مصایب امام علی ، بیان فضل از زبان دشمن
قیس بن ابی حازم روایت کرده است که گفت: در بازار مدینه گردش میکردم در مسیر خود به دکانهای روغن زیتون فروشی رسیدم، سوارهای را دیدم، که گروهی از مردم اطراف او را فرا گرفتهاند و آن سواره بر حضرت علی ابن ابی طالب (ع) ناسزا میگوید، در این هنگام، (سعد بن ابی و قاص) فرا رسید و توقف کرده، پرسید: این سواره کیست؟
در پاسخ گفتند: مردکی است که به حضرت علی (ع) ناسزا میگوید. پیش آمد و جمعیت مردم را شکافت تا در برابر آن مرد قرار گرفت و گفت: ای مرد! چرا به علی (ع) ناسزا میگویی؟ مگر نه این است که او نخستین کسی است که اسلام اختیار کرده است؟ و اولین کسی است که با پیغمبر اکرم (ص) نماز خوانده است؟ مگر نه این است که او داماد رسول خدا (ص) و پرچمدار او، در جنگهای آن حضرت است؟ سپس (سعد بن ابی و قاص) رو به قبله ایستاد دستهایش را بالا برد و گفت: پروردگار! براستی که این شخص از ولیّی از اولیای تو عیبجویی میکند و به او ناسزا میگوید، اینک پروردگارا پیش از آن که این جمعیت متفرق شوند، قدرت خویش را در نابودی این مردک، به آنها نشان بده. (قیس) میگوید: به خدا سوگند! هنوز مردم متفرق نشده بودند که اسب، او را به سوی دکان روغن فروشی پرتاب کرد، چنان سرش به زمین خورد که سر و مغزش شکافت!(216)
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
عمر بن خطاب، نامهای برای معاویه نوشت و در آن نامه (در رابطه با ماجرای بیعت و سوزاندن در خانه) چنین آمده است. ... به خانه علی (ع) رفتم با مشورت قبلی که در مورد اخراج او از خانه (باقوم) کرده بودم، فضّه (کنیز خانه علی) بیرون آمد، به او گفتم: به علی بگو بیرون آید و با ابوبکر بیعت کند، زیرا همه مسلمین با او بیعت کردهاند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به خدا سوگند! من نه به خلافت رغبتی داشتم و نه به ولایت و زمامداری بر شما علاقهای. ولی شما مرا به پذیرفتن آن دعوت کردید و آن را به من تحمیل نمودید. آنگاه که حکومت و زمامداری به من رسید، به کتاب خدا نظر انداختم و به دستوری که داده و ما را در حکم کردن بدان امر فرموده بود متابعت کردم. به سنت و روش پیامبر(ص) توجه نموده به آن اقتدا نمودم، و نیازی به حکم و رأی شما و دیگران پیدا نکردم. هنوز حکمی پیش نیامده که آن را ندانم و نیاز به مشورت شما و برادران مسلمان خود پیدا کنم. اگر چنین پیشامدی میشد از شما و دیگران روی گردان نبودم!.(92) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
هنگامی که علی (ع) به طرف بصره آهنگ نمود به ربذه نزول اجلال کرد، دنباله حاجیها گرد آمدند تا بیانات الهی آن ذات با برکات را استماع نمایند علی (ع) آن هنگام در میان خیمه خود بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پس از ولادت حضرت قمر بنی هاشم (ع)، ام البنین (س) قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین علی (ع) داد که با خواندن اذان و اقامه در گوش وی، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
میان عثمان و علی (ع) سخنی رد و بدل شد و عثمان گفت: چه کنم که قریش شما را دوست نمیدارند زیرا به روز بدر هفتاد تن از ایشان را که چهرههایشان چون شمش طلا بود کشتید و بینیهای آنان پیش از لبهایشان به خاک در افتاد! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
به خاطر زهر که در بدن آن حضرت جاری شده بود ساعتی از هوش رفت، چنانچه حضرت رسالت (ص) به سبب زهری که به آن حضرت داده بودند گاهی مدهوش میشد و گاهی به هوش باز میآمد، چون حضرت به هوش باز آمد حضرت امام حسن (ع) کاسهای از شیر به دست آن حضرت داد، حضرت گرفت و اندکی از آن تناول کرد فرمود که: این شیر را ببرید و به آن اسیر بدهید که بیاشامد. باز سفارش نمود به امام حسن (ع) که آن ملعون را طعام و شراب بدهید(392) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
