داستان های بحارالانوار ، دعای امام زمان در مکه

نائب دوم امام عصر علیه السلام محمد بن عثمان می‏گوید:
به خدا سوگند صاحب الامر علیه السلام هر سال در موسوم حج در مکه است او مردم را می‏بیند و همه را می‏شناسد مردم هم او را می‏بینند ولی نمی‏شناسند.
راوی می‏گوید: از محمد بن عثمان پرسیدم:
آیا امام زمان علیه السلام را دیده‏ای؟ گفت: آری، آخرین بار که آن حضرت را دیدم در خانه خدا مسجدالحرام بود و می‏فرمود:
اللهم انجزلی ما وعدتنی:
خدایا! آنچه به من وعده داده‏ای انجام ده!
و هم محمد بن عثمان گفت: امام زمان را دیدم که در باب مستجار پرده خانه خدا را گرفته و می‏فرماید:
اللهم انتقم بی من اعدائک:
پروردگارا! به وسیله من از دشمنانت انتقام گیر(130)!


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، دعا برای زوار امام حسین در زمین و آسمان‏

معاویه پسر وهب می‏گوید:
وقتی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، دیدم در محراب مشغول عبادت است، شنیدم به درگاه خداوند عرضه می‏دارد:
ای خدایی که بزرگواری را به ما اختصاص دادی و وعده شفاعت به ما عنایت فرمودی، به بخش ما را و برادرانم را و زوار قبر پدرم حسین را الذین انفقوا مالهم، و اشخصوا ابدانهم... آنانی را که مالهایشان را انفاق نموده و بدنهایشان را در راه ما به زحمت انداختند...
خدایا دشمنان ما را بر آنها به خاطر آمدنشان به زیارت ما عیب گرفتند، ولی این، مانع نشد از این که آنان به زیارت ما بیایند. پس رحم کن بر این صورت‏های که آفتاب آنها را سوزانده و دگرگون کرده است. رحم کن بر این صورت هایی که در آستان حسین (علیه السلام) می‏گردد.
و رحم تلک الاعین التی جرت دموعها رحمة لنا؛
و رحم کن بر آن چشمهای که اشکشان به خاطر ما جاری می‏گردد.
و رحم تلک القلوب التی جزعت و احترقت لنا؛
و رحم کن بر آن دلها که به جهت ما بی تابی نموده و می‏سوزد.
و رحم تلک الصرخة التی کانت لنا؛
و رحم کن بر آن ناله‏ها که برای ما بوده است.
خدا یا من این بدنها و نفسها را به تو می‏سپارم که آنها را در روز تشنگی سخت به حوض کوثر برسانی.
حضرت همچنان در سجده مناجات می‏کرد، وقتی سر از سجده بر داشت عرض کردم:
فدایت شوم به خدا سوگند آرزو کردم ای کاش که امام حسین را زیارت می‏کردم، و حج نمی‏رفتم.
فرمود: کسانی در آسمان برای زوار امام حسین دعا می‏کنند بیشترند از کسانی که در زمین برای آنها دعا می‏کنند(79).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، دعا بازبان پاک

در بنی‏اسرائیل مردی بود اولادی نداشت. خیلی مایل بود خداوند به او فرزندی عنایت کند. سی سال دعا کرد به نتیجه نرسید وقتی که دید خداوند دعای او را مستجاب نمی‏کند، گفت: خدایا! دور از منی، دعایم را نمی‏شنوی؟ یا نزدیک به منی ولی دعایم را مستجاب نمی‏کنی؟
کسی به خوابش آمد و به او گفت:
سی سال خدا را با بان بد و هرزه قلب سرکش و ناپاک و نیت نادرست خواندی دعایت مستجاب نشد، اینک زبانت را از گناه بازدار و قبلت را از آلودگی پاک کن! با نیت راست دعا کن! تا دعایت مستجاب گردد.
مرد از خواب بیدار شد و به دستورات او عمل کرد با زبان و دل پاک خدا را خواند، خداوند هم دعایش را مستجاب نمود، خواسته او بر آورده شد و خداوند به او فرزندی عنایت کرد. (116)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، دستی که چهل سال جلوتر از صاحبش به بهشت رفت‏

