حكايت عارفانه ، پیشنماز سیه بخت و داروغه خوشبخت

در شهر بلخ (که اکنون در سرزمین افغانستان واقع شده )زن و شوهری زندگی می‏کردند که هر دو سید بودند و چند فرزند داشتند، زندگی فقیرانه را ادامه می‏دادند، تا اینکه شوهر از دنیا رفت، و زن او با چند فرزند یتیم، باقی ماند.
فقر و تهیدستی بر این خانواده، فشار آورد، زن دست بچه‏های یتیمش را گرفته و به شهر پر جمعیت سمرقند رفت، فصل زمستان بود و هوا بسیار سرد، این بانوی محجبه که در آن شهر، غریب بود و کسی را نمی‏شناخت، خود و بچه هایش را به مسجد شهر رساند، شب بود و مردم برای نماز به مسجد می‏آمدند، وقتی امام جماعت آمد، زن دست بچه هایش را گرفت و کنار محراب آمد و جریان خود را به پیشنماز گفت و از او خواست که امشب به او پناه بده، و اطاقی را در اختیارمان بگذار تا از سرما محفوظ بمانیم.
پیشنماز گفت: تو شاهد بیاور که سید هستی و راست می‏گوئی .
بانوی محترمه دید، آن پیشنماز گوش به تقاضایش نمی‏دهد، و در آن شهر غریب، کسی او را نمی‏شناخت تا شاهد بیاورد، از امام جماعت مأیوس شد و دست کودکان یتیمش را گرفت و از مسجد بیرون آمد و کوچه در کوچه، در بدر به دنبال پناهگاهی می‏گشت تا به خانه مجللی رسید که در آن جمعیت رفت و آمد می‏کردند و نگهبانانی با سبیلهای تابیده در کنار آن خانه ایستاده بودند، سؤال کرد، این خانه کیست، گفتند: خانه نگهبان شهر، داروغه (رئیس شهربانی )است و در دین مجوس می‏باشد .
بانو خود را به نزد رئیس رساند و جریان خود را شرح داد و تقاضا کرد که به او پناه بدهد.
داروغه، فوری دستور داد تا خانه گرم با لباس و غذا را در اختیار آن بانو قرار دهند و از او کاملا پذیرایی کنند، اطاق مخصوصی در اختیار آن بانو گذاشتند و غذا برای او آوردند، اتفاقا همان وقت که بانو می‏خواست به بچه‏هایش غذا بخورد، داروغه از پشت در نگاه کرد و شنید مادر به بچه‏ها می‏گوید: قبل از آنکه غذا بخورید در حق این مرد که به ما احسان کرد، دعا کنید آنها دستها را به سوی آسمان بلند کردند و زن عرض نمود: خدایا این مرد امشب به ما احسان کرد، تو را به اجداد پاکمان این مرد را از دنیا مبر، مگر بعد از آنکه نور اسلام بر قلبش بتابد و مسلمان شود .
کودکان، آمین گفتند.
امام جماعت مسجد، همان شب در خواب دید، قیامت بر پا شره و در صحرای محشر، همه تشنه‏اند و به کنار حوض کوثر می‏روند تا آب بیاشامند، او نیز تشنه بود، به سوی کوثر حرکت کرد. دید حضرت رسول خدا (ص)و علی علیه‏السلام و امام حسن علیه‏السلام در کنار حوض کوثر هستند، به حضور رسول خدا (ص)رفت و عرض کرد: من امام جماعت و عالم فلان مسجد هستم، مسلمان و مروج اسلام می‏باشم، به من آب بده، پیامبر (ص)به او اعتنا نکرد .
او بار دیگر تقاضای خود را تکرار نمود و افزود، من زحمت بسیار در نشر دین کرده‏ام به من لطف کنید.
رسول خدا ص به چهره خشمگین به او فرمود: تو اگر این کارها را کرده‏ای برو شاهد بیاور .
آن عالم عرض کرد: اکنون در اینجا چگونه شاهد بیاورم .
پیامبر (ص)فرمود: آن زن سیده با چند کودک یتیم، در شهر غریب، از کجا برای تو شاهد بیاورد؟ !.
