داستان های بحارالانوار ، دعای امام زمان در مکه
نائب دوم امام عصر علیه السلام محمد بن عثمان میگوید:
به خدا سوگند صاحب الامر علیه السلام هر سال در موسوم حج در مکه است او مردم را میبیند و همه را میشناسد مردم هم او را میبینند ولی نمیشناسند.
راوی میگوید: از محمد بن عثمان پرسیدم:
آیا امام زمان علیه السلام را دیدهای؟ گفت: آری، آخرین بار که آن حضرت را دیدم در خانه خدا مسجدالحرام بود و میفرمود:
اللهم انجزلی ما وعدتنی:
خدایا! آنچه به من وعده دادهای انجام ده!
و هم محمد بن عثمان گفت: امام زمان را دیدم که در باب مستجار پرده خانه خدا را گرفته و میفرماید:
اللهم انتقم بی من اعدائک:
پروردگارا! به وسیله من از دشمنانت انتقام گیر(130)!
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
نظرات
، 0
معاویه پسر وهب میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
در بنیاسرائیل مردی بود اولادی نداشت. خیلی مایل بود خداوند به او فرزندی عنایت کند. سی سال دعا کرد به نتیجه نرسید وقتی که دید خداوند دعای او را مستجاب نمیکند، گفت: خدایا! دور از منی، دعایم را نمیشنوی؟ یا نزدیک به منی ولی دعایم را مستجاب نمیکنی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی در حضور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از زید بن صوحان سخنی به میان آمد حضرت دربارهاش فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پسر ابو نعم میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
گروهی از یمن، به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند. در میان آنها یک نفر در برابر رسول خدا بسیار جسور بود و سخنان درشت و خلاف ادب میگفت، بطوری که رسول گرامی خشمگین شد و رگ پیشانیاش از شدت خشم آشکار گردید و سرش را پایین آورد. در این هنگام جبرئیل بر پیغمبر نازل گردید و عرض مرد: خداوند سلام میرساند و میفرماید: این مرد انسان سخاوتمندی است و به مردم غذا میدهد همان دم آرامش یافت و به مردم رو کرد و فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
اسماء دختر عمیس میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت عیسی (علیه السلام) همراه یارانش از محلی میگذشتند، سگ مردهای را دیدند که در گوشهای افتاده و بوی گند و زنندهاش همه جا را پر کرده بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
یکی از غلامان امام حسین (علیه السلام) خلافی را مرتکب شد که سزاوار کیفر بود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
روزی عدهای از صحابه در محضر پیامبر بودند و از درسهای سودمند اخلاقی آن بهره میبردند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
متوکل عباسی طاغوت زمان با امام هادی بر خوردهایی داشت. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
وقتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیکر فرزندش، ابراهیم، را به خاک سپرد چشمانش پر از اشک شد و فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
حضرت ادریس پیامبر (صله الله علیه و آله و سلم) میفرماید نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات
، 0
جویبر برخاست و به سوی خانه زیاد بن لبید روان شد. وقتی وارد خانه زیاد شد، گروهی از بستگان و افراد قبیله لبید در آنجا گرد آمده بودند. جویبر پس از ورود به حاضرین سلام کرد و در گوشهای نشست، سر پایین انداخت، لحظاتی گذشت سر را بلند کرد، روی به زیاد نمود و گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 داستان های بحارالانوار ، دعا برای زوار امام حسین در زمین و آسمان
وقتی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، دیدم در محراب مشغول عبادت است، شنیدم به درگاه خداوند عرضه میدارد:
ای خدایی که بزرگواری را به ما اختصاص دادی و وعده شفاعت به ما عنایت فرمودی، به بخش ما را و برادرانم را و زوار قبر پدرم حسین را الذین انفقوا مالهم، و اشخصوا ابدانهم... آنانی را که مالهایشان را انفاق نموده و بدنهایشان را در راه ما به زحمت انداختند...
خدایا دشمنان ما را بر آنها به خاطر آمدنشان به زیارت ما عیب گرفتند، ولی این، مانع نشد از این که آنان به زیارت ما بیایند. پس رحم کن بر این صورتهای که آفتاب آنها را سوزانده و دگرگون کرده است. رحم کن بر این صورت هایی که در آستان حسین (علیه السلام) میگردد.
و رحم تلک الاعین التی جرت دموعها رحمة لنا؛
و رحم کن بر آن چشمهای که اشکشان به خاطر ما جاری میگردد.
