زندگاني امام علي ، ریا کاری

روزی جنازه‏ای را به سوی قبرستان می‏بردند. حضرت علی (علیه‏السلام) پشت آن جنازه حرکت می‏کرد اما ابوبکر و عمر جلوی تابوت آن جنازه راه می‏رفتند از آن حضرت پرسیده شد، که یا علی آن دو نفر (ابوبکر و عمر) چرا جلوی جنازه حرکت می‏کنند حضرت فرمود: آنها هم خود می‏دانند که عقب جنازه راه رفتن ثواب بیشتری دارد اما می‏خواهند بدینوسیله در نظر مردم ممتازتر از دیگران جلوه گری کنند.(484)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، خطبه ای توحیدی

علی (علیه‏السلام) هفت روز پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فراغت از جمع کردن قرآن خطبه عجیبی را انشا فرمود که در قسمت اول آن این چنین فرموده است:
‏الحمد لله الذی اعجزالاوهام ان تنال الا وجوده و حجب العقول عن ان تتخیل ذاته فی امتناعها من الشبه و الشکل...‏
یعنی: سپاس و حمد و ثنای وجود مقدس الله را سزاست که اوهام را از اینکه جز وجود او را نائل شوند عاجز و زبون نموده و عقول را مانع گشته از اینکه ذات و حقیقت او را تصور کنند از این جهت که از هر گونه شبه و شکلی اباء و امتناع دارد بلکه اوست که هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پیدا نکرده و بواسطه عروض تجزیه عددی در کمالش پاره پاره نشده است. از اشباء جدایی گرفته نه بطور اختلاف مکانی و از اشیاء متمکن شده و بر آنها تسلط یافته نه بطور آمیزش و آنها را دانسته نه ابزاری که بدون آن علم میسر نشود میان او و معلوم او علمی جز خودش نیست اگر گفته شود: بود، مرجعش اینست که وجودش ازلی و غیر مسبوق است و اگر گفته شود هرگز زوال ندارد منظور نفی عدم و نیستی از ذات او بوده پس ساحت او منزه و بسی بلند است از سخن آنان که غیر او را پرستیده و جز او خدای دیگری گرفته‏اند.(483)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، غم عمیق علی

شب دفن زهرای بتول سپری شد. صبح شیخین و دیگران برای تشییع جنازه حضرت زهرا علیهاالسلام بسوی منزل علی (علیه‏السلام) آمدند ولی مقداد به آنها گفت: جنازه زهرا علیهاالسلام دیشب به خاک سپرده شده اس. عمر رو به ابوبکر نمود و گفت: لم اقل لک انهم سیفعلون؟ من به تو نگفتم که آنها چنین خواهند نمود؟ عباس بن عبدالمطلب گفت: خود فاطمه علیهاالسلام چنین وصیت کرده بود که شما دو نفر در نماز او حاضر نشود! عمر گفت: شما بنی هاشم این حسد قدیمی‏تان را که به ما دارید هیچ گاه رها نمی‏کنید... من تصمیم گرفته‏ام که قبر او را بشکافم و برایش نماز بخوانم این خبر توسط سلمان به امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) رسید، آن حضرت در حالی که خشمگین و چشمانش سرخ گشته و رگهای گردنش پر شده بود از خانه خود خارج شد و لباس زردی که در مواقع جنگ می‏پوشید در بر کرده و ذوالفقار در دست گرفت، وارد بقیع شد در این حال به مردمی که در آنجا اجتماع کرده بودند خبر دادند که علی (علیه‏السلام) قسم یاد کرده که اگر یک سنگ از این قبرها کنده شود همه را از دم شمشیر خواهد گذراند عمر با یاران خود نزد آن حضرت آمد و گفت: چه شده، یا اباالحسن (علیه‏السلام) به خدا سوگند ما قبر فاطمه علیهاالسلام را نبش می‏کنیم و برایش نماز می‏خوانیم. علی (علیه‏السلام) با دست خود گریبان عمر را گرفت و او را از جا بلند نمود و بر زمین کوبید و فرمود: ای پسر زن سیاه برای اینکه مردم از دین بر نگردند از حق خود (خلافت) صرف نظر کردم و اما درباره قبر فاطمه علیهاالسلام صبر نمی‏کنم سوگند بدان کسی که جانم در دست قدرت اوست اگر تو و یارانت بخواهند بدان دست بزنید زمین را از خوش شما آبیاری می‏کنم. ابوبکر که وضع را خیلی وخیم دید جلو رفته و عرض کرد: یا اباالحسن (علیه‏السلام) به حق رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و به حق من فوق العرش (481) به حق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به حق کسی که در بالای عرش است او را رها کن و ما کاری که ترا خوشایند نباشد انجام نمی‏دهیم. علی (علیه‏السلام) دست از او برداشت و مردم نیز متفرق شده و از انجام این کار منصرف شدند.(482)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، توطئه قتل علی