سپس فرمود: به بالا نگاه کن، نگاه کرد، قصر بسیار با شکوهی را دید، پیامبر (ص)به آن امام جماعت فرمود: این قصر مال آن کسی است که اکنون آن زن سیده با بچه هایش در خانه او هستند .
آن عالم از خواب بیدار شد و زود متوجه خطای خود گردید، برخاست و فانوس را روشن کرد و از خانه بیرون آمد و در بدر دنبال آن زن گشت و پرس و جو نمود تا اطلاع یافت که او با بچه هایش در خانه داروغه (نگهبان شهر )هستند، به آنجا رفت و کوبه در را زد.
مجوسی بیرون آمد و در را گشود، دید امام جماعت مسجد است پرسید، برای چه این وقت شب به اینجا آمده‏ای؟ .
گفت: آمده‏ام آن زن علویه را همره کودکانش به منزل خود ببرم اینجا برای آنها مناسب نیست .
داروغه گفت: آقا ببخشید، اگر بخاطر آن قصر است که در عالم خواب دیده‏ای، من هم در داب آن را دیده‏ام، سوگند به خدا من و افراد خانواده‏ام همه بدست این بانو، مسلمان شده‏ایم (149).
به این ترتیب، پیشنماز مسجد بر اثر غفلت، سیه بخت شد، ولی داروغه و نگهبان شهر، روسفید و خوشبخت گردید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پیش نمازی

در قدیم طلاب اصلا پیش نماز نمی‏شدند مثل حالا نبود که هر بچه طلبه‏ای امام جماعت شود و ائمه جماعت اکثراً مجتهد بودند. از عالمی پرسیدند شما چرا پیش نماز نمی‏شوید؟ گفت: یقین ندارم که در خواب هم گناه نکنم.
ای خوش آنکس که عیب خویش دید - هر عیبی گفت او بر خود خرید


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پیش بینی منجم موصلی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
منجم موصلی سالها در سفر و حضر ملازم رکاب خواجه نظام‏الملک (وزیر و دانشمند دوره سلجوقیان) بود، و همواره در خدمت او حاضر می‏شد، وزیر نیز به او احترام می‏کرد.
منجم موصلی در ایام پیری از خواجه خواست که به او اجازه دهد تا به نیشابور رود و در آنجا ساکن شود.
خواجه اجازه داد، خواجه در روز حرکت و خداحافظی «منجم موصلی» از او پرسید «عمر من تا چه زمان در دنیا خواهد بود؟».
منجم گفت: «تا شش ماه پس از مرگ من».
سرانجام منجم موصلی به نیشابور رفت، و خواجه مرتب جویای حال او بود تا آنکه به قول شاعر معروف جامی:
از این حکایت گذشت سالی چند - که بود خواجه به خویشتن خرسند
ناگهان قاصدی رسید از راه - زنیشابور و اهل آن آگاه
خواجه احوال موصلی پرسید - گفت: مسکین به خواجه جان بخشید
خواجه چون این سخن را شنید، اطمینان یافت که روزهای آخر عمرش نزدیک است، و به همین جهت آماده سفر آخرت شد و پس از شش ماه جان سپرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پیش بینی انقلاب

آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (قدس سره) وصی مرحوم آقا سید علی قاضی (ره) می‏فرمود: در نجف اشرف با مرحوم قاضی جلساتی داشتیم و اغلب افراد با هماهنگی وارد جلسه می‏شدند و همدیگر را هم می‏شناختند. در یک جلسه ناگهان دیدیم سید جوانی وارد شدند مرحوم قاضی بحث را قطع کردند و احترام زیاد به این سید جوان نمودند و خطاب به او فرمودند آقا سید روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظلم باید ایستاد و مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد. این در حالی بود که هنوز زمزمه‏ای از انقلاب امام نبود. مرحوم آیت الله قوچانی فرموده بودند که ما خیلی آن روز تعجب کردیم ولی بعد از سالهای زیاد و پس از انقلاب فهمیدیم که مرحوم قاضی آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام ادای احترام کرد.
