زندگاني امام علي ، ریا کاری
روزی جنازهای را به سوی قبرستان میبردند. حضرت علی (علیهالسلام) پشت آن جنازه حرکت میکرد اما ابوبکر و عمر جلوی تابوت آن جنازه راه میرفتند از آن حضرت پرسیده شد، که یا علی آن دو نفر (ابوبکر و عمر) چرا جلوی جنازه حرکت میکنند حضرت فرمود: آنها هم خود میدانند که عقب جنازه راه رفتن ثواب بیشتری دارد اما میخواهند بدینوسیله در نظر مردم ممتازتر از دیگران جلوه گری کنند.(484)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
علی (علیهالسلام) هفت روز پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فراغت از جمع کردن قرآن خطبه عجیبی را انشا فرمود که در قسمت اول آن این چنین فرموده است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
شب دفن زهرای بتول سپری شد. صبح شیخین و دیگران برای تشییع جنازه حضرت زهرا علیهاالسلام بسوی منزل علی (علیهالسلام) آمدند ولی مقداد به آنها گفت: جنازه زهرا علیهاالسلام دیشب به خاک سپرده شده اس. عمر رو به ابوبکر نمود و گفت: لم اقل لک انهم سیفعلون؟ من به تو نگفتم که آنها چنین خواهند نمود؟ عباس بن عبدالمطلب گفت: خود فاطمه علیهاالسلام چنین وصیت کرده بود که شما دو نفر در نماز او حاضر نشود! عمر گفت: شما بنی هاشم این حسد قدیمیتان را که به ما دارید هیچ گاه رها نمیکنید... من تصمیم گرفتهام که قبر او را بشکافم و برایش نماز بخوانم این خبر توسط سلمان به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رسید، آن حضرت در حالی که خشمگین و چشمانش سرخ گشته و رگهای گردنش پر شده بود از خانه خود خارج شد و لباس زردی که در مواقع جنگ میپوشید در بر کرده و ذوالفقار در دست گرفت، وارد بقیع شد در این حال به مردمی که در آنجا اجتماع کرده بودند خبر دادند که علی (علیهالسلام) قسم یاد کرده که اگر یک سنگ از این قبرها کنده شود همه را از دم شمشیر خواهد گذراند عمر با یاران خود نزد آن حضرت آمد و گفت: چه شده، یا اباالحسن (علیهالسلام) به خدا سوگند ما قبر فاطمه علیهاالسلام را نبش میکنیم و برایش نماز میخوانیم. علی (علیهالسلام) با دست خود گریبان عمر را گرفت و او را از جا بلند نمود و بر زمین کوبید و فرمود: ای پسر زن سیاه برای اینکه مردم از دین بر نگردند از حق خود (خلافت) صرف نظر کردم و اما درباره قبر فاطمه علیهاالسلام صبر نمیکنم سوگند بدان کسی که جانم در دست قدرت اوست اگر تو و یارانت بخواهند بدان دست بزنید زمین را از خوش شما آبیاری میکنم. ابوبکر که وضع را خیلی وخیم دید جلو رفته و عرض کرد: یا اباالحسن (علیهالسلام) به حق رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و به حق من فوق العرش (481) به حق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به حق کسی که در بالای عرش است او را رها کن و ما کاری که ترا خوشایند نباشد انجام نمیدهیم. علی (علیهالسلام) دست از او برداشت و مردم نیز متفرق شده و از انجام این کار منصرف شدند.(482) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بعد از غصب فدک علی (علیهالسلام) در جلسهای ابوبکر و عمر را با دلایل متعدد محکوم نمود بعد از اتمام جلسه بود که ابوبکر، عمر را خواست و گفت: دیدی علی امروز با ما چه کرد؟ اگر در یک مجلس دیگر با ما چنین معارضه کند کار ما را بر هم میزند اکنون نظر تو در این باره چیست؟ عمر گفت: به نظر من دستور دهیم او را به قتل برسانند! ابوبکر گفت: چه کسی جرأت اینکار را دارد؟ عمر گفت: خالد بن ولید! آنگاه خالد را طلبیدند و گفتند میخواهیم یک امر خطیری را به تو واگذار کنیم خالد گفت: هر چه باشد حاضرم ولو کشتن علی (علیهالسلام) باشد. آنها گفتند: مقصود ما نیز همین است خالد گفت: چه موقع اینکار را انجام دهم؟ ابوبکر گفت: هنگام نماز در مسجد، پهلوی او بایست و چون من سلام نماز را گفتم فوراً برخیز و گردنش را بزن. خالد پذیرفت و خود را آماده نمود. اسماء بنت عمیس که در آن موقع زن ابوبکر بود سخن آنها را شنید و فوراً کنیز خود را به خانه علی (علیهالسلام) فرستاد و گفت: سلام مرا به علی (علیهالسلام) و فاطمه علیهاالسلام برسان و این آیه را تلاوت کن ان الملاء یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک من الناصحین(479). کنیز اسما به خانه علی (علیهالسلام) آمد و آیه را تلاوت کرد و آن حضرت فرمود: به اسماء بگو خداوند نخواهد گذاشت که اراده آنها انجام بگیرد. آنگاه آن حضرت موقع نماز به مسجد آمد و پشت سر ابوبکر ایستاد، خالد نیز که شمشیرش را زیر جامه خود بسته بود آمد و در کنار حضرت قرار گرفت! ابوبکر نماز را شروع کرد و چون به تشهد نشست از هیبت علی (علیهالسلام) مرعوب بود و با خود اندیشید که خالد چگونه میتواند چنین کاری را انجام دهد لذا از شجاعت آن حضرت به ترس و لرزه افتاد و جرأت گفتن سلام نماز را نمیکرد لذا تشهد را تکرا میکرد و سلام نماز را نمیگفت و مردم گمان میکردند که نماز منصرف شد. لذا پیش از آنکه سلام نماز خود را بگوید گفت: یا خالد لا تفعلن ما امرتک به (ای خالد مبادا آنچه را که به تو دستور دادهام انجام دهی) و سپس سلام نماز خود را گفت و نماز را پایان داد. علی (علیهالسلام) از خالد پرسید چه دستوری به تو داده بود؟ خالد گفت: دستور این بود که پس از سلام نماز، گردن ترا بزنم! حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود: آیا تو هم چنین کاری را میکردی؟ خالد گفت: آری به خدا سوگند اگر پیش از سلام آن جمله را نمیگفت: من هم ترا میکشتم علی (علیهالسلام) خالد را از جایش بلند کرد و بر زمین کوبید. عمر گفت: به خدای کعبه، الان خالد را میکشد و به روایتی دیگر گردن خالد را با دو انگشت سبابه و وسطی خود چنان فشار داد که خالد نعره زد و رنگش سیاه شد و جامهاش را خراب کرد و دست و پا میزد ابوبکر فوراً از عباس بن عبدالمطلب خواست که شفاعت خالد را بکند. عباس نزد علی (علیهالسلام) رفت و او را به قبر و صاحب قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حسنین (علیهالسلام) و فاطمه علیهاالسلام قسم داد و پیشانی آن حضرت را بوسید تا حضرت از خالد دست برداشت.(480) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هنگامی که علی (علیهالسلام) با تنی چند از بنی هاشم مشغول شستن و تکفین پیکر مطهر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند خبر رسید که جمعی از مهاجرین و انصار در سقیفه بنی ساعده برای تعیین خلیفه محاجه و گفتگو میکنند و طولی نکشید که خبر دیگری رسید که ابوبکر به سمت خلیفه مسلمین انتخاب گردید در این موقع به نقل شیخ مفید قدس رحمة حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم الم -احسب الناس ان یترکو ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون؟ آیا مردم گمان کردند که فقط با گفتن ایمان اینکه آوردیم رها شده و دیگر مورد آزمایش قرار نخواهد گرفت؟ و مقصود حضرت این بود که عمرم مردم جز چند نفر از این آزمایش نتوانستند موفق بیرون آیند.(478) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت صادق (علیهالسلام) فرمود: چون ابوبکر کار خلافت را محکم نمود و از اکثر مهاجرین و انصار بیعت گرفت، کسی را فرستاد تا وکیل و کارگران حضرت فاطمه علیهاالسلام را از باغ فدک بیرون کند، آن حضرت به نزد ابوبکر آمد و فرمود: به چه سبب وکیل مرا از فدک بیرون کردی و حال آنکه پدرم به فرمان خدا آن را به من داده است؟ ابوبکر گفت: بر آنچه میگویی گواه بیاور فاطمه علیهاالسلام ام ایمن را آورد وام ایمن به ابوبگر گفت: من تا حجت بر تو تمام نکنم گواهی نمیدهم ترا به خدا سوگند آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق من گفته است که ام ایمن اهل بهشت است؟ ابوبکر گفت: بلی.ام ایمن گفت: من گواهی میدهم که حق تعالی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که حق ذی القربی را به او بده و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به امر خدا به فاطمه علیهاالسلام داد حضرت علی (علیهالسلام) نیز آمد و به همین نحو گواهی داد و به روایتی حسنین (علیهالسلام) نیز شهادت دادند. ابوبکر نامهای درباره فدک نوشته و به فاطمه داد. آنگاه عمر پیدا شد و گفت: این چه نامهای است؟ ابوبکر گفت: فاطمه علیهاالسلام دعوی فدک را نمود وام ایمن و علی (علیهالسلام) بر او گواهی دادند، لذا من نیز این نامه را نوشتم. عمر نامه را گرفت و پاره کرد و گفت فدک فیء همه مسلمین است و گذشته از این علی (علیهالسلام) شوهر فاطمه علیهاالسلام است و به نفع او گواهی دهد، روز دیگر خود حضرت امیر (علیهالسلام) در حالی که مهاجرین و انصار در نزد ابوبکر جمع بودند در آنجا حضور یافت و فرمود: ای ابابکر چرا وکیل فاطمه علیهاالسلام را از فدک بیرون کردی؟ در صورتی که در حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه مالک و متصرف فدک بود. ابوبکر گفت: فدک فیء همه مسلمین است اگر فاطمه علیهاالسلام اقامه شهود کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به او داده است من هم فدک را به او میدهم و الا او را در آن حقی نباشد! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یک روز صبح، عمر خلیفهی وقت به مسجد رفت تا نماز صبح خود را ادا کند. وقتی خواست داخل محراب رود، دید زنی در محراب خوابیده است به غلام خود یرفی گفت: این زن را بیدار کن: غلام عمر، دید که جنازه زنی است، یرفی جلوتر رفت ناگهان وحشت زده برگشت و گفت: در محراب جنازه زنی است بیسر، عمر گفت: برو به دنبال ابو طلحه، بگو: بیاید اینجا، ابوطلحه امور انتظامی مدینه را اداره میکرد ابوطلحه جنازه را از محراب خارج کرد سپس متوجه شد جسد زن بی سر، زن نیست بلکه مردی است که لباس زنانه بر تن دارد، سر آن مرد را در کنج محراب پیدا کردند. عمر نماز صبح را به جماعت خواند، بعد دستور داد جنازه آن مرد را دفن کنند. ابوطلحه نیز در بررسی این قتل بسیار تلاش کرد ولی به جایی نرسید. 9 ماه از این پیش آمد گذشت اما باز هم یک روز در سپیده دم که عمر به مسجد آمد بجای همان جنازه قنداقه کودکی را یافت. عمر به غلامش یرفی دستور داد برای کوک دایهای بگیرد و حقوقش را از بیت المال بپردازد ولی در فکر رفته بود که این کارها چیست؟ که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میشود. عمر با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد این قضیه مشورت کرد، ولی بجایی نرسید عمر با ناراحتی گفت: اگر ابوالحسن (علیهالسلام) به من کمک کند من از راهنمایی همه بینیاز خواهم شد، در این هنگام علی (علیهالسلام) از راه رسید، عمر خوشحال شد و به پای حضرت برخاست و علی (علیهالسلام) را به آغوش کشید و گفت: بنشین ای شهر علم، ای آسمان علم، ای آفتاب فکر، عمر ماجرا را برای حضرت تعریف کرد و راه چاره را سؤال کرد. علی (علیهالسلام) دایه کودک را خواست و دستور داد هفته دیگر روز دوشنبه که عید قربان است کودک را میآرایی و او را به صحرای پشت مدینه که گردشگاه عمومی است میبری سعی کن همه ترا ببیند در آن هنگام زنی خواهد رسید و این بچه را نوازش خواهد کرد همان زن را بگیرید و نزد من بیاورید بعد حضرت به عمر فرمود: میان این جنازه و نوزاد حکایتی است دایه کودک این کار را اجرا کرد. زن دستگیر شد و او را وارد مسجد کردند. عمر در کنار علی (علیهالسلام) ایستاده