حكايات موضوعي ، اخلاص ، مسجد بهلول‏

مسجدی می‏ساختند. بهلول سر رسید و پرسید: چه می‏کنید؟
گفتند: مسجد می‏سازیم.
بهلول گفت: برای چه؟
آنان پاسخ دادند: برای رضای خدا.
بهلول، پنهانی سنگی تهیه کرد که بر روی آن نوشته شده بود: مسجد بهلول. او سنگ را شبانه بر سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد، روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده: مسجد بهلول، ناراحت شدند. آنان بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند، که چرا زحمات دیگران را به نام خودت تمام کرده‏ای!
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته‏اید، اگر مردم هم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته‏ام، خدا که اشتباه نمی‏کند!(12)


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، اخلاص ، فقط برای خدا

محدث قمی می‏گوید: وقتی کتاب منازل الاخره را تألیف و چاپ کردم به قم آمدم. شیخ عبدالرزاق مسئله گو، آن را هر روز می‏خواند. پدرم روزی به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! کاش مثل این مسئله گو می‏شدی و می‏توانستی این کتاب را که او برای ما می‏خواند، بخوانی. چند بار خواستم بگویم که آن کتاب از آثار و تألیفات من است؛ اما خودداری کردم و فقط گفتم: دعا بفرمایید خداوند، توفیق مرحمت فرماید(9).


ادامه مطل




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، اخلاص ، غلام امام سجاد

شخصی می‏گوید: سالی در مدینه، قحطی شد و باران نیامد. هر چه مردم دعا کردند و نماز طلب باران خواندند، اثری نبخشید. در خلوتی، در دامنه کوهی، غلامی را دیدم که عبادت می‏کرد و حال عجیبی داشت و در مناجات خویش می‏گفت:
خدایا! ما بندگان! چنین هستیم! خدایا! رحمت خود را از ما قطع نکن.
او مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. یقین کردم که آن تغییر در اثر دعای این شخص بود. دنبالش رفتم تا ببینم کیست. فهمیدم غلام خانه امام سجاد (علیه السلام) است.
پیش خودم گفتم: هر طور هست من او را از امام می‏خرم، نه برای این که خادم من باشد؛ بلکه من خادم او باشم و از فیض وجود او استفاده کنم.
خدمت امام رسیدم و عرض کردم من یکی از غلام‏های شما را می‏خواهم.
فرمود: کدام یک؟ بالاخره او را پیدا کردم؛ اما غلام ناراحت شد.
گفت: ای مرد! چرا مرا از این خانه جدا می‏کنی. چرا مرا از محبوبم جدا می‏سازی.
گفتم: می‏خواهم تو را ببرم و تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم.
من در فلان جا شاهد و حاضر بودم که چگونه دعا می‏کردی. شک ندارم که این باران در اثر اجابت دعای تو بود.
غلام تا این جمله را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من نمی‏خواستم از این رازی که بین من و تو است، شخص دیگری آگاه شود. حال که از این راز آگاه شدند، خدایا! مرا از این دنیا ببر! این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد(11).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، اخلاص ، ترحم بر سگ‏

شخصی که در بنی اسرائیل مشهور به گناه بود، روزی بر سر چاهی رسید و سگی را تشنه یافت، عمامه خود را از سر باز کرد و به کاسه‏ای بست و داخل چاه کرد و از آن آب کشید و سگ را سیراب نمود.
خداوند این عمل او را پذیرفت و به واسطه یکی از انبیا به وی خبر داد که من سعی فلان کس را پسندیدم و راضی شدم و به خاطر محبتی که به مخلوق من نمود، او را آمرزیدم. چون آن شخص عاصی از وحی خدا با خبر شد، توبه نمود و از نیکان گردید(8).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، اخلاص ، ثمره اخلاص‏

مدتی بود که عده‏ای از بنی اسرائیل درختی را عبادت می‏کردند. عابدی که در آن نزدیکی منزل داشت، روزی متوجه این موضوع شد، تبری برداشت و به طرف آن درخت رفت، تا آن را قطع کند.
شیطان جلوی راهش را گرفت و گفت: چرا می‏خواهی عملی انجام دهی که برایت سودی ندارد، چرا برای کار بی فایده‏ای، دست از عبادت خود کشیده‏ای؟ پیوسته شیطان او را وسوسه کرد تا عابد را منصرف کند.
بالاخره کار به جدال کشید. عابد و شیطان با یکدیگر گلاویز شدند و پس از مختصر کشمکشی، شیطان مغلوب شد و بر زمین افتاد.
عابد روی سینه او نشست. شیطان گفت: مرا رها کن تا پیشنهادی بکنم؛ اگر نپسندیدی، آن گاه هر چه خواستی انجام بده!
عابد گفت: بگو!
شیطان گفت: تو مردی مستمندی، من روزی دو دینار برایت می‏آورم، تا صرف مخارج خود و دیگر مستمندان کنی، این کار برای تو از قطع نمودن درخت بهتر است. اگر موافقت کنی هر روز دو دینار از زیر بالش خود بر می‏داری.
عابد پیشنهاد شیطان را پذیرفت و از تصمیم خود منصرف شد. عابد روز اول و دوم همان طور که قرار بود، دو دینار را زیر بالش خود یافت؛ ولی روز سوم هر چه جست و جو کرد، چیزی نیافت.
عابد برای مرتبه دوم تبر را برداشت، تا درخت را قطع کند. او در بین راه دوباره با شیطان برخورد کرد. این بار نیز کار به جدال کشید؛ ولی بر عکس بار اول، عابد مغلوب شد و بر زمین افتاد. شیطان بر روی سینه‏اش نشست و گفت: اگر از قطع کردن درخت منصرف نشوی، هم اکنون تو را می‏کشم.
عابد در خواست کرد او را رها کند و از او پرسید: چه شد که مرتبه اول، مغلوب شدی و بار دوم غالب گردیدی؟
شیطان گفت: چون مرتبه اول برای خدا و با نیتی پاک آمدی، مرا مغلوب نمودی. ما را بر کسانی که برای خدا عملی انجام دهند، راهی نیست مرتبه دوم برای دینارها آمدی و این بود که مغلوب شدی(6).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0

حكايات موضوعي ، اخلاص ، اخلاص کامل‏

امام زین العابدین (علیه السلام) شب‏ها نقاب به صورتش می‏کشید، غذا و کیسه پول به دوش می‏گرفت و در میان فقرا و بستگان سادات خود تقسیم می‏کرد. آنان نمی‏دانستند که این آقا کیست چه بسا به زین العابدین نا سزا می‏گفتند: آقا! باز شما؛ ولی پسر عموی ما علی بن الحسین (علیه السلام) هیچ به فکر ما نیست. بعد از رحلت امام زین العابدین (علیه السلام)، آنان پی بردند مردی که هر شب برایشان غذا می‏آورد، امام زین العابدین بود(5).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0