بعد از ساعتی که از ضربت خوردن علی (ع) میگذشت، حضرت امیرالمؤمنین(ع) چشم گشود میگفت: ای ملایکه پروردگار من! رفق و مدارا کنید با من. پس حضرت امام حسن (ع) فرمود: این دشمن خدا و رسول و دشمن تو ابن ملجم است، حق تعالی تو را بر او قدرت داده است و نزد تو حاضر کردهاند او را. چون حضرت را نظر بر آن ملعون افتاد. به صدای ضعیفی گفت: ای بدبخت بر امر عظیمی اقدام نمودی، آیا بد امامی بودم من برای تو که این چنین مرا جزا دادی؟ آیا مهربان نبودم بر تو؟ آیا تو را بر دیگران اختیار نکردم؟ آیا به تو نیکی نکردم و عطای تو را زیاده از دیگران ندادم؟ آیا نمیگفتند مردم که تو را به قتل رسانم و من به تو آسیبی نرسانیدم و در عطای تو افزودم با آنکه میدانستم که تو مرا خواهی کشت، لیکن میخواستم حجت خدای تعالی بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بکشد، خواستم که شاید از گمراهی خود برگردی، پس گمراهی بر تو غالب شد مرا کشتی، ای بدبختترین بدبختان. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
عمر فرستاد و کمک خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیرالمؤمنین (ع) هم سراغ شمشیرش رفت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در جریان شهادت امام علی (ع) سه نفر از خوارج در کنار کعبه هم سوگند شدند، که یکی از آنها به نام ابن ملجم حضرت علی (ع) را در کوفه بکشد، دومی به نام برک بن عبدالله معاویه را در شام به هلاکت رساند، و سومی به نام عمرو بن بکر عمروعاص را در مصر به قتل رساند، توطئه این سه نفر این بود که سحر گاه 19 رمضان سال 40 هجری، در یک وقت، تصمیم خود را اجرا سازند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جنگ احد، یکی از صحنههای بزرگ رویایی حق و باطل بود. سپاه اسلام برابر سپاه کفر میجنگیدند. جنگ پایان یافت. پیامبر (ص) و علی (ع) هر دو مجروح شدند. افرادی از برجستگان، مانند: حمزه سید شهیدان به شهادت رسیدند. علی (ع) غرق در خون، قهرمانی و جانبازی را به آخرین درجهاش رسانید و سپری به بلندای کوههای سر به فلک کشیده برای پیامبر(ص) و اسلام بود. در عین حال وقتی که پیکرهای شهیدانی همچون: حمزه، مصعب، حنظله و... را دید، شوق شهادت او را رنج داد. هیجان زده و دگرگون شد که چرا به مقام شهادت نایل نشده است؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جعد بن بعجه که یکی از خوارج بود به علی (ع) عرض کرد از خدا بترس برای آن که خواهی مرد، فرمود: نه چنین است بلکه من به ضربتی دنیا را وداع خواهم گفت که محاسنم از خون سرم خضاب خواهد شد و پیمان هم چنان بر این پیمانه شده و کسی که افترا زند زیانکار است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
امام علی (ع) در خطبه شقشقیه با بیانی جانسوز، به چگونگی غصب خلافت و تشریح رنجها و دردهای خود پرداخته و به تعبیری، این سخنان چون شعله آتش از درون دل زبانه کشید و فرو نشست.(76) نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار ارتحال بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آلود که اشقی الاولین و الاخرین بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، به فرزندش امام حسین (ع) فرمود: شیعیانی که بر در خانه اجتماع نمودهاند اجازه دهید بیایند مرا ببینند، وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه مینمودند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
صفوان شتردار (جمال) گفت: در خدمت امام صادق (ع) به غری (نجف) رفتم و او میخواست به دیدار منصور برود، به من فرمود: ای صفوان، شتر را نگاهدار؟ زیرا این جا حرم جدم امیرالمؤمنین (ع) است؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 مصایب امام علی ، بیان فجایع از زبان عمر
فضه گفت: امیرمؤمنان علی (ع) مشغول (جمعآوری قرآن) است، گفتم؛ این حرفها را کنار بگذار، به علی (ع) بگو بیرون بیاید، و گرنه ما وارد خانه میشویم، و او را به اجبار، بیرون میآوریم. در این هنگام فاطمه (س) بیرون آمد و پشت در ایستاد و گفت: ای گمراهان دروغگو، چه میگویید و از ما چه میخواهید؟!
