زنگ تفریح، هم زنگ تفریح های قدیم. وسط های کلاس که می شد گوشها را تیز می کردیم و گوش به زنگ صدای زنگ بودیم. یک بار وسط کلاس، اشتباهی زنگ خورد، بچه ها مثل فشنگی که از تفنگ در کرده باشند از کلاس بیرون پریدند. و در یک چشم بهم زدن کلاس مثل سر بی موی دبیر تاریخ جغرافی مان خالی شد. بچهها اين فرصت طلايی را كه به ندرت اتفاق میافتد، حاضر نبودند از دست بدهند. اما شيرينی اين اتفاق هنوز بيخ دندانمان درست مزه نكرده بود كه سر کلهی دو ناظم مدرسه با تركههای يك متر و نيمشان، پیدا شد تا ما را به زبان خوش!! به سمت کلاسها هدایت کنند. ولی نه توپ و تشر ناظمها راه به جایی می برد و نه ترکههای بلند یک متر و نیمیشان دانش آموزی را به کلاس درس هدايت میكرد. بچهها در غیب شدن دست اجنه را از پشت بسته بودند. یکی از دانش آموزان مانند گربه از درخت چنار گوشه حیاط مدرسه بالا رفته و مثل کلاغ روی یکی از شاخه های آن نشسته بود.
-
دوشنبه 7 دی 1388
6:29 AM
نظرات(0)
خاطرات مقام معظم رهبری / ورود به مكتب خانه مقام معظم رهبرى درباره چگونگى ورودشان به مكتب خانه در سال 1323 مى فرمايد: اولين مركز درسى كه من رفتم ، مدرسه نبود، مكتب بود در سنين قبل از مدرسه شايد چهار سال ، يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگ تر از من را كه از من ، سه سال و نيم بزرگ تر بودند با هم در مكتب دخترانه گذاشتند، يعنى مكتبى كه معلمش زن بود و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند. البته من خيلى كوچك بودم . تجربه يى كه از آن وقت مى توانم به ياد بياورم ، اين است كه بچه را در آن سنين چهار، پنج سالگى ، اصلا نبايد به مدرسه و مكتب و اين ها گذاشت ؛ براى اينكه هيچ فايده يى ندارد. من به نظرم مى رسد كه از آن دوره مكتب قبل از مدرسه ، هيچ استفاده علمى و درسى نكردم . گذاشته بودند كه ما قرآن ياد بگيريم طبعا چون در مكتب ها معمولا قرآن درس مى دادند. آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود، درس نمى دادند. بد نيست بدانيد كه من متولد 1318 هستم . اين دورانى كه مى گويم سال هاى 1323 1324، آن سال هاست اوايل مكتب رفتن ما بنابراين يك دوره آن است ؛ كه اولين روز مكتب اول را يادم نيست . پس از مدتى يكى دو ماه كه در آن مكتب بوديم ، ما را از آن مكتب برداشتند و در مكتبى گذاشتند كه مردانه بود؛ يعنى معلمش مرد مسنى بود. شايد شما در اين داستان هاى قديمى ، ملا مكتبى خواهنده باشيد؛ درست همان ملا مكتبى تصوير شده در داستان ها و قصه هاى قديمى ما، پيش او درس مى خوانديم . روز اولى كه ما را به آن مدرسه بردند، من يادم است كه از نظر من روز بسيار تيره ، تاريك ، بد و ناخوشايند بود!پدرم ، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى كرد كه به نظر من آن وقت خيلى بود. البته شايد آن موقع به قدر نصف اين اتاق بود؛ اما به چشم كودكى آن روز من ، جاى خيلى بزرگى مى آمد. و چون پنجره هايش شيشه نداشت و از اين كاغذهاى مومى داشت ، تاريك و بد بود.
-
شنبه 5 دی 1388
3:31 AM
نظرات(0)
تا کی کنی زندگی خویش را به حرف دیگران دوا زندگی به غیر از چاره ساز خود نیست مرهم و شفا تاکید می کنم که ندیده ام به خوبیه مرهم خدا شفا
پس فکر بر چاره خود کن و آشکار کن دوا
وقت آن رسیده که خود مرهمی به زندگی کنی روا
اما مرهم خدا پس از مرهم خویش می شود روا
-
پنج شنبه 3 دی 1388
7:09 AM
نظرات(0)