و رحم تلک القلوب التی جزعت و احترقت لنا؛
و رحم کن بر آن دلها که به جهت ما بی تابی نموده و میسوزد.
و رحم تلک الصرخة التی کانت لنا؛
و رحم کن بر آن نالهها که برای ما بوده است.
خدا یا من این بدنها و نفسها را به تو میسپارم که آنها را در روز تشنگی سخت به حوض کوثر برسانی.
حضرت همچنان در سجده مناجات میکرد، وقتی سر از سجده بر داشت عرض کردم:
فدایت شوم به خدا سوگند آرزو کردم ای کاش که امام حسین را زیارت میکردم، و حج نمیرفتم.
فرمود: کسانی در آسمان برای زوار امام حسین دعا میکنند بیشترند از کسانی که در زمین برای آنها دعا میکنند(79).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، دعا بازبان پاک
کسی به خوابش آمد و به او گفت:
سی سال خدا را با بان بد و هرزه قلب سرکش و ناپاک و نیت نادرست خواندی دعایت مستجاب نشد، اینک زبانت را از گناه بازدار و قبلت را از آلودگی پاک کن! با نیت راست دعا کن! تا دعایت مستجاب گردد.
مرد از خواب بیدار شد و به دستورات او عمل کرد با زبان و دل پاک خدا را خواند، خداوند هم دعایش را مستجاب نمود، خواسته او بر آورده شد و خداوند به او فرزندی عنایت کرد. (116)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، دستی که چهل سال جلوتر از صاحبش به بهشت رفت
زید، به راستی چه زید! سپس فرمود:
یک دست او قبل از خودش به بهشت میرود.
در جنگ نهاوند یکی از دستهایش در راه خدا قطع شد.(151) حدود چهل سال گذشت در دوران خلافت امیر مومنان جنگ جمل پیش آمد، لشگر علی علیه السلام همراه حضرت برای دفاع حق با دشمنان جنگید.
زید از یاران وفادار علی علیه السلام بود با یک دست در جنگ جمل در کنار حضرت با دشمن جنگید و به شهادت رسید.
وقتی که علی علیه السلام کنار جسد به خون آغشته زید آمد، بالای سرش نشست و فرمود:رحمک الله یا زید! قد کنت خفیف المونه عظیم المعونه: ای زید! خدا تو را رحمت کند تو آدم کم توقع بودی و در عین حال پشتیبان نیرومند دین به شمار میآمدی
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، دسته گلهای پیامبر
من؛ در نزد عبدالله بن عمر بودم که مردی آمد و از او درباره خون پشه سوال کرد.کشتن پشه چگونه است
پسر عمر از او پرسید: اهل کجایی؟
مرد گفت: اهل عراق.
پسر عمر گفت:
این مرد را ببینید که از من درباره خون پشه میپرسد؛ حال آنکه فرزند رسول خدا کشتهاند! من از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:انهما ریحانتی من الدنیا: حسن و حسین دسته گلهای من از دنیایند.(91)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، دستگیری از مردم
اگر جبرئیل به من خبر نداده بود که تو سخاوتمند و غذا دهنده هستی، بر خورد سختی با تو میکردم تا عبرت آیندگان گردد.
آن مرد گفت: آیا پروردگارت مهمان نوازی را دوست میدارد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری. آن مرد همان لحظه مسلمان شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: سوگند به خداوندی که تو را به حق مبعوث کرد تا کنون هیچ کس را از مال خود بی بهره نکردهام(2).
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، دروغ کوچک در نامه اعمال
من شب زفاف عایشه را آماده کرده به نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بردم و عدهای از زنان همراه من بودند. به خدا سوگند! نزد حضرت غذایی جز یک ظرف شیر نبود. رسول خدا مقداری از آن خورد. سپس ظرف شیر را به دست عایشه داد، عایشه حیا نمود بگیرد. به او گفتم: دست پیغمبر را رد نکن! عایشه با شرم ظرف شیر را گرفت و مقداری خورد.
آنگاه پیامبر فرمود: ظرف شیر را به همراهان خود بده!
آنها گفتند: ما اشتها نداریم.
پیامبر خدا فرمود:
هرگز گرسنگی و دروغ را با هم جمع نکنید.
اسماء گفت: یا رسول الله! اگر یکی از ما بگوید اشتها نداریم، این دروغ حساب میشود؟
پیامبر فرمود: بلی! دروغ در نامه عمل انسان نوشته میشود. حتی دروغ کوچک در نامه اعمال به عنوان دروغ کوچک ثبت میگردد.(7)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، درسی از حضرت عیسی
یاران حضرت گفتند:
چه قدر این سگ بد بو است!