بعد از غصب فدک علی (علیه‏السلام) در جلسه‏ای ابوبکر و عمر را با دلایل متعدد محکوم نمود بعد از اتمام جلسه بود که ابوبکر، عمر را خواست و گفت: دیدی علی امروز با ما چه کرد؟ اگر در یک مجلس دیگر با ما چنین معارضه کند کار ما را بر هم می‏زند اکنون نظر تو در این باره چیست؟ عمر گفت: به نظر من دستور دهیم او را به قتل برسانند! ابوبکر گفت: چه کسی جرأت اینکار را دارد؟ عمر گفت: خالد بن ولید! آنگاه خالد را طلبیدند و گفتند می‏خواهیم یک امر خطیری را به تو واگذار کنیم خالد گفت: هر چه باشد حاضرم ولو کشتن علی (علیه‏السلام) باشد. آنها گفتند: مقصود ما نیز همین است خالد گفت: چه موقع اینکار را انجام دهم؟ ابوبکر گفت: هنگام نماز در مسجد، پهلوی او بایست و چون من سلام نماز را گفتم فوراً برخیز و گردنش را بزن. خالد پذیرفت و خود را آماده نمود. اسماء بنت عمیس که در آن موقع زن ابوبکر بود سخن آنها را شنید و فوراً کنیز خود را به خانه علی (علیه‏السلام) فرستاد و گفت: سلام مرا به علی (علیه‏السلام) و فاطمه علیهاالسلام برسان و این آیه را تلاوت کن ‏ان الملاء یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک من الناصحین(479). کنیز اسما به خانه علی (علیه‏السلام) آمد و آیه را تلاوت کرد و آن حضرت فرمود: به اسماء بگو خداوند نخواهد گذاشت که اراده آنها انجام بگیرد. آنگاه آن حضرت موقع نماز به مسجد آمد و پشت سر ابوبکر ایستاد، خالد نیز که شمشیرش را زیر جامه خود بسته بود آمد و در کنار حضرت قرار گرفت! ابوبکر نماز را شروع کرد و چون به تشهد نشست از هیبت علی (علیه‏السلام) مرعوب بود و با خود اندیشید که خالد چگونه می‏تواند چنین کاری را انجام دهد لذا از شجاعت آن حضرت به ترس و لرزه افتاد و جرأت گفتن سلام نماز را نمی‏کرد لذا تشهد را تکرا می‏کرد و سلام نماز را نمی‏گفت و مردم گمان می‏کردند که نماز منصرف شد. لذا پیش از آنکه سلام نماز خود را بگوید گفت: ‏یا خالد لا تفعلن ما امرتک به (ای خالد مبادا آنچه را که به تو دستور داده‏ام انجام دهی) و سپس سلام نماز خود را گفت و نماز را پایان داد. علی (علیه‏السلام) از خالد پرسید چه دستوری به تو داده بود؟ خالد گفت: دستور این بود که پس از سلام نماز، گردن ترا بزنم! حضرت امیر (علیه‏السلام) فرمود: آیا تو هم چنین کاری را می‏کردی؟ خالد گفت: آری به خدا سوگند اگر پیش از سلام آن جمله را نمی‏گفت: من هم ترا می‏کشتم علی (علیه‏السلام) خالد را از جایش بلند کرد و بر زمین کوبید. عمر گفت: به خدای کعبه، الان خالد را می‏کشد و به روایتی دیگر گردن خالد را با دو انگشت سبابه و وسطی خود چنان فشار داد که خالد نعره زد و رنگش سیاه شد و جامه‏اش را خراب کرد و دست و پا می‏زد ابوبکر فوراً از عباس بن عبدالمطلب خواست که شفاعت خالد را بکند. عباس نزد علی (علیه‏السلام) رفت و او را به قبر و صاحب قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حسنین (علیه‏السلام) و فاطمه علیهاالسلام قسم داد و پیشانی آن حضرت را بوسید تا حضرت از خالد دست برداشت.(480)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، خلیفه تراشی اسباب امتحان الهی

