حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس‏ ،‌ شادی‏

روزی شیطان نزد حضرت یحیی (علیه السلام) آمد. حضرت به او گفت: من از تو سؤالی دارم.
شیطان گفت: مقام تو از آن بالاتر است که سؤال تو را جواب ندهم، پس هر چه می‏خواهی بپرس، من پاسخ خواهم داد.
حضرت یحیی گفت:
دوست دارم دام‏هایت را که به وسیله آنها فرزندان آدم را شکار کرده و گمراه می‏کنی، به من نشان دهی.
شیطان گفت: با کمال میل خواسته تو را به جا می‏آورم.
شیطان در قیافه‏ای عجیب و با وسایل گوناگون، خود را به حضرت نشان داد و توضیح داد که چگونه با آن وسایل رنگارنگ، فرزندان آدم را گول زده و به سوی گمراهی می‏برد.
یحیی پرسید: آیا هیچ شده که لحظه‏ای بر من پیروز شوی؟
شیطان گفت: نه، هرگز! ولی در تو خصلتی است که از آن شاد و خرسندم!
یحیی فرمود: آن کدام خصلت است.
شیطان گفت: تو پرخور و شکم پرستی، هنگامی که افطار می‏کنی زیاد می‏خوری و سنگین می‏شوی و بدین جهت از انجام بعضی نمازهای مستحبی و شب زنده داری باز می‏مانی!
یحیی گفت:
من با خداوند عهد کردم که هرگز به طور کامل غذا نخورم و سیر نشوم، تا خدا را ملاقات نمایم.
شیطان گفت: من نیز با خود پیمان بستم که هیچ مؤمنی را نصیحت نکنم، تا خدا را ملاقات کنم(81)!


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس‏ ،‌ رنج شیطان‏

شیطان به حضرت یحیی گفت: می‏خواهم تو را نصیحت کنم.
حضرت یحیی فرمود: من میل به نصیحت تو ندارم؛ ولی می‏خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه‏اند. شیطان گفت: مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می‏شوند:
1 - عده‏ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم و می‏دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی‏کند.
2 - دسته‏ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می‏خواهیم می‏گردانیم.
3 - دسته‏ای هم هستند که از دست آنها رنج می‏برم؛ زیرا فریب می‏خورند؛ ولی سپس از کرده خود پشیمان می‏شوند و استغفار می‏کنند و تمام زحمات ما را به هدر می‏دهند. دفعه دیگر نزدیک است که موفق شویم؛ اما آنها به یاد خدا می‏افتند. و از چنگال ما فرار می‏کنند. ما از چنین افرادی پیوسته رنج می‏بریم(77).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس‏ ،‌ دوست و دشمن شیطان‏

یحیی بن زکریا (علیه السلام) ابلیس را دید و به او گفت: ای ابلیس! تو، چه کسی را بیش‏تر دوست و دشمن داری؟
ابلیس گفت: پارسای بخیل را بیش‏تر دوست دارم؛ زیرا عمل او به بخل باطل می‏گردد و با فاسق سخی را دشمن هستم؛ زیرا سخاوت، او را از دست من می‏رهاند(80).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس‏ ،‌ امید شیطان‏

روایت است که چون خاتم الانبیاء (علیه السلام) مبعوث شد، لشگر ابلیس گرد او جمع شدند و گفتند: خدا پیغمبری فرستاده و امتی از برای او قرار داده است.
ابلیس گفت: آیا امت او، دنیا را دوست خواهند داشت، گفتند، آری. ابلیس گفت: باکی نیست، اگر دیگر کسی بت پرستی نکند، روز و شب آنان را طوری مشغول می‏کنم که مال را به غیر از راه حق به دست آورند و در راه باطل صرف کنند، بنابراین همه بدی‏ها از عقب آن می‏آید(78).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس‏ ،‌ اسیر شیطان‏

حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلامی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیه السلام) ایستاد.
موسی (علیه السلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!
موسی (علیه السلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمده‏ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!
موسی (علیه السلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگ‏ها و زرق و برق‏های این کلاه، دل انسان‏ها را می‏ربایم.
موسی (علیه السلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‏شوی و هر جا که بخواهی، او را به می‏کشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‏گردم:
1 - هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2 - هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3 - هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد(74).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، میهمان ابراهیم‏

