نگاهم کن حسین (سلام الله علیه)

 

مانده‌ام تنهاتر از تنها، نگاهم کن حسین

خسته‌ام خسته از این دنیا، نگاهم کن حسین

 

دستهایم نذر چشمانت سخاوتمند بود

کو؟ کجا رفت آن دل دریا؟! . . نگاهم کن حسین

 

با خجالت گوشه‌ی هیئت نشستم غرق اشک

روسیاهم! آمدم آقا، نگاهم کن حسین

 

نفس طغیان کرد و از من حال خوبم را گرفت

با خود آوردم گناهم را، نگاهم کن حسین

 

خوب می‌دانم بدم اما بزرگی کن بیا . . .

در میان روضه این شب‌ها، نگاهم کن حسین

 

با دل و جان مادرت را دوست دارم مثل حر

پس به جان مادرت زهرا، نگاهم کن حسین

 

کنج کشتی نجاتت کاش جایی داشتم

کاش جایی داشتم آنجا، نگاهم کن حسین

 

در دو دنیا مطمئنم که به دردم می‌خوری

من به دردت می‌خورم آیا؟! نگاهم کن حسین

 

 

مرضیه عاطفی



[ چهارشنبه 24 دی 1393  ] [ 6:04 AM ] [ KuoroshSS ]

مهربان خورشید تابنده

 

ای علی موسی الرضا!

ای پاک مرد یثربی، در طوس خوابیده!

من تو را بیدار می دانم.

زنده تر، روشن تر از خورشید عالم تاب

از فروغ و فرّ و شورِ زندگی سرشار می دانم

گرچه پندارند، دیری هست، همچون قطره ها در خاک

رفته ای در ژرفنای خواب

لیکن ای پاکیزه باران بهشت!

ای روح عرش! ای روشنای آب!

من تو را بیدار ابری پاک و رحمت بار می دانم.

 

ای چو بختم خفته در آن تنگنای زادگاهم طوس!

در کنار دون تبهکاری که شیر پیر پاک آیین،

پدرت آن روح رحمان را به زندان کشت

من تو را بیدار تر از روح و راح صبح،

با آن طُرّه ی زرتار می دانم.

 

من تو را بی هیچ تردیدی ، که دل ها را کند تاریک

زنده تر، تابنده تر از هرچه خورشید است

در هر کهکشانی، دور یا نزدیک

خواه پیدا، خواه پوشیده

در نهان تر پرده ی اسرار می دانم،

با هزاری و دو صد، بل بیشتر، عمرت.

 

ای جوانی و جوانِ جاودان، ای پورِ پاینده!

مهربان خورشیدِ تابنده!

این غمین همشهری پیرت

این غریبِ مُلک ری، دور از تو دلگیرت

با تو دارد حاجتی، دردی که بی شک از تو پنهان نیست

وز تو جوید، در نهانی، راه و درمانی.

 

جاودان جان جهان! خورشید عالم تاب!

این غمین همشهری پیر غریبت را، دلش تاریک تر از خاک

یا علی موسی الرضا! دریاب.

چون پدرت، این خسته دل، زندانیِ دردی روان کُش را

یا علی موسی الرضا! دریاب، درمان بخش.

یا علی موسی الرضا! دریاب ...

مهدی اخوان ثالث



[ سه شنبه 23 دی 1393  ] [ 7:04 PM ] [ KuoroshSS ]

ای تو پناه مرتضی حامی بی‌قرینه‌ام

 

بی تو چِسان به سر کنم، همسرِ مهربان من

گشته ز داغ مرگ تو، غمزده آشیان من

 

زود نصیب من شده درد فراق فاطمه

خون شده دل ز هجر تو، تازه گل جوان من

 

ای تو پناه مرتضی حامی بی‌قرینه‌ام

بی تو غریب مانده‌ام، رفته ز کف توان من

 

شیر خدای بوده‌ام در صف جنگ با عدو

حیرت دیگران شده قامت چون کمان من

 

زاری کودکان تو در غم چون تو مادری

درد گران و خون دل، می‌کند ارمغان من

 

چادر خاکی تو را زینب تو به سر کند

دختر پنج ساله شد بانوی آشیان من

 

دور ز چشم کودکان سر به مزار می‌زنم

خاک غمت به سر کنم، مه شده نوحه خوان من

 