هنگامی که علی (علیه‏السلام) با تنی چند از بنی هاشم مشغول شستن و تکفین پیکر مطهر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند خبر رسید که جمعی از مهاجرین و انصار در سقیفه بنی ساعده برای تعیین خلیفه محاجه و گفتگو می‏کنند و طولی نکشید که خبر دیگری رسید که ابوبکر به سمت خلیفه مسلمین انتخاب گردید در این موقع به نقل شیخ مفید قدس رحمة حضرت امیر (علیه‏السلام) فرمود: ‏بسم الله الرحمن الرحیم الم -احسب الناس ان یترکو ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون؟ آیا مردم گمان کردند که فقط با گفتن ایمان اینکه آوردیم رها شده و دیگر مورد آزمایش قرار نخواهد گرفت؟ و مقصود حضرت این بود که عمرم مردم جز چند نفر از این آزمایش نتوانستند موفق بیرون آیند.(478)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، منطق ابوبکر در قضیه فدک

حضرت صادق (علیه‏السلام) فرمود: چون ابوبکر کار خلافت را محکم نمود و از اکثر مهاجرین و انصار بیعت گرفت، کسی را فرستاد تا وکیل و کارگران حضرت فاطمه علیهاالسلام را از باغ فدک بیرون کند، آن حضرت به نزد ابوبکر آمد و فرمود: به چه سبب وکیل مرا از فدک بیرون کردی و حال آنکه پدرم به فرمان خدا آن را به من داده است؟ ابوبکر گفت: بر آنچه می‏گویی گواه بیاور فاطمه علیهاالسلام ام ایمن را آورد وام ایمن به ابوبگر گفت: من تا حجت بر تو تمام نکنم گواهی نمی‏دهم ترا به خدا سوگند آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق من گفته است که ام ایمن اهل بهشت است؟ ابوبکر گفت: بلی.ام ایمن گفت: من گواهی می‏دهم که حق تعالی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که حق ذی القربی را به او بده و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به امر خدا به فاطمه علیهاالسلام داد حضرت علی (علیه‏السلام) نیز آمد و به همین نحو گواهی داد و به روایتی حسنین (علیه‏السلام) نیز شهادت دادند. ابوبکر نامه‏ای درباره فدک نوشته و به فاطمه داد. آنگاه عمر پیدا شد و گفت: این چه نامه‏ای است؟ ابوبکر گفت: فاطمه علیهاالسلام دعوی فدک را نمود وام ایمن و علی (علیه‏السلام) بر او گواهی دادند، لذا من نیز این نامه را نوشتم. عمر نامه را گرفت و پاره کرد و گفت فدک فی‏ء همه مسلمین است و گذشته از این علی (علیه‏السلام) شوهر فاطمه علیهاالسلام است و به نفع او گواهی دهد، روز دیگر خود حضرت امیر (علیه‏السلام) در حالی که مهاجرین و انصار در نزد ابوبکر جمع بودند در آنجا حضور یافت و فرمود: ای ابابکر چرا وکیل فاطمه علیهاالسلام را از فدک بیرون کردی؟ در صورتی که در حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه مالک و متصرف فدک بود. ابوبکر گفت: فدک فی‏ء همه مسلمین است اگر فاطمه علیهاالسلام اقامه شهود کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به او داده است من هم فدک را به او می‏دهم و الا او را در آن حقی نباشد!
علی (علیه‏السلام) فرمود: ای ابابکر آیا درباره ما بر خلاف حکم خداوند که در مورد مسلمین است حکم می‏کنی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: بگو ببینم اگر در دست مسلمانی چیزی باشد، مالک و متصرف آن است و من بیایم و آن را برای خود ادعا کنم تو از چه کسی طلب بینه (دلیل و مدرک) می‏کنی؟ گفت: از تو. حضرت فرمود: پس چرا در مورد فدک از فاطمه علیهاالسلام بینه و شاهد طلب می‏کنی در حالی که فاطمه علیهاالسلام مالک فدک بوده است. ابوبکر سکوت کرد. عمر گفت: این سخنان را واگذار ما را توانایی احتجاج با تو نیست، اگر گواهان عادلی بیاورید فدک را می‏دهیم و الا تو و فاطمه علیهاالسلام را در آن حقی نیست. علی (علیه‏السلام) به ابوبکر فرمود: آیا قرآن خوانده‏ای؟ گفت: بلی. فرمود: مرا خبر ده از گفتار خدای تعالی:
‏انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا در حق ما نازل شده یا دیگران؟ ابوبکر گفت: در حق شما. حضرت فرمود: پس اگر دو نفر نزد تو شهادت دهند که فاطمه علیهاالسلام کار زشتی مرتکب شده چه می‏کنی؟ گفت: مانند سایر مردم اقامه حد می‏کنم. فرمود: اگر چنین کنی در نزد خدا از کافران محسوب شوی. ابوبکر گفت: چرا؟ علی (علیه‏السلام) فرمود: برای آنکه شهادت خدا را به طهارت فاطمه صلی الله علیه و آله و سلم رد کرده و شهادت مردم را پذیرفته‏ای همچنانکه حکم خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را که فدک را به فاطمه علیهاالسلام داده‏اند و او در حال حیات پدرش آن را تصرف کرده است را رد کردی و شهادت یک نفر اعرابی را که بر پاشنه خود بول می‏کند می‏پذیری و فدک را از فاطمه علیهاالسلام گرفتی... در این موقع صدا و همهمه از میان مردم برخاست و همگی سخنان علی (علیه‏السلام) را تأیید کردند در اینجا بود که عمر و ابوبکر توطئه قتل علی (علیه‏السلام) در سر نماز را توسط خالد بن ولید طراحی کردند.(477)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، آسمان علم ، آفتاب فکر