گفتم: ای فاطمه!، گفت: چه میخواهی ای عمر!
گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای جواب، به این جا فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است؟!
فاطمه (س) به من گفت:
طغیانک یا عمر! اخرجنی، و الزمک الحجة و کلّ ضالّ غوّی.
«طغیان و تعدّی تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو تمام کرد و همچنین حجت را بر هر گمراه منحرف، کامل نمود.
گفتم: این حرفهای بیهوده و زنانه را کنار بگذار و به علی (ع) بگو از خانه بیرون آید.
گفت: لا حب و لا کرامة... دوستی و کرامت، لایق تو نیست، آیا مرا از حزب شیطان میترسانی ای عمر! بدان که حزب شیطان ضعیف و ناتوان است.
گفتم: اگر علی (ع) از خانه بیرون نیاید، هیزم فراوانی به این جا بیاورم، و آتشی برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و یا این که علی (ع) را برای بیعت به سوی مسجد میکشانم، آنگاه تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم، و به خالد بن ولید گفتم: تو و مردان دیگر هیزم بیاورید، و به فاطمه(س) گفتم: خانه را به آتش میکشم.
گفت: ای دشمن خدا و ای دشمن رسول خدا (ص) و ای دشمن امیرمؤمنان! و هماندم دو دستش را از در بیرون آورد که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم، و با تازیانهام بر دستهای او زدم، تا در راه رها کند از شدت درد تازیانه، ناله کرد و گریست، گریه و نالهاش آنچنان جانسوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف شوم و بر گردم، به یاد کینههای علی (ع) و حرص او در ریختن خون بزرگان (مشرک) قریش افتادم و... با پای خودم لگد بر در زدم، ولی او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتی که لگد بر در زدم صدای ناله فاطمه (س) را شنیدم، که گمان کردم این ناله مدینه را زیرورو نمود، در آن حال، فاطمه (س) میگفت:
یا ابتاه! یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک و ابنتک، آه یا فضة فخذینی فقد و اللّه قتل ما فی احشایی من حمل:
ای پدر جان! ای رسول خدا با حبیبه و دختر تو چنین رفتار میشود، آه! ای فضه! بیا و مرا دریاب، که سوگند به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد!
من دریافتم که فاطمه (س) بر اثر درد شدید مخاض، به دیوار (پشت در) تکیه داده است، در خانه را با شدّت فشار دادم، در باز شد، وقتی که وارد خانه شدم، فاطمه (س) با همان حال، روبه روی من ایستاد، ولی شدت خشم من، مرا به گونهای کرده بود که گویی پردهای در برابر چشمم افتاده است، چنان سیلی روی روپوش به صورت فاطمه (س) زدم که به زمین افتاد.(106)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بی علاقگی به ولایت و فرمانروایی
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بی ارزشی مقام دنیا
ابن عباس گوید: وارد خیمه آن جناب شده دیدم مشغول وصله زدن کفش خود است، عرض کردم: ما به اصلاح کار خود نیازمندتریم از آن چه هم اکنون بدان پرداختهای، علی (ع) پاسخ مرا نداده و همچنان به کار خود مشغول بود پس از آن که از وصله زدن آسوده شد هر دو جفت کفشش را در برابر من افکنده فرمود: بهای این جفت کفش چقدر است؟
عرض کردم؟ ارزشی ندارد.