دست از طلب ندارم تا کام دل برآید - یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پول حرام به شکل مار

حضرت آیت الله آخوند می‏فرمود: شبی در خواب دیدم مردی عبا به دوش وارد شد و یک مار در آورد و به جان من انداخت مار از طرف چپ سینه مرا گرفت من در حالی که می‏ترسیدم به آن مرد گفتم: بیا آن مار را بردار. ولی او گفت: پنج تای دیگر دارم می‏خواهم به جانت بیندازم. گفتم من می‏ترسم بیا این را بردار و با آن پنج تای دیگر ببر و بینداز به جان فلان آقا - اسم یکی از آقایان شهر را بردم - قبول کرد آن مار را برداشت و رفت. فردا صبح وقتی از خانه به قصد مدرسه بیرون آمدم دیدم یک عبا به دوش آمد و سلام کرد (همان مردی بود که در خواب دیده بودم لکن در آن حال، خواب را فراموش کرده بودم) گفتم: اگر فرمایشی دارید به منزل برگردم گفت: لازم نیست همینطور صحبت کنان برویم. در بین راه که می‏رفتیم پنج تومان در آورد و به من داد که من آن را در جیب بغل سمت چپ گذاشتم. مقداری که راه رفتیم آن مرد گفت: پنج تومان دیگر دارم و می‏خواهم به شما بدهم من به او گفتم: بیا این پنج تومان که دادی پس بگیر با آن پنج تومان دیگر ببر و به فلان آقا که خیلی وقت است به خدمت او نرسیده‏ام بدهید. آن مرد قبول کرد و خداحافظی نمود همینکه از او جدا شدم به یاد خواب شب قبل افتادم فهمیدم همین قضیه بود که در خواب دیده بودم و همین مرد بود که مار را به جانم انداخت و بعد هم گفت: پنج تای دیگر دارم و آن آقا را که شب در خواب گفتم مارها را به جان او بینداز همان شخص بود که گفتم: پول را به او بدهید. حدود یک ماه از این قضیه گذشته بود که یک روز در مدرسه در حجره روبروی در ورودی نشسته بودم که دیدم همان مرد عبا بدوش وارد حجره شد و دست در جیب خود برد و پول در آورد که به من بدهد من به یاد خواب آن شب افتاده و بی اختیار فریاد زدم و گفتم: مار است. آن مرد بدون اینکه تعجب کند بنا کرد به عذر خواهی و پسران خود را ملامت کرد و گفت تقصیر من نیست خداوند فرزندانم را چنین و چنان کند تقصیر آنها بود. گفتم: مگر چه شده است؟ گفت من خانه‏ای داشتم که موقع احداث خیابان عباس آباد در مسیر خیابان قرار گرفت و مقدار کمی از آن مانده بود که از آن یک مغازه ساختم. پسران من بی خبر از من آن را به یک مشروب فروش اجاره داده بودند من هر چه فعالیت و تلاش کردم نتوانستم اجاره را فسخ کنم به ناچار بخاطر اینکه اجاره بها با اموالهم مخلوط نشود فکر کردم بهتر است آن پول را به شما بدهم اجاره ماه گذشته ده تومان بود که خدمت شما آوردم و حضرتعالی حواله فرمودید به فلان آقا دادم و گرنه اجاره ماه دوم را به خدمت شما نمی‏آوردم.
غم دین خور که دنیا غم ندارد - عروس یک شبه ماتم ندارد


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پول بی واسطه

روزی با عده‏ای از طلاب در منزل ایشان بودیم در روز عید غدیر، و می‏دانستیم که ایشان پول ندارند که بعنوان عیدی به ما بدهند ولی یک مرتبه ایشان دست در جیب کرده و مقداری پول در آوردند و به یکی از طلاب دادند و گفتند شما تقسیم کنید آن فرد بلند شد و به هر فردی 50 تومان داد و دقیقاً پولها به اندازه افراد بود بعداً از ایشان پرسیدیم، فرمودند: گاهی پولهایی مستقیماً از حضرت رضا (علیه السلام) به دستمان می‏رسد.
گر از دوست چشمت بر احسان اوست - تو در بند خویشی نه در بند دوست‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پهلوان کیست

سعدی می‏گوید: یکی از صاحبدلان ( و آگاهان و اهل بینش )یک نفر پهلوان وزنه بردار را دید، که براستی، در وزنه برداری، و توان جسمی بی نظیر بود، ولی از نظر روحی بقدری عاجز بود که، شخصی یکبار به او ناسزا گفته بود، آنچنان خشمگین شده بود که کف از دهانش خارج می‏شد و به خود می‏پیچید.