ز یاد من نمی‌رود ضرب در و فغان تو

خاطره‌اش همی زند لطمه به روح و جان من

 

 

اسماعیل تقوایی



[ سه شنبه 23 دی 1393  ] [ 6:48 PM ] [ KuoroshSS ]

عشق شوری در نهاد ما نهاد

 

عشق شوری در نهاد ما نهاد

جان ما در بوته‌ی سودا نهاد

 

گفت و گویی در زبان ما فکند

جست و جویی در درون ما نهاد

 

داستان دلبران آغاز کرد

آرزویی در دل شیدا نهاد

 

قصه‌ی خوبان به نوعی باز گفت

آتشی در  پیر و  در  برنا  نهاد

 

عقل مجنون در کف لیلا سپرد

جانِ وامِق  بر  لبِ عُذرا  نهاد

 

بهر آشوب دل سوداییان

خالِ فتنه بر رخ زیبا نهاد

 

از پِیِ برگ و نوای بلبلان

رنگ و بویی بر گلِ رعنا نهاد

 

فتنه‌ای  انگیخت  شوری  برفکند

در  سرا  و  شهر ما  چون پا نهاد

 

فخرالدین عراقی



[ دوشنبه 22 دی 1393  ] [ 6:55 PM ] [ KuoroshSS ]

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

 
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
 
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
 
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
 
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد، شبی افسانه می کردم
 
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
 
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ همچون زندگی پروا نمی کردم
 
سرم را مثل سیبی سرخ، صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
 
علیرضا قزوه


[ دوشنبه 22 دی 1393  ] [ 6:27 PM ] [ KuoroshSS ]

در این خانه بیایید و ببینید صفا را

 
تجلّی گه خود کرد خدا دیده ی ما را
در این دیده درآیید و ببینید خدا را
 
خدا در دل سودا زدگانست بجویید
مجویید زمین را و مپویید سَما را
 
گدایانِ درِ فقر و فناییم و گرفتیم
به پاداش، سر و افسرِ سلطان بقا را
 
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید پسندیم بلا را
 
طبیبان خداییم و به هر درد دوائیم
به جایی که بوَد درد فرستیم دوا را
 
مبندید در مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دارِ شفا را
 
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
 
حجابِ رخ مقصودِ من و ما، شمایید
شمایید، مبینید من و ما و شما را
 
«صفا» را نتوان دید که در خانه ی فقر است
در این خانه بیایید و ببینید صفا را
 
صفای اصفهانی


[ دوشنبه 22 دی 1393  ] [ 6:03 PM ] [ KuoroshSS ]

از چه آمد جای حیدر پشت در؟

 

در پی حفظ حریم خویشتن

مرد باید پشت در آید نه زن

 

هیچ دانی دختر خیرالبشر

از چه آمد جای حیدر پشت در؟

 

دید مولایش علی تنها شده

خانه اش محصور دشمنها شده

 

بر دفاع شوهرش فردی ندید

بین آن نامردها مردی ندید

 

گفت باید پیش امواج خطر

یار گردد بهر یار خود سپر

 

من که تنها دختر پیغمبرم

پشت این در پیش مرگ حیدرم

 

فاطمه تنها طرفدار علیست

در هجوم دشمنان یار علیست

 

آن که باشد مرد این سنگر منم

اولین قربانی حیدر منم

 

هرچه آید پیش زهرا با علیست

اول و آخر کلامش یا علیست


ادامه مطلب ندارد
[ یک شنبه 21 دی 1393  ] [ 10:55 PM ] [ KuoroshSS ]

همه گفتند مرو . . .

 
 
 
همه گفتند مرو دیدم و نشنیدمشان
 
مثل این بود به یک رود بگویند: بایست!
 
 
کاظم بهمنی


[ یک شنبه 21 دی 1393  ] [ 10:36 PM ] [ KuoroshSS ]

فکری به حال خویش کن

 
 
 
بر ما گذشت نیک و بد، امّا تو روزگار
 
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست
 
 
عماد خراسانی


[ یک شنبه 21 دی 1393  ] [ 10:15 PM ] [ KuoroshSS ]

طاعت عشق . . .

 
 
 
طاعتِ عشق، ثوابی ست که مقبول خداست
 
سَر بی عشق، به تن بار گناهی ست عجیب
 
 
صفای اصفهانی


[ یک شنبه 21 دی 1393  ] [ 8:58 PM ] [ KuoroshSS ]