روزی در حضور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از زید بن صوحان سخنی به میان آمد حضرت درباره‏اش فرمود:
زید، به راستی چه زید! سپس فرمود:
یک دست او قبل از خودش به بهشت می‏رود.
در جنگ نهاوند یکی از دستهایش در راه خدا قطع شد.(151) حدود چهل سال گذشت در دوران خلافت امیر مومنان جنگ جمل پیش آمد، لشگر علی علیه السلام همراه حضرت برای دفاع حق با دشمنان جنگید.
زید از یاران وفادار علی علیه السلام بود با یک دست در جنگ جمل در کنار حضرت با دشمن جنگید و به شهادت رسید.
وقتی که علی علیه السلام کنار جسد به خون آغشته زید آمد، بالای سرش نشست و فرمود:رحمک الله یا زید! قد کنت خفیف المونه عظیم المعونه: ای زید! خدا تو را رحمت کند تو آدم کم توقع بودی و در عین حال پشتیبان نیرومند دین به شمار می‏آمدی


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، دسته گلهای پیامبر

پسر ابو نعم می‏گوید:
من؛ در نزد عبدالله بن عمر بودم که مردی آمد و از او درباره خون پشه سوال کرد.کشتن پشه چگونه است‏
پسر عمر از او پرسید: اهل کجایی؟
مرد گفت: اهل عراق.
پسر عمر گفت:
این مرد را ببینید که از من درباره خون پشه می‏پرسد؛ حال آنکه فرزند رسول خدا کشته‏اند! من از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:انهما ریحانتی من الدنیا: حسن و حسین دسته گلهای من از دنیایند.(91)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، دستگیری از مردم‏

گروهی از یمن، به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند. در میان آنها یک نفر در برابر رسول خدا بسیار جسور بود و سخنان درشت و خلاف ادب می‏گفت، بطوری که رسول گرامی خشمگین شد و رگ پیشانی‏اش از شدت خشم آشکار گردید و سرش را پایین آورد. در این هنگام جبرئیل بر پیغمبر نازل گردید و عرض مرد: خداوند سلام می‏رساند و می‏فرماید: این مرد انسان سخاوتمندی است و به مردم غذا می‏دهد همان دم آرامش یافت و به مردم رو کرد و فرمود:
اگر جبرئیل به من خبر نداده بود که تو سخاوتمند و غذا دهنده هستی، بر خورد سختی با تو می‏کردم تا عبرت آیندگان گردد.
آن مرد گفت: آیا پروردگارت مهمان نوازی را دوست می‏دارد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری. آن مرد همان لحظه مسلمان شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: سوگند به خداوندی که تو را به حق مبعوث کرد تا کنون هیچ کس را از مال خود بی بهره نکرده‏ام(2).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، دروغ کوچک در نامه اعمال‏

اسماء دختر عمیس می‏گوید:
من شب زفاف عایشه را آماده کرده به نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بردم و عده‏ای از زنان همراه من بودند. به خدا سوگند! نزد حضرت غذایی جز یک ظرف شیر نبود. رسول خدا مقداری از آن خورد. سپس ظرف شیر را به دست عایشه داد، عایشه حیا نمود بگیرد. به او گفتم: دست پیغمبر را رد نکن! عایشه با شرم ظرف شیر را گرفت و مقداری خورد.
آنگاه پیامبر فرمود: ظرف شیر را به همراهان خود بده!
آنها گفتند: ما اشتها نداریم.
پیامبر خدا فرمود:
هرگز گرسنگی و دروغ را با هم جمع نکنید.
اسماء گفت: یا رسول الله! اگر یکی از ما بگوید اشتها نداریم، این دروغ حساب می‏شود؟
پیامبر فرمود: بلی! دروغ در نامه عمل انسان نوشته می‏شود. حتی دروغ کوچک در نامه اعمال به عنوان دروغ کوچک ثبت می‏گردد.(7)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، درسی از حضرت عیسی

حضرت عیسی (علیه السلام) همراه یارانش از محلی می‏گذشتند، سگ مرده‏ای را دیدند که در گوشه‏ای افتاده و بوی گند و زننده‏اش همه جا را پر کرده بود.
یاران حضرت گفتند:
چه قدر این سگ بد بو است!
حضرت عیسی برای آن که به آنها یاد بدهد که در کنار عیب‏ها خوبی‏ها را نیز ببینند) فرمود:
چه قدر دندان‏های این سگ سفید است.(145)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، درس‏هایی از مکتب امام حسین