یک روز صبح، عمر خلیفه‏ی وقت به مسجد رفت تا نماز صبح خود را ادا کند. وقتی خواست داخل محراب رود، دید زنی در محراب خوابیده است به غلام خود یرفی گفت: این زن را بیدار کن: غلام عمر، دید که جنازه زنی است، یرفی جلوتر رفت ناگهان وحشت زده برگشت و گفت: در محراب جنازه زنی است بی‏سر، عمر گفت: برو به دنبال ابو طلحه، بگو: بیاید اینجا، ابوطلحه امور انتظامی مدینه را اداره می‏کرد ابوطلحه جنازه را از محراب خارج کرد سپس متوجه شد جسد زن بی سر، زن نیست بلکه مردی است که لباس زنانه بر تن دارد، سر آن مرد را در کنج محراب پیدا کردند. عمر نماز صبح را به جماعت خواند، بعد دستور داد جنازه آن مرد را دفن کنند. ابوطلحه نیز در بررسی این قتل بسیار تلاش کرد ولی به جایی نرسید. 9 ماه از این پیش آمد گذشت اما باز هم یک روز در سپیده دم که عمر به مسجد آمد بجای همان جنازه قنداقه کودکی را یافت. عمر به غلامش یرفی دستور داد برای کوک دایه‏ای بگیرد و حقوقش را از بیت المال بپردازد ولی در فکر رفته بود که این کارها چیست؟ که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‏شود. عمر با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد این قضیه مشورت کرد، ولی بجایی نرسید عمر با ناراحتی گفت: اگر ابوالحسن (علیه‏السلام) به من کمک کند من از راهنمایی همه بی‏نیاز خواهم شد، در این هنگام علی (علیه‏السلام) از راه رسید، عمر خوشحال شد و به پای حضرت برخاست و علی (علیه‏السلام) را به آغوش کشید و گفت: بنشین ای شهر علم، ای آسمان علم، ای آفتاب فکر، عمر ماجرا را برای حضرت تعریف کرد و راه چاره را سؤال کرد. علی (علیه‏السلام) دایه کودک را خواست و دستور داد هفته دیگر روز دوشنبه که عید قربان است کودک را می‏آرایی و او را به صحرای پشت مدینه که گردشگاه عمومی است می‏بری سعی کن همه ترا ببیند در آن هنگام زنی خواهد رسید و این بچه را نوازش خواهد کرد همان زن را بگیرید و نزد من بیاورید بعد حضرت به عمر فرمود: میان این جنازه و نوزاد حکایتی است دایه کودک این کار را اجرا کرد. زن دستگیر شد و او را وارد مسجد کردند. عمر در کنار علی (علیه‏السلام) ایستاده بود و مات و مبهوت، علی (علیه‏السلام) لبخندی زد و فرمود: نترس دخترم حرف بزن. اما احتیاط کن که دروغ نگویی. زن جوانی اندکی نشست آن وقت به شرح ماجرا پرداخت عرض کرد: یا علی (علیه‏السلام) اسم من جمیله است از طایفه انصارم و تنها دختر عامر بن سعد خزرجی هستم که در جنگ احد در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به شهادت رسید، مادرم در زمان ابوبکر فوت کرد اما چون ثروتمند بودیم در خانه با عفاف و تقوی بسر می‏بردم روز با دختران همسن خود مشغول صحبت بودم که پیر زنی آمد و با یک یک ما صحبت کرد و از من سراغ مادرم را گرفت. گفتم: مادرم مرده است او گفت: ای کاش من می‏توانستم مادر تو باشم. من از فرط تنهایی استقبال کردم پیر زن را به خانه‏ی خود بردم و برایش غذا بردم، ولی او اظهار داشت روزه است و مشغول عبادت خداوند شد، تا صبح که پیش من بود نماز خواند بعد صبح رفت و گفت: من دختری دارم که باید به او هم سر بزنم من از او خواهش کردم دخترش را نیز به منزل ما بیاورد آن پیر زن با حیله گری مرا فریب داد روز دیگر پیر زن به ظاهر صالح و مؤمن با دخترش به منزل ما آمد و دخترش را در منزل ما گذاشت و گفت: من به مسجد اعظم می‏روم پیر زن رفت ناگهان در زیر لباس زنانه مردی مست ظاهر شد او به من تجاوز کرد و چون مست بود، جلوی اتاق خوابش برد من نیز با خنجر خودش او را کشتم و جنازه او را در لای چادری پیچیدم و به مسجدش رسانیدم پس از چندی نطفه حرام در رحم من رشد کرد، شبی که دردم شد در گوشه‏ی ناشناسی از شهر مدینه این بچه را بدنیا آوردم و او را همانجا که نعش پدرش را گذاشته بودم، گذاشتم، اما چشمم به دنبالش بود عمر مات و مبهوت مانده بود، علی (علیه‏السلام) فرمود: نترس جمیله تو دختر شجاع و شریفی بوده‏ای، چون تو از شرافت و عصمت خود دفاع کردی، تو را قاتل نمی‏شود شمرد. عمر گفت: یا علی (علیه‏السلام) پس خونبهای مقتول. علی (علیه‏السلام) فرمود: این مقتول خونبها ندارد. زیرا خونش را به شهوتش فروخته است. عمر خاموش شد و علی (علیه‏السلام) به جمیله فرمود: آن پیر زن کجاست. جمیله گفت: یابن عم رسول الله به من سه روز مهلت بدهید او را خدمت شما می‏آورم هنوز روز دوم به پایان نرسیده بود که در بیرون شهر مدینه پیر زنی را مردم سنگ سار می‏کردند این محکوم به رجم همان پیر زن حیله گر نانجیب بود.(476)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، پناه مردم و مؤمنان