ابراهیم خلیل (علیه السلام) به میهمان نوازی مشهور بود و اگر روزی بر سفره او میهمان نبود، غمگین می‏شد.
از قضا، یک هفته بر ابراهیم (علیه السلام) میهمان نیامد. ابراهیم روز بعد تصمیم گرفت، لب به غذا نزند؛ مگر اینکه میهمانی برایش برسد. او راه بیابان در پیش گرفت تا میهمانی بیابد. وی همچنان در جست و جو بود که چشمش به پیرمرد غریبی افتاد. به دیدار او شاد شد و به استقبالش شتافت و گفت: قدم بر چشم من بگذار و میهمانم باش!
پیر مرد پذیرفت و همراه او به خانه ابراهیم رفت. وقت خوردن نهار فرا رسید و سفره آماده شد.
رسم نزدیکان ابراهیم (علیه السلام) این بود که غذا، را با نام خدا شروع می‏کردند، بنابراین با نام خدا دست به غذا بردند؛ اما پیرمرد چیزی نگفت.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) که در کنار او نشسته بود، ناراحت شد و با تعجب به او گفت: ای پیرمرد! با این سن و سال، چرا به یاد خدا نیستی؟ آیا انصاف است از این همه نعمت استفاده کنیم و یاد او نباشیم؟
پیرمرد پاسخ داد: ما پیرو آیینی هستیم که به خدا اعتقاد نداریم.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) او را از خوردن منع کرد و گفت: زود، خانه‏ام را ترک کن! ما را با کافران کاری نیست.
پیرمرد از جا برخاست و خانه را ترک کرد.
در همان زمان، از سوی خداوند به ابراهیم (علیه السلام) وحی شد: ابراهیم! چرا میهمان را از خانه‏ات راندی، هر چند که او کافر است؛ اما بنده من است. او صد سال عمر کرده و من او را روزی داده‏ام و یک بار هم او را به خاطر کفرش، از خود نرانده‏ام.


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، مهمان‏

مردی به عنوان یک مهمان عادی بر علی (علیه السلام) وارد شد. او روزها در خانه آن حضرت مهمان بود؛ اما یک مهمان عادی نبود. حقیقت این بود که این مرد با شخصی خصومت داشت و منتظر بود طرف حاضر شود و دعوا در محضر علی (علیه السلام) طرح گردد. روزی خودش پرده از سرش برداشت و موضوع اختلاف و محاکمه را عنوان کرد.
علی (علیه السلام) فرمود: پس تو در حال حاضر، طرف دعوا هستی! مرد گفت: بله ای امیرمومنان!
علی (علیه السلام) گفت: معذرت می‏خواهم، از امروز، دیگر نمی‏توانم از تو به عنوان میهمان پذیرایی کنم؛ زیرا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است، هرگاه دعوایی نزد قاضی مطرح است، قاضی حق ندارد یکی از دو طرف را میهمان کند؛ مگر آنکه هر دو طرف با هم در مهمانی حاضر باشند(384).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، من رساندم‏

مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری بر بالای منبر گفت: به مسجد که می‏آمدم، بین راه، خری را دیدم که زیر بار ناتوان شده بود. من بر حالش گریستم. آن خر به خانه‏ای رسید و بارش را برداشتند. حیوان چون مرا دید که نگاهش می‏کنم، با زبان حال، گفت: ای شیخ! برو فکری به حال خود کن! من با هر رنجی بود، بارم را به منزل رساندم؛ ولی تو چه خاکی بر سرت خواهی ریخت؟


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، مؤذن بد صدا

مؤذنی، با صدایی بد اذان می‏گفت: یک یهودی برای او هدیه‏ای آورد و گفت: این هدیه مرا بپذیر!
مؤذن گفت: چرا؟
یهودی گفت: چون تو خدمت بزرگی به من کرده‏ای!
مؤذن گفت: چه خدمتی؟
یهودی گفت: من دختری دارم که مدتی به اسلام تمایل داشت و از وقتی که شما اذان می‏گویید، دیگر از اسلام بیزار شده است(390).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، عدالت علی‏

عبدالرحمن بن ملجم مرادی از سخت‏ترین دشمنان علی (علیه السلام) بود. علی (علیه السلام) می‏دانست که این مرد برای او دشمن خطرناکی است. دیگران هم، گاهی به علی (علیه السلام) می‏گفتند: او آدم خطرناکی است، کلکش را بکن!
علی (علیه السلام) می‏فرمود: قصاص قبل از جنایت بکنم؟ اگر او قاتل من است، من نمی‏توانم پیش‏تر قاتلم را بکشم؛ او قاتل من است نه من قاتل او.
درباره او بود که علی (علیه السلام) فرمود: ارید حیاته و یرید قتلی؛ من می‏خواهم او زنده بماند؛ اما او می‏خواهد مرا بکشد(389).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، عاقل و عارف‏