صاحبدل از شخصی پرسید: چرا این پهلوان، این گونه بی تاب شده است ؟او در پاسخ گفت: بخاطر اینکه یک نفر به او دشنام داده است.
صاحبدل گفت: این فرومایه هزار من سنگ بر میدارد و طاقت بار یک سخن ندارد.
لاف سر پنجگی و دعوی مردی بگذار - عاجز نفس، فرومایه، چه مردی چه زنی ؟
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن - مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
اگر خود بر درد پیشانی پیل - به مرد است آنکه در وی مردمی نیست
بنی آدم سرشت از خاک دارد - اگر خاکی نباشد آدمی نیست (213)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پندی از پیامبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
انس‏بن مالک می‏گوید، رسول خدا (ص) شتری بنام «عضباء» داشت، که در راه رفتن از همه شترها، سبقت می‏گرفت، و هیچ شتری به آن نمی‏رسید.
روزی یک نفر بادیه‏نشین با شتر خود (به مدینه) آمد، ولی در راه رفتن، شتر او بر شتر پیامبر (ص) پیشی گرفت.
این حادثه بر مسلمانان، سخت آمد و از اینکه شتر یک بیابان نشین بر شتر پیامبر (ص) پیشی گرفته است، دلتنگ شدند.
پیامبر (ص) فرمود: انه حق علی اللّه ان لا یرفع شیئاً الا وضعه: «براستی، بر خدا سزاوار است که به هر چه مقام ارجمند داد، مقام او را پائین آورد».
به این ترتیب، موعظه آنحضرت، هم مسلمانان را رام کرد، و هم این درس را آموخت، که نباید افراد را تحقیر کرد، و نباید به چیزی مغرور شد، چرا که همیشه، موقعیت انسان در رابطه با امور، یک‏سان نیست، بلکه همواره دنیا در حال دگرگونی است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پند غلام سیاه‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) از طاغوتهای خودسر و کثیف تاریخ است، از کارهای معمول او شرابخوری بود، او یک غلام سیاهی بنام «نصیب» داشت که غالباً همدم و ندیم او بود، شبی عبدالملک، با اصرار از نصیب، تقاضا کرد که شراب بخورد.
نصیب زیر بار این تقاضا نرفت، و گفت: «امیر مؤمنان (عبدالملک) می‏دانند که من نه خویشاوندی با خلیفه دارم، و نه حسب و نسب عالی، من یک غلام سیاه بیشتر نیستم، تنها زبردستی و ادب من، مرا به خلیفه نزدیک کرده است، بنابراین چگونه راضی می‏شوم که (با خوردن شراب) عقل و ادب خود را از دست بدهم؟» خلیفه از این جواب، خوشش آمد و غلام سیاه را معاف کرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پسرخاله کارشکن‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
نضربن حارث‏بن کلده، پسر خاله پیامبر اسلام (ص) بود، ولی شدیداً با اسلام مخالفت می‏کرد، و در مورد گسترش اسلام، کارشکنی می‏نمود از جمله کارشکنی‏های او اینکه: به عنوان تجارت به سوی «حیره» و «ایران» مسافرت می‏نمود و در آنجا اخبار و افسانه‏های پهلوانان ایران، مانند رستم و افراسیاب و... را که در صفحه‏ها نوشته شده بود، می‏خرید و به مکّه می‏آورد و آنها را می‏خواند و به مردم مکّه می‏گفت: «محمد (ص ) نیکو گفتارتر از من نیست، من نیز از اخبار گذشتگان می‏گویم».
در ردّ این کارشکن مخالف، آیاتی، از جمله آیه 6 سوره لقمان نازل شد:
«و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اللّه بغیر علم و یتخذها هزواً اولئک لهم عذاب مهین».
ترجمه :
«و بعضی از مردم سخنان باطل و بیهوده را خریداری می‏کنند تا مردم را از روی جهل گمراه سازند، و آیات الهی را به مسخره گیرند، برای آنها عذاب خوار کننده‏ای است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پرهیز از همنشینی با پنج نفر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق (ع) فرمود: پدرم از پدرش امام سجاد (ع) نقل کرد که فرمود: «ای فرزندم متوجه باش که با پنج شخص، همنشینی نکنی و با آنها گفتگو و رفاقت در راهی ننمائی، پرسیدم پدر جان آنها کیانند؟
فرمود:
1- زنهار که با دروغگو همنشین مشو، زیرا او مثل سرابی است که دور را نزدیک و نزدیک را در نظرت دور، جلوه می‏دهد.
