J
براي قطره باران واقيانوس به يك اندازه ارزش قائل هستم .
J
هربرگ زرد ، پاييز كوچكي است .
J
كسي كه خودكشي مي كند به مرگ نياز مبرم دارد.
J
سوراخهاي آب پاش روزنه اميد گلهاست .
J
اشك ، سخنگوي رسمي بدن است .
J
براي اينكه كسي در كارم دخالت نكند مدتي است كاري انجام نمي دهم.
J
در خشكسالي آب از آب تكان نمي خورد .
J
نگاهم در پشت پلكهايم شب را به صبح رساند .
J
زندگي فريادي است كه با مرگ خاموش مي شود .
J
كاشكي بعضي هميشه مشغول خوردن باشند تافرصت حرف زدن پيدا نكنند.
J
قلبم شلوغ ترين جاي دنياست .
J
تكان نخوردن مجسمه آزادي مرا به شك انداخته است كه نكند آزاد نيست.
J
كارمند هميشه به آب باريكه فكر مي كند براي همين امكان ندارد بتواند ازرودخانه اي بپرد .
J
به عقيده گيوتين سر آدم زيادي است .
J
ساعتم براي اينكه غرورش را اقناع كند هميشه جلومي رود .
J
اگر بهار بودم تير چراغ برق را هم از نعمت روئيدن محروم نمي كردم .
J
پرندگاني كه در داخل قفس جفتگيري مي كنند به آزادي جوجه هايشان بي علاقه اند .
J
من به پاندول ساعت بيشتر از مجسمه آزادي اعتقاد دارم چون حركت دارد .
J
آنقدر خوابش سنگين بود كه تختخوابش شكست .
J
با آنكه خيلي حرص مي خورد چاق نمي شد .
J
براي اينكه گورش را گم نكند روي آن علامت گذاشت
-
جمعه 11 دی 1388
5:19 AM
نظرات(0)
J
روي ديوار يكي از بيمارستانهاي رواني نوشته بودند:
خوش عالمي است عالم ديوانگي اگر موي دماغ ما نشود مرد عاقلي
J
بيمارستان مكاني است كه هرطور شده از انسان چيزي مي گيرند،پول يا جان .
J
حكيم هست ، دواهست ، درد بايد كه نيست .
J
روي تختخواب بيمارستاني كه تخته هايش شكسته بودنوشته بودند:سختخواب
J
برروي ديوار قهوه خانه اي نوشته بودند : بحث
C
يا
C
ممنوع .
J
با وعده وعيد مي توان وزير ووكيل شد ولي با وعده وعيد نمي توان داماد شد .
J
تمام مردم دنيا به يك زبان سكوت مي كنند
J
مرگ را از زندگي داريم .
J
ابرتا مرز نابودي گريست .
J
بعضي مرگ را آنقدر بزرگ مي كنند كه جايي براي زندگي نمي ماند.
J
چون حوصله خودكشي نداشت زندگي مي كرد .
J
با اينكه گياهان قادر به حركت نيستند ،باز هم دور پارك سيم خارداركشيده اند .
J
نسل زنبور عسل با رواج گلهاي كاغذي در حال انقراض است .
J
چوب كبريت در اثر سوختگي در گذشت .
J
با به هم خوردن پلكهايش از خواب پريد .
J
ستارگان آنقدر زير ابر ماند ند كه فراموش شدند .
J
ميراب محل به قطره قطره باران امر ونهي مي كرد .
J
چشم اقيانوس آب آورد .
J
سيگار خاكستر نشين شد .