بود و مات و مبهوت، علی (علیهالسلام) لبخندی زد و فرمود: نترس دخترم حرف بزن. اما احتیاط کن که دروغ نگویی. زن جوانی اندکی نشست آن وقت به شرح ماجرا پرداخت عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) اسم من جمیله است از طایفه انصارم و تنها دختر عامر بن سعد خزرجی هستم که در جنگ احد در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به شهادت رسید، مادرم در زمان ابوبکر فوت کرد اما چون ثروتمند بودیم در خانه با عفاف و تقوی بسر میبردم روز با دختران همسن خود مشغول صحبت بودم که پیر زنی آمد و با یک یک ما صحبت کرد و از من سراغ مادرم را گرفت. گفتم: مادرم مرده است او گفت: ای کاش من میتوانستم مادر تو باشم. من از فرط تنهایی استقبال کردم پیر زن را به خانهی خود بردم و برایش غذا بردم، ولی او اظهار داشت روزه است و مشغول عبادت خداوند شد، تا صبح که پیش من بود نماز خواند بعد صبح رفت و گفت: من دختری دارم که باید به او هم سر بزنم من از او خواهش کردم دخترش را نیز به منزل ما بیاورد آن پیر زن با حیله گری مرا فریب داد روز دیگر پیر زن به ظاهر صالح و مؤمن با دخترش به منزل ما آمد و دخترش را در منزل ما گذاشت و گفت: من به مسجد اعظم میروم پیر زن رفت ناگهان در زیر لباس زنانه مردی مست ظاهر شد او به من تجاوز کرد و چون مست بود، جلوی اتاق خوابش برد من نیز با خنجر خودش او را کشتم و جنازه او را در لای چادری پیچیدم و به مسجدش رسانیدم پس از چندی نطفه حرام در رحم من رشد کرد، شبی که دردم شد در گوشهی ناشناسی از شهر مدینه این بچه را بدنیا آوردم و او را همانجا که نعش پدرش را گذاشته بودم، گذاشتم، اما چشمم به دنبالش بود عمر مات و مبهوت مانده بود، علی (علیهالسلام) فرمود: نترس جمیله تو دختر شجاع و شریفی بودهای، چون تو از شرافت و عصمت خود دفاع کردی، تو را قاتل نمیشود شمرد. عمر گفت: یا علی (علیهالسلام) پس خونبهای مقتول. علی (علیهالسلام) فرمود: این مقتول خونبها ندارد. زیرا خونش را به شهوتش فروخته است. عمر خاموش شد و علی (علیهالسلام) به جمیله فرمود: آن پیر زن کجاست. جمیله گفت: یابن عم رسول الله به من سه روز مهلت بدهید او را خدمت شما میآورم هنوز روز دوم به پایان نرسیده بود که در بیرون شهر مدینه پیر زنی را مردم سنگ سار میکردند این محکوم به رجم همان پیر زن حیله گر نانجیب بود.(476) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
ابن بابویه از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام روایت کرده که فرمود: در زمان ابوبکر و عمر زلزله شدیدی در مدینه رخ داد به طوری که عموم مردم ترسیدند و نزد ابوبکر و عمر رفتند. مردم مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب به حضور امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میروند مردم هم به تبعیت آنها حضور آن حضرت رسیدند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هنگامی که حضرت علی (علیهالسلام) را کشان کشان برای بیعت به مسجد میبردند مردی یهودی که آن وضع و حال را دید بیاختیار لب به تهلیل گشود (تهلیل در لغت عرب یعنی لااله الاالله گفتن) و مسلمان شد. وقتی سبب مسلمان شدنش را پرسیدند گفت: من این شخص (علی (علیهالسلام)) را میشناسم او همان کسی که وقتی در میدانهای جنگ ظاهر میشد دل رزمجویان را ذوب میکرد و لرزه بر اندامشان میافکند او همان کسی است که قلعههای مستحکم خیبر را گشود و در آهنین آن را که بوسیله چهل مرد باز و بسته میشد با یک تکان از جا کند و به زمین انداخت اما حالا در برابر جنجال یک مشت آشوبگر هرزه سکوت کرده است و این سکوت خالی از حکمت نیست. سکوت او برای حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت و باطن نداشت او در برابر