حضرت عیسی برای آن که به آنها یاد بدهد که در کنار عیبها خوبیها را نیز ببینند) فرمود:
چه قدر دندانهای این سگ سفید است.(145)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، درسهایی از مکتب امام حسین
حضرت دستور داد به عنوان تأدیب او را با تازیانه مجازات کنند، تازیانه را مه بای تنبیه او بالا بردند. غلام گفت:
مولای من! خداوند در تعریف پرهیزگاران میفرماید:
والکاظمین الغیظ: آنان فروبرندگان خشم خویشند.
حضرت فرمود: او را نزنید.
غلام بار دیگر گفت:
سرور من! و العافین عن الناس: آنان از تقصیرات مردم میگذرند.
امام فرمود: تو را بخشیدم.
غلام بار سوم گفت:
سرور من! والله یحب المحسنین: خداوند احسان کنندگان را دوست میدارد.
حضرت فرمود:
تو را در راه خدا آزاد کردم و از این پس دو برابر آنچه عطا میکردم به تو میپردازم.(61)
چه خوب است: این درسها را از امام (علیه السلام) بیاموزیم:
1- اگر کسی خلافی نسبت به ما مرتکب شود تا میتوانیم عکس العمل نشان ندهیم، همانند خلاف او را مرتکب نشویم خشم خود را فرو بریم.
2- چنانچه کسی رفتاری را نسبت به ما انجام داد که سزاوار کیفر است از کیفر و مجازات او چشم بپوشیم.
3- نه تنها چنین انسانی را ببخشیم بلکه به قدر توان درباره او نیکی انجام دهیم.
اینها راه و روش امام حسین (علیه السلام) و خاندان گرامی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، درسهای سودمند اخلاقی رسول خدا
رسول خدا فرمود:
هر کس دارای سه صفت باشد، خداوند در روز قیامت هم حسابرسی او را آسان میگیرد، و هم او را وارد بهشت نموده از رحمت واسعه خود بهرهمند میسازد.
اصحاب گفتند: یا رسول الله این سه صفت چیست که اینگونه نتیجه عالی دارد؟!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جواب فرمود:
تعلی من حرمک و تصل من قطعک و تعفوا عمن ظلمک!
1به کسی که به تو چیزی نداده بخشش کنی.
2با خویشاوندی که با تو قطع رابطه کردهاند، ارتباط برقرار کنی.
3از کسی که به شما بدی کرده است بگذری.(15)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، درسهای امام هادی
یک وقت امام (علیه السلام) به عنوان نصیحت به او چنین فرمود:
لا تطلب الصفا ممن کدرت علیه، و لا الوفاء لمن غدرت به، و لا النصح ممن صرفت سوء طنک الیه، فانما قلب غیرک لک کقلبک له:
1: از کسی که زندگی اش را تیره و تلخ کردهای صفا و صمیمیت مخواه.
2: از کسی که بر او حیله و نیرنگ نمودهای وفا مجو.
3: و از کسی که نسبت به او بدگمان هستی نصیحت و خیر خواهی مطلب. زیرا که قلب دیگری نسبت به تو، مانند قلب تو نسبت به او است.(116)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، درس محکم کاری
دل غمگین است و چشم اشک میریزد، ولی سخنی که سبب خشم خدا شود نمیگویم.
آنگاه فرمود: ابراهیم! ما، در مرگ تو غمگینیم.
سپس حضرت گوشه قبر را دید که به طور کامل درست نشده، با دست مبارکش آن را صاف کرد، پس از آن فرمود:
هرگاه یکی از شما کاری را انجام داد، حتماً آن را محکم و استوار انجام دهد.(14)
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، درخواستهای خاضعانه و قلبهای آلوده
هنگامی که وارد نماز شدید افکارتان را از چیزهای دیگر به نماز برگردانید
خدا را با پاکی و شادابی بخوانید و از او صلاح و منفعت خود را خاضعانه، خاشعانه و مطیعانه و در حالت فروتنی بخواهید
و هرگاه روزه میگیرید روان خود را از پلیدی و آلودگی پاک سازید و برای خدا با قلبهای خالص و شفاعت روزه بگیرید حتی خود را از فکر گناه نیز پاک گردانید
فان الله یسحبس القلوب اللطخ و النیات المدخوله
زیرا که خداوند قلبهای آلوده و نیتهای ناخالص و محروم از رحمت خویش میکند
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، درختان بهشتی
هر کس بگوید: سبحان الله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برای او میکارد.