ابن بابویه از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام روایت کرده که فرمود: در زمان ابوبکر و عمر زلزله شدیدی در مدینه رخ داد به طوری که عموم مردم ترسیدند و نزد ابوبکر و عمر رفتند. مردم مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب به حضور امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) می‏روند مردم هم به تبعیت آنها حضور آن حضرت رسیدند.
امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) از منزل خارج شدند ابوبکر و عمر و عموم مردم در عقب آن حضرت رفتند. آن حضرت بر روی زمین نشست. مردم هم اطراف او نشستند دیوارهای مدینه مانند گهواره حرکت می‏کرد: اهل مدینه از شدت ترس صداهای خود را بلند کرده و فریاد می‏زدند یا علی (علیه‏السلام) به فریاد ما برس. هرگز چنین لرزه‏ای ندیده‏ایم لبهای آن حضرت به حرکت آمد و با دست به زمین زد و فرمود: ای زمین آرام و قرار بگیر. زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت. مردم از اطاعت زمین از امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) تعجب کردند آنگاه حضرت فرمود: شما تعجب کردید که زمین اطاعت امر من نمود وقتی به او گفتم قرار بگیر. عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) فرمود: من همان کسی هستم که خداوند در قرآن می‏فرماید و قال الانسان مالها من به زمین می‏گویم بیان کن برای من حوادث و اخباری را که بر روی تو انجام شده و به من بگو عملهایی را که مردم در روی تو بجا آورده‏اند، پس از آن حضرت فرمود: اگر این همان زمین لرزه‏هایی بود که خداوند در سوره زلزله می‏فرماید: زمین به من اخبار خود را می‏داد ولی این زلزله آن زلزله نیست.(475)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، علی روح صبر