این اهانتها صبر و تحمل نمیکرد. برای این حق بودن اسلام بر من ثابت شد و من مسلمان شدم ابن ابی الحدید مینویسد: علی (علیهالسلام) شجاعی بود که نام گذشتگان را محو کرد و محلی برای آیندگان باقی نگذاشت در قوت ساعد و نیروی بازو نظیری نداشت و یک ضربت او برای قویترین شجاعان مرگ و هلاکت را پیش میآورد، چنانکه هیچ مبارزی از دست او جان سالم بدر نبرد و هیچ ضربهای با شمشیر خود نزد، که احتیاج به ضربه دوم داشته باشد و در لیلة الهریر (یکی از شبهای جنگ صفین) شماره تکبیراتش به 523 رسید و معلوم شد که 523 نفر از ابطال نامی را در آن شب به دیار عدم فرستاده است.(474) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عمار یاسر نقل میکند: روزی حضرت فاطمه علیهاالسلام خطاب به حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) گفت: علی جان نزدیک بیا تا اطلاع دهم شما را از آنچه در گذشته اتفاق افتاده و آنچه در حال وقوع پیوستن است و آنچه در آینده رخ خواهد داد تا روز قیامت، هنگام بر پایی رستاخیز عمومی.(473) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی پیرمرد سالخورده با دوشیزهای عروسی کرد. در شب زفاف در همان حال که عروس را به آغوش داشت مرگش فرا رسید به هنگام سحر جنازهاش را از حجله به گورستان بردند ولی پس از چندی آثار حاملگی در عروس یک شبه آشکار شد این پیر مرد از زنان دیگرش پسران و دختران بزرگ داشت فرزندان او یکباره جنجال براه انداختند که عروس جوان باکس دیگری هم بستر شده و میخواهد فرزند حرام زادهی خود را در میراث ما شریک کند ولی عروس ادعا میکرد که این از همان شوهر پیرمرد میباشد و محصول شب زفاف آنهاست دورهی حمل به سر آمد و نوزاد پسر بچه بود از این ماجرا سه چهار سال گذشت اما فرزندان آن پیرمرد این بچه را حرام زاده میشمردند و میراثش را تسلیم نمیکردند این داوری را به خلیفه عمر واگذار کردند وقتی عمر جریان را مطلع شد برایش روشن شد این عروس یک شبه زنی بدکاره است و فقط بخاطر ثروت آن مرد این وارث حرام زاده را درست کرده باز هم طبق همیشه با خشم و خشونت دستور داد، زن را سنگسار کنند ولی (علیهالسلام) فرمود: شتاب نکنید، آیا پدر شما با این زن هم بستر شده یا نه. عرض کردند: بله یا اباالحسن. ولی فقط یک شب آنهم یکبار و در همان حال از دنیا رفت. علی (علیهالسلام) کودک را خواست و بعد وادارش کرد با چهار پنج کودک دیگر به همان سن و سال که در گوشهای بازی میکردند بازی کند. بچهها مشغول بازی شدند. علی (علیهالسلام) مشتی خرما بدست گرفت و چند قدم دور از بازیگاه، بچهها را صدا کرد فرمود: هر کدام از شما که زودتر بطرف من بدود از این خرما هم بیشتری خواهد داشت بچهها به اشتیاق خرما هر کدام به سرعت خود را به علی (علیهالسلام) رساند ولی این بچهی مشکوک وقتی خواست برخیزد دو دستش را بر زمین گذاشت و باسستی از جایش برخاست و دیرتر از همه به دنبال سایر بچههای دیگر خود را به علی (علیهالسلام) رساند. علی (علیهالسلام) به عمر و حاضرین فرمود: به علت همین سستی و بدلیل همین ضعف که این کودک دارد از نطفهی آن پیرمرد بوجود آمده است. زیرا بیآنکه بیمار باشد از همسالان خود عقب مانده است. فرزندان پیرمرد از تهمت خود معذرت خواستند و پسر را به برادری خود گرفتند.(472) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