فرمود: در عین حال چقدر میارزد؟
عرض کردم: نیم درهم.
فرمود: به خدا قسم این زوج کفش ارزشش نزد من بیشتر از خلافت بر شماست، مگر در صورتی که بتوانم حقی را به پا بدارم یا باطلی را از بین ببرم.
گفتم: حاجیها گرد آمده تا از فرمایشات شما استفاده نمایند. آیا اجازه میدهی من با آنها صحبت کنم اگر کاملاً توانستم از عهده گفتار خود برآیم از ناحیه تو بوده و آفرینش بر توست و اگر نتوانستم کاری از پیش ببرم زیانش متعلق به خود من است.
فرمود: نه من خود با آنها سخن میگویم آنها با دستهای درشت خود به سینه من زد که متألم گردیدم.
علی (ع) که معلوم شد از سخن نابجای من سخت ناراحت شده از جا برخاست من برای ترمیم حال آن حضرت و پوزش خواستن از بی ادبی خود به دامن آن حضرت چنگ زده و او را سوگند دادم که خویشاوندی را مراعات کند و ضمناً اجازه سخنرانی به من مرحمت کند، فرمود: سوگند مده سپس از خیمه خارج شده حاجیها اطراف او را گرفتند.
حضرت امیر (ع) حمد و ثنای الهی به جا آورده فرمود: خدای متعال محمد را به رسالت مبعوث ساخت و در آن روزگار در میان عرب کسی پیدا نمیشد که کتاب خواند و یا شایستگی ادعای نبوت داشته باشد و آن جناب به نیروی الهی مردم را به صراط نجات دعوت میکرد و سوگند به خدا من هم در نجات آنها فروگذاری نکردم و تغییر و تبدیل روا نداشته و خیانتی از من سر نزد و به همین مرام باقی بودم تا خلافت به کلی از من روگردان و به دیگران متوجه شد. مرا با قریش چه کار؟ به خدا سوگند در آن هنگام که کافر بودند با آنان پیکار کردم و هم اکنون که مفتون دست بیوفایان واقع شدهاند با آنان میجنگم و همانا مسیر فعلی من بر اثر تعهدی است که دارم. سوگند به خدا شکم باطل را میشکافم تا حق را از پهلوی آن خارج سازم.
و میدانم قریش در صدد انتقام ما برنیامده مگر از آن جهت که خدا ما را بر آن برتری داده و از میانشان به بزرگی و آقایی برگزیده و این دو شعر خواند: به جان خودم سوگند، گناه است دوغ خالص بیاشامی و خرمای بی پوست را با شیر و کره بخوری ما در آن وقت که اهمیتی نداشتی و اطراف تو را درختهای خشک و خالی فرا گرفته بود مقام و منزلت به تو دادیم.(209)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بوسیدن دستهای عباس
حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد.
ثم قبل یدیه و استعبر و بکی(18)
سپس دستهای او را بوسید و قطرات اشک به صورت نازنینش جاری شد و فرمود: گویا میبینم این دستها یوم الطف در کنار شریعه فرات در راه یاری برادرش حسین (ع) از بدن جدا خواهد شد.
و از این جاست که گفتهاند: میتوان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنان که وارد است رسول خدا (ص) دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا (س) را میبوسید و وی را به جای خود مینشانید. و از این جا کثرت عطوفت شاه ولایت، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم میشود.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بهانههای عثمان
همچنین روایت شده است که چون مردم کارهای عثمان را بر او خرده گرفتند برخاست و در حالی که به مروان تکیه داده بود برای مردم سخنرانی کرد و چنین گفت:
همانا هر امتی را آفتی است و هر نعمتی را بلایی؛ آفت این امت و بلای این نعمت قومی هستند که بسیار عیب جویند و خرده گیر. برای شما، در ظاهر، آنچه را دوست میدارید آشکار میسازند و آنچه را خوش نمیدارید پوشیده و نهان میدارند، سفلگانی همچون شتر مرغ که از نخستین بانگ کننده پیروی میکنند.