هنگامی که حضرت علی (علیه‏السلام) را کشان کشان برای بیعت به مسجد می‏بردند مردی یهودی که آن وضع و حال را دید بی‏اختیار لب به تهلیل گشود (تهلیل در لغت عرب یعنی لااله الاالله گفتن) و مسلمان شد. وقتی سبب مسلمان شدنش را پرسیدند گفت: من این شخص (علی (علیه‏السلام)) را می‏شناسم او همان کسی که وقتی در میدانهای جنگ ظاهر می‏شد دل رزمجویان را ذوب می‏کرد و لرزه بر اندامشان می‏افکند او همان کسی است که قلعه‏های مستحکم خیبر را گشود و در آهنین آن را که بوسیله چهل مرد باز و بسته می‏شد با یک تکان از جا کند و به زمین انداخت اما حالا در برابر جنجال یک مشت آشوبگر هرزه سکوت کرده است و این سکوت خالی از حکمت نیست. سکوت او برای حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت و باطن نداشت او در برابر این اهانتها صبر و تحمل نمی‏کرد. برای این حق بودن اسلام بر من ثابت شد و من مسلمان شدم ابن ابی الحدید می‏نویسد: علی (علیه‏السلام) شجاعی بود که نام گذشتگان را محو کرد و محلی برای آیندگان باقی نگذاشت در قوت ساعد و نیروی بازو نظیری نداشت و یک ضربت او برای قوی‏ترین شجاعان مرگ و هلاکت را پیش می‏آورد، چنانکه هیچ مبارزی از دست او جان سالم بدر نبرد و هیچ ضربه‏ای با شمشیر خود نزد، که احتیاج به ضربه دوم داشته باشد و در لیلة الهریر (یکی از شبهای جنگ صفین) شماره تکبیراتش به 523 رسید و معلوم شد که 523 نفر از ابطال نامی را در آن شب به دیار عدم فرستاده است.(474)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، همراز و همراه فاطمه

عمار یاسر نقل می‏کند: روزی حضرت فاطمه علیهاالسلام خطاب به حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) گفت: علی جان نزدیک بیا تا اطلاع دهم شما را از آنچه در گذشته اتفاق افتاده و آنچه در حال وقوع پیوستن است و آنچه در آینده رخ خواهد داد تا روز قیامت، هنگام بر پایی رستاخیز عمومی.(473)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، میر میدان قضاوت علی

روزی پیرمرد سالخورده با دوشیزه‏ای عروسی کرد. در شب زفاف در همان حال که عروس را به آغوش داشت مرگش فرا رسید به هنگام سحر جنازه‏اش را از حجله به گورستان بردند ولی پس از چندی آثار حاملگی در عروس یک شبه آشکار شد این پیر مرد از زنان دیگرش پسران و دختران بزرگ داشت فرزندان او یکباره جنجال براه انداختند که عروس جوان باکس دیگری هم بستر شده و می‏خواهد فرزند حرام زاده‏ی خود را در میراث ما شریک کند ولی عروس ادعا می‏کرد که این از همان شوهر پیرمرد می‏باشد و محصول شب زفاف آنهاست دوره‏ی حمل به سر آمد و نوزاد پسر بچه بود از این ماجرا سه چهار سال گذشت اما فرزندان آن پیرمرد این بچه را حرام زاده می‏شمردند و میراثش را تسلیم نمی‏کردند این داوری را به خلیفه عمر واگذار کردند وقتی عمر جریان را مطلع شد برایش روشن شد این عروس یک شبه زنی بدکاره است و فقط بخاطر ثروت آن مرد این وارث حرام زاده را درست کرده باز هم طبق همیشه با خشم و خشونت دستور داد، زن را سنگسار کنند ولی (علیه‏السلام) فرمود: شتاب نکنید، آیا پدر شما با این زن هم بستر شده یا نه. عرض کردند: بله یا اباالحسن. ولی فقط یک شب آنهم یکبار و در همان حال از دنیا رفت. علی (علیه‏السلام) کودک را خواست و بعد وادارش کرد با چهار پنج کودک دیگر به همان سن و سال که در گوشه‏ای بازی می‏کردند بازی کند. بچه‏ها مشغول بازی شدند. علی (علیه‏السلام) مشتی خرما بدست گرفت و چند قدم دور از بازیگاه، بچه‏ها را صدا کرد فرمود: هر کدام از شما که زودتر بطرف من بدود از این خرما هم بیشتری خواهد داشت بچه‏ها به اشتیاق خرما هر کدام به سرعت خود را به علی (علیه‏السلام) رساند ولی این بچه‏ی مشکوک وقتی خواست برخیزد دو دستش را بر زمین گذاشت و باسستی از جایش برخاست و دیرتر از همه به دنبال سایر بچه‏های دیگر خود را به علی (علیه‏السلام) رساند. علی (علیه‏السلام) به عمر و حاضرین فرمود: به علت همین سستی و بدلیل همین ضعف که این کودک دارد از نطفه‏ی آن پیرمرد بوجود آمده است. زیرا بی‏آنکه بیمار باشد از همسالان خود عقب مانده است. فرزندان پیرمرد از تهمت خود معذرت خواستند و پسر را به برادری خود گرفتند.(472)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، یا علی چاره کار چیست