زنی حامله زنا کرده بود به فتوای عمر که خلیفهی وقت بود از مسجد او را بیرون بردند تا سنگسارش کنند. علی (علیهالسلام) وقتی قضیه را بررسی کرد فرمود: ای عمر درست است که این زن زنا کرده و حد شرعی او رجم است ولی آیا میدانی آن طفل که در رحم این زن پنهان است گناهی نکرده شما این زن را میتوانید بکشید ولی جنین معصومش به چه جرمی باید رجم و سنگسار شود عمر با دست پاچگی گفت: یا اباالحسن چارهی کار چیست؟ حضرت فرمود: صبر کنید تا دوران حمل و بارداری او به پایان رسد و بچه بدنیا بیاید و پرستارش مشخص شود آنوقت مادرش را به سزای کردارش برسانید. آنگاه عمر گفت: تا آن زن را تا پایان حمل از مجازات معاف بدارند دست بر قضا آن زن هنگام وضع حمل مرد وقتی عمر مطلع شد بیاختیار گفت: لولا علی لهلک عمر!(471) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی شش نفر مرد زنا کردند، آنان را جهت صدور حکم شرعی و الهی بحضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دریافت کنند عمر با عصبانیت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار کنید. ولی علی (علیهالسلام) فرمود: ای عمر، حکم بر خون و مال مردم نباید این قدر ساده باشد خوبست دستور دهی پیرامون زندگی این شش مرد گناهکار بررسی به عمل آورند، عمر فرمایش علی (علیهالسلام) را اطاعت کرد: معلوم شد که نفر اول مردی مسیحی بود که با زنی مسلمان هم بستر شده بود. علی (علیهالسلام) فرمود گردنش را بزنید زیرا این مرد ذمی بود و در پناه حکومت اسلامی زندگی میکرد و با این تعدی قرار ذمه را درهم شکست. نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در کنارش به سر میبرد لذا علی (علیهالسلام) فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش کنند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مردی که متأهل بود در زمان خلافت عمر با زنی بر خلاف شرع هم خواب شد و بعد دستگیر شد او را نزد عمر آوردند عمر به منبر خلافت نشسته بود و گفت: این مرد چون زن داشته پس زانی محصن است. پس باید سنگسارش کرد. سپس مرد را گرفته جهت اجرای حکم خلیفه به سمت صحرا میبردند. علی (علیهالسلام) از راه رسید و پس از بررسی فرمود: از آنجایی که زن این مرد در مدینه حضور نداشته او را نمیتوان محصن نامید (زن دار نامید)بنابراین حد شرعی او سنگسار نیست. بلکه مجازات او صرفاً یک صد تازیانه شلاق میباشد آن مرد در سایهی علم و فکر علی (علیهالسلام) از مرگ حتمی نجات یافت.(469) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
مأموران حکومتی مدینه در خرابهای در بیرون شهر سرکشی کرده و در آنجا مردی را کشته شده یافتند و چند متر آن طرفتر او مردی را که کارد خون آلودی در دست داشت یافتند، مأموران جنازه بیسر را به همراه قاتل کارد بدست به حضور عمر بردند تا حکم قصاص را در حق او صادر کند قاتل نیز به قضیه قتل اعتراف کرد، عمر نیز حکم قصاص او را در ملأعام صادر کرد. علی (علیهالسلام) فرمود: ای عمر! قضیه را ساده نگیر کسی که آدم میکشد به این آسانی به جنایت خود اعتراف نمیکند. لذا علی (علیهالسلام) قاتل را خواست و از او سؤال کرد، آنگاه به او فرمود: این مرد را تو کشتی؟ بله یا اباالحسن (علیهالسلام). مقتول را میشناسید؟ نه یا اباالحسن. عی (علیهالسلام) فرمود: حتماً نسبت به وی کینه و عداوتی هم نداشتید؟ عرض کرد: نه یا عم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. علی (علیهالسلام) فرمود: پس چرا بیجهت سرش را از تنش جدا کردی آن مرد خاموش شد. علی (علیهالسلام) فرمود: حرف بزن بگوئید ببینم کسب و کار تو چیست؟ عرض کرد: قصابم. علی (علیهالسلام) فرمود: قصابی، اینهم کارد قصابی توست. متهم عرض کرد: اجازه بدهید آنچه حقیقت دارد تعریف کنم. من در کنار خرابهای که آن مرد کشته شده بود گوسفندی را کشته بودم و هنوز دست خود را نشسته بودم که به قضای حاجت احتیاج پیدا کردم لذا وارد خرابه شدم تا به خرابه رسیدم مقتول را دیدم و همانجا هم دستگیرم کردند. لذا دیدم انکار با این چنین وضعی (دست خونی، کارد بدست، و بر سر مقتول بودن) فایده و نتیجهای ندارد. لذا اقرار کردم که من کشتم. یا علی (علیهالسلام) ولی در پردهای قلبم امیدوار بودم که پروردگار دانا و توانا بر بیگناهی من ترحم میآورد و از مجازات ایمنم میفرماید. ناگهان در این لحظه مردی وارد مجلس شد و گفت: یا علی (علیهالسلام) قاتل من هستم و قصاب بیگناه است. قصاب آزاد شد و عمر قاتل حقیقی را بازجویی کرد. قاتل داستانی از مظالم و مفاسد مقتول گفت. ولی چون قاتل بود باید قصاص میشد. عمر دوباره رو به عی (علیهالسلام) کرد و عرض کرد: یا اباالحسن (علیهالسلام) فتوای شما دربارهی این مرد چیست؟ حضرت فرمود: آزادش کنید. عرض کرد: یا عی قاتل است خودش اقرار میکند که آدم کشته علی (علیهالسلام) با استناد به آیهای از قرآن آنکس که بیجهت انسانی را از میان بردارد چنانست که همهی مردم را کشته باشد و آنکس که انسانی را زنده کند چنانست که بهمهی مردم نعمت حیات بخشد لذا فرمود: این مرد قاتل حقیقی با اینکه قاتل است و به جرم خود اعتراف کرده ولی چون قصاب بیگناه را از اعدام نجات داد یعنی انسانی را زنده کرده. چنان است که همهی مردم را زنده کرده این مرد بپاداش این جوان مردی و فداکاری در راه یک انسان بیگناه از قصاص معاف خواهد بود و خونبهای قاتل را نیز از بیت المال مسلمانان به ورثهاش پرداخت شود.(468) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 زندگاني امام علي ، خطبه ای توحیدی
الحمد لله الذی اعجزالاوهام ان تنال الا وجوده و حجب العقول عن ان تتخیل ذاته فی امتناعها من الشبه و الشکل...
یعنی: سپاس و حمد و ثنای وجود مقدس الله را سزاست که اوهام را از اینکه جز وجود او را نائل شوند عاجز و زبون نموده و عقول را مانع گشته از اینکه ذات و حقیقت او را تصور کنند از این جهت که از هر گونه شبه و شکلی اباء و امتناع دارد بلکه اوست که هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پیدا نکرده و بواسطه عروض تجزیه عددی در کمالش پاره پاره نشده است. از اشباء جدایی گرفته نه بطور اختلاف مکانی و از اشیاء متمکن شده و بر آنها تسلط یافته نه بطور آمیزش و آنها را دانسته نه ابزاری که بدون آن علم میسر نشود میان او و معلوم او علمی جز خودش نیست اگر گفته شود: بود، مرجعش اینست که وجودش ازلی و غیر مسبوق است و اگر گفته شود هرگز زوال ندارد منظور نفی عدم و نیستی از ذات او بوده پس ساحت او منزه و بسی بلند است از سخن آنان که غیر او را پرستیده و جز او خدای دیگری گرفتهاند.(483)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، غم عمیق علی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، توطئه قتل علی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، خلیفه تراشی اسباب امتحان الهی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، منطق ابوبکر در قضیه فدک
علی (علیهالسلام) فرمود: ای ابابکر آیا درباره ما بر خلاف حکم خداوند که در مورد مسلمین است حکم میکنی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: بگو ببینم اگر در دست مسلمانی چیزی باشد، مالک و متصرف آن است و من بیایم و آن را برای خود ادعا کنم تو از چه کسی طلب بینه (دلیل و مدرک) میکنی؟ گفت: از تو. حضرت فرمود: پس چرا در مورد فدک از فاطمه علیهاالسلام بینه و شاهد طلب میکنی در حالی که فاطمه علیهاالسلام مالک فدک بوده است. ابوبکر سکوت کرد. عمر گفت: این سخنان را واگذار ما را توانایی احتجاج با تو نیست، اگر گواهان عادلی بیاورید فدک را میدهیم و الا تو و فاطمه علیهاالسلام را در آن حقی نیست. علی (علیهالسلام) به ابوبکر فرمود: آیا قرآن خواندهای؟ گفت: بلی. فرمود: مرا خبر ده از گفتار خدای تعالی:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا در حق ما نازل شده یا دیگران؟ ابوبکر گفت: در حق شما. حضرت فرمود: پس اگر دو نفر نزد تو شهادت دهند که فاطمه علیهاالسلام کار زشتی مرتکب شده چه میکنی؟ گفت: مانند سایر مردم اقامه حد میکنم. فرمود: اگر چنین کنی در نزد خدا از کافران محسوب شوی. ابوبکر گفت: چرا؟ علی (علیهالسلام) فرمود: برای آنکه شهادت خدا را به طهارت فاطمه صلی الله علیه و آله و سلم رد کرده و شهادت مردم را پذیرفتهای همچنانکه حکم خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را که فدک را به فاطمه علیهاالسلام دادهاند و او در حال حیات پدرش آن را تصرف کرده است را رد کردی و شهادت یک نفر اعرابی را که بر پاشنه خود بول میکند میپذیری و فدک را از فاطمه علیهاالسلام گرفتی... در این موقع صدا و همهمه از میان مردم برخاست و همگی سخنان علی (علیهالسلام) را تأیید کردند در اینجا بود که عمر و ابوبکر توطئه قتل علی (علیهالسلام) در سر نماز را توسط خالد بن ولید طراحی کردند.(477)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، آسمان علم ، آفتاب فکر
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، پناه مردم و مؤمنان
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از منزل خارج شدند ابوبکر و عمر و عموم مردم در عقب آن حضرت رفتند. آن حضرت بر روی زمین نشست. مردم هم اطراف او نشستند دیوارهای مدینه مانند گهواره حرکت میکرد: اهل مدینه از شدت ترس صداهای خود را بلند کرده و فریاد میزدند یا علی (علیهالسلام) به فریاد ما برس. هرگز چنین لرزهای ندیدهایم لبهای آن حضرت به حرکت آمد و با دست به زمین زد و فرمود: ای زمین آرام و قرار بگیر. زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت. مردم از اطاعت زمین از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تعجب کردند آنگاه حضرت فرمود: شما تعجب کردید که زمین اطاعت امر من نمود وقتی به او گفتم قرار بگیر. عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: من همان کسی هستم که خداوند در قرآن میفرماید و قال الانسان مالها من به زمین میگویم بیان کن برای من حوادث و اخباری را که بر روی تو انجام شده و به من بگو عملهایی را که مردم در روی تو بجا آوردهاند، پس از آن حضرت فرمود: اگر این همان زمین لرزههایی بود که خداوند در سوره زلزله میفرماید: زمین به من اخبار خود را میداد ولی این زلزله آن زلزله نیست.(475)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، علی روح صبر
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، همراز و همراه فاطمه
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، میر میدان قضاوت علی
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، یا علی چاره کار چیست
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، شش زناکار
نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازیانه بود که حضرت حکم را فرمود.
نفر چهارم، بردهای بود که مرتکب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نیمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بیش از پنجاه ضربه شلاق کیفر ندارد.
نفر پنجم، پسری بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود علی (علیهالسلام) دستور داد که تعزیرش کنید یعنی تنبیهش کنند تا دیگران از این غلطها نکنند
نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش کنند چرا که آن مرد دیوانه بود اینجا بود که عمر به علی (علیهالسلام) عرض کرد: لا ابقانی الله بعدک یا علی، پس از تو خدا زندهام نگذارد زیرا اگر تو نباشی به لغزشهای بزرگی دچار خواهم شد.(470)
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، قضاوت خلیفه
ادامه ندارد
زندگاني امام علي ، قاتل ظاهری
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))