یکی از غلامان امام حسین (علیه السلام) خلافی را مرتکب شد که سزاوار کیفر بود.
حضرت دستور داد به عنوان تأدیب او را با تازیانه مجازات کنند، تازیانه را مه بای تنبیه او بالا بردند. غلام گفت:
مولای من! خداوند در تعریف پرهیزگاران می‏فرماید:
والکاظمین الغیظ: آنان فروبرندگان خشم خویشند.
حضرت فرمود: او را نزنید.
غلام بار دیگر گفت:
سرور من! و العافین عن الناس: آنان از تقصیرات مردم می‏گذرند.
امام فرمود: تو را بخشیدم.
غلام بار سوم گفت:
سرور من! والله یحب المحسنین: خداوند احسان کنندگان را دوست می‏دارد.
حضرت فرمود:
تو را در راه خدا آزاد کردم و از این پس دو برابر آنچه عطا می‏کردم به تو می‏پردازم.(61)
چه خوب است: این درسها را از امام (علیه السلام) بیاموزیم:
1- اگر کسی خلافی نسبت به ما مرتکب شود تا می‏توانیم عکس العمل نشان ندهیم، همانند خلاف او را مرتکب نشویم خشم خود را فرو بریم.
2- چنانچه کسی رفتاری را نسبت به ما انجام داد که سزاوار کیفر است از کیفر و مجازات او چشم بپوشیم.
3- نه تنها چنین انسانی را ببخشیم بلکه به قدر توان درباره او نیکی انجام دهیم.
اینها راه و روش امام حسین (علیه السلام) و خاندان گرامی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، درسهای سودمند اخلاقی رسول خدا

روزی عده‏ای از صحابه در محضر پیامبر بودند و از درسهای سودمند اخلاقی آن بهره می‏بردند.
رسول خدا فرمود:
هر کس دارای سه صفت باشد، خداوند در روز قیامت هم حسابرسی او را آسان می‏گیرد، و هم او را وارد بهشت نموده از رحمت واسعه خود بهره‏مند می‏سازد.
اصحاب گفتند: یا رسول الله این سه صفت چیست که اینگونه نتیجه عالی دارد؟!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جواب فرمود:
تعلی من حرمک و تصل من قطعک و تعفوا عمن ظلمک!
1به کسی که به تو چیزی نداده بخشش کنی.
2با خویشاوندی که با تو قطع رابطه کرده‏اند، ارتباط برقرار کنی.
3از کسی که به شما بدی کرده است بگذری.(15)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، درسهای امام هادی

متوکل عباسی طاغوت زمان با امام هادی بر خوردهایی داشت.
یک وقت امام (علیه السلام) به عنوان نصیحت به او چنین فرمود:
لا تطلب الصفا ممن کدرت علیه، و لا الوفاء لمن غدرت به، و لا النصح ممن صرفت سوء طنک الیه، فانما قلب غیرک لک کقلبک له:
1: از کسی که زندگی اش را تیره و تلخ کرده‏ای صفا و صمیمیت مخواه.
2: از کسی که بر او حیله و نیرنگ نموده‏ای وفا مجو.
3: و از کسی که نسبت به او بدگمان هستی نصیحت و خیر خواهی مطلب. زیرا که قلب دیگری نسبت به تو، مانند قلب تو نسبت به او است.(116)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، درس محکم کاری

وقتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیکر فرزندش، ابراهیم، را به خاک سپرد چشمانش پر از اشک شد و فرمود:
دل غمگین است و چشم اشک می‏ریزد، ولی سخنی که سبب خشم خدا شود نمی‏گویم.
آنگاه فرمود: ابراهیم! ما، در مرگ تو غمگینیم.
سپس حضرت گوشه قبر را دید که به طور کامل درست نشده، با دست مبارکش آن را صاف کرد، پس از آن فرمود:
هرگاه یکی از شما کاری را انجام داد، حتماً آن را محکم و استوار انجام دهد.(14)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، درخواست‏های خاضعانه و قلب‏های آلوده‏

حضرت ادریس پیامبر (صله الله علیه و آله و سلم) می‏فرماید
هنگامی که وارد نماز شدید افکارتان را از چیزهای دیگر به نماز برگردانید
خدا را با پاکی و شادابی بخوانید و از او صلاح و منفعت خود را خاضعانه، خاشعانه و مطیعانه و در حالت فروتنی بخواهید
و هرگاه روزه می‏گیرید روان خود را از پلیدی و آلودگی پاک سازید و برای خدا با قلبهای خالص و شفاعت روزه بگیرید حتی خود را از فکر گناه نیز پاک گردانید
فان الله یسحبس القلوب اللطخ و النیات المدخوله
زیرا که خداوند قلبهای آلوده و نیتهای ناخالص و محروم از رحمت خویش میکند


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، درختان بهشتی

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
هر کس بگوید: سبحان الله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برای او می‏کارد.
و هر کس بگوید: الحمد الله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برایش می‏کارد.
و هر کس بگوید: لا اله الا الله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برای او می‏کارد.
و هر کس بگوید: الله اکبر خداوند در برابر آن درختی در بهشت برایش می‏کارد.
در این وقت مردی از قریش به آن حضرت عرض کرد:
یا رسول الله! در این صورت درختان ما در بهشت زیاد خواهد بود، چون ما مرتب این ذکرها را می‏گوییم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
بلی! درست است لکن مواظب باشید مبادا آنها را به آتش گناه بسوزانید چون خداوند می‏فرماید:
ای اهل ایمان! خدا و رسولش را اطاعت کنید و اعمالتان را باطل ننمایید.!