زنی حامله زنا کرده بود به فتوای عمر که خلیفه‏ی وقت بود از مسجد او را بیرون بردند تا سنگسارش کنند. علی (علیه‏السلام) وقتی قضیه را بررسی کرد فرمود: ای عمر درست است که این زن زنا کرده و حد شرعی او رجم است ولی آیا می‏دانی آن طفل که در رحم این زن پنهان است گناهی نکرده شما این زن را می‏توانید بکشید ولی جنین معصومش به چه جرمی باید رجم و سنگسار شود عمر با دست پاچگی گفت: یا اباالحسن چاره‏ی کار چیست؟ حضرت فرمود: صبر کنید تا دوران حمل و بارداری او به پایان رسد و بچه بدنیا بیاید و پرستارش مشخص شود آنوقت مادرش را به سزای کردارش برسانید. آنگاه عمر گفت: تا آن زن را تا پایان حمل از مجازات معاف بدارند دست بر قضا آن زن هنگام وضع حمل مرد وقتی عمر مطلع شد بی‏اختیار گفت: لولا علی لهلک عمر!(471)‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، شش زناکار

روزی شش نفر مرد زنا کردند، آنان را جهت صدور حکم شرعی و الهی بحضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دریافت کنند عمر با عصبانیت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار کنید. ولی علی (علیه‏السلام) فرمود: ای عمر، حکم بر خون و مال مردم نباید این قدر ساده باشد خوبست دستور دهی پیرامون زندگی این شش مرد گناهکار بررسی به عمل آورند، عمر فرمایش علی (علیه‏السلام) را اطاعت کرد: معلوم شد که نفر اول مردی مسیحی بود که با زنی مسلمان هم بستر شده بود. علی (علیه‏السلام) فرمود گردنش را بزنید زیرا این مرد ذمی بود و در پناه حکومت اسلامی زندگی می‏کرد و با این تعدی قرار ذمه را درهم شکست. نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در کنارش به سر می‏برد لذا علی (علیه‏السلام) فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش کنند.
نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازیانه بود که حضرت حکم را فرمود.
نفر چهارم، برده‏ای بود که مرتکب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نیمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بیش از پنجاه ضربه شلاق کیفر ندارد.
نفر پنجم، پسری بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود علی (علیه‏السلام) دستور داد که تعزیرش کنید یعنی تنبیهش کنند تا دیگران از این غلطها نکنند
نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش کنند چرا که آن مرد دیوانه بود اینجا بود که عمر به علی (علیه‏السلام) عرض کرد: ‏لا ابقانی الله بعدک یا علی، پس از تو خدا زنده‏ام نگذارد زیرا اگر تو نباشی به لغزش‏های بزرگی دچار خواهم شد.(470)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، قضاوت خلیفه