ابو علی سینا، فیلسوف و حکیم بزرگ مشایی و عقلی با عارف بزرگ، ابو سعید ابو الخیر در نیشابور ملاقات کرد و آن دو، سه شبانه روز با هم خلوت کردند و جز برای نماز جماعت، بیرون نمی‏آمدند. پس از اینکه از هم جدا شدند، از ابو علی سینا سؤال کردند، ابو سعید را چگونه دیدی؟
گفت: آنچه را که ما می‏دانیم، او می‏بیند!
از ابو سعید پرسیدند: ابو علی سینا را چگونه دیدی؟
گفت: آنچه را که ما می‏بینیم، آن کور با عصای خودش می‏یابد و هر جا ما رفتیم این کور با عصای خودش دنبال ما آمد!(375)


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، شبلی و دزد

دزدی را که در کار دزدی خویش پا برجا بود دستگیر و بردار کردند. شبلی همراه یاران خویش از پای دار می‏گذشت و چون چشمش به آن دزد افتاد، ناگهان حالش تغییر کرد و اشک ریزان بر پای دزد بوسه زد و سر و صورت او را بوسه باران کرد!
یاران که تعجب کرده بودند، علت را از شبلی جویا شدند.
شبلی پاسخ داد: رازش این است که هر کس در راهی گام گذارد و منافقانه عمل نکند، جانم خویش را در آن راه خواهد گذاشت. هر چند این مرد، دزد بود؛ اما چون در راه باطل خویش، کامل گام نهاد، جان خویش را از دست داد. عمل او، بهتر از منافقانی است که با چهره‏ای مسلمان نما و زاهدانه، خون مردم را می‏مکند؛ اما چهره‏ای از خویشتن ساخته‏اند که کسی آنها را نمی‏شناسد(385).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، زبان

مردی به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد:
ای رسول خدا! مرا نصیحت کن.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زبانت را حفظ کن.
بار دیگر او گفت: مرا نصیحت کن.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باز فرمود: زبانت را حفظ کن.
بار دیگر گفت: مرا نصیحت کن.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زبانت را کنترل کن! و ای بر تو! آیا مردم را جز محصول زبانشان به رو وادار دوزخ می‏کند.(380)


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، رضای خدا

امام سجاد (علیه السلام): الرضا بالمکروه ارفع درجات الیقین(391)؛ راضی بودن به ناخوشی بالاترین درجات یقین است.
خداوند به حضرت داود (علیه السلام) وحی کرد: که به خلاده، دختر اوس، مژده بهشت بده و او را آگاه کن که هم نشین تو در بهشت است.
داود (علیه السلام) بر در خانه او رفت و در زد. خلاده در را باز کرد، تا چشمش به حضرت داود (علیه السلام) افتاد، او را شناخت و گفت: آیا درباره من چیزی نازل شده است که به اینجا آمده‏ای؟
حضرت داود (علیه السلام) گفت: آری.
خلاده عرض کرد: آن چیست؟
داود (علیه السلام) فرمود: آن وحی الهی است.
خلاده گفت: آن زن من نیستم، شاید زنی هم نام من است. من در خود چیزی نمی‏بینم که درباره‏ام وحی شود؛ ممکن است اشتباهی شده باشد.
داود گفت: کمی از زندگی خود برایم بگو.
خلاده گفت: هر درد و زیانی به من رسید صبر و تحمل کردم و چنان تسلیم رضای خدا بودم که از او نخواستم آن را بر گرداند، مگر به رضای خودش و به جای آن عوض نخواستم و شکر کردم.
حضرت داود (علیه السلام) گفت: به همین جهت به این مقام رسیده‏ای.
امام صادق (علیه السلام) پس از ذکر این ماجرا فرمود: این است دینی که خداوند، آن را برای بندگان صالحش پسندیده است.
امام صادق (علیه السلام): ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله(392)؛ خدا شناس‏ترین مردم کسی است که به قضای الهی راضی‏تر باشد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): ارض بقسم الله تکن اغنی الناس(393)؛ به قسمت خدا راضی باش تا غنی‏ترین مردم باشی.

 


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، پند ، راهزن

امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند به حضرت داود (علیه السلام) وحی کرد که میان من و خودت عالمی را که شیفته دنیاست قرار مده، تا تو را از طریق محبت من باز دارد؛ زیرا اینها، راهزنان راه بندگان من هستند. کوچک‏ترین کاری که من با این قبیل عالمان می‏کنم، این است که لذت مناجات را از دل آنها بیرون می‏کنم.(376)


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0