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

داستان های بحارالانوار ، در مقام خواستگاری‏

جویبر برخاست و به سوی خانه زیاد بن لبید روان شد. وقتی وارد خانه زیاد شد، گروهی از بستگان و افراد قبیله لبید در آنجا گرد آمده بودند. جویبر پس از ورود به حاضرین سلام کرد و در گوشه‏ای نشست، سر پایین انداخت، لحظاتی گذشت سر را بلند کرد، روی به زیاد نمود و گفت:
من از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله برای مطلبی پیام دارم، محرمانه بگویم یا آشکارا؟
زیاد: چرا سری؟ آشکارا بگو! من پیام رسول خدا را برای خود افتخار می‏دانم.
جویبر: پیغمبر پیغام داد که دخترت ذلفا را به ازدواج من درآوری! زیاد از شنیدن این پیام غرق در حیرت شد و با تعجب پرسید:
پیغمبر تو را فقط برای ابلاغ این پیام فرستاد؟
جویبر: بلی، من سخن دروغ به پیغمبر نسبت نمی‏دهم.
زیاد: جویبر! ما هرگز دختران خود را جز به جوانان انصار که هم‏شأن ما باشند تزویج نمی‏کنیم، تو برو تا من شخصاً خدمت رسول خدا برسم و عذر خود را در عدم پذیرش با آن حضرت در میان می‏گذارم.
جویبر در حالی که می‏گفت:
به خدا سوگند! این گفته زیاد با دستور قرآن و پیامبر مطابق نیست، از خانه بیرون آمد.
ذلفا از پس پرده گفتگوی جویبر و پدرش را شنید، با شتاب پدرش را به اندرون خواست و پرسید:
پدر جان! این چه سخنی بود به جویبر گفتی و چرا این گونه او را رد کردی؟
زیاد: این جوان سیاه برای خواستگاری تو آمده بود و می‏گفت:
پیغمبر مرا فرستاده که دخترت ذلفا را به همسری من درآوری!
ذلفا: به خدا قسم! جویبر دروغ نمی‏گوید، رد کردن او بی‏اعتنایی به دستور پیغمبر است. زود کسی را بفرست پیش از آن که به حضور پیغمبر برسد، برگردان و خودت محضر رسول خدا برو و ببین قضیه از چه قرار است.
زیاد فوراً کسی را فرستاد و جویبر را برگردانید و مورد محبت قرار داد و گفت:
جویبر! تو اینجا باش! تا من برگردم. سپس خود به حضور رسول خدا رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت! جویبر پیامی از جانب شما آورده بود ولی من جواب رضایت بخش به ایشان ندادم و اینک من شرفیاب شدم تا به عرضتان برسانم، رسم ما طایفه انصار این است که دختران خود را جز به هم شأن خود نمی‏دهیم.
پیغمبر فرمود:
ای زیاد! جویبر مرد مؤمن است. مرد مؤمن هم‏شأن زن باایمان می‏باشد، دخترت را به او تزویج کن! و ردش نکن!
زیاد به خانه برگشت و آنچه از پیغمبر شنیده بود به دخترش رسانیده. دختر گفت:
پدر جان! دستور پیغمبر باید اجرا شود اگر سرپیچی کنی کافر شده‏ای.
زیاد از اتاق بیرون آمد و دست جویبر را گرفت به میان طایفه خود آورد و دخترش ذلفا را به عقد او در آورد و مهریه‏اش را از مال خودش تعین نمود و جهاز خوبی برای عروس تهیه دید و دختر را برای رفتن به خانه داماد آماده ساختند.
آنگاه از جویبر پرسیدند:
آیا خانه داری که عروس را به آنجا ببریم؟
پاسخ داد:
نه، منزلی ندارم.
زیاد دستور داد خانه مناسب با تمام وسایل لازم برای جویبر فراهم کردند و لباس دامادی بر جویبر پوشاندند و عروس را نیز آرایش نموده، به خانه شوهر فرستادند.
به این گونه (ذلفا) دختر زیبای یکی از بزرگ‏ترین و شریف‏ترین قبیله بنی‏بیاضه به همسری جوانی سیاه چهره، بی‏پول، از نظر افتاده که تنها به زیور ایمان آراسته بود درآمد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0