آنان همان چیزی را بر من خرده میگیرند که بر عمر خرده میگرفتند و او آنان را زبون ساخت و در هم کوبید و حال آن که نصرت دهندگان من نزدیکترند و افراد نیرومندتری در اختیار دارم. مرا چه مانعی است که نتوانم در اموال افزون از نیاز هر چه میخواهم انجام دهم!(195)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، به فکر قاتل خود
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، به اسیر کن مدارا
پس آن ملعون گریست و گفت: یا امیرالمؤمنین آیا تو میتوانی کسی را که بر در جهنم است نجات دهی؟ پس امیرالمؤمنین (ع) برای آن ملعون به امام حسن (ع) سفارش کرد فرمود: او را طعام و آب بده و دست پای او را در زنجیر مکن، و با او رفق و مدارا کن. چون من از دنیا بروم او را به ضربت قصاص کن و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مکن که دست و پا و گوش و سایر اعضای او را نبری، که حضرت رسول (ص) فرمود که: زنهار مثله مکنید اگر چه سگ درنده باشد، و اگر شفا یابم من سزاوارترم به آنکه او را عفو کنم زیرا که ما اهل بیت کرم و عفو و رحمتیم.(383)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، به آتش کشیدن خانه حضرت زهرا
قنفذ نزد ابوبکر برگشت در حالی که میترسید علی (ع) با شمشیر سراغش بیاید، چرا که شجاعت و شدت عمل آن حضرت را میدانست.
ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد، اگر از خانه بیرون آمد (دست نگهدار) و گرنه در خانهاش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر روی آنها به آتش بکشید! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. علی (ع) سراغ شمشیرش رفت، ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عده زیادشان بر سر او ریختند. عدهای شمشیرها را به دست گرفتند و بر آن حضرت حمله شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختند.
حضرت زهرا (س) جلو در خانه، بین مردم و امیرالمؤمنین (ع) مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد، به طوری که وقتی که حضرت از دنیا میرفت در بازویش از زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود. خداوند قنفذ را و کسی که او را فرستاد لعنت کند.(127)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بقای حق آل علی
ابن ملجم به کوفه آمد و سرانجام در سحر 19 رمضان، در مسجد هنگام نماز به امام علی (ع) حمله کرد و شمشیر بر فرق مقدس او زد که همین ضربت منجر به شهادت آن حضرت گردید.
عمرو بن بکر به مصر رفت، و در مسجد مصر در وقت سحر منتظر ورود عمرو عاص باقی ماند، آن شب عمرو عاص بیمار بود و به جای او خارجة بن حنیفه برای نماز آمد، عمرو از روی اشتباه به او حمله کرد و او را کشت، عمرو را دستگیر کردند و سپس به دستور عمرو عاص کشتند.
برک بن عبدالله در مسجد شام در کمین معاویه قرار گرفت وقتی که معاویه به مسجد آمد، به او حمله کرد ولی شمشیرش بر ران معاویه وارد شد، او را دستگیر کردند، معاویه بستری گردید، طبیبی به بالین او آوردند، طبیب پس از معاینه به معاویه گفت: شمشیر به زهر آلوده بوده است، اکنون یا باید با دارو درمان گردی، در این صورت نسل تو قطع میگردد، دیگر دارای فرزند نمیشوی، و یا باید آهنی را با آتش گداخته سرخ کنم و سر زخم ران تو بگذارم و از این طریق مداوا کنم، در این صورت نسل تو قطع نخواهد شد.
معاویه گفت: من طاقت طریق دوم را ندارم، همان طریق اول را دنبال میکنم، همین دو پسری که دارم به نام یزید و عبدالله برای من کافی است.
برک بن عبدالله تروریست یاغی را نزد معاویه آوردند که حکم اعدامش را صادر کند او به معاویه گفت: من مژدهای برای تو دارم.
معاویه گفت: آن چیست؟
برک گفت: بنا است همین امشب علی (ع) کشته شود، مرا نزد خود نگهدار، اگر او کشته شد که هر گونه خواستی با من رفتار کن، و اگر کشته نشد، من با تو عهده محکم میبندم که مرا آزاد سازی تا بروم و علی (ع) را بکشم و سپس نزد تو آیم.