2- برحذر باش که با فاسق و گنهکار همنشین شوی، زیرا او تو را به یک لقمه یا کمتر می‏فروشد.
3- و بپرهیز از همنشینی با بخیل، زیرا او مال خود را در سخت‏ترین نیازهایت از تو دریغ دارد.
4- و حتماً با احمق (کم عقل) همنشین مباش، زیرا او می‏خواهد به تو سود رساند، ولی (بر اثر حماقت) به تو زیان می‏رساند.
5- و مبادا با آن کس که «قطع رحم» کند، رفاقت کنی که من او را در سه مورد از قرآن، ملعون یافتم.
الف: در سوره محمد آیه 22 و 23 می‏خوانیم:
فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم - اولئک الذین لعنهم اللّه فاصمهم واعمی ابصارهم.
ترجمه :
«اما اگر روی گردان شوید آیا جز این انتظار می‏رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمائید - آنها کسانی هستند که خداوند آنها را از رحمتشان دور ساخته، پس گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور ساخته است».
ب: در سوره رعد آیه 25 می‏خوانیم:
والذین ینقضون عهداللّه من بعد میثاقه و یقطعون ما امراللّه به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک لهم اللعنة ولهم سوء الدار.
ترجمه :
«و آنها که عهد الهی را پس از محکم کردن می‏شکنند و پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده است، قطع می‏کنند و در روی زمین فساد می‏نمایند برای آنها لعنت، و بدی مجازات در سرای آخرت است».
ج: و در سوره بقره (آیه 27) می‏خوانیم:
الذین ینقضون عهداللّه من بعد میثاقه و یقطعون ما امراللّه به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولئک هم الخاسرون.
یعنی : «(فاسقان آنها هستند که) پیمان خدا را پس از آنکه محکم ساختند می‏شکنند و پیوندهائی را که خدا دستور داده برقرار سازند، قطع می‏نمایند و در جهان، فساد می‏کنند، اینها زیانکارانند».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پرهیز از غضب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حواریون (یاران خاص) حضرت عیسی (ع) چون پروانه به دور شمع وجود حضرت عیس (ع) حلقه زده بودند، در میان صحبتها از آنحضرت پرسیدند: «ای آموزگار سعادت، به ما بیاموز که چند چیزی سخت‏ترین و دشوارترین چیزها است؟».
عیسی (ع) فرمود: «سخت‏ترین امور، غضب و خشم خدا است».
پرسیدند: «چگونه از غضب خدا دور گردیم، و مشمول آن نشویم؟».
فرمود: «نسبت به همدیگر، غضب نکنید».
پرسیدند: «علت و منشأ غضب چیست؟».
فرمود: منشأ غضب، تکبر و خود محوری، و کوچک شمردن مردم است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ سؤال بانوی مقلد

ابو بصیر می‏گوید: ام خالد (یکی از بانوان )به حضور امام صادق (ص)آمد، و من در حضور آنحضرت بودم، ام خالد به امام عرض کرد:
فدایت گردم، بیماری خاصی در معده‏ام پیدا شده، پزشکان عراق به من گفته‏اند، شراب بخورم، تا بهبود یابم، ولی شنیده‏ام شما خوردن شراب را به هیچوجه جایز نمی‏دانید، آمده‏ام از شما سؤال کنم.
امام صادق علیه‏السلام فرمود، چه چیز مانع تو شده که شراب بخوری ؟.
ام خالد عرض کرد: من در دین تو از تو نقلید می‏کنم، تا هنگام مرگ و قیامت، به خدا عرض کنم که من پیرو خط جعفربن محمد (امام صادق علیه السلام )بودم.
ابو بصیر می‏گوید: در این وقت، امام به من فرمود: می‏شنوی که این بانو چگونه (زیبا )پاسخ می‏دهد ؟و چه مسأله‏ای می‏پرسد ؟ به هرگز، سوگند به خدا حتی اجازه خوردن یک قطره از شراب را نمی‏دهم.