و هر کس بگوید: الحمد الله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برایش میکارد.
و هر کس بگوید: لا اله الا الله خداوند در برابر آن درختی در بهشت برای او میکارد.
و هر کس بگوید: الله اکبر خداوند در برابر آن درختی در بهشت برایش میکارد.
در این وقت مردی از قریش به آن حضرت عرض کرد:
یا رسول الله! در این صورت درختان ما در بهشت زیاد خواهد بود، چون ما مرتب این ذکرها را میگوییم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
بلی! درست است لکن مواظب باشید مبادا آنها را به آتش گناه بسوزانید چون خداوند میفرماید:
ای اهل ایمان! خدا و رسولش را اطاعت کنید و اعمالتان را باطل ننمایید.!
ادامه ندارد
داستان های بحارالانوار ، در مقام خواستگاری
من از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله برای مطلبی پیام دارم، محرمانه بگویم یا آشکارا؟
زیاد: چرا سری؟ آشکارا بگو! من پیام رسول خدا را برای خود افتخار میدانم.
جویبر: پیغمبر پیغام داد که دخترت ذلفا را به ازدواج من درآوری! زیاد از شنیدن این پیام غرق در حیرت شد و با تعجب پرسید:
پیغمبر تو را فقط برای ابلاغ این پیام فرستاد؟
جویبر: بلی، من سخن دروغ به پیغمبر نسبت نمیدهم.
زیاد: جویبر! ما هرگز دختران خود را جز به جوانان انصار که همشأن ما باشند تزویج نمیکنیم، تو برو تا من شخصاً خدمت رسول خدا برسم و عذر خود را در عدم پذیرش با آن حضرت در میان میگذارم.
جویبر در حالی که میگفت:
به خدا سوگند! این گفته زیاد با دستور قرآن و پیامبر مطابق نیست، از خانه بیرون آمد.
ذلفا از پس پرده گفتگوی جویبر و پدرش را شنید، با شتاب پدرش را به اندرون خواست و پرسید:
پدر جان! این چه سخنی بود به جویبر گفتی و چرا این گونه او را رد کردی؟
زیاد: این جوان سیاه برای خواستگاری تو آمده بود و میگفت:
پیغمبر مرا فرستاده که دخترت ذلفا را به همسری من درآوری!
ذلفا: به خدا قسم! جویبر دروغ نمیگوید، رد کردن او بیاعتنایی به دستور پیغمبر است. زود کسی را بفرست پیش از آن که به حضور پیغمبر برسد، برگردان و خودت محضر رسول خدا برو و ببین قضیه از چه قرار است.
زیاد فوراً کسی را فرستاد و جویبر را برگردانید و مورد محبت قرار داد و گفت:
جویبر! تو اینجا باش! تا من برگردم. سپس خود به حضور رسول خدا رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت! جویبر پیامی از جانب شما آورده بود ولی من جواب رضایت بخش به ایشان ندادم و اینک من شرفیاب شدم تا به عرضتان برسانم، رسم ما طایفه انصار این است که دختران خود را جز به هم شأن خود نمیدهیم.
پیغمبر فرمود:
ای زیاد! جویبر مرد مؤمن است. مرد مؤمن همشأن زن باایمان میباشد، دخترت را به او تزویج کن! و ردش نکن!
زیاد به خانه برگشت و آنچه از پیغمبر شنیده بود به دخترش رسانیده. دختر گفت:
پدر جان! دستور پیغمبر باید اجرا شود اگر سرپیچی کنی کافر شدهای.
زیاد از اتاق بیرون آمد و دست جویبر را گرفت به میان طایفه خود آورد و دخترش ذلفا را به عقد او در آورد و مهریهاش را از مال خودش تعین نمود و جهاز خوبی برای عروس تهیه دید و دختر را برای رفتن به خانه داماد آماده ساختند.
آنگاه از جویبر پرسیدند:
آیا خانه داری که عروس را به آنجا ببریم؟
پاسخ داد:
نه، منزلی ندارم.
زیاد دستور داد خانه مناسب با تمام وسایل لازم برای جویبر فراهم کردند و لباس دامادی بر جویبر پوشاندند و عروس را نیز آرایش نموده، به خانه شوهر فرستادند.
به این گونه (ذلفا) دختر زیبای یکی از بزرگترین و شریفترین قبیله بنیبیاضه به همسری جوانی سیاه چهره، بیپول، از نظر افتاده که تنها به زیور ایمان آراسته بود درآمد.
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))