معاویه او را نزد خود نگه داشت، وقتی که خبر شهادت علی (ع) به معاویه رسید، او آن تروریست را به خاطر مژده این خبر، آزاد ساخت.(344)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بشارت بر شهادت
پیامبر(ص) این شور ملکوتی را در چهره علی (ع) مشاهده کرد و به علی (ع) فرمود:
ابشر فان الشهادة من ورائک .
به تو بشارت باد که سرانجام شهید شوی.
مدتها از این ماجرا گذشت و یک روز علی (ع) همین بشارت را به پیامبر(ص) یادآوری کرد، پیامبر(ص) فرمود:
ان ذالک لکذالک فکیف صبرک اذا:
آری، قطعاً چنین خواهد شد، ولی بگو بدانم در این هنگام صبر و مقاومت تو چگونه است؟!
علی (ع) که به مقام رضا، یعنی به درجه بالاتر از صبر رسیده بود در پاسخ به سؤال پیامبر(ص) عرض کرد:
لیس هذا من مواطن الصبر، ولکن من مواطن البشری.
چنین موردی از موارد صبر نیست، بلکه از موارد بشارت (و خشنودی) است. (یعنی اینجا جای تبریک است نه تسلیت.) (301)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بستن پیمان شهادت با خدا
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، بردباری در شدت گرفتاری
به خدا سوگند! او (ابوبکر) جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که خوب میدانست خلافت جز مرا نشاید، که من در گردش حکومت اسلامی، چون محور سنگ آسیابم (که بدون آن آسیا نمیچرخد).
(او میدانست) سیلها و چشمههای (علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان (دور پرواز اندیشهها) و افکار بلند من راه نتوانند یافت!
من دست از خلافت شستم، و از آن کناره گرفتم در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که با دست تنها بپا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم؟ محیطی که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان را با ایمان را تا واپسین دم زندگی در چنگال رنج، اسیر میسازد.
(عاقبت) دیدم بردباری و صبر خردمندانهتر است، لذا شکیبایی نمودم، در حالی که به کسی میماندم که خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته است و با چشم خود میدیدم که میراثم را به غارت میبرند.
تا این که ابوبکر به راهی که میبایست، رفت (مُرد) و بعد از خودش خلافت را به عمر سپرد.
در اینجا امام (ع) بیتی از شعر اعشی را به عنوان شاهد میآورد که مضمونش این است:
بسی فرق است تا دیروز، امروز - کنون مغموم و دی شادان و پیروز
که اشاره به زمان و عصر پیامبر دارد.
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، برتری علی بر پیامبران اولوالعزم
حضرت با کمال ضعف فرمودند: سلونی قبل ان تفقدونی ولکن خففوا مسآئلکم.
سئوال کنید از من هر چه میخواهید قبل از آن که مرا نیابید و لکن سئوالهای خود را سبک و مختصر کنید.
اصحاب هر یک سئوالی مینمودند و جوابهایی میشنیدند.
از جمله سئول کنندگان صعصعة بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطبای معروف کوفه و از راویان عظیم الشأن است که علاوه بر علمای شیعه بزرگ از علماء اهل سنت حتی صاحبان صحاح روایتهای او را از علی (ع) و ابن عباس نقل نمودهاند.
صعصعه که مورد توثیق همه است و مردی عالم و فاضل که از اصحاب علی(ع) بوده به حضرت عرض کرد: اخبرنی انت افضل ام آدم؟
مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم ابوالبشر(ع)؟
حضرت فرمودند: تزکیة المرء لنفسه قبیح قبیح است که مرد از خود تعریف و تزکیه نماید و لکن از باب و اما بنعمة ربک فحدث(402) میگویم انا افضل من آدم من از آدم افضل هستم.