سپس امام با دست به گلوی خود اشاره کرد و سه بار فرمود: وقتی که جانتان به اینجا رسید (یعنی هنگام مرگ )اگر شراب بخورید پشیمان خواهید شد(201).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ دندانشکن ابوطالب‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابوطالب پدر بزرگوار علی (ص) چون قهرمانی بی بدیل تا آخرین توان خود از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) حمایت می‏کرد، و آنحضرت را از گزند دشمن حفظ می‏نمود.
مشرکان برای کناره‏گیری او از حمایت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله)، هر نقشه‏ای طرح کردند،نتیجه نگرفتند، جالب اینکه یکی از نقشه‏هایشان این بود:
ولید بن مغیره (دانشمند و فرد با شخصیت و زبردست مشرکان) پسری به نام «عماره» داشت، این پسر بسیار زیبا و خوش قد و قامت بود، و در میان قریشیان مشرک، زیباتر از او کسی نبود، به ابوطالب پیشنهاد کردند: «این پسر را به تو می‏بخشیم تا او را به پسری خود برگزینی و در مقابل، محمد (صلی اللّه علیه و آله) را به ما تحویل دهی تا او را به قتل رسانیم».
ابوطالب در پاسخ گفت: «براستی زهی بی‏انصافی! که از من می‏خواهید پسرم را به شما دهم تا بکشید، و شما پسرتان را به من بدهید تا او را برای شما تربیت کنم، نه، هرگز».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ دندانشکن به قاضی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
می‏دانید که مخالفان، به شیعه، «رافضی» می‏گویند، به این معنی که روش سایر مسلمانان را ترک کرده‏اند.
روزی شخصی به امام صادق (ع) عرض کرد: «امروز «عمار دهنی» (که از شیعیان بود) در نزد ابولیلی قاضی کوفه، به موردی گواهی داد، قاضی به او گفت: «برخیز برو، گواهی تو قبول نیست، ما تو را می‏شناسیم تو رافضی هستی».
عمار سخت ناراحت شد و به گریه افتاد بطوری که شانه‏هایش تکان می‏خورد.
ابولیلی به او گفت: «تو از علماء و حدیث شناسان هستی، و اگر از این نسبت (رافضی) ناراحت می‏باشی، از این مرام بیزاری بجوی در این صورت، در صف برادران ما خواهی شد!».
عمار دهنی در پاسخ گفت: «سوگند به خدا گریه‏ام به این خاطر نیست که تو می‏پنداری، بلکه گریه‏ام برای تو و برای خودم می‏باشد.
اما گریه‏ام برای خودم از این رو است که مرا به مقام ارجمندی نسبت دادی که شایسته آن نیستم، تو گمان بردی که من رافضی هستم، وای بر تو، امام صادق (ع) به من خبر داد: نخستین کسانی که رافضی معرفی شدند، ساحران زمان موسی (ع) بودند که پس از دیدن معجزه موسی (ع) به او ایمان آوردند و اطاعت فرعون و فرعونیان را ترک (رفض) نمودند، بنابراین رافضی هر گونه کسی است که آنچه را خداوند ناپسند می‏داند ترک کند، و به هر چه امر کند، انجام دهد، چه کسی است که امروز چنین مقام والائی را داشته باشد، گریه‏ام از این رواست که خداوند به قلبم آگاه است و من چنین اسم شریفی را برای خود قبول کرده‏ام، آنگاه مرا سرزنش کند که هان ای عمار: آیا تو ترک کننده امور باطل، و بجا آورنده طاعتها هستی، چنانکه قاضی به تو گفت، در این صورت، اگر مسامحه کنم از درجاتم کاسته گردد و مستوجب عذاب شدید شوم، مگر اینکه اولیاء من مرا شفاعت کنند».
اما گریه‏ام برای تو از این رو است که با این نسبت و لقب بزرگ برای من، دروغ بزرگ گفته‏ای، و دلم به حالت می‏سوزد که بخاطر این دروغ سزاوار عذاب سخت الهی شوی، چرا شریفترین نامها را به پست‏ترین انسانها، نسبت داده‏ای».
نردبان خلق این ما ومن است - عاقبت زین نردبان افتادن است‏
هرکه بالاتر رود احمقتر است - استخوان او بتر خواهد شکست


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0