرادی اینگونه به عهد و پیمان خود وفا کردند، خداوند مقام پیامبری قوم با قریه خودشان را به آنها داد، شما نیز در این پایه از ارزش هستید جز اینکه پیامبر نمی‏باشید.(734)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، تحمل؛ حمل سخن اهل بیت علیهم السلام

صالح یکی از فرزندان میثم تمار نقل کرده است که پدرم گفت: روزی در بازار بودم، اصبغ بن نباته یکی از یاران علی (علیه‏السلام) نزد من آمد و با حالتی شگفت زده گفت ای وای میثم از امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) سخنی دشوار و عجیب شنیدم. گفتم چه شنیدی؟ گفت: شنیدم که می‏فرمود: حدیث و سخن اهل بیت بسیار سنگین و دشوار است و آن را جز فرشته‏ای مقرب یا پیامبر صاحب رسالت یا بنده مؤمنی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درک عمق آن نمی‏رسد.
میثم می‏گوید: فوری برخاسته خدمت علی (علیه‏السلام) رفتم و از او نسبت به کلامی که از اصبغ شنیده بودم توضیح خواستم حضرت تبسمی کرد و فرمود: بنشین ای میثم! آیا هر صاحب دانشی می‏تواند هر علمی را حمل کن و بار آن را بکشد؟!
خداوند وقتی به فرشتگان گفت: که می‏خواهم در زمین جانشینی قرار دهم فرشتگان گفتند: خدایا آیا کسی را در آن قرار می‏دهی که فساد کند و خون بریزد؟ سپس حضرت به داستان حضرت موسی و خضر و سوراخ کردن کشتی و گشتن آن غلام اشاره کرد، آنگاه فرمود: پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم در روز غدیر خم دست مرا گرفت و فرمود: خدایا هر که را من مولایش بودم علی (علیه‏السلام) مولای اوست، ولی جز اندکی که خداوند نگاهشان داشت آیا دیگران این کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به دوش کشیدند و فهمیده و عمل کردند؟ پس بشارت باد بر شما که آنچه از گفته پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حمل کردید و به آن متعهد ماندید، خداوند به شما امتیازی بخشید (ای میثم) که به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون ترس و گناه فضیلت ما و کار بزرگ و شأن والای ما را برای مردم بازگو کنید.(732)
اما میثم؛ پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه توسط شخصی بنام عریف و به همراه 100 نفر از مأموران مختار توسط ابن زیاد به زندان افتادند و بعدها مختار از زندان آزاد شد ولی میثم به دار آویخته شد(733) و در محلی میان نجف اشرف و کوفه مدفن این یار با وفای حضرت علی (علیه‏السلام) است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0