عرض کرد: ولم ذلک یا امیرالمؤمنین به چه دلیل افضل از آدم هستی؟
حضرت بیاناتی فرمود که خلاصهاش این است که برای آدم (ع) همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود، فقط از یک درخت گندم منع گردید و او راضی نشد و از آن درخت نهی شده خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد. ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود من به میل و اراده خود چون دنیا را قابل توجه نمیدانستم از گندم نخوردم.
کنایه از آن که کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقوی است هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعاً قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد این است که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.
عرض کرد: انت افضل ام نوح؟ شما افضل هستید یا نوح (ع)؟
فرمود: قال انا افضل من نوح من از نوح برتر هستم.
عرض کرد: لم ذلک چرا افضل هستید از نوح؟
فرمود: نوح قوم خود را به سوی خدا دعوت کرد، آنها اطاعت نکردند به علاوه اذیب و آزار بسیار به آن بزرگوار نمودند تا درباره آنها نفرین کرد، رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیاراً(403)
اما من بعد از خاتم الانبیاء (ص) با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم ابداً درباره آنها نفرین نکردم و کاملاً صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف شقشقیه فرمود: صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی(404)
صبر نمودم در حالی که در چشم من خاشاک و در گلویم من استخوان بود.
کنایه از اینکه نزدیکترین مردم خدا کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.
عرض کرد: انت افضل ام ابراهیم؟ شما افضل هستید یا ابراهیم (ع)؟
فرمود: قال: انا افضل من ابراهیم من افضل از ابراهیم هستم. ابراهیم عرض کرد: رب ارنی کیف تحیی الموتی قال: اولم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی الایة(405)
ولی ایمان به جایی رسیده که گفتم: لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً اگر پردهها بالا رود و کشف حجب گردد یقین من زیاد نخواهد شد.
کنایه از آن که علو درجه شخص به مقام یقین او میباشد که واجد مقام حق الیقین شود.
عرض کرد، انت افضل ام موسی؟ شما افضل هستید یا موسی (ع)؟
فرمود: قال: انا افضل من موسی من افضل هستم.
عرض کرد: به چه دلیل شما افضل از موسی هستید؟
فرمود: وقتی خداوند موسی را مأمور به دعوت فرعون کرد که او به مصر برود، عرض کرد: قال رب انی قتلت منهم نفساً فاخاف ان یقتلون. واخی هارون هو افصح منی لساناً فارسله معی رداً یصدقنی اخاف ان یکذبون.(406)
موسی گفت: ای خدا من از فرعونیان یک نفر را کشتهام و میترسم که (به خون خواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل برسانند، و با این حال اگر از رسالت ناگزیرم هارون را نیز که ناطقهاش فصیحتر از من است با من شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند که میترسم این فرعونیان سخت تکذیب رسالتم کنند.
اما من وقتی رسول اکرم (ص) از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکه معظمه بالای بام کعبه آیات اول سوره برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم. با آن که کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عمو یا دایی یا یکی از اقارب و خویشانش به دست من کشته نشده باشند مع ذلک ابداً نترسیدم، اطاعت نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سوره برائت را برخواندم و مراجعت نمودم.
کنایه از آن که فضیلت شخص با توکل به خداست هر کس توکلش بیشتر است فضیلتش بالاتر میباشد موسی (ع) به برادرش اتکاء و اعتماد نمود ولی امیرالمؤمنین (ع) توکل کامل به خدا و اعتماد به کرم و لطف عمیم ذات ذوالجلال حق نمود.
قال: انت افضل ام عیسی؟ قال انا افضل من عیسی قال لم ذلک.
عرض کرد: شما افضل هستید یا عیسی (ع)؟
فرمود: من افضل از عیسی هستم.
عرض کرد: چرا شما برتر هستید؟
فرمود: پس از آن مریم (س) به واسطه دمیدن جبرییل در گریبان او، به قدرت خدا حامله شد همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد به مریم که:
اخرجی عن البیت فأن هذه بیت العبادة لابیت الولادة.
از خانه بیت المقدس بیرون شو زیرا که این خانه محل عبادت است، نه زایشگاه و محل ولادت و زاییدن فلذا از بیت المقدس رفت در میان صحرا پای نخله خشکیده عیسی به دنیا آمد.