مردی که متأهل بود در زمان خلافت عمر با زنی بر خلاف شرع هم خواب شد و بعد دستگیر شد او را نزد عمر آوردند عمر به منبر خلافت نشسته بود و گفت: این مرد چون زن داشته پس زانی محصن است. پس باید سنگسارش کرد. سپس مرد را گرفته جهت اجرای حکم خلیفه به سمت صحرا می‏بردند. علی (علیه‏السلام) از راه رسید و پس از بررسی فرمود: از آنجایی که زن این مرد در مدینه حضور نداشته او را نمی‏توان محصن نامید (زن دار نامید)بنابراین حد شرعی او سنگسار نیست. بلکه مجازات او صرفاً یک صد تازیانه شلاق می‏باشد آن مرد در سایه‏ی علم و فکر علی (علیه‏السلام) از مرگ حتمی نجات یافت.(469)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

زندگاني امام علي ، قاتل ظاهری

مأموران حکومتی مدینه در خرابه‏ای در بیرون شهر سرکشی کرده و در آنجا مردی را کشته شده یافتند و چند متر آن طرف‏تر او مردی را که کارد خون آلودی در دست داشت یافتند، مأموران جنازه بی‏سر را به همراه قاتل کارد بدست به حضور عمر بردند تا حکم قصاص را در حق او صادر کند قاتل نیز به قضیه قتل اعتراف کرد، عمر نیز حکم قصاص او را در ملأعام صادر کرد. علی (علیه‏السلام) فرمود: ای عمر! قضیه را ساده نگیر کسی که آدم می‏کشد به این آسانی به جنایت خود اعتراف نمی‏کند. لذا علی (علیه‏السلام) قاتل را خواست و از او سؤال کرد، آنگاه به او فرمود: این مرد را تو کشتی؟ بله یا اباالحسن (علیه‏السلام). مقتول را می‏شناسید؟ نه یا اباالحسن. عی (علیه‏السلام) فرمود: حتماً نسبت به وی کینه و عداوتی هم نداشتید؟ عرض کرد: نه یا عم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. علی (علیه‏السلام) فرمود: پس چرا بیجهت سرش را از تنش جدا کردی آن مرد خاموش شد. علی (علیه‏السلام) فرمود: حرف بزن بگوئید ببینم کسب و کار تو چیست؟ عرض کرد: قصابم. علی (علیه‏السلام) فرمود: قصابی، اینهم کارد قصابی توست. متهم عرض کرد: اجازه بدهید آنچه حقیقت دارد تعریف کنم. من در کنار خرابه‏ای که آن مرد کشته شده بود گوسفندی را کشته بودم و هنوز دست خود را نشسته بودم که به قضای حاجت احتیاج پیدا کردم لذا وارد خرابه شدم تا به خرابه رسیدم مقتول را دیدم و همانجا هم دستگیرم کردند. لذا دیدم انکار با این چنین وضعی (دست خونی، کارد بدست، و بر سر مقتول بودن) فایده و نتیجه‏ای ندارد. لذا اقرار کردم که من کشتم. یا علی (علیه‏السلام) ولی در پرده‏ای قلبم امیدوار بودم که پروردگار دانا و توانا بر بی‏گناهی من ترحم می‏آورد و از مجازات ایمنم می‏فرماید. ناگهان در این لحظه مردی وارد مجلس شد و گفت: یا علی (علیه‏السلام) قاتل من هستم و قصاب بی‏گناه است. قصاب آزاد شد و عمر قاتل حقیقی را بازجویی کرد. قاتل داستانی از مظالم و مفاسد مقتول گفت. ولی چون قاتل بود باید قصاص می‏شد. عمر دوباره رو به عی (علیه‏السلام) کرد و عرض کرد: یا اباالحسن (علیه‏السلام) فتوای شما درباره‏ی این مرد چیست؟ حضرت فرمود: آزادش کنید. عرض کرد: یا عی قاتل است خودش اقرار می‏کند که آدم کشته علی (علیه‏السلام) با استناد به آیه‏ای از قرآن آنکس که بی‏جهت انسانی را از میان بردارد چنانست که همه‏ی مردم را کشته باشد و آنکس که انسانی را زنده کند چنانست که بهمه‏ی مردم نعمت حیات بخشد لذا فرمود: این مرد قاتل حقیقی با اینکه قاتل است و به جرم خود اعتراف کرده ولی چون قصاب بی‏گناه را از اعدام نجات داد یعنی انسانی را زنده کرده. چنان است که همه‏ی مردم را زنده کرده این مرد بپاداش این جوان مردی و فداکاری در راه یک انسان بی‏گناه از قصاص معاف خواهد بود و خونبهای قاتل را نیز از بیت المال مسلمانان به ورثه‏اش پرداخت شود.(468)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0