-
جمعه 11 دی 1388
5:09 AM
نظرات(0)
تقويم دانشگاهي من
شنبه : همون لحظه اي كه وارد دانشكده شدم متوجه نگاه سنگينش شدم هر جا كه مي رفتم اونو مي ديدم يك بار كه از جلوي هم در اومديم نزديك بود به هم بخوريم صداشو نازك كرد گفت : ببخشيد
من كه مي دونم منظورش چي بود تازه ساعت 9:30 هم كه داشتم بورد را مي خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد كرد آره دقيقا مي دونم منظورش چيه اون مي خواد زن من بشه
بچه ها مي گفتن اسمش مريمه
از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم باهاش ازدواج كنم
يك شنبه : امروز ساعت 9 به دانشكده رفتم موقع تو سرويس يه خانمي پشت سرم نشسته بود و با رفيقش مي گفتن و مي خنديدن تازه به من گفت آقا ميشه شيشه پنجرتون رو ببندين من كه مي دونم منظورش چي بود اسمش رو مي دونستم اسمش نرگسه
مث روز معلوم بود كه با اين خنديدن مي خواد دل منو نرم كنه كه بگيرمش راستيتش منم از اون بدم نمي آد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با نرگس هم ازدواج كنم
دوشنبه : امروز به محض اينكه وارد دانشكده شدم سر كلاس رفتم بعد از كلاس مينا يكي از همكلاسيهام جزوه منو ازم خواست من كه مي دونم منظورش چي بود حتما مينا هم علاقه داره با من ازدواج كنه راستيتش منم از مينا بدم نميآد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با مينا هم ازدواج كنم
سه شنبه : امروز اصلا روز خوبي نبود نه از مريم خبري بود نه از نرگس نه از مينا فقط يكي از من پرسيد آقا ببخشيد امور دانشجويي كجاست ؟
من كه مي دونم منظورش چيه ولي تصميم نگرفتم باهاش ازدواج كنم چون كيفش آبي رنگ بود حتما استقلاليه وقتي كه جريان رو به دوستم گفتم به من گفت : اي بابا ! بدبخت منظوري نداشته ولي من مي دونم رفيقم به ارتباطات بالاي من با دخترا حسوديش مي شه حالا به كوري چشم دوستم هم كه شده هر جور شده با اين يكي هم ازدواج مي كنم
چهار شنبه : امروز وقتي كه داشتم وارد سلف مي شدم يك مرتبه متوجه شدم كه از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند يكي از دختراي اردو از من پرسيد : ببخشيد آقا دانشكده پرستاري كجاست ؟ من كه مي دونستم منظورش چيه اما تو كاردرستي خودم موندم كه چه طور اين دختر ساوجي هم منو شناخته و به من علاقه پيدا كرده حيف اسمش رو نفهميدم راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم هر طور شده پيداش كنم و باهاش ازدواج كنم طفلكي گناه داره از عشق من پير مي شه
پنج شنبه : يكي از دوستهاي هم دانشكده ايم به نام احمد منو به تريا دعوت كرد من كه مي دونستم از اين نوشابه خريدن منظورش چيه مي خواد كه من بي خيال مينا بشم راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون عمرا قبول كنم
جمعه : امروز ضبح در خواب شيريني بودم كه داشتم خواب عروسي بزرگ خودم رومي ديدم عجب شكوهي و عظمتي بود داشتم انگشتم رو توي كاسه عسل فرو ميكردم و.... مادرم يك هو از خواب بيدارم كرد و گفت برم چند تا نون بگيرم وقتي تو صف نانوايي بودم دختر خانمي از من پرسيد ببخشيد آقا صف پنج تايي ها كدومه ؟ من كه مي دونم منظورش چي بود اما عمرا باهاش ازدواج كنم
راستش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون من از دختري كه به نانوايي بياد خيلي خوشم نمياد
شنبه : امروز صبح زود از خواب بيدار شدم صبحانه را خوردم و اودم كه راه بيفتم مادرم گفت : نمي خواد دانشگاه بري امروز جواب نوار مغزت آماده ست برو از بيمارستان بگير
راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون مردم مي گن من مشكل رواني دارم
-
دوشنبه 16 آذر 1388
4:14 AM
نظرات(0)