اما من وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زاییدن گرفت در حالتی که وسط مسجدالحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد: الهی به حق این خانه و به حق آن کسی که این خانه بنا کرده درد زاییدن را بر من آسان گردان. همان ساعت دیوار خانه شکافته شد، مادرم فاطمه را با ندای غیبی، دعوت به داخل خانه نمودند که: یا فاطمة ادخلی البیت
فاطمه، مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم.
این قضیه اشاره دارد به آن که مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب طاهریت مولد است هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه باشد او افضل است.
(از این امر پروردگار به فاطمه بنت اسد در دخول کعبه معظمه و نهی از مریم(س) از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظمه بر بیت المقدس شرافت فاطمه (س) بر مریم و شرافت علی (ع) بر عیسی (ع) معلوم میشود).(407)
ادامه ندارد
مصایب امام علی ، برابری پاداش زیارت امیرالمؤمنین با هفتاد حج
من نیز آن را نگاه داشتم، حضرت پیاده شد و غسل کرد و پیراهن تازه پوشید و به من فرمود: همان کار را انجام دادم، آن گاه فرمود: گامهایت را کوتاه کن و به زمین بنگر؟ زیرا هر گامی یکصد هزار حسنه دارد و یکصد هزار گناه را از بین میبرد و یکصد هزار درجه تو را بالا میبرد و یکصد هزار حاجتت روا میگردد و ثواب هر صدیق شهیدی که مرده یا کشته شده، برایت نوشته میشود.
آن گاه امام (ع) با پای برهنه راه رفت و من نیز به دنبال او میرفتم. و خدا را تسبیح و تقدیس میگفتیم، تا به قبری رسیدیم، امام (ع) در کنار آن ایستاد و به چپ و راست نگاه کرد، و خطی کشید و به من فرمود: تجسس کن؟ پس از آن اثر قبری نمایان گشت، و بعد اشکش سرازیر شد، و فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون.
آن گاه این جملات را خواند:
سلام بر تو ای وصی نیکوکار و پاک، سلام بر و تو ای نبأعظیم، و سلام بر تو ای صدیق شهید، سلام بر تو ای خرسند پاکیزه، سلام بر تو ای وصی رسول خدا(ص)، سلام بر تو ای برگزیده حق، شهادت میدهم که تو حبیب خدا و از خاصان اویی، سلام بر تو ای ولی الله و جایگاه راز او و خزانه علم و پرده دار وحی خدا.
سپس خود را روی قبر شریف انداخت و فرمود: پدر و مادرم فدایت باد، ای امیرالمؤمنین (ع)، ای نور کامل خدا، گواهی میدهم که تو، از سوی خدا و پیامبرش (ص) دستور دین را ابلاغ نمودی و آن را محفوظ نگاه داشتی، و از حدود آن تجاوز نکردی و خدا را با خلوص کامل عبادت نمودی، تا مرگ تو را دریافت، درود خدا بر تو و بر ائمه پس از تو باد.
آن گاه امام (ع) دو رکعت نماز در کنار سر مبارک به جای آورد.
سپس فرمود: ای صفوان، هر کس علی (ع) را این چنین زیارت کند و این گونه بر او درود بفرستد، وقتی به نزد کسانش باز گردد، گناهانش آمرزیده میشود، و زحمتش مقبول میافتد، و ثواب زیارت فرشتگان مقرب، نیز برایش نوشته میشود، زیرا در هر شب هفتاد گروه از فرشتگان به زیارت او میآیند، پرسیدم: هر گروه چقدر است؟
فرمود: یکصد هزار، آن گاه بازگشت و در راه میفرمود: ای جد بزرگوار ای پاکیزه مطهر این را آخرین زیارت من قرار نده، و زیارت دوباره را روزیم کن، تا در کنارت بمانم و همراه تو و نیکان فرزندانت باشم، درود خدا و فرشتگان بر تو باد، ای سرورم.
سپس مقداری پول به من داد و اصحاب را در کوفه خبر کردم، و قبر مطهر را تعمیر کردیم.(454)
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))